زمانی که سخن به زیور ادب اراسته و با صنایع ادبی بسته گشت، در جای جای بینش و معرفت آدمی رخنه کرد و سامان فرهنگی و اعتقادی او را متحوّل نمود. چنان که در رفتار فردی و اجتماعی و طریقه سلوک و مبانی شناخت اقوام و ملل ÷یشین و حال، مشهود است، کلام صاحب سخنان نغزگو، در ادبیات عموم، رواج سریع یافته و بی دغدغه ی قیل و قال های علمی و تخصّصی، مقبول افتاده و نه تنها به پدبدایی عقاید و رفتار آنان انجامیده، بلکه به مثابه ملاک و میزان در اثبات و ردّ افکار و عقاید، بدان تمسّک نموده اند. و مهمتر آن که& جز خبرگان بصیر، کسی را بارای هماوردی با آن نبوده و کشف صلاح و فساد آن بر عموم دشوار آمده است. از این جاست که ضروت توجّه به کلام ادبیات و صاحب هنران سخن در هر جامعه و فرهنگی، رخ می نماید و ره گیری پاره ای کلامشان وظیفه ی تهل دقّت را فزون تر می سازد تا مردمان را بر این که مباد از گذر کلمات و لطایف ابیات، نکته ناصوابی بر جهد و بر فکر بکری فرونشیندّ بیاگاهند.

بدین روی، ئر این کوته مقال، نگاهی گذرا به تعبییراتی برگرفته از ادبیات پارسی می افکنیم و به اشارتی در می یابیم که چه سان “فریب” خود یا دیگران را موجب می شویم و یا از محاکم وجدان و عقل و دین “فرار” می کنیم:
بحث استدلال
سالیانی چند پیش، با دوستی هم صحبت شدیم و بر مسأله ای از مسایل معرفتی به بحث نشستیم. چندی که سخن به درازا کشید و آن دوست در حوزه ی استدلال از سخن فروماند، راه “فراری” چنین از بیتی اقتباس کرد:
پای استدلالیان چوبین بود – پای چوبین سخت بی تمکین بود!
و چون شاعر چنین سروده بود، پر معلوم بود که استدلال قاطع ما چوبین و بی ثبات است و سخنان بی پایه و منطق وی، استوار!
و آن جا بود که ادبیات کهن، راه “فرار” از فهم حقیقت و خضوع در برابر حقّانیت را که به روشنگری عقل – این حجّت باطنی – جلوه گر شده بود، فراروی او گشوده بود.