اسحاق بن حامد كاتب گويد: مرد بزّاز مؤمنى در قم بود و شريكى داشت كه از فرقه مرجئه بود، آنها مالك پارچه نفيسى شدند، آن مؤمن گفت: اين پارچه براى مولاى من بافته شده است و شريكش گفت: من مولاى تو را نمى‏شناسم، ولى با آن هرچه خواهى كن و چون پارچه به دست او عليه السّلام رسيد آن را از طول دو پاره كرد، نصف آن را برداشت و نصف ديگر را بازگردانيد و فرمود: ما نيازى به مال مرجئه نداريم.

(كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج‏۲، ص: ۲۸۳، ح ۴۱)