سيّد رضىّ الدّين علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن محمّد بن طاووس از بزرگان شيعه در قرن هفتم هجرى است. وى در ميان دانشمندان اماميّه به ابن طاووس (۱) معروف است. در جلالت قدر و صفاى سيرت و كثرت بصيرت چون او را كم مى‏توان نشان كرد. وى پيش از ظهر روز پنجشنبه نيمه محرّم سال ۵۸۹ در شهر حلّه به جهان چشم گشود. پدرش شريف سعد الدّين ابوابراهيم سيّد موسى بن جعفر بن طاووس و مادرش دختر جناب ابوالحسين ورّام (۲) بن ابى فِراس بود. سيّد علىّ از طرف مادر از كُردهاى اِيل “جاوانى” شهر حلّه بود (۳) و از طرف پدر نسب‏اش به داوود بن حسن مثنّى‏ از اولاد حضرت امام حسن مجتبى‏ عليه السلام مى‏رسيد و از طرف مادرِ پدرش فرزند دخترى شيخ طوسى (۳۸۵ – ۴۶۰ ق.) بود.

ابن طاووس در ابتداى عمر از جدّش جناب ورّام و پدرش سيّد موسى بهره‏هاى دانشى و بينشى فراوان برد؛ سپس در حدود سال ۶۲۵ به شهر بغداد رفت كه مركز دولت عبّاسى در آن روزگار بود. مدّت ۱۵ سال در آن شهر توقّف كرد. سپس به نجف اشرف رفت و سه سال در اين شهر ماند. از آن جا به كربلا هجرت كرد و سه سال نيز در اين شهر سكونت گزيد. آن گاه به كاظمين رفت و در آن شهر هم سه سال ماند. تصميم داشت سه سال نيز در سامرّا زندگى كند؛ ولى شرايط حاكم بر آن شهر در آن روزگار مانع از اين كار شد.
وى در دوره هجوم مغولان به بغداد (در سال ۶۵۲ ق.) دو باره به بغداد باز گشت و تا تصرّف اين شهر توسّط سپاه مغول در اين شهر ماند. او دانشمندى اثنا عشرى و سخت پاى‏بند ارزش‏هاى شيعى بود و در هيچ شرايطى از مبانى شيعه و روش اهل البيت‏عليهم السلام عدول نمى‏كرد؛ ولى به خاطر حُسن سلوك اجتماعى، مورد توجّه المستنصر باللَّه، منصور بن محمّد بن احمد (جل. ۶۲۳ – ۶۴۰ ق) خليفه عبّاسى بود و خليفه منصب وزارت را به او پيشنهاد كرد. سيّد ابن طاووس در نهايت بيدارى و هوشيارى در جواب خليفه گفت:
«اگر مراد خليفه از تعيين من به اين منصب آن است كه بر خلاف مشيّت خدا و رسولش عمل كنم؛ به اين مطلب دست مى‏توان يافت و فراوان‏اند كسانى كه به اين منصب قيام كنند؛ امّا اگر بر وفق مقياس‏هاى شرعى رفتار كنم، دشمنان بسيار پيدا مى‏كنم و بايد در كار حاكمانِ مقرّب نزد خليفه با دليل و برهان تشكيك كنم. و اگر در خلال كارگزارى براى مردم، كار به پيروى از اهل بيت: بينجامد، اين سيره‏اى نيكو و انتصابى سليم خواهد بود؛ نه به صورتى كه اكنون حالِ امّت بر طبق آن است.» وى در عين اجتناب زيبا از وزارت، بر خليفه عبّاسى نيز اتمام حجّت كرد.
ابن طاووس از امكانات اجتماعى خويش در جهت حال شيعيان بهره مى‏برد. داستان اسماعيل بن عيسى هِرَقْلى در اين مورد شهره دوران شده است.(۴) سيّد ابن طاووس گرچه بر قواعد فقهى و مبانى شرعى مسلّط بود – كه آثار او گواه بر آن است – ولى امر قضاوت را نپذيرفت. او دليل اين اجتناب را در لا به لاى وصيت‏هاى خود به فرزندش چنين مى‏نگارد:
يكى از مشايخ استادانم از من خواست كه به تدريس و تعليم مردم پردازم و در مراجعات آنان فتوا دهم و راه علماى پيشين را بپيمايم. آن گاه ديدم خدا – جلّ جلاله – در قرآن كريم به جدّت صاحب آن مقام والا مى‏فرمايد:
(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأقَاوِيلِ لَأخَذْنَا مِنْهُ بِالَْيمِينَ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا لَكُمْ مِنْ أحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ) (۵) آيا مى‏بينى كه اين سخن از سوى خداوندگار جهانيان براى كسى تهديد است كه نزد او گرامى‏ترين موجود اوّلين و آخرين است، در صورتى كه سخنى را به حق نسبت دهد! پس آن گاه به اين نكته توجّه كردم و از مبادرت به فتوا احساس كراهت نمودم و ترسيدم كه مبادا در كار فتوا قولى بر خلاف گويم و در پى رياست افتم كه منظور از آن تقرّب به حق تعالى نباشد. پس در آغاز كار پيش از آن كه جامه قضا پوشم از آن امر هولناك كناره گرفتم و به راهنمايى علم، به عمل صالح و كارهاى شايسته پرداختم … . (۶)
در حمله هلاكو به عراق در عهد خلافت بنى عبّاس – كه منجر به فروپاشى خلافت عبّاسى شد – اقدامات سيّد علىّ ابن طاووس و شيخ سديدالدّين يوسف بن علىّ بن محمّد بن مطهّر پدر علّامه حلّى و خواجه نصير الدّين طوسى باعث شد در قتل عام مردم عراق – به ويژه بغداد – توسّط سلطان ايلخانى (۷)، عموم شيعيان و برخى از عالمان عامّه – هم چون ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه – جان سالم به‏در برند. تفصيل اين اقدامات در كتاب‏هاى تاريخ به ويژه عصر فرو پاشى خلافت عبّاسى مندرج است. (۸)
سيّد ابن طاووس در دوره مستنصر عباسى (جل. ۶۲۳ – ۶۴۰ ق)، نقابت طالبيّين را نپذيرفت؛ امّا در عهد هلاكو نقيب شيعه در عراق شد (۹) و سه سال و ۱۱ ماه از دوران نقابت او گذشته بود كه جهان را بدرود گفت.
