علامه سید مهدی بحرالعلوم
سيّد محمّد مهدى طباطبايى در سال ۱۱۵۴ يا ۱۱۵۵ در كربلا متولّد شد. دوران كودكى را در كربلا سپرى كرد. علوم ابتدايى را در كودكى در همان شهر آموخت و فقه را پاى درس پدر و درس اصول فقه را پاى درس استاد كل وحيد بهبهانى و خارج اصول را پاى درس شيخ يوسف بحرانى صاحب الحدائق (متوفّاى ۱۱۸۶) خواند، تا اين كه به درجه‏ى اجتهاد نايل شد…

در سال ۱۱۶۹ از كربلا به نجف اشرف رفت و از درس اساتيد آن شهر نيز بهره برد و به مقام بلند دانش دست يافت.
سيّد محمّد مهدى طباطبايى در طىّ سفرى به ايران در سال ۱۱۸۶، لقب بحر العلوم را در خراسان از سيّد ميرزا مهدى اصفهانى خراسانى فيلسوف ايرانى (۱۱۵۳ – ۱۲۱۷) دريافت كرد. وى در سال ۱۱۹۳ از خراسان به سوى نجف اشرف رفت و در اواخر همين سال به قصد زيارت خانه‏ى خدا و اصلاح مواقف و تأسيس برخى مواقيت حج به مكّه رفت و بيش از دو سال در آن جا اقامت كرد. به خاطر بلنداى دانش و عظمت مقامش براى او كرسى درس اقامه كردند و صاحبان تمام مذاهب در پاى درس او حاضر شدند. و صاحب هر مذهبى مى‏كوشيد وى را به مذهب خود نسبت دهد؛ زيرا وى مذهب خويش را پنهان مى‏كرد. اين شعر از اوست:
أحْمَدُ جَدِّي ، أمَّا وَالِدي – مَالِكي ، لَكِنْ دِينِي شَافِعِي‏
وَ اعْتِقَادِي حَنَفي، وَ أنَا – شَافِعيٌّ بِدَلِيلٍ قاطِع‏
وَ أَرَاى الْحَقَّ مَعَ السُّنَّةِ – في كُلِّ مَا قالُوا بِأمرٍ جامِع‏
عليٌّ رابِعُ لِلْخُلَفا – ارتَضِيهُمْ لَا لِخَوفٍ مانِعي
و أنَا ألْعَنُ مَنْ يَلْعَنُهُم – وَ هُوَ عِنْدي كافِرٌ بِالصَّانِعِ‏
منظورش از عبارات “أحمدُ جَدّي” چنين بود: نياى من “احمد” يعنى پيامبر اسلام است؛ ولى مردم گمان مى‏كردند كه احمد بن حنبل، رييس مذهب حنبلى را مى‏گويد.
در عبارت “أمّا وَالِدي مَالِكي” مرادش اين بود كه پدرم ملك من است؛ به استناد حديث روايت شده كه مى‏گويد: «أَنْتَ وَ مَا تَمْلِكُ ِلأَبِيكَ.» (تو و آن چه را كه مالك مى‏شوى از آنِ پدرت مى‏باشد.) ولى مردم گمان مى‏كردند كه مرادش مالك بن انس رييس مذهب مالكى است.
منظورش از عبارت “لَكن دِينِي شَافِعي” اين بود كه در قيامت دينش (يعنى اسلام) شفاعت كننده اوست؛ ولى مردم گمان مى‏كردند كه مراد وى محمّد بن ادريس شافعى رييس شافعيان است.
در عبارت “وَ اعْتِقادِي حَنَفِي” منظورش اين بود كه بر آيين حنيفيّت ابراهيمى‏ام و در عبارت “وَ أَنَا شَافِعي بِدَلِيلٍ قاطِع” منظورش اين بود كه به دلايل قطع و محكم قائل به موضوع شفاعت در روز قيامت‏ام همان شفاعتى كه به بركت پيامبر خدا و امامان پاك پديد مى‏آيد؛ ولى مردم گمان مى‏كردند مرادش ابو حنيفه رييس حنفيان مى‏باشد.
