دجال در زبان عربی از ریشه «دجل» به معنای دروغگوی حیله گر است. واژه ی دجال در زبان عبری و در آموزه های یهود به معنی “دشمن خدا” است که از ترکیب دو واژه “دج” یعنی دشمن، ضد” و “ال” یعنی خدا، پدید می آید. (در زبان عبری “ال” و “ایل” به معنی خداست، مثل اسرائیل به معنی دوست خدا ست و به تفسیر یهودیان غلبه کننده برخدا می باشد.) داستان دجال در کتاب های مقدس مسیحیان تنها در نامه های یوحنّا وجود دارد.

بنا بر روایتی از پیامبر اکرم ذکر دجال در پیشینیان بوده ولی وجودش در آیندگان است؛ از آن جمله این روایت است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ الْكُوفِيُّ بِالْكُوفَةِ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ فُرَاتٍ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عُبَيْدُ بْنُ كَثِيرٍ قَالَ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ الْحَسَنِ وَ عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْجُنَيْدِ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَسْعُودِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي الْحَارِثُ بْنُ حَصِيرَةَ عَنِ الصَّخْرِ بْنِ الْحَكَمِ الْفَزَارِيِّ عَنْ حَيَّانَ بْنِ الْحَارِثِ الْأَزْدِيِّ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ جَمِيلٍ الضَّبِّيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ ضَمْرَةَ الرُّؤَاسِيِ‏ قَالَ: لَمَّا سِيرَ أَبُو ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ اجْتَمَعَ هُوَ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ وَ حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدِّثُوا حَدِيثاً نَذْكُرُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نَشْهَدُ لَهُ وَ نَدْعُو لَهُ وَ نُصَدِّقُهُ بِالتَّوْحِيدِ فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام مَا هَذَا زَمَانَ حَدِيثِي … فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَا أُحَدِّثُكُمْ بِحَدِيثٍ قَدْ سَمِعْتُمُوهُ وَ مَنْ سَمِعَهُ مِنْكُمْ … أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ شَرُّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اثْنَا عَشَرَ سِتَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِتَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ ثُمَّ سَمَّى السِّتَّةَ مِنَ الْأَوَّلِينَ ابْنَ آدَمَ الَّذِي قَتَلَ أَخَاهُ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُونَ وَ السَّامِرِيَّ وَ الدَّجَّالَ‏ اسْمُهُ فِي الْأَوَّلِينَ وَ يَخْرُجُ فِي الْآخِرِينَ … (۱)
(راوی گوید وقتی جناب ابوذر در زمان عثمان بن عفان به ربذه تبعید شد روزی که می خواست به طرف ربذه برود حضرت علی بن ابی طالب علیه اسلام و مِقْدَاد بن اسودِ و عَمَّار بْن ياسِر و حذيفة بن يمانِ و عبد اللَّهِ بن مسعود با او اجتماع کردند . ابوذر بدیشان گفت حدیثی از رسول خدا را برایم بیان نمایید که بدو شهادت دهیم برای آن حضرت دعا کنیم و بر توحید او تصدیق نماییم . حضرت علی علیه السلام فرمودند: اکنون زمان حدیث گفتن من نیست … پس ایوذر که خدا او را رحمت نماید گفت من اکنون به شما حدیثی نقل می کنم که شما آن را شنیده اید و دیگرانی نیز آن را از شما شنیده اند … همانا رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: بدترین پیشنیان و آینده گان دوازده تن هستند و سپس نام شش تن از پیشینیان را بردند و گفتنند فرزند آدم علیه السلام که برادر خود را کشت و فرعون هامان و قارون سامری و دجال است که نام او در ÷یشینایان است و خودش در آینده گان خواهد بود…)
در انجیل این واژه تنها در نامه های یوحنّا وجود دارد و از کسانی که حضرت مسیح و یا «پدر و پسر» را انکار کنند، به عنوان دجال یاد شده است. به همین جهت در ترجمه انگلیسی کتاب های مقدس مسیحی، واژه آنتی کریست [Anti christ] (= ضد مسیح) که معادل یونانی آن [antichristos] می باشد، به کار رفته است. چنان که در نامه اوّل یوحنّا باب دوم آیه ۱۸ می خوانیم: «ای بچّه ها این ساعت آخر است و چنان که شنیده اید که دجّال می آید الحال هم دجّالان بسیار ظاهر شده اند و این را می دانم که ساعت آخر است.» و نیز در همین رساله در آیات ۲۲ و ۲۳ می خوانیم : «دروغگو کیست جز آن که مسیح بودن (یعنی نجات دهنده بودن) عیسی را انکار کند و آن دجّال است که پدر و پسر را انکار می نماید.» در روایات زیادی از اهل سنت، خروج دجال از نشانه های برپایی قیامت دانسته شده است.
قسمت عمده روایات در مورد دجال را «احمد بن حنبل» در کتاب «مسند» و «ترمدی» در «صحیح» خود و «ابن ماجه» در «سنن» و «مسلم» در «صحیح» و «ابن اثیر» در «النهایه» از عبدالله بن عمر و ابوسعید خدری و جابر بن عبد الله انصاری نقل کرده‌اند. (۲)
در منابع معتبر شیعی چون اصول کافی و من لا یحضره الفقیه و الاستبصار و التهذیب روایات روشنی که دلالت بر خروج دجال به عنوان یکی از علائم ظهور حضرت مهدی وجود ندارد.
روایات منقول در این کتاب ها چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَسْمَعُ قَوْماً يَقُولُونَ إِنَّ الزِّرَاعَةَ مَكْرُوهَةٌ فَقَالَ لَهُ ازْرَعُوا وَ اغْرِسُوا فَلَا وَ اللَّهِ مَا عَمِلَ النَّاسُ عَمَلًا أَحَلَّ وَ لَا أَطْيَبَ مِنْهُ وَ اللَّهِ لَيَزْرَعُنَّ الزَّرْعَ وَ لَيَغْرِسُنَّ النَّخْلَ بَعْدَ خُرُوجِ الدَّجَّالِ‏…. (
(الكافي ‏۵: ۲۶۰ ، ح ۳ و من لا يحضره الفقيه ‏۳: ۲۵۰، ح ۳۹۰۷ و التهذيب ۶ : ۳۸۴، ح ۲۶۰ و التهذيب ۷: ۲۳۶، ح ۵۳)
(راوی گوید مردی به امام صادق عرض کرد: فدای شما شوم شنیدم که مردمی می گفتند: همانا زراعت مکروه است. امام علیه السلام بدو فرمودند: زراعت کنید و درختکاری نمایید پس به خدا سوگند کاری حلال تر و پاکیزه تر از آن نیست و به خدا سوگند باید پس از خروج دجال نیز حتما زراعت شود و درختکار گردد.)
