روایات آغاز ظهور امام زمان‏ عليه السلام را چنين گزارش می ‏كنند:
رسول خدا ‏صلى الله عليه وآله وسلم به امير المؤمنين ‏عليه السلام فرمود:
«يا على … آن‏گاه كه وقت قيام (قائم ما) نزديك شود، او شمشيرى در نيام دارد. شمشيرش او را می ‏خواند: قُمْ يا وَلِيَّ اللَّهِ فَاقْتُلْ أعْداءَ اللَّهِ (= اى ولىّ خدا، به پا خيز و دشمنان خدا را نابود می کن).»[۱]پس از جا حركت می ‏كند و وارد مكّه ‏ى معظّمه می ‏شود.

حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «او در خارج مكّه زير درخت بزرگ خاردار (يا درخت موز)ى می ‏نشيند. ناگاه جبرئيل به صورت مردى از قبيله ‏ى كَلْب به نزد او می ‏آيد و عرض می ‏كند: يا عبدَاللَّه! چرا اين جا نشسته‏ اى؟ می ‏فرمايد: اى بنده‏ى خدا! خوش ندارم در گرمى هوا به مكّه روم؛ انتظار آن دارم كه آخر شب شود تا داخل شوم. جبرئيل می ‏خندد و آن حضرت او را می ‏شناسد. جبرئيل دست امام‏ عليه السلام را می ‏گيرد و به حضرتش سلام می کند و مصافحه می نماید و اسبى به نام بُراق حاضر می ‏سازد و آن حضرت را سوار می ‏كند. پس بر كوه رَضْوى‏[۲] آيد … آن‏گاه به سوى مكّه رود؛ در وقتى كه مردم در آن‏جا جمع شوند. پس مردى بر می ‏خيزد و به بانگ بلند می ‏گويد: “اى مردم! مطلب و مقصود شما اين بزرگوار است. اينك او شما را به آن‏چه رسول خدا دعوت كرده است، می ‏خواند”. آن هنگام حضرتش برمی ‏خيزد و می ‏گويد: “اى مردم! من فلان فرزند فلان (محمّد فرزند حسن) ام. من فرزند پيغمبر خدايم. شما را به آن چه پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم دعوت كرد، دعوت می ‏كنم”.
(منافقان) براى قتل آن حضرت برخيزند. ۳۱۳ تَن شرّ آن جماعت (منافق) را دفع می ‏كنند. (از اين ۳۱۳ تن) ۵۰ نفرشان از اهل كوفه ‏اند و باقى از ساير بلاد؛ به نوعى كه يك‏ديگر را نمی ‏شناسند و در غير موسم حج در آن جا جمع شده باشند.»[۳]
حضرت باقرعليه السلام در اين باره فرمودند:
«قائم ‏عليه السلام به ياران خود می ‏فرمايد: اى ياران! اهل مكّه مرا نمی ‏خواهند؛ ليكن خدا مرا به سوى ايشان فرستاده است تا بر ايشان حجّت آورم؛ آن سان كه شايسته ‏ى چون منى است. پس يكى از اصحاب خود را می ‏خواند و به او می ‏گويد: نزد اهل مكّه برو و به ايشان بگو: من فرستاده‏ ى امام به سوى شمايم و او می ‏گويد: ما اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافت و فرزندان محمّد و بازماندگان پيامبران‏ايم. از زمان درگذشت پيغمبرمان تا به امروز مورد ستم قرار گرفته و مغلوب و مقهور شده‏ ايم و حقّ ما را گرفته‏ اند. لذا از شما يارى می ‏خواهيم؛ ما را يارى كنيد.
