جمعه ای دیگر!
به آخر هفته رسیده ایم و فردا جمعه ای دیگر از راه می رسد از نوع جمعه های انتظار…!

پیش تر ها، التهاب رسیدن جمعه بی تابمان می کرد و لحظه ها را می شمردیم طول ساعات شب تا سپیده طلوع کند و در آغوش بکشیم شاید آغازین روز وصل را … اما این روزها، سرد و بی تحرک فقط قیافه منتظران را می گیریم و در فکر روزمرگی ها جمعه مان با شنبه و سه شنبه تفاوتی ندارد و بلکه جمعه روز سکون و استراحتمان است برای هفته های جاری در غفلت…!
فسوس که مسخ شده باشیم و دریغ که دلها بیمار و آرمان ها بر باد و اهتماممان دنیا شده باشد …
بر ما چه رفته که دست از مولا شسته یا یاریش را وظیفه دیگران دانسته و خود را رها و بی مسئولیت شمرده باشیم؟!
اف بر این چشم ها که این شام را به آسودگی و بی دغدغه فردامی خوابد تاخواب های خوش دنیائی ببیند و عمر را به رفاه و بی خبری گذراند…
راستی این شب ها، شب های انتظار است یا آن شب ها که ستاره می شمردیم و با ماهتاب سخن می گفتیم و اشک اشتیاق می فشاندیم و با نسیم نجوا می کردیم که سلام ما را به کوی یار برساند…؟!
فطر و قربان و غدیر را به امید دیدنش چشم براه بودیم که با حضور او عید واقعی شود و بر دستانش بوسه زنیم و عیدی ستانیم و به نیم نگاهش بر جهان فخر فروشیم و جشن عدالت گیریم و با او نماز گزاریم…
تأمّلی کنیم که دلها آرام آرام سیاه می شود نه یکباره! این شب جمعه را همچون “حر” به هیأت توبه به آستانش مویه کنیم تا از این ظلمت خود ساخته نجاتمان بخشد …

(رک : حسین پژوهش)