نیز روایت دیگری به متن رسیده است: حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكِنْدِيِّ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ وَ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ زَكَرِيَّا النَّقَّاضِ‏ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ النَّاسُ صَارُوا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِمَنْزِلَةِ مَنِ اتَّبَعَ هَارُونَ علیه السلام وَ مَنِ اتَّبَعَ الْعِجْلَ وَ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ دَعَا فَأَبَى عَلِيٌّ علیه السلام‏ (إِلَّا الْقُرْآنَ‏ وَ إِنَّ عُمَرَ دَعَا فَأَبَى عَلِيٌّ علیه السلام إِلَّا الْقُرْآنَ وَ إِنَّ عُثْمَانَ دَعَا فَأَبَى عَلِيٌّ علیه السلام إِلَّا الْقُرْآنَ وَ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَدْعُو إِلَى أَنْ يَخْرُجَ الدَّجَّالُ‏ إِلَّا سَيَجِدُ مَنْ يُبَايِعُهُ وَ مَنْ رَفَعَ رَايَةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ. (الكافي ‏۸: ۲۹۶ و ۲۹۷ ح ۴۵۶)
(راوی از امام باقر نقل می کند که آن حضرت فرمودند: بعد از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه وآله مردم دو گروه شدند گروهی بسان پیروان جانب هارون وصی حضرت موسی شدند و گروهی بسان پیروان گوساله همانا ابوبکر علی علیه السلام را به سوی بیعت خواند و آن حضرت روی برتافتند و جز به قرآن روی نکردند و همانا عمر علی علیه السلام را به سوی بیعت خواند و آن حضرت روی برتافتند و جز به قرآن روی نکردند و همانا عثمان علی علیه السلام را به سوی بیعت خواند و آن حضرت روی برتافتند و جز به قرآن روی نکردند. هیچ کس نیست که تا هنگامه خروج دجال می بیند گروهی هایی که با او بیعت می کنند. بدانید هر که پرچم ضلالت را برافراشد مصاحب آن پرچم انسان طغیانگر است.)
و نیز شیخ صدوق و شیخ طوسی روایتی را بدین متن نقل می کنند: وَ رُوِيَ‏ أَنَّ الصَّادِقَ علیه السلام ذَكَرَ الدَّجَّالَ‏ فَقَالَ لَا يَبْقَى مِنْهَا سَهْلٌ إِلَّا وَطِئَهُ إِلَّا مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةَ فَإِنَّ عَلَى كُلِّ نَقْبٍ مِنْ أَنْقَابِهِمَا مَلَكاً يَحْفَظُهُمَا مِنَ الطَّاعُونِ وَ الدَّجَّال.‏ (من لا يحضره الفقيه ۲: ۵۶۴، ح ۳۱۵۶ و التهذيب ۶: ۱۲ ، ح ۲)
(از امام صادق علیه السلام روایت شده است که از دجال یاد کردند و فرمودند: کوهی باقی نخواهد ماند مگر بر آن ها چیره می شود جز مدینه و مکّه ÷س بر هر نقبی از نقب های این دو شهر فرشته ای است که این دو شهر را از طاعون و دجّال حفظ می کند.)
چنان که ملاحظه می شود این سه روایت هیچ اشاره ای به زمان خروج دجال و اقدامات او ندارد. بلکه تنها اشاره ای به خروج دجال شده است که با توجه به متن حدیث احتمال آن پس از دوران حضرت صادق تا پایان جهان است؛ زیرا اختصاصی زمانی برای آن بیان نشده است. و در روایت مرفوع نقل شده از حضرت صادق علیه السلام اشاره به فراگیری فتنه او در جهان دارد. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین در باب پس از ذکر عمرین (کسانی که عمر طولانی داشته اند) دو روایت را در باب دجال از طریق اهل سنت نقل می کند بدین عبارات : محمّد بن إبراهيم بن إسحاق – که خداوند از او خشنود باد – ما را حدیث کرد . گفت : عبدالعزيز بن يحيى جلودي در بصره ما را حدیث کرد. گفت: حسين بن معاذ ما را حدیث کرد . گفت: قيس بن حفص ما را حدیث کرد. گفت: يونس بن أرقم از أَبي سيَّار شيبانيِّ از ضحَّاك بن مُزاحِم از نزَّال بن سَبْرَة ما را حدیث کرد . گفت: امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام برای ما خطبه خواند و بر خدای تعالی حمد و ثنا گفت و بر محمّد و خاندانش درود فرستاد آنگاه سه بار فرمود: ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست دهید از من ÷رسش کنید. آنگاه صعصعة بن صَوحان برخاست و گفت: ای امیر المومنین! چه وقت دجّال خروج می کند؟ علی علیه السلام فرمود: بنشین که خداوند کلامت را شنید و خواسته ی تو را دانست. به خدا سوگند در این باب سوال شونده از سوال کننده داناتر نیست ولیکن برای آن علامات و نشانه هایی است که پی در پی دنبال یکدیگر بیاید که اگر خواستی تو را بدان آگاه کنم. و او گفت: آری ای امیر المومنین! و علی علیه السلام فرمود: آنها چنین است: آنگاه که مردم نماز را تباه سازند و امانت را ضایع کنند و دروغ را حلال شمارند و رباخواری کنند و رشوه گیرند و امانت را ضایع کنند و دین را به دنیا بفروشند و سفیهان را بکار بگمارند و با زنان مشورت کنند و قطع رحم نمایند و از هوس پیروی کنند و خونریزی را سبک شمارند و برباری ضعف و ستمگری افتخار به شمار آید و امیران فاجر و وزیران ستکار و کدخدایان و قاریان فاسق