اسحاق بن يعقوب گويد: از شيخ عمرى- رضى اللَّه عنه- شنيدم كه مى‏گفت: با مردى شهرى مصاحبت داشتم و به همراه او مالى براى قائم عليه السّلام بود و آن را براى او فرستاد و آن مال را به او برگردانيد و به او گفتند: حق عموزادگانت را – كه بالغ بر چهار صد درهم است – از آن خارج كن، آن مرد متحيّر و مبهوت و متعجّب گرديد و حسابرسى كرد و در دستش مزرعه ‏اى بود كه متعلّق به عموزادگانش بود كه مقدارى از آن را به آنها تسليم كرده بود ولى بقيه آن را به آنها واگذار نكرده بود و سهم آنان از آن مال چنان كه فرموده بود چهار صد درهم گرديد، پس آن را از مال خود خارج ساخت و باقى را فرستاد و او آن را پذيرفت.

( كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج‏۲، ص: ۲۴۰ – ۲۴۱، ح ۵)