وقتى آن جوان اين سخنان را بيان می ‏كند، اهل مكّه بر او شورش كنند و در ميان ركن و مقام [۴]سر او را از تن جدا كنند! او نفس زكيّه (= پاكيزه روان) است. چون اين خبر با آن سرور رسد، به ياران خود فرمايد: آيا به شما نگفتم كه اهالى مكّه ما را نمی ‏خواهند؟ ايشان (مردم مكّه) آن حضرت را (به حال خود) رها نمی ‏كنند تا اين كه بر آن‏ها خروج كند. پس از بالاى كوه ذى طُوى‏[۵] همراه ۳۱۳ نفر – به تعداد ياران بدر – به زير آيد و داخل مسجد الحرام شود. پس آن حضرت در مقام ابراهيم چهار ركعت نماز كند و پشت به حجر اَسود، حمد و ثناى خدا گويد و پيغمبر اسلام را ياد كند و بر او درود فرستد و به نوعى تكلّم كند كه هيچ كس آن گونه تكلّم نكرده باشد.
نخستين كسى كه دست به دست او دهد جبرئيل و ميكائيل باشند… سپس آن ۳۱۳ تن همراه اندكى از اهل مكّه با آن حضرت بيعت كنند. پس آن حضرت … همراه ده هزار نفر از مكّه خارج می ‏شود؛ در حالى كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از سوى چپ او حركت كنند. پس آن حضرت بيْرق درهم پيچيده را بجنباند و پرچم را بگشايد و آن پرچم رسول خدا باشد – كه “سَحابة” نام دارد – و زره رسول خدا را – كه “سابغة” نام دارد – به تن كند و شمشير رسول خدا را – كه “ذوالفَقار”[۶] باشد – حمايل كند.»[۷]
به همراه امام ‏عليه السلام «شمشير رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و پيراهن (جنگ) آن حضرت و بُرْد[۸] و دستار ايشان و چوبْ‏ دست آن بزرگوار و پرچم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و زره آن حضرت و زين (اسبِ) ايشان است تا اين كه به مكّه فرود می ‏آيد و شمشير را از غلاف خود بيرون می ‏آورد و لباس (جنگ) می ‏پوشد و پرچم و بُرد و عِمامه ‏ى آن حضرت را به اهتزاز در می ‏آورد و چوبْ ‏دست را در دست خود می ‏گرداند و خداوند اجازه‏ ى ظهور به آن حضرت می ‏دهد …»[۹]. آن گاه بين ركن و مقام بايستد و پنج ندا كند:
«ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! أنَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! أنَا الصَّمْصامُ الْمُنْتَقِمُ، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! إِنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ قَتَلُوهُ عَطْشاناً، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! إنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ طَرَحُوهُ عُرْياناً، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! إنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ سَحَقُوهُ عُدْواناً.»[۱۰] «اى جهانيان! من آن قيامگر انتظار كشيده شده ‏ام. اى جهانيان! من آن شمشير انتقام ‏كش ‏ام، اى جهانيان! همانا جدّ من حسين را تشنه كشتند. اى جهانيان! همانا جدّ من حسين را بى تن ‏پوش (در بيابان كربلا) رها كردند. اى جهانيان! همانا (پيكر) جدّ من حسين را به ستم لگدكوب كردند.»آن حضرت پس از قيام، دعوت خويش را آغار می ‏كند و مردم را به آيين الاهى – كه هزاران سال است بشر آن را پشت سر انداخته است – دعوت می ‏كند.
