سيّد جليل، على بن طاووس در “مهج الدعوات” از بعضى از كتب قدما نقل فرموده كه او از ابى على احمد بن محمّد بن الحسين و اسحق بن جعفر بن محمد علوى عريضى در حران روايت نمود كه گفت: مرا محمّد بن على علوى حسينى خبر داد كه در مصر ساكن بود، گفت:
مرا امرى عظيم و همّى شديد از طرف والى مصر فرا گرفت. پس از او بر جان خود ترسيدم و نزد احمد بن طولون (۲۲۰ – ۲۷۰ ق) از من سخن چينى كرده بودند.
از مصر به قصد حجّ بيرون آمدم. آنگاه از حجاز به سوى عراق رفتم و مرقد مولى و پدر خود، حسين بن على عليهما السلام را قصد كردم كه به قبر منوّرش پناه برم از سطوت آن كه از او مى ترسم. پس در حاير، پانزده روز ماندم. در شب و روز خود دعا مى كردم و تضرّع مى نمودم. براى من قيّم زمان و ولىّ رحمن نمودار شد! و من در ميان بيدارى و خواب بودم. به من فرمود كه: حسين عليه السلام به تو مى گويد: اى پسر من! از فلان ترسيدى؟
گفتم: آرى! قصد نموده كه مرا هلاک كند. پس به سيّد خود پناه آوردم و نزد او شكايت كنم، از اين قصد بزرگى كه كرده است.
فرمود: چرا خداوند و پروردگار خود و پروردگار پدران خود را به دعاهايى نخواندى كه آن را گذشتگان از پيغمبران خواندند؟ پس به تحقيق كه در سختى بودند، پس خداوند بلا را از ايشان برطرف نمود.

گفتم: او را به چه بخوانم؟
فرمود: چون شب جمعه شود. غسل كن و نماز شب بگذار. چون به سجده شكر رفتى، اين دعا را بخوان در حالتى كه زانوى خود را بر زمين چسبانده باشى. پس دعا را براى من ذكر نمود.
علوى مى گويد: و آن جناب را ديدم كه در مثل آن وقت نزد من آمد و آن كلام و دعا را بر من مكرر مى نمود. تا آن كه آن را حفظ نمودم و آمدنش در شب جمعه منقطع شد.
غسل كردم و جامه خود را تغيير دادم و خود را خوشبو كردم و نماز شب بجاى آوردم و سجده شكر كردم و به زانو در افتادم و خداى عزّ و جلّ را به اين دعا خواندم.
پس حضرت، شب شنبه نزد من آمد و فرمود به من: «اى محمد! دعاى تو مستجاب شد و دشمن تو كشته شد بعد از فراغ تو از دعا در نزد آن كه سعايت تو را در نزدش كردند.»
پس چون صبح شد، سيّد خود را وداع كردم و بيرون رفتم و متوجه مصر شدم.
چون به در سيرم به سوى مصر اردن رسيدم، مردى از همسايگان در مصر را ديدم و او مردى مؤ من بود. پس او مرا خبر داد كه خصم مرا احمد بن طولان گرفت. پس امر به حبس او نمود. پس صبح كرد در حالتى كه سرش از قفا بريده شده بود. و گفت اين در شب جمعه بود. پس امر نمود كه او را در نيل انداختند. به نحوى كه خبر دادند مرا اهل و برادران شيعه من اينكه كشته شدن او بعد از فراغ من بود از دعا. چنانچه مولايم به من خبر داد.
سيّد اين قصّه را به سند ديگر از ابوالحسن على بن حماد مصرى با اختلافى فى الجمله نقل نمود و آخر آن چنين است كه: چون به بعضى از منازل رسيدم، ناگاه قاصدى از اولاد خود را ديدم كه با او خطوطى به اين مضمون بود كه: آن مردى كه تو از او فرار كردى، جمع نمود قومى را و براى ايشان، سفره مهيّا نمود، پس خوردند و آشاميدند و متفرّق شدند و او و غلامانش در همان مكان خوابيد.