باشند و گواهی های دروغ ظاهر گردد و فجور و بهتان و گناه و طغیان علنی شود و قرآن ها را زیور کنند و مساجد را بیارایند و مناره ها را بلند سازند و اشرار را احترام کنند و صفوف در هم آید و قلوب مختلف شود و پیمان ها شکسته گردد و موعود نزدیک شود و زنان به خاطر حرص بر دنیا در تجارت با شوهرانشان مشارکت کنند و آواز فاسقان بلند شود و آن را استماع کنند و رذل ترین مردم رهبر آنها شود و از فاجر به خاطر ترس از شرّش بپرهیزند و دروغگو را تصدیق کنند و خائن را امین شمارند و زنان آوازه خوان و تار و طنبور فراهم آورند و آخر این امّت اوّل آن را لعنت کنند و زنان بر زین ها سوار شوند و زنان به مردان و مردان به زنان تشبّه کنند و شاهد بدون استشهاد گواهی دهد و دیگری بی آنکه حق را بشناسد و تفقّه در دین داشته باشد قضاء ذمّه را گواهی دهد و کار دنیا را بر آخرت ترجیح دهند و پوست میش را بر دل گرگ بپوشند و دل هایشان بوبوتر از مردار و تلخ تر از زهر باشد . در این وقت سرعت و شتاب کنید سرعت و شتاب کنید و بهترین جاها در آن روز بیت المقدس باشد و بر مردم زمانی درآید که هر کدامشان آروز کنند که از ساکنان آنجا باشند. آنگاه اصبغ بن نباته از جا برخاست و گفت: ای امیر المومنین! دجّال کیست؟ فرمود: دجّال صائد بن صائد است و بدبخت کسی است که او را تصدیق کند و نیک بخت کسی است که او را تکذیب نماید. او از شهری خروج کند که به آن اصفهان گویند از قریه ای که آ« را یهودیه می شناسند. چشم راستش ممسوح است و چشم دیگرش بر پیشانی اوست. آنچنان می درخشد که گویی ستاره ی سحری است و در آن عَلَقه ای که با خون درآمیخته است و میان دو جشمش نوشته “کافر” و هر کاتب و بی سوادی آن را می خواند . در دریاها فرو می رود آفتاب با او حرکت می کند در مقابلش کوهی از دود است پشت سرش کوه سفیدی است که مردم آن را طعام پندارند. در قحطی شدیدی در حالی که بر حمار سپیدی که فاصله ی هر گامش یک میل است، خروج کند و زمین منزل به منزل در زیر پایش در نوردیده شود و بر آبی نگذر جز آنکه تا روز قیامت فرورود و با صدای بلندی که جن و انس و شیاطین در شرق و غرب عالم آن را می شنوند می گوید: ای دوستان من! به نزد من آیید من کسی هستم که آفرید و تسویه کرد و تقدیر کرد و هدایت نمود من خداوندگار اعلای شما هستم در حالی که آن دشمن خدا دروغ می گوید . او یک چشمی است که غذا می خورد و در بازارها راه می رود و خداوندگار شما یک چشم نیست و غذا نمی خورد و راه نمی رود و زوالی نداردو خدای از اینگونه سخنان بلند مرتبه تر و بزرگتر است. بدانید که در آن روز بیشتر پیروان او زنازادگان و صاحبان پوستین های سبزند. خداوند او را در شام بر سرگردنه ای که آن را “افیق” نامند به دست کسی که عیسی علیه السلام پشت سرش نماز می خواند هنگامی که سه ساعت از روز جمعه گذشته است خواهد کشت و بدانید که بعد از آن قیامت کبری واقع خواهد گشت. … (۴) حدیث دوم : أبو بكر محمّد بن عمر بن عثمان بن فضل عقيلي فقيه به این اسناد ما را حدیث کرد از مَشَایخ از أَبي يَعْلى ْمَوْصِلي‏از عَبد الاعلى بن حَمَّاد از أَيُّوب از َافِع از ابن عُمر که گفت: روزی رسول خدا با اصحاب خود نماز صبح را به جای آورد و با اصحاب خود برخاست و به در خانه ای در مدینه آمد و در را کوبید. زنی بیرون آمد و گفت: ای بوالقاسم! چه می خواهی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای امّ عبدالله! می خواهم مرا به نزد عبدالله ببری. آن زن گفت: ای ابوالقاسم با عبدالله چه کار داری؟ به خدا سوگند او عقلش را از دست داده و جامه اش را آلوده می کند و از من امر عظیمی را می خواهد. فرمود: مرا به نزد او ببر. گفت: ایا مسئلی|ت آن بر عهده ی خود شماست؟ فرمود: آری. گفت: داخل شو. پیامبر داخل شد و او را دید که در قطیفه است و با خود زمزمه می کند. مادرش گفت: ساکت باش و بنشین که این محمّد است که به نزد تو آمده است و او ساکت شد و نشست و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خدای این زن را لعنت کند اگر او مرا به حال خود می گذاشت به شما می گفتم که آیا او همان است؟ سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه می بینی ؟ گفت: حقی و باطلی را می بینم و عرشی را می بینم که بر روی آب است . فرمود: شهادت بده که خدایی جز الله نیست و من رسول خدایم. گفت: بلکه تو شهادت بده که خدایی جز او نیست و من رسول خدایم خداوند تو را به رسالت سزاوراتر از من قرار نداده است. چون روز دوم فرارسید پیامبر نماز صبح را با اصحابش خواند سپس برخاست و همراه اصحاب به در خانه ی آن زن آمدند و پیامبر در زد. مادر عبدالله بیرون آمد و گفت: داخل شو و او بر بالای درخت خرمایی بود و آواز می خواند. مادرش گفت: ساکت باش و پایین بیا که این مرد محمّد است که به نزد تو آمده است و او ساکت شد. بعد از آن به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خدا این زن را لعنت کند اگر مرا به حال خود می گذاشت به شما می گفتم که ایا او همان است؟ و چون روز سوم فرارسید پیامبر نماز صبح را با اصحابش خواند سپس برخاستند و به آن مکان آمدند و دیدند او در میان گوسفندان است و آنها را می راند. مادرش به او گفت: ساکت باش و بنشین که این محمد است که به نزد تو آمده است و او ساکت شد و نشست و در آن روز آیاتی از سوره ی دخان نازل شده بود و پیامبر اکرم آن ایات را در نماز صبح خوانده بود. پیامبر فرمود: آیا به یکتایی خداوند و رسالت من شهادت می دهی؟ گفت: بلکه تو باید به یکتایی خداوند و رسالت من شهادت دهی که خداوند تو را به رسالت سزاوراتر از من قرار نداده است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من چیزی را برای تو نهان کرده ان آن چیست؟ و او گفت: دود ، دود. پیامبر فرمود: دور شو که تو از اجلت در نگذری و به ارزویت نرسی و تو به جز به آنچه برایت مقدّر شده است، نایل نشوی. سپس‏ به اصحابش فرمود: ای مردم! خداوند هیچ پیامبری را به رسالت مبعوث نکرد جر آن که قومش را از دجّال ترسانید و خدای تعالی آن ئرا تا به امروز بر شما تاخیر انداخته است و اگر امر بر شما مشتبه شد بدانید که خداوند یک چشم نیست و دجّال بر حِماری که فاصله بین دو گوشش یک میل است خروج کند او به هماره بهشت و دروزخ و کوهی از نان و نهری از آب خروج می کند و بیشتر پیروان او یهود و زنان و اعراب اند و به همه ی کرانه های زمین جز مکّه و دو حومه ی آن و مدینه و دو حومه ی آن درآید.» (۵)
این احادیث مورد اسناد بسیاری از نویسندگان در حوزه دجال شده است. امّا به این نکته دقّت نکرده اند که شیخ صدوق دو روایت عامّه سند را به عنوان اعتقاد خود به خروج دجال نقل نکرده است؛ بلکه از باب احتجاج با اهل سنتی بوده است که چنین روایاتی را در باب دجال و طول عمر او و … نقل می کنند امّا به وجود حضرت صاحب الزمان و دیرزیستی ایشان اقرار نمی کنند . صدوق در انتهای دو روایتی که در باب دجال نقل می کند، چنین می نگارد:
«قال مصنف هذا الكتاب رضي الله عنه إن أهل العناد و الجحود يصدقون بمثل هذا الخبر و يروونه في الدجال و غيبته و طول بقائه المدة الطويلة و خروجه في آخر الزمان و لا يصدقون بأمر القائم علیه السلام و أنه يغيب مدة طويلة ثم يظهر فيملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما مع نص النبي صلی الله علیه و آله و الأئمة علیهم السلام بعده عليه باسمه و غيبته و نسبه و إخبارهم بطول غيبته إرادة لإطفاء نور الله عز و جل و إبطالا لأمر ولي الله و يأبى الله إلا أن يتم نوره و لو كره المشركون و …» (۶) «نویسنده این کتاب که خدا از وی خشنود باد گوید: اهل عناد و انکار امثال این خبر را (که در صحاح ستّه آنها آمده است) تصدیق می کنند و در باره ی دجّال و غیبت و مدّت عمر طولانی و ظهورش در آخر الزمان را روایت می کنند ولی به امر قائم علیه السلام و این که مدّت طولانی غائب می شود و سپس آشکار می گردد و زمین را از عدل و داد آکنده می کند همچنان که از ستم و بیداد پر شده باشد در صورتی که نصوص روایی پیامبر و امامان علیهم السلام پس از آن حضرت در نام او و غیبتش و نسب او و اجبار ایشان به طول غیبت او وجود دارد و اینان جز خاموش کردن نور الاهی و ابطال امر ولی الاهی را ندارند و خدا نور خویش را تمام می گرداند گرچه مشرکان را ناخوش آید …»
در کتاب های روایی شیعه، تنها دو روایت در مورد خروج دجال به عنوان یکی از علائم ظهور حضرت مهدی علیه السلام آمده است با این عبارت که در یکی قاتل دجال مهدی معرفی شده و در یکی عیسی. این دو روایت مانع الجمع نیست؛ زیرا نزول عیسی علیه السلام در زمان ظهور حضرت مهدی است. یکی این روایت است که شیخ صدوق در کمال الدین روایت می کند:
ابْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِيَ أَرْوَاحُنَا فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ علیه السلام آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الَّذِي يَقُومُ بَعْدَ غَيْبَتِهِ فَيَقْتُلُ الدَّجَّالَ وَ يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ كُلِّ جَوْرٍ وَ ظُلْمٍ (۷)
(مفضل گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: خدای متعال قبل از آفرینش موجودات ۱۴۰۰۰ سال قبل ۱۴ نور را آفرید که آن روح های ما بود. به ایشان عرض شد: ای فرزند رسول خدا! این ۱۴ تن چه کسانی هستند. فرمود: محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و نُه تن از فرزندان حسین علیه السلام که آخرین ایشان قائمی است که پس از غیبتش قیام می کند و دجّال را می کشد و زمین را از هر ستم و بیدادی پاک می نماید.)