در عبارت “وَ أَرَاى الْحَقَّ معَ السُّنَّةِ” منظورش اين بود حق در سنّت نبوى است؛ چون اهل سنّت واقعى شيعيان اماميه‏اند؛ زيرا ايشان قرآن و عترت را در كنار هم پذيرفته‏اند و به سنّت نبوى در نص بر وصايت امير المؤمنين و امامان هدايت عمل كرده‏اند. ولى مردم گمان مى‏كردند كه مرادش اهل سنّت (يعنى پيروان خلفاى سه گانه) است. در عبارت “عليٌّ رابِعُ لِلْخُلَفا” منظورش حضرت على بن حسين زين العابدين بود كه ايشان چهارمين امام و وصىّ پس از پيامبر است و در عبارت “ارتضيهم لَا لِخَوفٍ مانِعي” منظورش برگزيدن امامان هدايت همان دوازده جانشين واقعى پيامبر است. ولى مردم گمان مى‏كردند كه مرادش سه خليفه اوّل و دوم و سوم مى‏باشد و سيّد مهدى آنان را به امامت برگزيده است.
در عبارت “و أَنَا أَلْعَنُ مَن يَلْعَنُهُمْ” منظورش اين بود : هر كه دوازده امام را نفرين كند، من او را لعنت مى‏گويم و در عبارت “وَ هُوَ عِنْدِي كافِرٌ بالصَّانعِ” هر كه به اين خاندان جسارت كند من او را كافر به خدا مى‏دانم؛ زيرا بنا بر روايات فراوان نبوى و ولوى هر كه به پيامبر خدا و امامان پاك جسارت كند كافر مى‏شود و حكم كفّار در مورد او اجرا مى‏گردد. ولى مردم گمان مى‏كردند كه وى مخالفان خلفاى سه گانه را لعنت مى‏كند و ايشان را كافر مى‏انگارد.
به هر روى بحر العلوم تا پايان اصلاحات در مكّه و اصلاح مواقف و تأسيس برخى مواقيت، مذهب خود را پنهان مى‏كرد و پس از اتمام اين كار اعلام تشيع كرد؛ لذا بحث و مناظرات فراوانى ميان او و علماى مذاهب در مكّه رخ داد و بحر العلوم تمام دلايل ايشان در مخالفت با مذهب خاصّه را ردّ مى‏كرد تا جايى كه جملگى مخالفان بر فضل و دانش و بلنداى بينش او اقرار كردند و گفتند: «إن كانَ لِلشيعَةِ مَهديٌّ يُنتَظَرُ فَأنتَ ذَلك المهديُّ المُنتَظَرُ بِلا رَيْبٍ.» (اگر در ميان شيعيان مهدى منتظرى باشد به حتم تو همان مهدى منتظرى!). [رك. الفوائد الرجاليّة، ج ۱ ، صص ۳۵ – ۳۶، مقدّمه ]
در اثناى اقامت سيّد در مكّه تشرّفى براى وى به آستان مبارك حضرت بقيّة اللَّه نقل شده است.
ملّا زين العابدين سلماسى (كه خود سلمان زمان بود) ناظر امور سيّد بحر العلوم در ايّام مجاورت وى در مكّه بود. او نقل مى‏كند:
آن جناب با آن كه در شهر غربت و دور از اهل و خويشان بود، در بذل و بخشش قوى القلب بود و به زيادى مخارج در مكّه توجّهى نداشت. پس روزى ديدم هيچ چيز نداريم. به سيّد عرض كردم:
– مخارج زياد است و چيزى در دست نيست.
ايشان چيزى نفرمود و به حسب عادت هر روزه، صبح طوافى دور كعبه مى‏كرد و به خانه مى‏آمد و در اتاقى كه مخصوص خودش بود، مى‏رفت. پس ما قليانى براى او مى‏برديم. او قليان مى‏كشيد و آن گاه بيرون مى‏آمد و در اتاق ديگر مى‏نشست و شاگردان از هر مذهبى جمع مى‏شدند و براى هر گروه بنا بر مذهب خود آنان درس مى‏گفت.