حضرت صادق ‏عليه السلام فرمودند:
«در آن هنگام، آقاى ما قائم ‏عليه السلام به خانه‏ى خدا تكيه می ‏كند و می ‏فرمايد: اى مردم! هر كه می ‏خواهد “آدم” و “شيْث” را ببيند، بداند من “آدم” و “شيْث”ام (و تجسّم آنان ‏ام). و هر كه می ‏خواهد “نوح” و فرزندش “سام” را ببيند، بداند من همان “نوح” و “سام” ام. هر كه می ‏خواهد “ابراهيم” و “اسماعيل” را ببيند، بداند من همان “ابراهيم” و “اسماعيل”ام. هر كه می ‏خواهد “موسى” و “يُوشَع” را ببيند، بداند من همان “موسى” و “يُوشَع” ام. هر كه می ‏خواهد “عيسى” و “شَمْعُون” را ببيند، بداند من همان “عيسى” و “شَمْعُون”ام. هر كه می ‏خواهد “پيامبر” و “امير المؤمنين” را – كه درود خدا بر هر دوى ايشان باد – ببيند، بداند من همان “محمّد” صلى الله عليه وآله وسلم و “على”عليه السلام ام. هر كه می ‏خواهد “حسن” و “حسين”عليهما السلام را ببيند، بداند من همان “حسن” و “حسين”عليهما السلام ام. هر كه می ‏خواهد امامان از ذريّه حسين ‏عليهم السلام را ببيند، بداند كه من همان (وارث) امامان ‏ام. دعوتم را بپذيريد و نزد من جمع شويد؛ هر چه (آنان) گفته و هر چه را نگفته ‏اند، به شما خبر می ‏دهم.»[۱۱]آن حضرت اقدامات عدل‏ گسترى خويش را از مسجد الحرام آغاز می ‏كند. امام صادق ‏عليه السلام فرمودند:
«اوّلين عدالتى كه قائم (عليه السلام) آشكار می ‏كند اين است كه منادى او ندا می ‏دهد: كسى كه (طواف) مستحب می ‏كند، حجر اَسود و مَطاف را براى (طواف كنندگان) واجب واگذارد.»[۱۲] پس از آن، اداره‏ ى شهر مكّه را به دست می ‏گيرد و يكى از ياران خود را بر مكّه می ‏گمارد. مفضّل بن عمر از امام صادق پرسيد: چون قائم آل محمّد قيام كند، آيا در مكّه مقيم می ‏شود؟ آن حضرت فرمودند: «نه، مفضّل! او مردى از خاندان خود را در آن شهر جانشين می ‏كند. چون از مكّه حركت كند، (مردم) به آن مرد حمله می ‏كنند و او را می ‏كشند. پس آن حضرت باز می ‏گردد و آن‏ها به خدمتش می ‏آيند؛ در حالى كه ترسان و سر به زير و گريان عرضه می ‏دارند: اى مهدى آل محمّد، توبه! پس آن حضرت آن‏ها را موعظه كرده هشدار می ‏دهد و بر آن‏ها والى (جدید) می ‏گمارد و دو باره حركت می ‏كند؛ ولى باز بر او نيز می شورند و او را نیز می ‏كشند. آن گاه ياران خود از پَرِيان و نُقبا را به سوى اهل مكّه می ‏فرستد و (به ايشان) فرمان می ‏دهد: به سوى آن‏ها باز گرديد و كسى را باقى نگذاريد مگر آن كس كه ايمان بياورد … پس به سوى آن‏ها مراجعت می ‏كنند و به خدا سوگند، از صد نفر يكى و از هزار نفر يكى باقى نمی ‏ماند …»[۱۳] آن حضرت از مكّه به سوى كوفه رهسپار می ‏شوند و كوفه پايتخت آن حضرت خواهد بود.