حدیث دوم در تفسیر علی بن ابراهیم قمی است با این متن:
الْحُسَيْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ السُّكَيْنِيُّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْبَجَلِيِّ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: لَمَّا بَلَغَ مَلِكَ الرُّومِ أَمْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ مُعَاوِيَةَ وَ أُخْبِرَ أَنَّ رَجُلَيْنِ قَدْ خَرَجَا يَطْلُبَانِ الْمُلْكَ فَسَأَلَ مِنْ أَيْنَ خَرَجَا فَقِيلَ لَهُ رَجُلٌ بِالْكُوفَةِ وَ رَجُلٌ بِالشَّامِ فَأَمَرَ الْمَلِكُ وُزَرَاءَهُ فَقَالَ تَخَلَّلُوا هَلْ تُصِيبُونَ مِنْ تُجَّارِ الْعَرَبِ مَنْ يَصِفُهُمَا لِي فَأُتِيَ بِرَجُلَيْنِ مِنْ تُجَّارِ الشَّامِ وَ رَجُلَيْنِ مِنْ تُجَّارِ مَكَّةَ فَسَأَلَهُمْ مِنْ صِفَتِهِمَا فَوَصَفُوهُمَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لِخُزَّانِ بُيُوتِ خَزَائِنِهِ أَخْرِجُوا إِلَيَّ الْأَصْنَامَ فَأَخْرَجُوهَا فَنَظَرَ إِلَيْهَا فَقَالَ الشَّامِيُّ ضَالٌّ وَ الْكُوفِيُّ هَادٍ ثُمَّ كَتَبَ إِلَى مُعَاوِيَةَ أَنِ ابْعَثْ إِلَيَّ أَعْلَمَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ كَتَبَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام أَنِ ابْعَثْ إِلَيَّ أَعْلَمَ أَهْلِ بَيْتِكَ فَأَسْمَعَ مِنْهُمَا ثُمَّ أَنْظُرَ فِي الْإِنْجِيلِ كِتَابِنَا ثُمَّ أُخْبِرَكُمَا مَنْ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ وَ خَشِيَ عَلَى مُلْكِهِ فَبَعَثَ مُعَاوِيَةُ يَزِيدَ ابْنَهُ وَ بَعَثَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام علی الْحَسَنَ علیه السلام ابْنَهُ فَلَمَّا دَخَلَ يَزِيدُ عَلَى الْمَلِكِ أَخَذَ بِيَدِهِ فَقَبَّلَهَا ثُمَّ قَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْنِي يَهُودِيّاً وَ لَا نَصْرَانِيّاً وَ لَا مَجُوسِيّاً وَ لَا عَابِدَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ لَا الصَّنَمِ وَ الْبَقَرِ وَ جَعَلَنِي حَنِيفاً مُسْلِماً وَ لَمْ يَجْعَلْنِي مِنَ الْمُشْرِكِينَ تَبَارَكَ اللَّهُ‏ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ثُمَّ جَلَسَ لَا يَرْفَعُ بَصَرَهُ فَلَمَّا نَظَرَ مَلِكُ الرُّومِ إِلَى الرَّجُلَيْنِ أَخْرَجَهُمَا ثُمَّ فَرَّقَ بَيْنَهُمَا ثُمَّ بَعَثَ إِلَى يَزِيدَ فَأَحْضَرَهُ ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْ خَزَائِنِهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ صُنْدُوقاً فِيهَا تَمَاثِيلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ قَدْ زُيِّنَتْ بِزِينَةِ كُلِّ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ فَأَخْرَجَ صَنَماً فَعَرَضَهُ عَلَى يَزِيدَ فَلَمْ يَعْرِفْهُ ثُمَّ عَرَضَهُ عَلَيْهِ صَنَماً صَنَماً فَلَا يَعْرِفُ مِنْهَا شَيْئاً وَ لَا يُجِيبُ مِنْهَا بِشَيْ‏ءٍ … فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ علیه السلام: سَلْنِي عَمَّا بَدَا لَكَ مِمَّا تَجِدُهُ فِي الْإِنْجِيلِ وَ عَمَّا فِي التَّوْرَاةِ وَ عَمَّا فِي الْقُرْآنِ أُخْبِرُكَ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى. فَدَعَا الْمَلِكُ بِالْأَصْنَامِ فَأَوَّلُ صَنَمٍ عُرِضَ عَلَيْهِ فِي صِفَةِ الْقَمَرِ فَقَالَ الْحَسَنُ علیه السلام فَهَذِهِ صِفَةُ آدَمَ أبو [أَبِي‏] الْبَشَرِ ثُمَّ عُرِضَ عَلَيْهِ آخَرُ فِي صِفَةِ الشَّمْسِ فَقَالَ الْحَسَنُ علیه السلام هَذِهِ صِفَةُ حَوَّاءَ أُمِّ الْبَشَرِ ثُمَّ عُرِضَ عَلَيْهِ آخَرُ فِي صِفَةٍ حَسَنَةٍ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ شَيْثِ بْنِ آدَمَ وَ كَانَ أَوَّلَ مَنْ بُعِثَ وَ بَلَغَ عُمُرُهُ فِي الدُّنْيَا أَلْفَ سَنَةٍ وَ أَرْبَعِينَ عَاماً ثُمَّ عُرِضَ عَلَيْهِ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ نُوحٍ صَاحِبُ السَّفِينَةِ وَ كَانَ عُمُرُهُ أَلْفاً وَ أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ وَ لَبِثَ فِي قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً ثُمَّ عُرِضَ عَلَيْهِ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ إِبْرَاهِيمَ عَرِيضُ الصَّدْرِ طَوِيلُ الْجَبْهَةِ ثُمَّ أُخْرِجَ إِلَيْهِ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ إِسْرَائِيلَ وَ هُوَ يَعْقُوبُ ثُمَّ أُخْرِجَ إِلَيْهِ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ إِسْمَاعِيلَ ثُمَّ أُخْرِجَ إِلَيْهِ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ثُمَّ أُخْرِجَ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ وَ كَانَ عُمُرُهُ مِائَتَيْنِ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ إِبْرَاهِيمَ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ أُخْرِجَ إِلَيْهِ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ دَاوُدَ صَاحِبِ الْحَرْبِ ثُمَّ أُخْرِجَ إِلَيْهِ صَنَمٌ آخَرُ فَقَالَ هَذِهِ صِفَةُ شُعَيْبٍ ثُمَّ زَكَرِيَّا ثُمَّ يَحْيَى ثُمَّ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ رُوحِ اللَّهِ وَ كَلِمَتِهِ وَ كَانَ عُمُرُهُ فِي الدُّنْيَا ثلاث و ثلاثون [ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ‏] سَنَةً ثُمَّ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ يَهْبِطُ إِلَى الْأَرْضِ بِدِمَشْقَ وَ هُوَ الَّذِي يَقْتُلُ الدَّجَّالَ … . (۸) …