صفاى سيرت اين عالم پرواپيشه باعث شد از سوى حضرت بقيّة اللَّه‏ عليه السلام عنايات فراوانى به او شود و توفيق بهره‏ورى از شجره ولايت مهدوى در عصر غيبت براى او تا حدودى مفتوح گردد. خود در مهج الدّعوات مى‏گويد:
من در سرّ من رأى بودم. در وقت سحر دعاى حضرت صاحب الامرعليه السلام را شنيدم. پس از دعايى كه آن را خواندند و در ياد من باقى ماند، ذكر فرمودند:
«اَلْأَحْيَاءَ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ.» و بعد از آن گفتند:
«وَ أَبْقِهِمْ (يا آن كه گفتند وَ أَحْيِهِمْ) في عِزِّنَا وَ مُلْكِنَا وَ سُلْطَانِنَا وَ دَوْلَتِنَا .»(۱۰) اين حكايت در شب چهارشنبه بيست و سوم ذى القعده سال ۶۳۸ بود. نيز علّامه مجلسى در بحار الأنوار نقل مى‏كند:
سيّد ابن طاووس سحرگاهان در سرداب مقدّس(۱۱) از حضرت صاحب الأمر شنيد كه حضرتش چنين دعا مى‏كردند:
«اَللَّهُمَّ إنَّ شِيعَتَنَا خُلِقَتْ مِنْ شُعَاعِ أنْوَارِنَا وَ بَقِيَّةِ طِينَتِنَا وَ قَدْ فَعَلُوا ذُنُوباً كَثِيرَةً اتِّكَالاً عَلى‏ حُبِّنَا وَ وِلَايَتِنَا، فَإنْ كَانَتْ ذُنُوبُهُمْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَاصْفَحْ عَنْهُمْ فَقَدْ رَضِينَا وَ مَا كَانَ مِنْهَا فِيَما بَيْنَهُمْ فَأَصْلِحْ بَيْنَهُمْ وَ قَاصِ بِهَا عَنْ خُمْسِنَا وَ أدْخِلْهِمُ الْجَنَّةَ وَ زَحْزِحِهِمْ عَنِ النَّارِ وَ لَا تَجْمَعْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أعْدَائِنَا في سَخَطِكَ النَّارِ.» «خدايا شيعيان ما از پرتو انوار ما و باقى مانده گِل وجود ما آفريده شده‏اند؛ و اينان با پشت‏گرمى به محبّت و ولايت ما گناهان زيادى انجام داده‏اند. – خدايا – اگر گناهان ايشان بين تو و بين ايشان است، پس از ايشان درگذر، كه ما از آن‏ها راضى شديم؛ و اگر آن گناهان بين خودشان است، پس ميان ايشان را اصلاح فرما و به خمس ما جبران كن و ايشان را به بهشت وارد كن و از آتش دور فرما و ميان ايشان و دشمنان ما در آتش غضب خودت جمع مكن.»(۱۲)پيوند ابن طاووس با مقام ولايت مهدوى به حدّى بود كه وى از اسرار داخلى حضرت بقيّة اللَّه‏عليه السلام اطّلاع داشت. خودش مى‏گويد: از كسى شنيدم – كه اسم او را نمى‏برم – مواصلتى ميان او و مولاى ما مهدى صلوات اللَّه عليه است؛ كه اگر ذكر آن روا بود هر آينه چند جزو مى‏شد.(۱۳)
و يا ابن طاووس در ضمن بيان حالات خود گويد:
… در روز سه شنبه هفدهم جمادى الأخرى سال ۶۴۱ به سوى نجف اشرف رفتيم و ظهر چهارشنبه به نجف رسيديم … به جهت زيارت اوّل رجب از نجف به سوى حلّه رهسپار شديم و شب جمعه هفدهم جمادى الأُخرى … به آن جا رسيديم. در روز جمعه مذكور حسن بن بقلى بيان كرد كه شخص صالحى – كه او را عبد المحسن مى‏گويند – از اهل سواد (= قُراى عراق) به حلّه آمده است و ذكر مى‏كند كه مولاى ما مهدى صلوات اللَّه عليه او را در ظاهر و بيدارى ملاقات كرده‏اند و وى را نزد من به جهت پيغامى فرستاده‏ اند.
پس قاصدى به نام محفوظ بن قرا نزد او فرستادم. وى (= عبد المحسن) شب شنبه بيست و يكم جمادى الأخرى پيش من آمد. با او خلوت كردم. وى را مردى صالح شناختم و در راستگويى وى شكّى نكردم؛ و او را فردى مستغنى از خودم يافتم. از حال او پرسيدم.
گفت: از احالى “حصن بشر” است و از آن جا به “دولاب” منتقل شده است كه آن محلّ مقابل محوله معروف به “مجاهديّه” است و به “دولاب ابن أبى الحسن” معروف است و اكنون در آن جا سكونت دارد و وى در “دولاب” كار خاصّى ندارد؛ بلكه تاجر است و شغل وى خريد غلّه و غير آن است. و گفت: او غلّه را از “ديوان سراير” خريد و بدان جا آمد تا غلّه را قبض كند و شب را در “معيديّه” در موضعى معروف به “مجرّه” بسر برد. چون هنگام سحر شد مايل نبود از آب معيديّه مصرف كند. لذا به قصد رسيدن به نهر آب از آن جا بيرون رفت. نهر آب در طرف شرقى آن جا بود. وى متوجّه (راه) نشد؛ تا اين كه خود را در “تل سلام” ديد كه در راه مشهد امام حسين‏عليه السلام (= كربلا) در طرف غرب است. و اين (قصّه) در شب پنجشنبه ۱۹ جمادى الأخرى سال ۶۴۱ بود؛ همان شبى كه براى من در حرم امير المؤمنين‏عليه السلام حالات عجيبى رخ داده بود… . عبدالمحسن گفت: من براى تطهير نشستم؛ ناگاه سوارى را در نزد خود ديدم كه نه حضورش را حسّ كرده بودم و نه صداى اسب‏اش را شنيده بودم و ماه هم طلوع كرده بود؛ ولى مه زيادى هوا را گرفته بود.
من از قيافه آن سوار و وضع اسبش سؤال كردم. گفت: رنگ اسب‏اش سرخِ مايل به سياه بود و جامه سفيدى به تن داشت و عمامه‏اى (خاصّ) بر سر داشت و شمشيرى را حمايل كرده بود. و گفت: آن سوار به او گفته بود: «وقت مردم چگونه است؟» عبد المحسن گفت: من گمان كردم از اين وقت سؤال مى‏كند. پس گفتم: دنيا را ابر و غبار گرفته است. پس گفت: «من ترا از اين سؤال نكردم. از حال مردم سؤال كردم.» گفتم: مردم در خوبى و ارزانى و امنيّت در وطن خود و در مال خود هستند. پس گفت: «به نزد ابن طاووس برو و به او چنين و چنان بگو.» او آن چه را كه آن حضرت براى من فرموده بودند، ذكر كرد. آن گاه گفت: آن جناب فرمود:  «پس وقت نزديك شده است.» عبدالمحسن گفت: پس در دلم افتاد و بر نفس من معلوم شد كه او مولاى ما صاحب الزّمان ‏عليه السلام است. پس به رو در افتادم و بيهوش شدم و به حال بيهوشى بودم تا آن كه صبح طالع شد.