پس مردم صبح كردند و نشنيدند از بارى او حسى . پس لحاف را از روى او برداشتند كه ديدند از قفا مذبوح شده و خونش جارى است! …
آن گاه سيّد دعا را نقل نمود و پس از آن على بن حماد گفت: من اين دعا را از ابوالحسن على علوى عريضى گرفتم و شرط كرد كه آن را به مخالفى ندهم و آن را به كسى ندهم مگر كه مذهبش را بدانم كه او از اولياى آل محمّد عليهم السلام است و در نزد من بود و من و برادرانم آن را مى خوانديم.
آنگاه بر من در بصره، بعضى از قضات اهواز وارد شد و او از مخالف بود و بر من حق احسان داشت و به او در بلد او محتاج بودم و در نزد او منزل مى كردم.
سلطان او را گرفت و از او نوشته گرفت كه بيست هزار درهم بدهد. پس براى او رقّت كردم و رحم نمودم و اين دعا را به او دادم. پس ‍ هفته تمام نشد كه سلطان او را ابتدا رها كرد و از آن نوشته چيزى از او نگرفت و او را به بلد خود با اكرام برگرداند و تا “ابله” او را مشايعت كردم و به بصره برگشتم. چون چند روز گذشت، دعا را طلب كردم، نيافتم و در تمام كتب خود تفتيش كردم اثرى از آن نديدم. پس دعا را از ابى مختار حسينى طلب كردم و در نزد او نيز نسخه اى از آن بود. او نيز در كتب خود نيافت.
پس پيوسته در كتب خود جستجو مى كرديم از آن تا بيست سال و آن را نيافتم و دانستم كه عقوبتى است از جانب خداوند عزّ و جلّ چون آن را به مخالف دادم.
چون بيست سال گذشت آن را در ميان كتب خود يافتم و حال آن كه دفعاتی چند كه احصا نشود، در آن تفتيش كرده بودم. پس سوگند ياد كردم كه آن را به كسى ندهم مگر كه به دين او وثوق پيدا كنم كه از معتقدين ولايت آل محمّد عليهم السلام است و بعد از آن كه عهد بگيرم از او كه آن را ندهد مگر به آن كه مستحق است. چون دعا طولانى بود از وضع كتاب بيرون و در بسيارى از كتب دعا موجود، لهذا نقل نكردم.
و پوشيده نماند كه مأخذ اين دعا كه معروف است به دعاى “علوى مصرى” كتاب “مهج الدعوات” سيّد است و قبل از آن در كتاب دعايى ديده نشده و اوّل آن چنين است: ربّ من ذا الّذى دعاك فلم تجبه ومن ذا الّذى سئلك فلم تعطه … .
لكن در رساله ملحقات مصباح كفعمى كه معروف است و غالبا با نسخه مصباح است و مؤ لفش معلوم نيست، مذكور است به اين مضمون؛ دعايى است جليل القدر از براى دفع شرّ اعداء.
و براى آن، قصّه غريبه عجيبه طولانى است كه مقام را وسعت شرح آن نيست و بالجمله آن دعايى است براى آنچه ذكر شد و صحيح است استناد آن به سوى سيّد اوصيا و امام اتقياء، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام. و به سوى كسى كه او را تجربه نمود. پس ‍ در نزد او تأثير آن به صحت رسيد. پس از آن آدابى ذكر نمود كه قبل از شروع در آن بايد از سوره ها و آيات و دعاى معروف خواند.
پس از آن گفته: پس شروع كن در دعا با خضوع و خشوع و تضرع و رقّت قلب و نيّت صدق و پس از تفحّص تاكنون معلوم نشد كه مستند و مأخذ مؤ لف در آن نسبت و اين آداب چيست و كجاست؟ واللّه تعالى العالم

(محدث نوری؛ نجم ثاقب؛ باب هفتم؛ حکایت ۲۳)