https://mahdi-pedia.com/fa/wp-content/uploads/2012/09/سید-مهدی-بحرالعلوم.jpg
عالم كامل و زاهد عامل و عارف بصير، برادر ايمانى و صديق روحانى، آقا على رضا طاب اللّه ثراه فرزند عالم جليل حاجى ملاّ محمّد نائينى و همشيره زاده فخرالعلماء الزاهدين حاجى محمّد ابراهيم كلباسى رحمه الله كه در صفات نفسانيه و كمالات انسانيه از خوف و محبت و صبر و رضا و شوق و اعراض از دنيا، بى نظير بود. ما را خبر داد؛ گفت : عالم جليل آخوند ملا زين العابدين سلماسى ما را خبر داد، گفت:
روزى در مجلس درس آية اللّه سيد سند و عالم مسدّد فخر الشيعه علاّمه طباطبائى بحرالعلوم (۱۱۵۴-۱۲۱۲ق ) رحمه الله در نجف اشرف نشسته بودم كه بر او به جهت زيارت، عالم محقّق جناب ميزرا ابوالقاسم قمى صاحب (قوانين ) داخل شد در آن سالى كه از عجم (=ایران) به جهت زيارت ائمّه عراق عليهم السلام و طواف بيت اللّه الحرام مراجعت كرده بود.
پس كسانى كه در مجلس بودند و به جهت استفاده حاضر شده بودند، متفرق شدند و ايشان بیش از صد تن بودند و من با سه نفر از خاصّان اصحاب او ماندم كه در اعلى درجه صلاح و سداد و ورع و اجتهاد بودند.
پس، میرزای قمی متوجه سيّد شد و گفت: شما فايز شديد و مرتبه ولادت روحانيّه و جسمانيّه و قرب مكان ظاهرى و باطنى را دريافت نموديد. پس چيزى از آن نعمتهاى غير متناهي كه به دست آورديد، به ما تصدق نماييد.

پس سيّد بدون تأمّل فرمود: من شب گذشته يا دوشب قبل (و ترديد از راوى است) براى اداى نافله شب مسجد كوفه رفته بودم، با عزم به رجوع در اوّل صبح به نجف اشرف كه امر مباحثه و مذاكره معطّل نماند. و عادت آن مرحوم در چندين سال چنين بود. پس چون از مسجد بيرون آمدم، در دلم شوقى براى رفتن به مسجد سهله افتاد. پس خيال خود را از آن منصرف كردم از ترس ‍ نرسيدن به نجف پيش از صبح و فوت شدن امر مباحثه در آن روز و لكن شوق من، پيوسته زياد مى شد و قلبم، بدان ميل مى كرد.
https://mahdi-pedia.com/fa/wp-content/uploads/2012/09/مسجد-سهله۱.jpg
پس در آن حال كه متردّد بودم، ناگاه بادى وزيد و غبارى برخاست و مرا به آن طرف حركت داد. اندكى نگذشت كه مرا بر در مسجد سهله انداخت. پس داخل مسجد شدم، ديدم كه از زوّار و متردّدين خالى است جز شخصى جليل كه مشغول به مناجات با قاضى الحاجات است به كلماتى كه قلب را منقلب و چشم را گريان مى كند.
از شنيدن آن كلمات حالتم متغير و دلم از جا كنده شد و زانوهايم مرتعش و اشكم جارى گشت كه هرگز چنین کلماتی به گوشم نرسيده بود و چشمم نديده از آنچه از ادعيه مأثور به من رسيده بود و دانستم که مناجات كننده، آن كلمات را، انشاء مى كند نه آنكه از محفوظات خود بخواند.
پس در مكان خود ايستادم و گوش به آن كلمات فرا داشتم و از آنها متلذّذ بودم تا آنكه از مناجات فارغ شد.
پس به من ملتفت شد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بيا!
چند گامى پيش رفتم و ايستادم.
امر فرمود كه پيش روم. اندكى رفتم و توقّف نمودم.
باز امر فرمود به پيش رفتن و فرمود: ادب در امتثال است!
پيش رفتم تا به آنجا كه دست آن جناب به من و دست من به آن جناب مى رسيد و به كلمه تكلّم فرمود. مولى سلماسى
گفت: چون كلام سيّد رحمه الله به اينجا رسيد، يك دفعه از اين رشته سخن دست كشيد و اعراض نمود و به جواب دادن به میرزای قمی از سؤالى كه قبل از اين از جناب سيّد كرده بود، پرداخت. از سر قلت تصانيف با آن طول باع و سَعه اطّلاع كه در علوم داشتند. پس وجوهى بيان فرمود.
جناب ميرزا دو باره از آن كلام خفىّ سؤال كرد. سيّد به دست اشاره فرمود: از اسرار مكتوم است.

(نجم ثاقب؛ محدث نوری؛ باب هفتم؛ حکایت ۷۳)