بدو گفتم: تو از كجا دانستى كه آن جناب از ابن طاووس مرا اراده كرده‏ اند؟ گفت: من در بنى طاووس جز تو كسى را نمى‏شناسم و در قلبم ندانستم مگر آن كه از اين رسالت (تنها) به سوى ترا قصد كرده بود.
گفتم: از كلام آن جناب چه فهميدى كه “وقت نزديك شده”؟ آيا قصد كرد كه وفات من نزديك شده يا ظهور آن جناب صلوات اللَّه عليه؟ گفت: بلكه ظهور آن جناب ‏عليه السلام نزديك شده است. (در ادامه گفت:) من در آن روز به سوى كربلا متوجّه شدم و تصميم گرفتم در خانه خود بمانم و خداى متعال را عبادت كنم و پشيمان شدم كه چرا از چيزهايى كه مى‏خواستم، (از حضرتش) سؤال نكردم.
به او گفتم: آيا كسى را از اين حكايت آگاه كرده‏اى؟
گفت: آرى؛ برخى كسانى كه از بيرون رفتن من به سمت منزل “معيديّه” خبر داشتند و گمان كردند كه من راه را گم كرده و هلاك شده‏ام. زيرا برگشتن من به سوى ايشان به خاطر غشّى كه بر من روى داده بود، به تأخير افتاده بود و آثار آن غشّ – كه از ترس ديدار آن جناب بر من عارض شده بود – در طول آن روز پنجشنبه در من ظاهر بود.
من به او سفارش كردم كه اين حكايت را هرگز براى كسى نقل نكند؛ و بر او بعضى چيزها را عرضه كردم.
گفت: من از خلق بى نيازم و مرا مال زيادى است.
پس من و او برخاستيم و من براى او جامه خوابى فرستادم و او شب را در نزد ما در محلّى از خانه‏اى كه الآن محلّ سكونت من در حلّه است، بسر برد. و من با او در گوشه‏اى از (همان) خانه خلوت كرده بودم. چون او از نزد من برخاست من نيز از آن گوشه(ى دِنْج) پائين آمدم تا بخوابم (قبل از خواب) از خداى متعال درخواست كردم كه در همين شب در خواب اين مطلب بر من بيشتر كشف شود تا آن را بفهمم. پس در خواب ديدم كه گويا مولاى من حضرت صادق‏عليه السلام هديّه عظيمى براى من فرستاده‏اند و آن هديّه در نزد من است و من قدر آن را نمى‏دانم. پس از خواب برخاستم و حمد خداى متعال را به‏جاى آوردم و براى نماز شب به همان گوشه(ى دِنْج) بالا رفتم. پس آن شب، شب شنبه هجدهم جمادى الأخرى بود. پس “فتح”(۱۴) ابريق(۱۵) را بالا آورد و نزد من گذاشت. من دستم را دراز كردم و دسته ابريق را گرفتم تا آب را بر كف دست خود بريزم؛ ناگاه گيرنده‏اى دهان ابريق را گرفت و آن را برگردانيد و مرا از استفاده از آن براى وضوى نماز مانع شد. (با خود) گفتم: شايد آب نجس است و خداوند خواسته مرا از آن حفظ فرمايد؛ زيرا از سوى خداى متعال براى من عطاهاى بسيارى بوده است كه يكى از آن‏ها مانند اين رقم است و من آن (عطا)ها را ديده بودم. پس “فتح” را صدا زدم و به او گفتم: ابريق را از كجا پر كردى؟ گفت: از كنار آب جارى. گفتم: شايد اين نجس باشد! پس آن را خالى كن و آب بكش و از (آب) رودخانه پر كن. پس (فتح) رفت و آب را خالى كرد و من صداى (بيرون) ريختن آب را مى‏شنيدم و آن را پاك كرد و از (آب) رودخانه پر كرد و آورد. و (من دو باره) شروع كردم تا از آن آب بر كف دست خود بريزم. (ولى بار ديگر) گيرنده‏اى دهان ابريق را گرفت و برگرداند و مرا از (استفاده) از آن آب مانع شد. پس برگشتم و صبر كردم و به خواندن برخى دعاها مشغول شدم. باز براى نوبت ديگر به سوى ابريق روى كردم؛ ولى اين بار هم به سان نوبت‏هاى پيشين (همان واقعه) اتّفاق افتاد. پس دانستم كه اين قضيّه به خاطر منع من در آن شب از نماز شب خواندن است و در خاطر من گذشت كه شايد خداى متعال اراده فرموده بر من حكمى را جارى فرمايد و در فردا ابتلايى (به من) برسد و امشب نخواسته است براى سلامتى از آن (بلا) دعا كنم. پس نشستم و در قلب من جز اين، چيز ديگرى خطور نكرد. پس در حالِ نشسته خوابيدم. ناگاه مردى را ديدم كه به من مى‏گويد:
«عبد المحسن كه براى رسالت آمده بود گويا سزاوار بود تو در پيش روى او راه بروى!» پس بيدار شدم و در خاطرم گذشت من در احترام و اكرام او كوتاهى كرده‏ام. پس به سوى خداى متعال توبه كردم و آن چه را كه توبه كننده از مثل اين گناهان مى‏كند، به جا آوردم. سپس اقدام به وضو كردم؛ ديگر كسى ابريق را نگرفت و مرا به عادت خود واگذاشت. پس وضو گرفتم و دو ركعت نماز به‏جا آوردم كه فجر طالع شد. نافله شب را قضا كردم و فهميدم به اداى حقّ اين رسالت وفا نكرده‏ام. پس به نزد شيخ عبدالمحسن فرود آمدم و او را ملاقات كردم و اكرام او را به جاى آوردم و از مال خاصّ خود شش اشرفى و از غير مال خاصّ خود – كه در آن مثل مال خود عمل مى‏كردم – پانزده اشرفى براى او برداشتم. با او خلوت كردم و آن‏ها را بر او عرضه داشتم و از او معذرت خواهى كردم. او از قبول آن‏ها امتناع ورزيد و چيزى از آن را قبول نكرد؛ و گفت: همراه خود صد اشرفى دارم. و چيزى از آن را نگرفت و گفت: آن را به كسى بده كه فقير است. و (از قبول آن مال) به شدّت امتناع ورزيد.
بدو گفتم: به فرستاده آن جناب صلّى اللَّه عليه جهت اكرام وى كه او فرستاده (شده از سوى آن حضرت) است، چيزى مى‏دهند، نه به خاطر فقر و (يا) غناى او. ولى وى باز هم (از قبول) امتناع ورزيد.