من در آن روز از تنگدستى كه روز گذشته ابراز كرده بودم، (دو باره) شكايت كردم. سيّد چون آن روز از طواف بر گشت بنا بر عادت هر روزه من قليان را آماده كردم ناگاه ديدم كسى در را مى‏كوبد. سيّد به شدّت مضطرب شد و به من گفت: قليان را بگير و از اين جا بيرون ببر! و خود به شتاب برخاست و نزديك درِ خانه رفت و در را باز كرد. شخصِ با جلالتى در شكل اعراب داخل شد و در اتاق سيّد نشست و سيّد در نهايت خوارى و زبونى و ادب در كنار درِ ورودى نشست و به من اشاره كرد كه قليان را نزديك نبرم. ساعتى نشستند و با يكديگر سخن مى‏گفتند. آن گاه آن مرد برخاست. سيّد با شتاب از جاى برخاست و درِ خانه را گشود و دست او را بوسيد و او را بر شترى – كه درِ خانه خوابانده بود – سوار كرد. او رفت و سيّد با رنگ پريده بازگشت و براتى به دست من داد و گفت:
– اين حواله‏اى است بر مرد صرّافى كه در كوه صفاست. نزد او برو و از او آن چه در حواله است، بستان.
من آن برات را گرفتم و نزد همان مرد بردم. چون او برات را گرفت، در آن نظر كرد و آن را بوسيد و گفت:
– برو چند تن حمّال بياور.
رفتم و چهار حمّال آوردم. به قدرى كه آن چهار تن قوّت داشتند، پول فرانسوى آورد و آن حمّال‏ها آن پول‏ها را برداشتند. پول فرانسوى پنج قران و اندى به پول عجمى بود. آن حمّال‏ها پول‏ها را به منزل آوردند.
ملا زين العابدين سلماسى گويد:
روزى به سراغ آن صرّاف رفتم تا از حال او با خبر شوم و اين كه حواله از كه بود. نه صرّافى ديدم و نه دكّانى. از كسى كه در آن جا بود از حال صرّاف سؤال كردم. او گفت: ما در اين جا هرگز صرّافى نديده‏ايم و در اين جا فلانى مى‏نشيند.
ملّا زين العابدين گويد: پس دانستم كه اين موضوع از اسرار خدا علّام بود. [رك. النجم الثاقب، صص ۶۱۴ – ۶۱۶].
سيّد مردى با جلالت و هيبت بود و در راه رفتن با وقار و در سخن با هيبت. لذا در مقام پرسش از وى افراد حدود او را رعايت مى‏كردند. مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا – كه خود فقيهى بزرگوار بود – غبار نعلين وى را به گوشه‏ى عمامه‏ى خويش پاك مى‏كرد و بدان تبرّك مى‏جست.[ رك. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج ۳، چاپ رحلى، ترجمه بحر العلوم‏].
بحر العلوم در مقام عبادت بنده‏اى خاكسار و عبدى خوار و ضعيفى بى مقدار بود. گفته‏اند بر دعاى سيفى مواظبت خاص داشت و پس از او از روى نسخه‏ى دعاى وى نسخه‏هاى زيادى برداشتند و در ميان اخيار پخش شد.
محدّث نورى در بيان احوالات سيّد محمّد مهدى بحر العلوم چنين مى‏نگارد:
«او كسى است كه كراماتش به تواتر ثابت شده و به ديدار حضرت بقيّة اللَّه فراوان نايل شده است و در اين موضوع كسى جز سيّد علىّ بن طاووس بر او پيشى نگرفته است و ما بخشى از آن ديدارها را با سندهاى صحيح در كتاب “دار السلام” و “الجنّة المأوى” و “النّجم الثّاقب” نقل كرده‏ايم كه اگر آن‏ها را به تنهايى جمع كنيم خود كتابى نيكو مى‏شود.» [رك. مستدرك الوسائل:۳، چاپ رحلى، ترجمه بحر العلوم‏]
سيّد بحر العلوم از جمله دانشمندانى بود كه در مقام هدايت خلق تلاشى وافر داشت. وى در “ذى الكفل” با علماى يهود مناظره كرد – كه حدود سه هزار تن يهودى در آن جا حاضر بود – . در پى بحث او جملگى آنان به تدريج مسلمان شدند. [رك. الفوائد الرجاليّة۱: ۴۹، مقدّمه‏]. اين مناظره را بسيارى از شاگردان و معاصران سيّد گزارش كرده‏اند؛ از آن جمله سيّد محمّد جواد عاملى نگارنده كتاب “مفتاح الكرامة” را مى‏توان نام برد. علاقه‏مندان مى‏توانند بدان كتاب يا مقدمه كتاب الفوائد الرّجاليّة، جلد اوّل مراجعه كنند.