وقتی به پادشاه روم خبر رسید که امیر المؤمنین و معاویه با یکدیگر برای حکومت جنگیدند. سؤال کرد این دو از کجا خروج کرده اند گفتند یکی از کوفه و دیگری از شام. پادشاه به وزرای خود گفت راه را برای تجّار شمام و کوفه از اعراب باز کنید تا از حال این دو فرد سؤال کنیم. پس دو تن از تجال شام و دو تن از تجّار مکه را نزد او آوردند. اینان وصف معاویه و امیر المؤمنین را برای او گفتند… پادشاه نامه ای به معاویه نوشت که یک تن از دانایان خاندان خود را نزد من بفرست و نیز به امیر المؤمنین نیز نوشت یک تن از دانایان خاندان خود را به سوی من بفرست تا سخنان آن دور را بشوم و سپس به انجیل نگرم و بگویم کدام یک از این دو حق هستند. معاویه یزید را فرستاد و امیر المؤمنین نیز امام حسن را گسیل داشت. وقتی یزید بر آن پادشاه وارد شد افتاد و دست او را بوسید و سپس بر سر او بوسه زد و وقتی که امام حسن بر پادشاه وارد شد فرمود: سپاس خدا را که مرا یهودی و نصرانی و مجوسی و پرستنده خورشید و ماه و بت و گوسال قرار نداد و مرا بر آیین حنیفیّت و اسلام قرار داد و از مشرکان قرار نداد و سپاس از آن خدای جهانیان است و سپس نشست و چشم خوود را به بالا انداخت. پس چون پادشاه به این دو مرد نگریست این دو را تک تک فراخواند ابتدا یزید را خواست و از خزانه خود ۳۱۳ صندوق را بیرون آورد که در آن ها مجسمه انبیا بود و سپس آن ها را یک به یک خارج کرد و از یزید پرسید این کیستند و او هیچ یک را نشناخت و نتوانست چیزی بگوید … سپس امام حسن بدو فرمود آنچه می خواهی از انجیل و تورات و قرآن از من بپرس که ان شاء الله همه را پاسخ خواهم داد. پادشاه مجسمه نخست را درآورد که چون ماه می درخشید امام حست فرمود این شمایل آدم علیه السلام پدر بشر است و سپس مجسمه ای را درآورد که خورشید می درخشید فرمد این تماشال حوّاء مادر بشر است . سپس دیگری را نشان داد فرمود این شمایل نوح علیه السلام است که عمر او هزار و چهار صد سال بود و در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال توقّف کرد . پادشاه مجسمه دیگری را نشان داد امام حسن فرمود ویپگی های ابراهیم علیه السلام است که مردی سینه گشاده و کشیده پیشانی بود سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات اسرائیل جناب یعقوب است . سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات اسماعیل است سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات یوسف فرزند یعقوب فرزند ابراهیم است سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات موسی بن عمران است و عمر او ۲۴۰ سال بود و میان او او ابراهیم ۵۰۰ سال فاصله بود سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات داود صاحب جنگ است سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات شعیب است سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات زکریا است سپس مجسمه دیگری را خارج کرد پس آن حضرت فرمودند این صفات یحیی و سپس عیسی بن مریم روح خدا و سخن اوست که عمر او در دنیا ۳۳ سال بود سپس خداوند او را به آسمان بالا برد در دمشق به زمین فرود می آید و او کسی است که دجّال را می کشد… چنان که ملاحظه می شود در این دو روایت اشاره ای به خروج دجال و فتنه های قبل از ظهور ندارد و تنها اشاره دارد که دجال به دست امام زمان کشته می شود و در روایت بعدی اشاره دارد به دست حضرت عیسی کشته می شود و این دو روایت با هم مخالفتی ندارند زیرا حضرت عیسی چنان که گفته شد در زمان قیام امام زمان به زمین فرود می آید. در هر دو روایت هیچ اشاره ای به مباحث طرح شده در روایات عامه از فتنه های دجال، قیافه او، مردمان پیرو او و … ندارد.)
اگر اصل قضیه دجال هم صحّت داشته باشد، بی تردید بسیاری از ویژگی هایی که برای آن بیان شده، افسانه به نظر می رسد. روایتی را صاحب الخرائج و الجرائح و صاحب الصراط المستقیم ار طرق عامّه از پیامبر خدا نقل کرده اند و این روایت را نیز مجلسی از این دو منبع نقل می کند که عبد الله بن عمر از پیامبر خدا نقل کرده است که آن حضرت فرمودند:
«ما بعث الله نبیا الا و قد انذر قومه الدجال …»(۹) «هیچ پیامبری مبعوث نشد مگر آن که قومش را از فتنه دجال بر حذر داشت.»
با توجه به معنای لغوی “دجال”، به نظر می رسد مقصود از آن نام شخص معینی نباشد، بلکه هر کسی که با ادّعاهای پوچ و بی اساس و با تمسّک به انواع اسباب حیله گری و نیرنگ در صدد فریب مردم باشد، او دجال است.
بر این اساس، می توان به وجود دجال ها متعدد قائل شد که در دوره های گوناگون ظاهر شده و به فتنه گری هایی پرداخته و مردم سست ایمان را دچار حیرت کرده باشند. وجود روایاتی که در آن سخن از دجال های متعدد رفته است، این احتمال را تقویت می کند، مانند:
«قال رسول الله صلی الله علیه و آله: یکون قبل خروج الدجال نیف علی سبعین دجالا» (۱۰) «پیش از خروج دجال، بیش از هفتاد دجال خروج خواهند کرد».
همین احتمال را مستر هاکس در قاموس کتاب مقدس می دهد و دجال را اسم عام می‌داند و به تصوّر وی مراد از دجال و یا دجالان کسانی هستند که مسیح را تکذیب کنند و از آن جمله “سر نتش” و “نامر” و غیره را وی مصداق این موضوع می داند.
نیز می گوید: مقصود از (دجّال) کسی است که با مسیح مقاومت و ضدّیت می نماید و مدّعی آن باشد که خود در جای مسیح می باشد. به هر روی بر اساس پذیرش صحّت روایات دجّال در مصادر عامّه و نشانه هایی از آن ها در مصادر خاصّه، قضیه دجّال بیانگر این مطلب است که در آستانه قیام حضرت مهدی علیه السلام فردی حیله گر برای نگه داشتن فرهنگ و نظام جاهلی، همه تلاش خود را به کار می گیرد تا با تزویر و حیله گری مردم را نسبت به اصالت و تحقّق آن قیام آسمانی و استواری رهبریش، دچار تردید سازد. این که در همین روایات تاکید شده است: «هر پیامبری امّت خویش را از خطر بر حذر داشته است»، خود تاییدی دیگر بر همین احتمال است که مقصود از دجّال، شخص حیله گر و دروغ گویی است که قبل از قيام حضرت مهدی علیه السلام در صدد فریب مردم است. در مورد دجّال تحلیل های ذوقی زیادی عرضه شده است؛ ولی هیچ یک مستند روشن و قطعی ندارد و تنها بر اساس احتمالات و گمانه زنی سخن گفتن است.

———————————————————————————————————
[۱] شیخ صدوق، الخصال ‏۲: ۴۵۷ – ۴۵۸ ، ح ۲.
[۲] سنن ترمذی، ج ۴، ص ۵۰۷ – ۵۱۹.
[۳] كذا. أى دعا عليّا عليه السلام إلى موافقته أو جميع الناس إلى بيعته و متابعته و موافقته فلم يعمل أمير المؤمنين في زمانه الا بالقرآن و لم يوافقه.
