داستانک فلسفی (علم خدا)
بعد از افطار بحث داغی بین دانشجویان درگرفته بود. در آستانه شب قدر بود. گفته اند مذاکره علمی از بهترین کارها در شب قدر است. بحث در نسبت علم خدا به افعال سال آینده انسان ها بود. یکی می گفت: علم خدا ذاتی است و چون ذاتی اوست. خدا می داند من چه می کنم؟ خلاف علم خدا محال واقع شود. هرچه او می داند همان واقع می شود. آن دیگری می گفت: علم خدا فعلی همان زمان انجام فعل، خدا می داند من چه می کنم و خدا علم جزئی سابق ندارد. و خلاصه هر که در مجلس بود در این میدان اظهار نظری کرد و شاید کسی نماید که کلامی در علم خدا نگفته باشد و برای خود تحلیلی از شب قدر عرضه نکند!

به نیمه شب چیزی نمانده بود. بچّه ها متفرّق شدند و هرکه به اتاق خود رفت. او هم وارد اتاق خود شد. از خستگی نا نداشت و تمام فکرش در این بود که نسبت علم خدا با کار ما چیست؟ آیا خدا قبلا می دانست من کجا می روم یا نمی دانست؟ اگر می دانست رفتن من تابع علم او بوده و خلاصه داشت پاک جبری می شد. یادش افتاد نماز عشا را نخوانده است! به عجله از جا برخاست و به نماز خانه خوابگاه دانشگاه رفت. چهار رکعت نماز جنگی خواند. عبارت نوشته شده روی وایت برد خوابگاه در دعاهای شب قدر توجّه او را به خودش جلب کرد. چه عبارت جالبی! «أَنْتَ أَجَلُّ وَ أَحْكَمُ وَ أَعَزُّ مِنْ أَنْ تُحِيطَ الْعُقُولُ بِمَبْلَغِ عِلْمِكَ‏ …» « تو با جلالت تر و استوار تر و گرامی تر از آن هستی که خردها به خاستگاه علم تو دست یابند …» (بحار الانوار ۹۴ : ۲۹۶-۲۹۸). گویا آب سرد روی التهاب او ریختند. چه عبارت شگفتی! راستی همین طور است. خرد نا چیر ما کجا و کشف ذات خلاّق جهان کجا . در این شب قدری به جای آشنا شدن با فرهنگ عمیق اهل بیت و دانش قران وقت خود را در چه چیزی صرف کرده است؟ بلی به راستی خدا همه چیز را می داند؛ امّا باید گونه ی دانش او بر من مخلوق ناتوان هم معلوم باشد؟ خیر . من باید از کردارهای خود بهراسم نه از علم پیشین خدا و در تدارک کاستی های خود برآیم نه گونه دانش خدا بر فرجام کار من.