داستانک فلسفی (احسن نظامات)

این هم از امروز! خیلی راحت به او گفتند: از فردا دیگر نیا!
درد دندانش تازه کمی بهتر شده بود؛ امّا تا چند دندان جای آن ها نکارد دردهای دهان آرامی ندارد. به هزینه کاشت دندان می اندیشید و به بی کاری تازه وارد فکر می کرد.
با خود گفت خوب است تا منزل پیاده بروم هزار تومان هم هزار تومان است! موجودی جیب شلوار را وارسی کرد و آن را شمرد و دو باره در جیب گذاشت.
کمی بعد کسی به او تنه زده و زود از کنارش رد شد. تا به خود بیاید که چه اتّفاقی افتاده طرف فرار کرده بود. اوّل خواست از خیر پول ها بگذرد امّا خبر بیکاری امروز آزارش می داد. به ناچار به دنبال سارق دوید. سارق از لابه لای جمعیّت با سرعت می گریخت و بر سرعت خویش می افزود. دزد بدو و بیچاره بدو!
عاقبت سارق گریخت و او نفس زنان کنار خیابان از دویدن باز ماند.
وقتی به خانه برگشت گوینده ای در سیما می گفت: هیچ گونه بدی در نظام آفرینش وجود ندارد و به قول نگارنده عدل الهی: آنچه هست خیر است و نظام موجود نظام احسن است و زیباتر از آنچه هست امکان ندارد. (عدل الهی : ۱۲۵)
طاقت نیاورد با عصبانیّت تلویزیون را خاموش کرد و با خود گفت: آری چه نظام نیکویی! برای سارق ساخته است که جیب مرا بزند و برای مدیر بیکار بعدی ساخته است که جای من بنشیند و برای من هم بیکاری و بی پولی و … بهترین حالت زندگی است!!
نه آقای گوینده این سخنان به درد باور نمی خورد و تنها برای آراستن کتاب ها و جمله پردازی ها خوب است!