[۴] شیخ صدوق، كمال‏الدين ۲: ۵۲۶ – ۵۲۸، ح۱ و بحارالأنوار ۵۲: ۱۹۲ – ۱۹۵، ح ۲۶ . حدّثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق رضي الله عنه قال حدّثنا عبد العزيز بن يحيى الجلودي بالبصرة قال حدّثنا الحسين بن معاذ قال حدّثنا قيس بن حفص قال حدّثنا يونس بن أرقم عَنْ أَبِي سَيَّارٍ الشَّيْبَانِيِّ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ قَالَ: خَطَبَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ سَلُونِي أَيُّهَا النَّاسُ قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي ثَلَاثاً فَقَامَ إِلَيْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَتَى يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع اقْعُدْ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ كَلَامَكَ وَ عَلِمَ مَا أَرَدْتَ وَ اللَّهِ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهُ بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ وَ لَكِنْ لِذَلِكَ عَلَامَاتٌ وَ هَيْئَاتٌ يَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً كَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُكَ بِهَا قَالَ نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ ع احْفَظْ فَإِنَّ عَلَامَةَ ذَلِكَ إِذَا أَمَاتَ النَّاسُ الصَّلَاةَ وَ أَضَاعُوا الْأَمَانَةَ وَ اسْتَحَلُّوا الْكَذِبَ وَ أَكَلُوا الرِّبَا وَ أَخَذُوا الرِّشَا وَ شَيَّدُوا الْبُنْيَانَ وَ بَاعُوا الدِّينَ بِالدُّنْيَا وَ اسْتَعْمَلُوا السُّفَهَاءَ وَ شَاوَرُوا النِّسَاءَ وَ قَطَعُوا الْأَرْحَامَ وَ اتَّبَعُوا الْأَهْوَاءَ وَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّمَاءِ وَ كَانَ الْحِلْمُ ضَعْفاً وَ الظُّلْمُ فَخْراً وَ كَانَتِ الْأُمَرَاءُ فَجَرَةً وَ الْوُزَرَاءُ ظَلَمَةً وَ الْعُرَفَاءُ خَوَنَةً وَ الْقُرَّاءُ فَسَقَةً وَ ظَهَرَتْ شَهَادَاتُ الزُّورِ وَ اسْتَعْلَنَ الْفُجُورُ وَ قَوْلُ الْبُهْتَانِ وَ الْإِثْمُ وَ الطُّغْيَانُ وَ حُلِّيَتِ الْمَصَاحِفُ وَ زُخْرِفَتِ الْمَسَاجِدُ وَ طُوِّلَتِ الْمَنَارُ وَ أُكْرِمَ الْأَشْرَارُ وَ ازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَ اخْتَلَفَتِ الْأَهْوَاءُ وَ نُقِضَتِ الْعُقُودُ وَ اقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَ شَارَكَ النِّسَاءُ أَزْوَاجَهُنَّ فِي التِّجَارَةِ حِرْصاً عَلَى الدُّنْيَا وَ عَلَتْ أَصْوَاتُ الْفُسَّاقِ وَ اسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَ كَانَ زَعِيمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ وَ اتُّقِيَ الْفَاجِرُ مَخَافَةَ شَرِّهِ وَ صُدِّقَ الْكَاذِبُ وَ اؤْتُمِنَ الْخَائِنُ وَ اتُّخِذَتِ الْقِيَانُ وَ الْمَعَازِفُ وَ لَعَنَ آخِرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَهَا وَ رَكِبَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ وَ تَشَبَّهَ النِّسَاءُ بِالرِّجَالِ وَ الرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُسْتَشْهَدَ وَ شَهِدَ الْآخَرُ قَضَاءً لِذِمَامٍ بِغَيْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَ تُفُقِّهَ لِغَيْرِ الدِّينِ وَ آثَرُوا عَمَلَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَ لَبِسُوا جُلُودَ الضَّأْنِ عَلَى قُلُوبِ الذِّئَابِ وَ قُلُوبُهُمْ أَنْتَنُ مِنَ الْجِيَفِ وَ أَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ فَعِنْدَ ذَلِكَ الْوَحَا الْوَحَا الْعَجَلَ الْعَجَلَ خَيْرُ الْمَسَاكِنِ يَوْمَئِذٍ بَيْتُ الْمَقْدِسِ لَيَأْتِيَنَّ عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَتَمَنَّى أَحَدُهُمْ أَنَّهُ مِنْ سُكَّانِهِ فَقَامَ إِلَيْهِ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنِ الدَّجَّالُ فَقَالَ أَلَا إِنَّ الدَّجَّالَ صَائِدُ بْنُ الصَّيْدِ فَالشَّقِيُّ مَنْ صَدَّقَهُ وَ السَّعِيدُ مَنْ كَذَّبَهُ يَخْرُجُ مِنْ بَلْدَةٍ يُقَالُ لَهَا أَصْبَهَانُ مِنْ قَرْيَةٍ تُعْرَفُ بِالْيَهُودِيَّةِ عَيْنُهُ الْيُمْنَى مَمْسُوحَةٌ وَ الْأُخْرَى فِي جَبْهَتِهِ تُضِي‏ءُ كَأَنَّهَا كَوْكَبُ الصُّبْحِ فِيهَا عَلَقَةٌ كَأَنَّهَا مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَكْتُوبٌ كَافِرٌ يَقْرَأْهُ كُلُّ كَاتِبٍ وَ أُمِّيٍّ يَخُوضُ الْبِحَارَ وَ تَسِيرُ مَعَهُ الشَّمْسُ بَيْنَ يَدَيْهِ جَبَلٌ مِنْ دُخَانٍ وَ خَلْفَهُ جَبَلٌ أَبْيَضُ يَرَى النَّاسُ أَنَّهُ طَعَامٌ يَخْرُجُ فِي قَحْطٍ شَدِيدٍ تَحْتَهُ حِمَارٌ أَقْمَرُ خُطْوَةُ حِمَارِهِ مِيلٌ تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ مَنْهَلًا مَنْهَلًا وَ لَا يَمُرُّ بِمَاءٍ إِلَّا غَارَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ يُنَادِي بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَسْمَعُ مَا بَيْنَ الْخَافِقَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الشَّيَاطِينِ يَقُولُ إِلَيَّ أَوْلِيَائِي أَنَا الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ قَدَّرَ فَهَدَى أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى وَ كَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ إِنَّهُ الْأَعْوَرُ يَطْعَمُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ وَ إِنَّ رَبَّكُمْ عَزَّ وَ جَلَّ لَيْسَ بِأَعْوَرَ وَ لَا يَطْعَمُ وَ لَا يَمْشِي وَ لَا يَزُولُ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً أَلَا وَ إِنَّ أَكْثَرَ أَشْيَاعِهِ يَوْمَئِذٍ أَوْلَادُ الزِّنَا وَ أَصْحَابُ الطَّيَالِسَةِ الْخُضْرِ يَقْتُلُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالشَّامِ عَلَى عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ أَفِيقٍ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ عَلَى يَدَيْ مَنْ يُصَلِّي الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ خَلْفَهُ أَلَا إِنَّ بَعْدَ ذَلِكَ الطَّامَّةَ الْكُبْرَى ….
