روزی تاجری از اهالی خراسان، به یکی از خدمتکاران امام صادق علیه السلام گفت: آیا می پذیری من به جای تو خدمتگزاری حضرت صادق را انجام دهم و تو به جای من، صاحب دارایی ها و ثروت های زیادی باشی که دارم.
مرد خدمتگزار پاسخ داد: بگذار از حضرت صادق علیه السلام اجازه بگیرم؛ شاید آن حضرت موافقت نمایند.
پس از آن، به نزد حضرت صادق آمد. به سوابق خدمتگزاری خود اشاره کرد و پرسید: اگر خداوند از نظر مالی شرایط خوبی پیش روی من قرار داده باشد، آیا شما با آن مخالفت می کنید؟

حضرت به او پاسخ دادند: من مال خود را نیز می بخشم، چه رسد که مانع بخشش دیگران شوم!
خدمتکار ماجرای تاجر ایرانی و پیشنهاد او را، به امام علیه السلام باز گفت.
آن حضرت فرمودند: اگر تو نسبت به خدمت نزد ما بی رغبت شده ای و آن مرد اهل خراسان مایل به خدمت ماست، مانعی وجود ندارد که او به جای تو بیاید و تو به جای او بروی.
خدمتکار شادمان قصد بازگشت کرد.
در این هنگام امام صادق علیه السلام او را خواندند و فرمودند:
چون مدّت زیادی است که تو نزد ما هستی، به جهت طول خدمتگزاری تو، پندی به تو می دهم.
چنانچه باز هم مایل بودی بروی، می توانی بروی! سپس فرمودند:
روز قیامت … شیعیان ما وابسته به ما خواهند بود و به هر کجا ما وارد شویم، آن ها نیز وارد خواهند شد.
خدمتکار دقایقی اندیشید و سپس گفت:
من از خدمت شما، جای دیگری نخواهم رفت و در همین مرتبه ی خدمتکاری باقی خواهم ماند …
سپس از نزد آن حضرت بیرون آمد، تا تاجر را از تصمیم خود آگاه سازد.
چشم تاجر به او افتاد. به او گفت: از ظاهر تو پیداست که دگرگون شده ای و با حالی متفاوت باز گشته ای!
خدمتکار سخن امام صادق را برای او بیان کردو سپس او را به خدمت آن حضرت برد.
حضرت صادق علیه السلام دوستی تاجر خراسانی را پذیرفتند و هزار سکه ی اشرفی نیز به غلام دادند. (بحار الانوار ۵۰ : ۸۸ و ۸۹)
(به نقل از “زیر پای طلوع” اثر حورا طباطبایی قمی)

باید ما نیز در این روزگار و ان شاء الله در عضر ظهور، خود را از این موهبت محروم نکنیم و در خدمت به حضرت ولی عصر بر یک دیگر سبقت گیریم. چه نیکو سرور فؤاد کرمانی:
دولت آن یافت که در کوی تو سر داد ولی ** این قبا راست نه بر قامت هر بی سر و پاست
ما فقیریم و گدا بر سر کوی تو ولی ** پادشاه است فقیری که در این کوچه گداست