اين كه آيا ابتدا به مدينه رفته آن‏جا را می ‏گشايد يا به كوفه می ‏رود و از آن‏جا به سوى شهر پيامبر خدا رهسپار می ‏شود، در روايات، مختلف بيان شده است. بنابر دسته ‏اى از روايات، آن حضرت مكّه را به سوى مدينه ترك می ‏كند و در مدينه جانيان در طول تاريخ اسلام را به كيفر جنايت ‏هايشان می ‏رساند؛ خواه زنده باشند يا به قدرت خداوند دوباره زنده شوند و تاوان كارهاى زشت خود را در دنيا ببينند. شيخ مفيد در كتاب الإرشاد از مُفَضّل بن عمر نقل می ‏كند كه گويد: شنيدم امام صادق ‏عليه السلام می ‏فرمود:
«هرگاه خداى – عزّ و جلّ – به قائم ما اجازه‏ ى قيام بدهد، او بر بالاى منبر می ‏رود و مردم را به سوى خود دعوت می ‏كند و ايشان را به خداوند سوگند می ‏دهد و به حقّ خود می ‏خواند و اين كه با آنان به روش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سلوك كند و در ميان آن‏ها همان كارهاى پيغمبر را انجام دهد. پس خداى بلند مرتبه در جلالت جبرئيل را می ‏فرستد تا اين كه بر آن حضرت فرود آيد. جبرئيل در كنار ركن حَطِيم[۱۴] فرود می ‏آيد و آن حضرت عرض می ‏كند. سپس می ‏پرسد: به سوى چه چيزى فرا می ‏خوانيد؟ حضرت قائم ‏عليه السلام به او خبر می ‏دهد و جبرئيل ‏عليه السلام می ‏گويد: من اوّل كسی ‏ام كه با شما بيعت می ‏كنم. دست خود را بگشاييد. پس جبرئيل دست خود را به دست او می ‏سايد؛ در حالى كه سيصد و ده و اندى مرد در حضور اويند. آنان نيز با آن حضرت بيعت می ‏كنند. او در مكّه اقامت می ‏كند تا اين كه تعداد يارانش به ده هزار تن برسد. سپس از مكّه به مدينه می ‏رود.»[۱۵]بنا بر دسته ‏ى ديگرى از روايات، آن حضرت از مكّه به سوى كوفه رهسپار می ‏شود و شهر كوفه را مركز حكومت خود قرار می ‏دهد. مفضّل بن عمر گويد: به امام صادق ‏عليه السلام عرض كردم: آقاى من، خانه ‏ى مهدى كجا خواهد بود كه مؤمنان آن جا جمع می ‏شوند؟ آن حضرت فرمود:
«پايتخت او كوفه، محلّ فرمانروايى او مسجد كوفه، محلّ بيت المال او مسجد سهله[۱۶] و محلّ خلوت او سرزمين هموار و سپيد نجف خواهد بود.»[۱۷]نيز ابوبكر حَضْرمى از حضرت باقرعليه السلام نقل می ‏كند كه فرمود:
«گويا من قائم ‏عليه السلام را در نجفِ كوفه می ‏بينم كه از مكّه به آنجا رفته است؛ در حالى كه ۵۰۰۰ تن از ملائكه همراه اويند. جبرئيل در سمت راست او و ميكائيل در سمت چپ وى و مؤمنان در پيش روى او خواهند بود و او سپاهيان را به سرزمين ‏ها(ى مختلف) اعزام می ‏كند.»[۱۸]آن حضرت كوفه را از وجود نابه‏كاران و پليدان پاك می ‏كند و آن‏ها كه به مقابله با لشكريان آن بزرگوار برخيزند، كشته می ‏شوند. ابوالجارود از امام باقرعليه السلام نقل می ‏كند كه آن حضرت در ضمن حديث طولانی ‏اى فرمود:
«هرگاه قائم قيام كند، به سوى كوفه می ‏رود. از آن‏جا بيش از۱۰۰۰۰ تن – كه “بُتَريّه” ناميده می ‏شوند – خروج می ‏كنند؛ در حالى كه همگى مسلّح ‏اند. آن‏ها می ‏گويند: از همان جايى كه آمده‏ اى، باز گرد؛ ما را به فرزندان فاطمه نيازى نيست! پس آن حضرت شمشير را در ميان ايشان قرار می ‏دهد و (می ‏جنگد) تا آخرين تن از آنان نابود می ‏شود. سپس وارد كوفه می ‏شود و در آن جا تمامى منافقان كافر را نابود می ‏كند و قصرهاى كوفه را – كه براى ظلم و عداون بنا شده است – خراب می ‏كند و كسانى را كه با او می ‏جنگند می ‏كشد؛ چندان كه خداى گران‏قدر و بلند مرتبه از كارش خشنود شود.»[۱۹]سعد بن عبداللَّه اشعرى عالم شيعى (متوفّاى ۳۰۱ يا ۲۹۹ ق.) در كتاب المقالاتُ و الفِرَق گويد: بُتَريّه گروهى از اصحاب حديث بودند … ايشان پيروان دو نفر بودند: گروهى از “حسن بن صالح بن حىّ” و گروهى از “كثير النواء” ملقب به “ابتر” پيروى می ‏كردند. بُتَريّه گروهى بودند كه مردم را به ولايت علی ‏عليه السلام دعوت می ‏كردند؛ ولى در عين حال، ولايت ابوبكر بن ابى قُحافه و عمر بن الخطّاب را نيز قبول داشتند. آن‏ها اجماع داشتند كه علی ‏عليه السلام بهترينِ مردمان و افضل ايشان بوده است؛ ولى در عين حال، به احكام ابوبكر و عمر نيز عمل می ‏كردند و می ‏پنداشتند كه علی ‏عليه السلام امر حكومت را به آن دو تسليم كرده و از روى ميل (نه ناچارى) با آن دو تن بيعت كرده و از حقّ خودش به خاطر آن دو گذشته است. ايشان می ‏گفتند… ولايت ابوبكر نيز رشد و هدايت بود؛ زیرا علی ‏عليه السلام تسليم ابوبكر شد و به كار او راضى بود … ايشان در عين حال به عثمان و طلحه و زبير انتقاد داشتند و چنين باور داشتند كه هر فردى از فرزندان علی ‏عليه السلام خروج كند، بايد همراه او خروج كرد.[۲۰]
ممكن است در آن رواياتى كه فرموده‏ اند از مكّه به كوفه می ‏رود، منظور انتهاى سير آن حضرت تا محلّ استقرار حكومت باشد؛ چنان كه شيخ مفيد نيز در كتاب الإرشاد می ‏گويد: در آثار و احاديث آمده است كه آن حضرت – كه درود خدا بر او و بر پدرانش باد – از مكّه رهسپار می ‏شود تا به كوفه می ‏رسد و در نجف كوفه فرود می ‏آيد و از آن جا سپاهيان را به سوى شهرها می ‏فرستد.[۲۱]
در آن روايت كه فرموده‏ اند: از مكّه به مدينه می ‏روند، ممكن است منظور مسير ميانى و هدف ميانى باشد. بنا بر آن چه سيّد هاشم بَحرانى در كتاب المَحجّة فيما نزل في القائم الحُجّة در مورد تشرّف علىّ بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى به حضور بقيّة اللَّه الاعظم‏ عليه السلام در عصر غيبت صغرا بيان كرده است، آن حضرت ابتدا از مكّه به كوفه می ‏روند و از كوفه به سوى مدينه رهسپار می ‏گردند. علىّ بن ابراهيم بن مهزيار از قول آن حضرت نقل می ‏كند كه فرمود:
«اى فرزند مهزيار! اگر استغفار شما براى يكديگر نبود، هر كه روى زمين است، هلاك می ‏شد. سپس فرمود: اى فرزند مهزيار – و دست خود را دراز كردند – می ‏خواهى تو را از خبرى آگاه سازم؟ هرگاه كودك بنشيند و مغربى حركت كند و يمانى راه بيفتد و با سفيانى بيعت شود، خداوند به من اجازه‏ى قيام خواهد داد. پس بين صفا و مروه با ۳۱۳ تن خروج می ‏كنم. آن گاه به كوفه می ‏آيم و مسجد آن را ويران و بر اساس بناى نخستين آن بنا می ‏كنم و آن چه ساختمان از جبّاران پيرامون آن هست نيز خراب می ‏كنم و با مردم حجّ اسلام را به جاى می ‏آورم و به يثرب (مدينه) می ‏روم. …»[۲۲]آن حضرت در منطقه ‏ى “قَرْقيسيا” با ستمگران كارزارى خواهد داشت. اين ناحيه شهرى در جزيره‏ ى عراق[۲۳] در نزديكى “رُحْبَه”[۲۴] است. در روايتى امام صادق ‏عليه السلام فرمود:
«خداوند در هر زمان، آوردگاهى دارد. او را آوردگاهى در قرقيسيا خواهد بود. آن جا ۷۰۰۰۰ستمگر كشته می شوند كه شمشيرهاى آراسته به همراه دارند.»[۲۵]محمّد بن عَجْلان گويد: از امام صادق ‏عليه السلام در مورد واقعه ‏ى قرقيسيا پرسيدم. آن حضرت فرمودند:
«هرگاه قائم ‏عليه السلام قيام كند، (قبر) آن دو را می ‏شكافد. پس عرب در شرق و غرب زمين با هم مكاتبه می ‏كنند. ايشان در “قرقيسيا” به خاطر تازه بودن آن دو گرد هم می ‏آيند. پس مردم يمن می ‏گويند: امير از ما باشد و قوم “مُضَر”[۲۶] می ‏گويند: از ما باشد. خداوند جنگ را در ميان ايشان قرار می ‏دهد و گرفتار سرماى سخت زمستان می ‏شوند و پيروزى از ميان ايشان برداشته می ‏شود. پس يك‏ديگر را می ‏كُشند و از ايشان جز افراد ناتوان باقى نمی ‏ماند. صاحب الامر و لشكريانش بر ايشان حمله می ‏كنند و ديگر كسى از ايشان را به جا نمی ‏گذارند.»[۲۷]اين حديث به جنگ ديرينه ‏ى اعراب حجاز و يمانی ها اشاره می ‏كند. اين جنگ نهفته – كه مدّت‏ها تاريخ عرب را به خود مشغول داشته بود – در آن زمان دو باره زنده می ‏شود. آن‏ها به دست خود موجبات نابودى خويش را فراهم می ‏كنند و بازماندگان ايشان نيز به دست تواناى امام عصرعليه السلام و سپاهيان آن حضرت براى هميشه ‏ى تاريخ از صفحه‏ ى گيتى حذف می ‏شوند.
در روايتى، راوى گويد: از حضرت صادق ‏عليه السلام شنيدم كه فرمود:
«سيزده شهر و طايفه ‏اند كه قائم با اهالى آن‏ها می ‏جنگد و ايشان نيز به جنگ او می ‏روند: اهل مكّه، اهل مدينه، اهل شام، بنى اميّه، اهل بصره، اهل دَميسان، كُردها، اعراب، ضَبّة، غَنيّ، باهِلة، أزْد، اهل رىّ.»[۲۸]علامه‏ ى مجلسى احتمال داده است “دميسان” اشتباه نگارشى “ديسان” باشد كه قريه ‏اى از قراى “هَرات” است؛[۲۹] امّا نسخه‏ ى بَدَل در غيبت نعمانى “دست ميسان” معرّب “دشت ميشان” است كه استانى ميان “واسط” و “بصره” و “اهواز” است و به “اهواز” از آن دو شهر نزديك‏تر است.[۳۰] اين منطقه بخشى از خوزستان ايران است كه “بنى طُرف” (از اعراب حجاز) پس از غلبه ‏ى اعراب بر ايران، در آن ساكن بوده ‏اند. نيز گفته ‏اند كه “دست ميسان” استانى است كه يكى از قراى آن “أُبُلَّة” است و “بصره” جزء اين استان است. [۳۱]
بنابر نقل ياقوت حموى، “ضَبّة” قريه‏ اى در “تِهامه” (منطقه حجاز) در سواحل بحر احمر به طرف منطقه‏ ى شام است. اين قريه مسكن حضرت يعقوب ‏عليه السلام بود و آن جناب از آن جا براى ديدار فرزند خود به مصر رفت.[۳۲] “ضبّة” به فرزندان “ضَبّة بن أُدّ بن طابخة بن إلياس بن مُضَر” نيز گفته شده است[۳۳]. مسكن ايشان در شمال “نجد” بود. آن‏ها در دوران اسلام به “عراق” منتقل شدند و در “جزيره(ى فراتى)” سكونت گزيدند.