[۵] همو، كمال‏الدين ۲: ۵۲۸ و بحار الأنوار ‏۵۲: ۱۹۶ و ۱۹۷، ح۲ . حدثنا أبو بكر محمد بن عمر بن عثمان بن الفضل العقيلي الفقيه بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مَشَايِخِهِ عَنْ أَبِي يَعْلَى الْمَوْصِلِيِ‏ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَيُّوبَ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ‏ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَلَّى ذَاتَ يَوْمٍ بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ قَامَ مَعَ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى بَابَ دَارٍ بِالْمَدِينَةِ فَطَرَقَ الْبَابَ فَخَرَجَتْ إِلَيْهِ امْرَأَةٌ فَقَالَتْ مَا تُرِيدُ يَا أَبَا الْقَاسِمِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أُمَّ عَبْدِ اللَّهِ اسْتَأْذِنِي لِي عَلَى عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَتْ يَا أَبَا الْقَاسِمِ وَ مَا تَصْنَعُ بِعَبْدِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمَجْهُودٌ فِي عَقْلِهِ يُحْدِثُ فِي ثَوْبِهِ وَ إِنَّهُ لَيُرَاوِدُنِي عَلَى الْأَمْرِ الْعَظِيمِ فَقَالَ اسْتَأْذِنِي لِي عَلَيْهِ فَقَالَتْ أَ عَلَى ذِمَّتِكَ قَالَ نَعَمْ قال [فَقَالَتِ‏] ادْخُلْ فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِي قَطِيفَةٍ يُهَيْنِمُ فِيهَا فَقَالَتْ أُمُّهُ اسْكُتْ وَ اجْلِسْ هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاكَ فَسَكَتَ وَ جَلَسَ فَقَالَ لِلنَّبِيِّ ص مَا لَهَا لَعَنَهَا اللَّهُ لَوْ تَرَكَتْنِي لَأَخْبَرْتُكُمْ أَ هُوَ هُوَ ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص مَا تَرَى قَالَ أَرَى حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ أَرَى عَرْشاً عَلَى الْمَاءِ فَقَالَ اشْهَدْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ بَلْ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَمَا جَعَلَكَ اللَّهُ بِذَلِكَ أَحَقَّ مِنِّي فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي صَلَّى ع بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّى طَرَقَ الْبَابَ فَقَالَتْ أُمُّهُ ادْخُلْ فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِي نَخْلَةٍ يُغَرِّدُ فِيهَا فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ اسْكُتْ وَ انْزِلْ هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاكَ فَسَكَتَ فَقَالَ لِلنَّبِيِّ ص مَا لَهَا لَعَنَهَا اللَّهُ لَوْ تَرَكَتْنِي لَأَخْبَرْتُكُمْ أَ هُوَ هُوَ فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ صَلَّى ع بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّى أَتَى ذَلِكَ الْمَكَانَ فَإِذَا هُوَ فِي غَنَمٍ يَنْعِقُ بِهَا فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ اسْكُتْ وَ اجْلِسْ هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاكَ وَ قَدْ كَانَتْ نَزَلَتْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ آيَاتٌ مِنْ سُورَةِ الدُّخَانِ فَقَرَأَهَا بِهِمُ النَّبِيُّ ص فِي صَلَاةِ الْغَدَاةِ ثُمَّ قَالَ اشْهَدْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ بَلْ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ مَا جَعَلَكَ اللَّهُ بِذَلِكَ أَحَقَّ مِنِّي فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِنِّي قَدْ خَبَأْتُ لَكَ خِبَاءً فَقَالَ الدَّخُّ الدَّخُ‏ فَقَالَ‏ النَّبِيُّ ص اخْسَأْ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ وَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَنَالَ إِلَّا مَا قُدِّرَ لَكَ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ أَيُّهَا النَّاسُ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَ قَدْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ الدَّجَّالَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَخَّرَهُ إِلَى يَوْمِكُمْ هَذَا فَمَهْمَا تَشَابَهَ عَلَيْكُمْ مِنْ أَمْرِهِ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَيْسَ بِأَعْوَرَ إِنَّهُ يَخْرُجُ عَلَى حِمَارٍ عَرْضُ مَا بَيْنَ أُذُنَيْهِ مِيلٌ يَخْرُجُ وَ مَعَهُ جَنَّةٌ وَ نَارٌ وَ جَبَلٌ مِنْ خُبْزٍ وَ نَهَرٌ مِنْ مَاءٍ أَكْثَرُ أَتْبَاعِهِ الْيَهُودُ وَ النِّسَاءُ وَ الْأَعْرَابُ يَدْخُلُ آفَاقَ الْأَرْضِ كُلِّهَا إِلَّا مَكَّةَ وَ لَابَتَيْهَا وَ الْمَدِينَةَ وَ لَابَتَيْهَا.
[۶] كمال‏الدين ۲: ۵۲۹.
[۷] بحارالأنوار ۵۱: ۱۴۴، ح ۹.
[۸] بحارالأنوار ۱۰: ۱۳۳ – ۱۳۶
[۹] بحارلانوار ۵۲ :۱۹۵ و الخرائج ۳: ۱۱۳۸ و الصراط المستقیم ۲: ۲۲۱.
[۱۰] کنزالعمال، متقی هندی، ۱۴: ۲۰۰ و مسند ابویعلی، ابو یعلی موصلی ۷ :۱۰۸ و الدر المثور، جلال الدین سیوطی ۶: ۵۲.