داستانک فلسفی (درس معلّم)
معلّم می گفت: بچّه ها! نظام خلقت را هماهنگ ببینید؛ درست مثل یک ماشین! اجازه ندهید چرخ اعتراض کند که چرا من پایین ام و فرمان بالا! صندلی بگوید: من چرا تو سری خور شدم و آیینه صدر نشین؟ اگر این اختلاف ها نباشد ماشین ماشین نمی شود! این مجموعه با هم هماهنگ است.
بعد رو کرد به شاگرد تنبل کلاس و پرسید: فهمیدی ایرج زاده؟
شاگرد با صدای بلند گفت: آقا از جمشیدی بپرسید، او شاگرد زرنگ است!
معلّم برگشت و رو به تخته سیاه قدم زنان می رفت که یک نخود با شدّت تمام به نقطه مرکزی سر او برخورد کرد.
در حالی که از عصبانیّت سرخ شده بود و سرش را می خاراند برگشت و فهمید بهمنی بوده! او همیشه از این کارها می کرد.
قبل از این که معلّم چیزی بگوید؛ بهمنی گفت: آقا! نقش ما در مجموعه ی کلاس همین است. این را می گویند: نظام هماهنگ!
معلوم بود همه ی بچّه ها استثناء این درس را خوب فرا گرفته بودند … و آقا معلّم به فرجام سخن خویش نیندیشیده بود!!