داستانک فلسفی (معاد)

حسن دانشجوی رشته فلسفه در دانشگاه است. خیلی تلاش می کند که مبانی درس های خود را خوب بیاموزد.
دیروز در درس مبدء شناسی در تعریف معاد خواند: معاد دوران وجود بر نفس خویش است. از مجرّد آغاز کردیم و دوباره مجرّد می شویم .
با خود گفت:
– وقتی مردیم چه می شود؟ با این حساب از مادّه به مجرّد می پیوندیم.
– دوباره وقتی زنده شدیم چه می شود؟
– از مجرّد به ماده بر می گردیم.
– امّا این که با اصول فلسفی در معاد شناسی ناسازگار است!
– استاد درس تفسیر می گفت: بوعلی از این اصل فلسفی در برابر قرآن و سخن پیامبر چشم پوشیده است و سخن قرآن را پذیرفته.
– چاره ای نیست من نیز یا باید از اصول فلسفی دست بکشم یا از قرآن پیامبر و اهل بیت! ولی سرتاپای قرآن و سخنان پیغمبر و اوصیائش از معاد جسمانی داد می زند.
– آیا بهتر نیست چون بوعلی سینا در برابر اصول دینی و معاد جسمانی از آموزه های فلسفی دست بردارم و به دامن قرآن و خاندان پاک پیامبر خدا باز گردم و ذهن و جان خود را با آموزه ها یونانی نیازارم و این درس ها را تنها به صورت یک گزارش بخوانم نه اعتقاد!