بدو گفتم: مبارك است! امّا در آن پانزده اشرفى كه از مال خاصّ خودم نيست ترا بر قبول آن مجبور نمى‏كنم؛ امّا اين شش اشرفى را – كه مال خاصّ من است – ناچارى قبول كنى. نزديك بود آن را نيز نپذيرد. من او را ملزم نمودم. پس (آن شش اشرفى را) گرفت و من با او نهار خوردم و در پيش روى او راه رفتم چنان كه در خواب بدان مأمور شده بودم؛ و او را به كتمان (اين راز) سفارش كردم. و الحمد للَّه و صلى اللَّه على سيّد المرسلين محمّد و آله الطّاهرين.(۱۶)
ابن طاووس گاه گزارش مى‏كند كه با برخى افراد ارتباط داشته است كه ايشان از خواصّ ياران حضرت بقيّة اللَّه ‏عليه السلام بوده‏اند. وى در كتاب “فرج المهموم” گويد:
از آن جمله خبرى است كه راستى گفته گوينده بر من معلوم شد. وى براى من نقل كرد: من از مولاى خود مهدى ‏عليه السلام درخواست كرده بودم كه به من رخصت دهد تا از كسانى باشم كه به صحبت و خدمت آن جناب در زمان غيبتش مشرّف‏اند و به آنانى اقتدا كنم كه ايشان به آن جناب خدمت مى‏كنند و بندگان و خواصّ (ياران) حضرتش هستند. و احدى را بر اين موضوع مطّلع نكرده بودم. پس ابن رشيد ابوالعبّاس واسطى در روز پنجشنبه بيست و نهم رجب المرجّب سال ۶۳۵ نزد من آمد و به من گفت:
«به تو مى‏گويند ما قصد نداريم مگر مهربانى با ترا؛ پس اگر نفس خود را بر صبر منقاد مى‏كنى مراد حاصل مى‏شود.» پس به او گفتم: اين سخن را از جانب كه مى‏گويى؟ گفت: «از جانب مولاى ما مهدى صلوات اللَّه عليه.»(۱۷) ابن طاووس در مراجعه به ولی زمان و صاحب دوران در میان دانشمندان گذشته ممتاز است. او در عموم آثار خویش این موضوع را دنبال می کند. هشدارهای او در این باره بسیار تکان دهنده است. وی در خطاب به فرزند خویش می نگارد:
أنه علیه السلام حاضر مع الله على اليقين و إنما غاب من لم يلقه عنهم لغيبتهم عن حضرة المتابعة له و لرب العالمين. {آن بزرگوار همراه با خداوند به یقین حاضر است و همانا او از کسانی که او را نمی بینند غائب است زیرا ایشان آماده پیروی از او و از خداوندگار جهان نیستند.}
ابن طاووس طريق نوينى را در مباحث اعتقادى بنياد كرد و آن مراجعه مستقيم به آثار امامان پاك‏ عليهم السلام به دور از نحله‏هاى فلسفى، عرفانى و كلامى بود. او در كتاب كشف المحجّة، باب ۱۶ در خطاب به فرزندش محمّد گويد:
بر تو باد كه كتاب «نهج البلاغة» را با تأمّل مطالعه كنى و در اسرار و حكمت‏هاى آن به ژرفى بينديشى و در كتاب «مفضّل بن عمر» كه سرور ما امام صادق‏عليه السلام در آثار آفرينش براى او املا فرموده‏اند، تفكّر كنى و كتاب «اهليلجة»(۱۸) را – كه عبرت‏ها در آن مسطور و منعكس است – مورد توجّه قرار دهى؛ زيرا اعتنا و برخوردارى از نكته ‏هايى كه پيامبران و جانشينان و اولياى آنان – كه بر همه درود الاهى نثار باد – گفته‏اند با فطرت و عقل سليم مطابق است و بسى سود در بر دارد.(۱۹) و در باب ۱۷ از همان كتاب گويد:
اى فرزند! زهار كه از انديشه‏ هاى معتزله دورى گزينى و از آنان كه از سرْ منزل حق و يقين بسى دورند، كناره‏ گيرى كنى. من انديشه ‏هاى آنان را به دقّت مطالعه كرده‏ام و چنين يافته‏ام كه خرده‏بينان و خرده‏گيران در سخنان آنان صواب گفته‏اند، مگر در اندكى از افكارشان كه موافق واقع است… پس چگونه تواند بود كه خردمندان و صاحب‏دلان اين نشانه‏هاى روشن را نديده انگارند و به كسى كه در محيط اسلامى پرورش يافته و مهر پيامبر پاك‏صلى الله عليه وآله وسلم در دل و جانش نشسته و بزرگوارى‏ها و خلاف عادات و معجزات و احكام اسلامى دمجورِ جان اوست و فطرتى پاكيزه و نهادى روشن و طبيعى دارد براى ره‏يابى به ذات پاك خداى بى چون، از عَرَض و جوهر و صورت و هيولا(۲۰) يارى طلبد و عقيده و اجتهاد را با اين مطالب سست، رها كند!؟(۲۱)
وى در بيان دليل روى گردانى‏اش از راه متكلّمان گويد: اى محمّد فرزندم و اى كسانى كه اين كتاب را مطالعه خواهيد كرد! بدانيد كه من اين سخنان را از آن روى نمى‏گويم كه به علم كلام جاهل باشم و نكته‏ها و پرسش و پاسخ مطالب آن را ندانم؛ بلكه آن چه به دانستن آن حاجت است، مى‏دانم و در اين علم كتاب‏ها خوانده‏ام كه نياز مرا برمى‏آورد و آن را در خطبه كتاب «المحجّة لثمرة المهجّة» نوشته‏ام و آن جا گفته‏ام كه چگونه به اين علم اشتغال ورزيدم و آن را در محضر چه استادانى فرا گرفتم و چه چيز مرا از تباه كردن زندگانى در پيروىِ آنان منصرف كرد.(۲۲)
