از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار نقل شده است كه در حال شكّ و ترديد وارد عراق شد و اين توقيع براى وى صادر گرديد: به مهزيارى! بگو آنچه را از دوستان آن سامان حكايت كردى فهميديم، به آنها بگو آيا قول خداى تعالى را نشنيديد كه مى‏ فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) آيا اين دستور تا روز قيامت نيست؟ آيا خداى تعالى پناهگاه هايى براى شما قرار نداده است كه بدان پناهنده شويد؟ آيا از زمان آدم عليه السّلام تا زمان‏ امام گذشته ابو محمّد صلوات اللَّه عليه اعلام هدايت براى شما قرار نداده است؟ و اگر پرچمی نهان شد پرچمى آشكار نگرديد و اگر ستاره‏اى افول كرد ستاره‏اى ندرخشيد؟ و چون خداى تعالى ابو محمّد را قبض روح كرد پنداشتيد كه او رابطه بين خود و خلقش را قطع كرده است؟ هرگز چنين نبوده و تا روز قيامت چنين نخواهد بود در آن روز امر خداى تعالى ظاهر شود و آنان ناخشنود باشند.
اى محمّد بن ابراهيم! براى چيزى كه به خاطر آن آمدى شكّ به خود راه مده كه خداى تعالى زمين را از حجّت خالى نگذارد، آيا پدرت پيش از وفاتش به تو نگفت: هم اكنون بايد كسى را حاضر كنى كه اين دينارهايى را – كه نزد من است – وزن كند و چون دير شد و شيخ بر جان خود ترسيد كه به زودى بميرد به تو گفت:

آنها را تو خود وزن كن و كيسه بزرگى به تو داد و تو سه كيسه داشتى و يك كيسه كه دينارهاى گوناگون در آن بود، آنها را وزن كردى و شيخ با خاتم خود آنها را مهر كرد و گفت تو هم آنها را مهر كن، اگر زنده ماندم كه خود مى‏دانم چه كنم و اگر مُردم، تو اوّلا در باره خود و ثانيا در باره من از خدا بپرهيز و مرا خلاص كن و چنان باش كه به تو گمان دارم، خدا تو را رحمت كند آن دينارهايى را كه از ما بين‏ نقدين از حساب ما جدا كردى و ده و اندى دينار است بيرون كن و از جانب خود آنها را مسترد كن كه زمانه بسيار سخت است و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.
محمّد بن ابراهيم گويد: براى ديدار به عسكر رفتم و قصد ناحيه مقدّسه را داشتم، زنى مرا ديد و گفت: آيا تو محمّد بن ابراهيمى؟ گفتم: آرى، گفت: بازگرد كه در اين هنگام به مقصود نمى‏رسى و شب هنگام مراجعت كن كه در به رويت باز است؛ داخل در سرا شو و قصد آن اتاقى را كن كه چراغش روشن است. و من هم چنان كردم و قصد آن در را كردم و به ناگاه ديدم كه باز است. داخل در سرا شدم و قصد همان اتاقى را كردم كه توصيف كرده بود و در اين بين كه خود را ميان دو قبر ديدم و گريه و ناله مى‏كردم، ناگهان صدايى را شنيدم كه مى‏گفت: اى محمّد! تقواى الهى پيشه ساز و از گذشته توبه كن كه كار بزرگى را عهده‏دار شدى.

( كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج‏۲، صص: ۲۴۱ – ۲۴۳، ح ۸)