زمانی که سخن به زیور ادب اراسته و با صنایع ادبی بسته گشت، در جای جای بینش و معرفت آدمی رخنه کرد و سامان فرهنگی و اعتقادی او را متحوّل نمود. چنان که در رفتار فردی و اجتماعی و طریقه سلوک و مبانی شناخت اقوام و ملل ÷یشین و حال، مشهود است، کلام صاحب سخنان نغزگو، در ادبیات عموم، رواج سریع یافته و بی دغدغه ی قیل و قال های علمی و تخصّصی، مقبول افتاده و نه تنها به پدبدایی عقاید و رفتار آنان انجامیده، بلکه به مثابه ملاک و میزان در اثبات و ردّ افکار و عقاید، بدان تمسّک نموده اند. و مهمتر آن که& جز خبرگان بصیر، کسی را بارای هماوردی با آن نبوده و کشف صلاح و فساد آن بر عموم دشوار آمده است. از این جاست که ضروت توجّه به کلام ادبیات و صاحب هنران سخن در هر جامعه و فرهنگی، رخ می نماید و ره گیری پاره ای کلامشان وظیفه ی تهل دقّت را فزون تر می سازد تا مردمان را بر این که مباد از گذر کلمات و لطایف ابیات، نکته ناصوابی بر جهد و بر فکر بکری فرونشیندّ بیاگاهند.

بدین روی، ئر این کوته مقال، نگاهی گذرا به تعبییراتی برگرفته از ادبیات پارسی می افکنیم و به اشارتی در می یابیم که چه سان “فریب” خود یا دیگران را موجب می شویم و یا از محاکم وجدان و عقل و دین “فرار” می کنیم:
جایگاه وعظ و صلاح
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را – سماع وعظ کجاّ نغمه ی رباب کجا
نفس ملامتگر انسان پیوسته او را از خطا و زشتی باز می دارد و او را به استماع وعظ داعیان حق فرا می خواند. اگر نه چنین باشد به اندک زمانی انسان ارزش های خود را فراموش می کند و مغلوب امیال هواهایش می گردد و به پایین ترین درجه ی حیوانیّت تنزّل می کند. نیاز انسان به وعظ و شنیدن سخن واعظان به پایه ای است که امام جواد علیه السلام می فرماید: مؤمن به سه خصلت احتیاج دارد و دو خصلت از آن سه را به وعظ اختصاص می دهند: … و واعظ من نفسه و قبول ممّن ینصحه. (بحار الانوار ۷۲: ۶۵) که اوّلی واعظی از درون خودش و دوم قبول وعظ از نصیحت کننده بیرونی است. همه ی رهبران دینی و هدایتگران الاهی، با تکیه بر این دو امکان، بشر را به سوی صلاح و کمالش خوانده اند. حال اگر به مضمن این بیت بیاندیشیم، می یابیم که چه آسان، نه تنها پند و پندشنوی را از آن مقام بلند فرو می کشاند، بلکه در یک مقایسه ی بسیار ناپسند، آن را ملاک جاماندگی و پس ماندگی بر می شمارد که صلاح و تقوی کجا و مقام بلند رندی! شنیدن پند و وعظ کجا و سپردن به نغمه ی رباب عرفانی! چیزی که از این بیت حاصل شد، “فرار” از وعظ و واعظ شد نه با شرم، که با فخر و سرافرازی!
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت – گم گشته ای که باده ی عشقش به کام رفت
بیهود چه سعی در نصیحت من می کنی، حال آن که باده ی عشق نوشیده ایم و مست معرفت شده ایم! ÷س پند خود به باد مده و زحمتت به هدر مفرست!