ابن طاووس با اعتراف به فطرى بودن معرفت خداى متعال و عدم احتياج به روش‏هاى فلسفى و كلامى در اين مورد، در خطاب به فرزند خويش مى‏گويد: امّا اى محمّد فرزندم!… بدان كه اگر استادى به دانشجويى بگويد: تو به معرفت الاهى دست نخواهى يافت مگر اين كه در عَرَض و جوهر و جسم… بينديشى و حدوث جسم تنها از راه حركت و سكون ثابت مى‏گردد؛ مبتدى نيز به فطرت خود اين مطالب را درك نمى‏كند و زيادتى و تأثير أعراض را بر اجسام – كه در جهت منتقل مى‏گردد – نمى‏داند و با اين مطالب آشنا نمى‏باشد و با چشم هم زيادتى حركت و سكون را بر جسمى – كه از مكانى به مكانى منتقل مى‏گردد – احساس نمى‏كند، مگر آن كه در تصوّر حدّ جسم و تصوّر عرض و تحقيق زيادتى آن‏ها بر جسم و حفظ آن چه به مغز و تفكّر و كلام متعلّق است؛ رنج بى شمار متحمّل گردد و مجاهدت بسيار كند. و بسا استاد … نيز در بيان اين الفاظ و مفاهيم پيرو ديگران و مقلّد پيش‏كسوتان خود باشد و در استدلال، به قول اين و آن تمسّك جويد و اقوال و نظريّه‏هاى آنان را در اين مطالب معتبر بشناسد و آن را دليل و حجّت و برهان بداند. تازه اگر كسى به وسيله استاد زيادتى را بر اجسام دريابد، لزوم سكون را درنمى‏يابد مگر اين كه رنج بسيار برد و زحمت استاد كشد و زمانى دراز بگذراند و روزگارى دراز در ظلمت و حيرت و حسرت براى دريافت مطالب بسر آورد … و در كشاكش تناقض و تعارض احتمالات و شبهات حيران و سرگردان سير كند تا پس از رنج بسيار، طرفى را بر طرفى و قولى را بر قولى با اعتقاد ضعيف و حدس و گمان ترجيح دهد و هرگاه به اشكالى بزرگ … برخورد كند باز به همان حالت نخستين در آيد و غرق حيرت و ترديد گردد … بنابراين تا هنگام مرگ پيوسته در تحيّر و ترديد بسر برد. حتّى در دم مرگ نيز شايد آن چه را دليل راه دانسته است در نظرش باطل جلوه كند. حال اين كه پيش از اشتغال به اين علم با همان معرفت اجمالى، به مؤثّر و موجِد حقيقى اعتقادى كامل و ايمانى راسخ داشت و از احتمال عروض شبهه و طعن و قدح در امان بود.(۲۳)
استادان و مشايخ اجازه: ابن طاووس مصاحبت بزرگانى را درك كرد؛ از جمله افراد زير را مى‏توان نام برد:
۱- شيخ حسين بن محمّد سوراوى،
۲- شيخ أبوالحسن علىّ بن يحيى بن علىّ حَنّاط،
۳- شيخ نجيب الدّين محمّد بن جعفر بن هبة اللَّه بن نما،
۴- تاج الدّين حسن بن دَربى،
۵ – شمس الدّين فَخّار بن مَعَدّ موسوى حائرى ( – ۶۳۰)،
۶- صفىّ الدّين محمّد بن مَعَدّ موسوى،
۷- شيخ سديد الدّين سالم بن محفوظ بن عزيزة وشّاح سوراوى حِلّى،
۸- أبوحامد محيى الدّين محمّد بن عبداللَّه بن علىّ بن زُهْرة حسينى حِلّى،
۹- نجيب الدّين محمّد سوراوى،
۱۰- كمال الدّين حيدر بن محمّد بن زيد بن محمّد بن عبداللَّه حسينى.
شاگردان و روايان: بزرگانى در مجاورت با ابن طاووس تربيت شدند و از او بهره بردند و مطالب فراوانى از او نقل كردند. از آن جمله اند:
۱- شيخ سديد الدّين يوسف بن علىّ بن محمّد بن مطهّر (پدر علّامه حلّى).
۲- شيخ جمال الدّين يوسف بن حاتِم بن خُوز عاملى شامى.
۳- علّامه حلّى، جمال الدّين حسن بن يوسف بن علىّ بن محمّد بن مطهّر حلّى (۶۴۷ – ۷۴۰).
۴- شيخ تقىّ الدّين حسن بن علىّ بن داوود حِلّى (۶۴۷ – ۷۴۰).
۵ – سيّد غياث الدّين عبدالكريم بن أحمد بن طاووس (۶۴۸ – ۶۹۳) نگارنده «فَرْحة الغَرِيّ بصَرْخة الغَرِيّ».
ابن طاووس كتابخانه ارزشمندى داشت كه در آن كتاب‏هاى كميابِ بسيارى بود. از اين رو آثار وى مورد توجّه كتاب‏شناسان است و براى بررسى برخى كتاب‏هاى ناياب از منابع ارزشمند مى‏باشد.
سيّد ابن طاووس در برخى آثارش شيوه نگارش خاصّى داشت. وى مطالب كتاب را خود معيّن مى‏كرد؛ سپس دوستان و شاگردانش آن مطالب را برايش مى‏نگاشتند. از اين نمونه همين كتاب “مُهج الدعوات” را مى‏توان نام برد؛ وى در اين باره چنين مى‏نويسد:
ابن طاووس گويد: در وقت تأليف اين كتاب، خودم اين را ننگاشتم، بلكه دعاها را از كتاب‏ها نشان مى‏كردم و آن‏ها را به كاتب مى‏دادم و او بر اساس فهم و قابليّت خود آن‏ها را نقل مى‏كرد. اين كار به خاطر شتاب بسيارى بود كه در تأليف اين كتاب داشتم . پس اگر در دعاها غلط يا اشتباهِ زياد يا اندك رخ دهد به خاطر سرعت و تعجيل در كار خواهد بود.
از اين رو القابى كه قبل از نام ابن طاووس در برخى كتاب‏هاى وى ملاحظه مى‏شود، به احتمال متعلّق به كاتب‏هاى اين كتب است و آنان وى را به جلالت ستوده‏اند و القاب زيادى قبل از نام او درج كرده‏اند.
آثار ابن طاووس: فهرست آثار ابن طاووس بدين شرح است:
۱ – الإبانة في معرفة أسماء كتب الخَزانة.
۲ – الإجازات لكشف طُرُق المفازات فيما يُحصى‏ من الإجازات.
۳ – أسرار المودَعَةِ في ساعات اللّيل و النَّهار.
۴ – أسرارُ الصّلاة و أنوار الدّعوات.
۵ – الإصطفاء في أخبار [تاريخ، تواريخ خ‏ل.] الملوك و الخلفاء.
۶ – إغاثة الدّاعي و إعانة السّاعي.