اساتيد وى عبارت‏اند از: وحيد محمّد باقر بهبهانى (۱۱۱۸ – ۱۲۰۵)، شيخ محمّد باقر ابن محمّد باقر هزار جريبى (متوفّاى ۱۲۰۵) ، سيد حسين بن أبى القاسم جعفر موسوى خوانسارى (متوفّاى ۱۱۹۱)، سيّد حسين بن امير محمّد ابراهيم بن محمّد معصوم حسينى قزوينى (متوفّاى ۱۲۰۸)، شيخ عبد النّبى قزوينى كاظمينى (متوفّاى ۱۲۱۳)، سيّد عبد الباقى حسينى خاتون آبادى (متوفّاى ۱۱۹۳)، شيخ محمّد مهدى فتونى عاملى (متوفّاى ۱۱۸۳)، پدرش سيّد مرتضى طباطبايى (متوفّاى ۱۲۰۴)، شيخ يوسف بحرانى نگارنده‏ى كتاب الحدائق (۱۱۰۷ – ۱۱۸۴)، شيخ محمّد تقى دورقى (متوفّاى ۱۱۸۶) و سيّد ميرزا مهدى اصفهانى ساكن در خراسان (۱۱۵۳ – ۱۲۱۷).
او شاگردان زيادى داشت از آن جمله‏اند: شيخ احمد نراقى (متوفّاى ۱۲۴۵)، شيخ أبو على حائرى نگارنده‏ى “منتهى المقال” (متوفّاى ۱۲۱۶)، شيخ أسد اللَّه تسترى نگارنده‏ى “المقابيس” (متوفّاى ۱۲۳۴)، سيّد أبو القاسم جدّ نگارنده‏ى “الروضات الجنّات” (متوفّاى ۱۲۴۰)، شيخ جعفر كبير كاشف الغطا (متوفّاى ۱۲۲۸)، شيخ حسين نجف (متوفّاى ۱۲۵۱)، مولى زين العابدين سلماسى (متوفّاى ۱۲۶۶)، سيّد صدر الدّين عاملى (متوفّاى ۱۲۶۳)، شيخ شمس الدّين بن جمال الدين بهبهانى نگارنده‏ى “الحواشى” (متوفّاى ۱۲۴۸)، سيّد مير على طباطبايى نگارنده‏ى “الرياض” (متوفّاى ۱۲۳۱)، سيّد عبداللَّه شُبّر (متوفّاى ۱۲۴۲)، سيّد محمّد جواد عاملى نگارنده‏ى “مفتاح الكرامة” (متوفّاى ۱۲۲۶)، سيّد محمّد مجاهد نگارنده‏ى “المناهل” (متوفّاى ۱۲۴۲)، شيخ محمّد مهدى نراقى (متوفّاى ۱۲۰۹)، شيخ محمّد ابراهيم كلباسى (متوفّاى ۱۲۶۱)، سيّد محمّد رضا شُبّر (متوفّاى حدود ۱۲۳۰)، ميرزا محمّد اخبارى (متوفّاى ۱۲۳۳)، شيخ محمّد تقى اصفهانى نگارنده‏ى حاشيه‏ى بر كتاب المعالم (متوفّاى ۱۲۴۸)، شيخ ميرزا حسن زنوزى، محمّد رضا ازْرى (متوفّاى ۱۲۴۰). گر چه سيّد مقام علمى والايى داشت، امّا از او تأليفات زيادى به يادگار نماند. آثار مكتوب باقى مانده از وى بشمار زير است:
كتاب “المصابيح” در عبادات و معاملات، “الدّرّة النّجفيّة”، منظومه‏اى در باب طهارت و نماز كه بيش از دو هزار بيت است. “مشكاة الهُدى‏”، اين كتاب باز گردان “الدّرّة النّجفيّة” به نثر است و تنها كتاب طهارت آن نگاشته شده. “تحفة الكِرام” در تاريخ مكّة و بيت اللَّه الحرام، “رسالة في العَصير العِنَبي”، “شرح باب الحقيقة و المجاز” از كتاب الوافية اثر فاضل تونى، شرح برخى از أحاديث كتاب تهذيب شيخ طوسى، “الفوائد الأصولية”، “رسالة في تحريم العَصير الزَّبيبي”، “رسالة في مناسك الحج و العمرة”، “رسالة في حكم قاصد الأربعة في السفر”، حاشية و شرح بر طهارت كتاب شرائع الاسلام اثر محقق حلّى، “رسالة في قواعد أحكام الشُّكوك”، “حاشية على ذخيرة الحجّة السبزواري”، “رسالة في تحقيق معنى أجمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عنهم”، “رسالة في انفعال ماء القليل”، “رسالة في الفِرَقِ و الملل”، “رسالة في الأطعمة و الأشربة”، “رسالة في تحريم الفرار من الطاعون”، “الدّرّة البهيّة في نظم بعض المسائل الأصوليّة”، “رسالة في مناظرته لليهود”، ديوان شعر كبير كه بيش از هزار بيت دارد كه اغلب آن در مدح و رثاى أهل بيت عليهم السلام است. “الفوائد الرّجاليّة”، “الاثنا عشريّات” در مراثى، “اجتماع الامر و النهى”، “أُرجوزة فى الجمل و العقود”، “أصالة البرائة” و برخى كتاب‏ها در آداب سير و سلوك به زبان فارسى كه به سيّد نسبت داده‏اند، ولى صحّت اين انتساب مسلّم نيست.