۷ – الأقبال لصالح الأعمال: بنا بر نسخه‏اى – كه صاحب الذريعة تأييد مى‏كند – ابن طاووس در حالى كه شصت سال داشته (يعنى سال ۶۴۹ و به نقلى ۶۵۰) در روز دوشنبه ۱۳ جمادى الأولى تأليف اين كتاب را آغاز كرده و نگارش آن در شهر كربلا اتمام يافته است. ابن طاووس در سال ۶۵۶ در آخر باب ماه محرّم، در باره سقوط عباسى‏ها بر اين كتاب بابى افزوده است.(۲۴) به احتمال كتاب اقبال خالى از افزوده ديگران نيز نمى‏باشد. مجلسى در بحار الأنوار(۲۵) ضمن بيان دعاى امام حسين‏عليه السلام در روز عرفه، گويد:
كفعمى نيز در “البلد الأمين” و ابن طاووس در “مصباح الزّائر” دعا را همين طور نقل كرده‏اند … در آخر آن اين عبارات نيست
«إلهى أَنَا الفقِيرُ فِي غِنَاى …»
و هم چنين اين بخش دعا در نسخه‏هاى قديمى از اقبال نيز وجود ندارد و عبارات اين بخش با سياق ادعيه امامان معصوم سازگارى ندارد و اين عبارات بر سياق مذاق صوفيّه است. لذا برخى از افاضل بر اين نظريّه رفته‏اند كه اين بخش از افزوده‏هاى برخى مشايخ صوفيّه بوده است و ايشان آن را در اين كتاب وارد كرده‏اند. به هر روى اين زيادى يا از افزوده‏هاى ايشان در برخى كتب بوده و سيد ابن طاووس از روى غفلت از حال اين بخش دعا، در اقبال از ايشان نقل كرده است و يا خود ايشان پس از سيد ابن طاووس در كتاب او وارد كرده‏اند؛ و احتمال دوم قوى‏تر است؛ به خاطر آن چه ما بدان اشاره كرديم كه در برخى نسخه‏هاى قديمى اقبال و نيز در مصباح الزّائر(۲۶) اين بخش وجود ندارد. متن اين دعا را ابن عطا اللَّه اسكندرى (متوفاى ۷۰۹ ق.) در الحكم العطائيّة آورده است.(۲۷) برخى اصل دعا را انشاى خود وى مى‏دانند و طبعاً بر اين باورند كسى كه آن را در اقبال وارد كرده، فردى جز ابن طاووس بوده است. اين در صورتى است كه ثابت شود دعا از انشاى خود ابن عطا اللَّه است.(۲۸)
۸ – الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان.
۹ – أنوار أخبار أبى عمرو الزّاهد.
۱۰ – الأنوار الباهرة في انتصار العترة الطّاهرة.
۱۱ – البشارات بقضاء الحاجات على يد الأئمَّة بعد الممات.
۱۲ – البَهْجة لثمرةِ المُحجَة.
۱۳ – التّشريف بتعريف وقت التّكليف. اين كتاب با نام “جوان در آستانه بلوغ” به قلم داوود صفرزاده ترجمه و به همّت مؤسّسه انتشاراتى طور تهران چاپ شده است.
۱۴ – التّحصين في أسرار ما زاد على كتاب اليقين.
۱۵ – التّوفيق للوفاء بعد التّفريع في دار الفَناء.
۱۶ – جمال الأُسبوع بكمال العمل المَشروع.
۱۷ – الدُّروع الواقية من الأخطار فيما يُعمَلُ في كلّ شهرٍ على التَّكرار.
۱۸ – ربيع الألباب.
۱۹ – رُوحُ الأسرار و رَوْحُ الأسمار. ابن طاووس اين اثر را به درخواست محمّد بن عبداللَّه بن عليّ زهره نگاشته است.
۲۰ – رَىُّ الظَّمْآن من مرويِّ محمّد بن عبداللَّه بن سليمان.
۲۱ – زهرةُ الربيع في أدعية الأسابيع.
۲۲ – سَعْدُ السُّعود للنّفوس منضود: در باره قرآن كريم.
۲۳ – السَّعادات بالعبادات.
۲۴ – شِفاء العقول من داء الفضول: در اعتقادات.
۲۵ – الطّرائف في معرفة مذاهب الطّوائف؛ ابن طاووس اين را كتاب در اثبات امامت امير المؤمنين و ائمّه طاهرين با استناد به كتب عامّه نگاشته است.
۲۶ – طُرَفٌ من الأنباء و المناقب.
۲۷ – غياث سلطان الوَرى‏ لِسُكّان الثَّرى‏.
۲۸ – فتح الأبواب بين ذوي الألباب و بين ربّ الأرباب.
۲۹ – فتحُ محجوب الجواب الباهر في شرح وجوب خلق الكافر.
۳۰ – فَرَج المهموم بمعرفة منهج الحلال و الحرام من علم النّجوم. ابن طاووس نگارش اين كتاب را در شهر كربلا آغاز كرده است.(۲۹)
۳۱ – فرحة النّاظر و بهجة الخاطر ممّا رواه والدي موسى بن جعفر: اين كتاب مجموعه رواياتى است كه شريف سعد الدّين ابوابراهيم سيّد موسى بن جعفر بن محمّد بن احمد بن محمّد بن طاووس در برگه‏هايى پراكنده نوشته سپس فرزندش سيّد على بن طاووس آن را در ۴ مجلّد گرد آورده است.
۳۲ – فلاحُ السّائل و نَجاح المسائل.
۳۳ – القَبَس الواضح من كتاب النفيس الواضح.
۳۴ – كشف المحجّه لثمرة المهجّة؛ اين كتاب بيان اعتقادات اماميّه در اصول دين است. از آن دو ترجمه به فارسى موجود است: يكى با نام “برنامه سعادت” به قلم سيّد محمّد باقر شهيدى گلپايگانى و ديگرى با نام “فانوس” به قلم دكتر اسد اللَّه مبشّرى. سيّد ابن طاووس نگارش اين كتاب را در شهر كربلا آغاز كرده است(۳۰) و آن را براى فرزند خود سيّد صفىّ الدّين [جلال الدّين خ‏ل.] محمّد ملقّب به مصطفى (۶۴۳ – ۶۸۰ ق.) نگاشته است.
او در انتهاى اين كتاب در خطاب به فرزند خويش گويد: … پيش از آن كه پيكر پاك پيامبر بزرگوار را به خاك سپارند و بر رحلت او سوكوارى برپاى دارند، وى را رها كردند و به كار دنيا پرداختند! آيا پاداش آن بزرگوارصلى الله عليه وآله وسلم چنين بود؟! و بايد حقوق احسان و مهر او را مهمل مى‏گذاشتند و از ياد مى‏بردند؟! و پايه والاى او را ناچيز مى‏شمردند؟! و حقّ بازماندگان عزيزش را لگد مال مى‏كردند؟! اين كردار به خاطر هيچ كس خطور نمى‏كرد؛ با اين كه آن سيّد كائنات‏صلى الله عليه وآله وسلم از سوى خداوندگار جهانيان به آن آگاهى داده بود. صلوات اللَّه عليه و على عترته الطيّبين الطّاهرين و الحمد للَّه ربّ العالمين. اينك آن چه براى رضاى خداوند جهان جلّ جلاله در نوشتن اين رساله در نظر داشتم به پايان رسيد. پس آن را براى شرف قبول به اُستانِ واهب آن يعنى به حضور نايب آن حضرت‏صلى الله عليه و آله و سلم عرضه داشتم و در عالم خواب پاسخ مقرون به قبول و تصويب دريافتم و در باره تو سفارش وعده احسان رسيد.(۳۱)
۳۵ – لُباب المَسَرَّة من كتاب مزار ابن أبي قُرّة. اين كتاب منتخبى از “المزار” اثر ابن أبى قرّه است كه سيّد علىّ بن طاووس آن را در كتاب “الإقبال لصالح الأعمال” نام برده و برادرزاده‏اش عبد الكريم بن طاووس در فرحة الغرىّ از آن مطلب نقل كرده است.(۳۲)
۳۶ – المُجتنى‏ من الدعاء المجتبى‏؛ در دعاهاى دل‏نشين و ارزشمندى است كه ابن طاووس از آثار مختلف برگزيده.
۳۷ – محاسَبَة النَّفْس؛ در اخلاق و خود سازى است.
۳۸ – المزار: به گفته آقا بزرگ تهرانى اين تأليف در آغاز مصباح الزائر ياد شده است؛ به همين دليل پيش از آن كتاب تأليف شده است.(۳۳)
۳۹ – مسالك المحتاج إلى مناسك الحاجّ.
۴۰ – مصباح الزّائر و خَناح المسافر؛ اين كتاب در آداب سفر به مزارهاى شريف امامان‏ عليهم السلام و زيارت آن پيشوايان پاك نهاد است.
۴۱ – المِضْمار: كتابى است كه ابن طاووس در كتاب “الأمان” سفارش مى‏كند مسافر اين كتاب را در سفرهايى كه چندين ماه يا بيشتر طول مى‏كشد، همراه ببرد. كلمه مضمار – كه اشاره به وقتى است كه در آن اسب را براى مسابقه يا حمله بر ضد دشمن آماده مى‏كنند – از همان آغاز اين نام براى ماه رمضان استفاده مى‏شده است. آخرين مؤلّفى كه به مضمار به عنوان كتاب مستقل اشاره كرده، كفعمى است. ولى مجلسى و شيخ حرّ عاملى و سيد نعمة اللَّه جزائرى همگى “مضمار” را بخشى از “اقبال” فرض كرده ‏اند.(۳۴)
۴۲ – المَلاحِم و الفتن في ظهور الغائب المنتظَر.
۴۳ – الملهوف على قتلَي الطُّفوف؛ اين كتاب در تاريخ كربلاست و با نام “آهى سوزان بر مزار شهيدان” و قلم سيّد احمد فهرى زنجانى به فارسى ترجمه و با همّت انتشارات جهان چاپ شده است.
۴۴ – المنتقي من العِوَذِ و الرُّقى.
۴۵ – مُهَج الدّعوات و مَنْهَج العِنايات؛ كتاب حاضر است.
۴۶ – مهمّاتٌ في صلاح المتعبّد و تتمّاتٌ لمِصباح المتهجّد.
۴۷ – المواسَعة و المضايقة.
۴۸ – اليقين في إمرة أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب؛ ابن طاووس با استناد به آثار علماى سنّى در اين كتاب اثبات كرده است از زمان پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم لقب امير المؤمنين براى علىّ بن أبى طالب‏عليه السلام اختصاص داشته است.
فرزندان ابن طاووس: از سيّد علىّ بن طاووس دو پسر و دو دختر باقى ماند: ۱ – صفىّ الدّين [جلال الدّين خ‏ل.] محمّد ملقّب به مصطفى (۶۴۳ – ۶۸۰ ق.). او پس از پدر سمت نِقابت را عهده‏دار شد. ابن طاووس كتاب كشف المحجّة و كتاب التّشريف بتعريف وقت التّكليف را براى وى نگاشت. ۲ – رضىّ الدّين علىّ او در سال ۶۴۸ زاده شد و كتاب “زوائد الفوائد” از آثار اوست. وى پس از برادر سمت نقابت را عهده‏دار شد و اين منصب در خاندان وى باقى ماند. ۳ – شرف الأشرف. بنا به نقل پدر اين دختر در ۱۲ سالگى قرآن مجيد را حفظ كرد. ۴ – فاطمه. ابن طاووس در صبح روز پنجم ذى القعدة سال ۶۶۴ ه . در گذشت. در مدفن او اختلاف است. برخى آرامگاه او را در كاظمين دانسته‏اند و برخى در حلّه نقل كرده‏اند و گروهى در نجف اشرف خوانده‏اند.(۳۵) اكنون قبرى در حلّه به نام او موجود است و مردمان (از خاصّه و عامّه) از راه‏هاى دور براى زيارت آن مزار بدان شهر مى‏روند و براى صاحب آن مقبره نذرهاى زيادى مى‏كنند.(۳۶) 
………………. ( Anotates ) ……………..
۱) بنى طاووس گروهى از افاضل آل طاووس بودند. مشهورترين فرد اين خاندان سيّد جليل رضىّ الدّين علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد صاحب مقامات معروف و كتاب‏هاى شايع در ميان شيعه است و آن چه در كتاب‏هاى ادعيه و زيارات و فضايل، ابن طاووس گويند مراد اوست. دومين تن برادر وى عالم بزرگ احمد بن موسى است كه در فقه و رجال يگانه عصر بود و مراد از ابن طاووس در كتاب‏هاى فقهى و رجالى اوست. فرد سوم پسر غياث الدّين عبدالكريم بن احمد بن موسى بن طاووس صاحب كتاب فرحة الغرىّ است. وى در قدرت حفظ و جودت فهم از علماى با جلالت و يگانه روزگار بود. چهارمين تن پسر سيّد عبدالكريم، رضىّ الدّين ابوالقاسم علىّ بن عبدالكريم است. پنجمين تن سيّد رضىّ الدّين ابوالقاسم علىّ بن علىّ بن طاووس صاحب كتاب “زوائد الفوائد” است. وى در نام و كنيه با پدر خويش شريك بود و گاهى برادر او سيّد جلال الدّين [صفىّ الدّين‏خ‏ل.] محمّد نيز ابن طاووس اطلاق مى‏شود همانى كه پدرش كتاب “كشف المحجّة” را براى او تصنيف كرد. (برگرفته از نجم ثاقب، ميرزا حسين نورى، صص ۲۵۰ و ۲۵۱)
۲) شيخ ابوالحسين ورّام از زهّاد علما و از اعيان فقها و از اولاد مالك اشتر است. وى مصنّف كتاب “تنبيه الخاطر” است كه به مجموعه ورّام معروف مى‏باشد. او جدّ مادرى ابن طاووس است و مادر وى دختر شيخ طوسى است. (بر گرفته از نجم ثاقب، ميرزا حسين نورى، ص ۲۵۲)
۳) أنوار السّامعة في مأة السّابعة، آقا بزرگ تهرانى، در صفحات ۱۰۷ و ۱۹۷ ذيل كلمه ابن طاووس و ابن ورّام، به نقل از فانوس (ترجمه كشف المحجّة)، مترجم: دكتر اسد اللَّه مبشّرى، مقدّمه، ص پانزدهم.