تقريرات درس‏هاى او توسّط شاگردانش بسيار است. از آن جمله‏اند:
۱ – تقريرات شاگرد گران‏قدرش نگارنده‏ى مفتاح الكرامة، در فقه
۲ – تقريرات شاگرد ديگرش آغا محمّد على نجفى فرزند آغا محمّد باقر هزار جريبى.
سيّد وراى مرجعيّت دينى و مشاغل اجتماعى، كارهاى عام المنفعه و صدقات جاريه‏ى فراوانى از خود به جاى گذاشت. برخى از آنان عبارت‏اند از:
۱ – تعيين و تثبيت مشاعر حج و مواقيت احرام بنا بر وجه شرعى صحيح.
۲ – كوشش وى براى اين كه مسجد كوفه را از خاك پاك پر كند و اين به خاطر آسان شدن آب كشى صحن مسجد بود. نيز بناى ديوارهاى و مقامات موجود در مسجد بر اساس قديمى آن و بنا نهادن شاخص براى تعيين زوال ظهر و بناى حجره‏هايى براى معتكفين و ديگر كارهاى عمرانى در مسجد كوفه و حوالى آن.
۳ – تعيين و بنا نهادن مقام حضرت حجت عليه السلام در مسجد سهله، و بناى گنبدى از كاشى آسمانى بر آن مقام. و ميان جايى كه سيّد براى مقام حضرت مهدى بنا نهاد و جاى سابق آن بيش از ده متر اختلاف است و اين جا را پس از تشرف به حضور حضرت بقية اللَّه در آن مكان گرامى معيّن كرد. همان تشرّفى كه آن را براى ميرزا ابو القاسم قمى نگارنده‏ى كتاب القوانين نقل فرمود.
۴ – تعيين قبر مختار بن أبى عبيدة ثقفى در نزديكى قبر جناب مسلم بن عقيل.
۵ – تعيين و بنا نهادن مرقد حضرت هود و حضرت صالح در وادى السلام در نجف اشرف. مكان كنونى با جاى قبلى آن حدود ۱۰ متر اختلاف دارد و سيّد فرمان داد كه بناى اوّليه را خراب كنند و بناى تازه‏اى در جاى جديد بنهند.
۶ – تعيين و بناى مقام حضرت مهدى عليه السلام در وادى السلام نجف هم چنان كه امروزه معروف است.
۷ – بناى مئذنه صحن شريف علوى در سمت جنوب و تعمير ديوارهاى صحن و غرفه‏هاى آن. سيّد چون ديد اين صحن شريف خراب است، نامه‏اى به فتح‏على شاه قاجار پادشاه وقت ايران نوشت كه اموالى براى ترميم اين مراكز بفرستد. پادشاه ايران نيز دستور سيّد را اجابت كرد و اموال زيادى به نجف فرستاد.
۸ – تجديد بناى مسجد جامع شيخ طوسى و افزودن بر مساحت آن و افزودن مراكز لازم بر اين جامع. [رك. الفوائد الرجاليّة، ج ۱ ، صص ۶۶ – ۹۷، مقدمه‏]
۹ – تعيين جايگاه سر مطهّر امام حسين عليه السلام در مسجد الرأس واقع در رواق بالا سر حرم امير المؤمنين‏عليه السلام و منع كردن مردم از پاى نهادن بر آن مكان گرامى. [مشهد الإمام علي في النّجف، ص ۱۵۴]
سيّد سال ۱۲۱۲ در نجف اشرف در گذشت؛ پيكر او را در حرم امير المؤمنين دفن كردند.