۴) على بن عيسى إربلى، كشف الغمّة، به نقل از محدّث نورى، نجم ثاقب، صص ۲۲۸ – ۲۳۱.
۵) سوره الحاقة، آيه ۴۷ – ۴۴: اگر سخنانى را به دروغ به ما مى‏بست، محققاً او را به قهر مى‏گرفتيم، سپس رگ حياتش را قطع مى‏كرديم و هيچ يك از شما به دفاع از او قادر نبود.
۶) فانوس، (ترجمه كشف المحجّة)، مترجم: دكتر اسداللَّه مبشّرى، صص ۱۶۷ – ۱۶۸.
۷) در قصّه ورود هلاكوخان به بغداد گفته‏اند: سيّد مجدالدّين محمّد بن حسن بن طاووس با سديد الدّين پدر علامه حلّى و جمعى ديگر از علما نزد هلاكو رفتند و براى اهالى حلّه امان گرفتند. در كتاب رياض العلما از تاريخ مولى‏ فخر الدّين تباكنى نقل شده: سيّد مجد الدّين محمّد بن حسن بن طاووس حلّى و سديد الدّين يوسف بن مطهّر مكتوبى نزد هلاكو فرستادند و بر او اظهار اطاعت و انقياد كردند و گفتند: ما در اخبار على‏عليه السلام يافتيم كه تو بر اين بلاد قاهر خواهى شد و خبر روايت شده از على‏عليه السلام در خروج هلاكو و غلبه او بر بغداد را نقل كردند. پس هلاكو ايشان را اكرام كرد و حلّه را امان داد. سپهر در ناسخ التواريخ در ذكر بنى طاووس گفته است: يكى از بنى طاووس در عراق سيّد مجد الدّين صاحب كتاب البشارة است و در آن كتاب اخبار و آثار رسيده را نقل مى‏كند و غلبه مغول بر آن بلاد و انقراض دولت بنى العبّاس را ذكر مى‏فرمايد. ولى شيخ حسن بن سليمان حلّى شاگرد شهيد اوّل در كتاب منتخب البصائر كتاب البشارة را به سيّد علىّ بن طاووس نسبت داده است. (برگرفته از نجم ثاقب، ميرزا حسين نورى، ص ۲۵۱)
۸) كشف الحق، اثر علّامه حلّى، كشف المحجّة اثر سيّد ابن طاووس، زبدة التواريخ، اثر حافظ ابرو، تاريخ شاه شجاع، اثر ابن هلال، مجالس المؤمنين، اثر قاضى نور اللَّه شوشترى و نجم ثاقب، اثر ميرزا حسين نورى، ص ۲۵۱.
۹) برنامه سعادت، (ترجمه كشف المحجّة)، سيّد ابن طاووس، مقدّمه عالم رجالى، شيخ محمّد رازى.
۱۰) يعنى: و زندگان ايشان را باقى گذار يا آن كه مردگان ايشان را در زمان غلبه و پادشاهى و ايّام سلطنت و دولت ما زنده گردان.
۱۱) سرداب عبادت حضرت بقيّة اللَّه‏ عليه السلام واقع در حرم عسكريين در شهر سامرّا.
۱۲) علّامه مجلسى، بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۳۰۲.
۱۳) نجم ثاقب، ميرزا حسين نورى، ص ۲۵۱ به نقل از رساله المواسعة و المضايقة، اثر سيّد علىّ بن طاووس.
۱۴) منظور خدمت‏گزار ابن طاووس است.
۱۵) ابريق وسيله‏اى هم چون آفتابه كنونى بوده است كه در گذشته براى دست شستن يا وضو گرفتن از آن استفاده مى‏كردند.
۱۶) نجم ثاقب، ميرزا حسين نورى، باب هفتم، حكايت يازدهم، صص ۲۴۵ – ۲۴۸ به نقل از رساله المواسعة و المضايقة، اثر سيّد علىّ بن طاووس.
۱۷) نجم ثاقب، ميرزا حسين نورى، باب هفتم، حكايت شانزدهم، ص ۲۵۳ به نقل از فرج المهموم، اثر سيّد علىّ بن طاووس.
۱۸) اين كتاب از آثار حضرت صادق‏عليه السلام به روايت مفضَّل بن عمر است.
۱۹) فانوس (ترجمه كشف المحجّة)، مترجم: دكتر اسد اللَّه مبشّرى، ص ۱۳.
۲۰) اين‏ها چهار اصطلاح فلسفى است كه از فرهنگ ارسطويى اخذ شده است.
۲۱) فانوس (ترجمه كشف المحجّة)، مترجم: دكتر اسد اللَّه مبشّرى، ص ۱۵.
۲۲) فانوس (ترجمه كشف المحجّة)، مترجم: دكتر اسد اللَّه مبشّرى، باب ۲۶، ص ۲۵.
۲۳) فانوس (ترجمه كشف المحجّة)، مترجم: دكتر اسد اللَّه مبشّرى، باب ۲۶، صص ۲۵ – ۲۶.
۲۴) كتابخانه ابن طاووس، ص ۷۰.
۲۵) بحار الأنوار، ج ۹۵، صص ۲۲۷ – ۲۲۸
۲۶) اين دعا در كتاب مصباح الزّائر – كه توسّط مؤسّسة آل البيت (عليهم السّلام) لإِحياء التّراث چاپ شده است – وجود ندارد.
۲۷) [شرح الحكم العطائية، بيروت، دارالمعرفة، ص ۴۶۲] به نقل از كتابخانه ابن طاووس، ص ۷۱، پاورقى.
۲۸) كتابخانه ابن طاووس، ص ۷۱، پاورقى.
۲۹) كتابخانه ابن طاووس، ص ۷۰.
۳۰) كتابخانه ابن طاووس، ص ۷۰.
۳۱) فانوس، (ترجمه كشف المحجّة)، مترجم: دكتر اسد اللَّه مبشّرى، صص ۲۹۸ و ۲۹۹.
۳۲) به نقل از السيّد على آل طاووس ، تأليف شيخ محمّد حسن آل ياسين، مجله المجمع العلمي العراقي، مجلّه ۱۲، ۱۳۸۴ ق – ۱۹۶۹ م.
۳۳) كتابخانه ابن طاووس، ص ۸۱.
۳۴) كتابخانه ابن طاووس، ص ۸۲.
۳۵) بحارالانوار، ج ۱، صص ۱۴۶ – ۱۴۳ و مقدّمه فاضل ارجمند سيّد على رضوى بر چاپ ديگر از همين كتاب.
۳۶) بحار الأنوار، جلد مقدّمه، به قلم عبد الرّحيم ربّانى شيرازى، ص ۱۲۲.