“غَنىّ” و “باهِلة” دو قبيله در حجاز قديم بوده‏ اند كه تقريباً در محلّى بين “رياض” و “مكّه”ى فعلى می ‏زيسته ‏اند. اين دو قبيله در همسايگى هم بودند. بعد از اسلام، گروهى به شام و گروهى به بصره مهاجرت كردند.[۳۴]
نيز گفته ‏اند: “غَنىّ” از قبايل شمالى جزيرة العرب بوده است.[۳۵] هم چنين گفته شده است: “باهِلة” نام قريه ‏اى از “قيس هَمْدان” است[۳۶] و نيز گفته ‏اند: قريه ‏اى از قُراى حجاز است[۳۷].
“أزْد” نام قبيله ‏اى از قبايل ده‏گانه‏ ى عرب است. نياى ايشان “أزْد بن كَهْلان بن سَبأ بن يشجُب بن يعرُب بن قَحطان” معرّفى می ‏شود. قبيله ‏ى أزد نخست در يمن بودند و سپس از اهل يمن جدا شدند و در بلاد متفرّق شدند: “بنو نصر بن أزد” در “سَراة” و “عُمان” مقيم شدند و “بنو ثعلبة بن عمرو” در “يثرب” و “بنو حارثة بن عمرو” در “مَرُّ الظَّهْران” و “بنو مُزَيقياء” بين بلاد “اَشعريّين” و “عكّ”، كنار آبى به نام “غسّان” ميان دو وادى موسوم به “زبيد” و “رِمَع” اقامت گزيدند. “اوْس” و “خَزرج” ملوك “يثرب” در جاهليّت از قبيله ‏ى “أزد” بودند و از “أزد” قبايل بسيار زيادى متفرّع شدند. ايشان در شام و عراق و يثرب و عمّان و جاهاى ديگر دولت ‏ها داشتند.[۳۸]
محمّد بن مسعود عيّاشى، عالم شيعى قرن سوم هجرى در كتاب تفسير خود از امام باقرعليه السلام حديث شريفى را نقل می ‏كند. بنابراين نقل، آن حضرت – پس از بيان اين كه حضرت بقيّة اللَّه ‏عليه السلام چون در مكّه ظاهر شود، بعد از اقداماتى به مدينه می ‏رود و از آن جا به نجف اشرف و سپس به كوفه می ‏رود – توضيح می ‏دهند كه: امام زمان ‏عليه السلام پس از كارزار با وارثان بنى اميّه، سپاهى به سوى روم ارسال می ‏كنند تا بازماندگان بنى اميّه را نيز دستگير كنند. آن گاه حضرت باقرعليه السلام می‏افزاند:
«سپس حضرتش به كوفه باز می ‏گردد و سيصد و ده و اندى نفر را به سوى تمامى آفاق ارسال می ‏كند. (پيش از حركت) ميان كتف ‏ها و سينه ‏ى ايشان دست می ‏كشد. پس آن‏ها در هيچ فضايى ناتوان نمی ‏شوند و زمينى باقى نمی ‏ماند؛ مگر اين كه در آن به “لا إلهَ إلاّ اللَّهُ، وَحْدَهُ لا شريكَ لَهُ” و “مُحَمَّدٌ رسولُ اللَّهِ” شهادت داده می ‏شود …»[۳۹]اين روايت شريف دامنه‏ ى اقدامات ياران آن حضرت را از زمين خاكى فراتر اعلام می ‏كند؛ چه حضرت باقرعليه السلام به صراحت می ‏فرمايد: “در هيچ فضايى نيازمند كمك كسى نمی ‏شوند”. گر چه علامه‏ ى مجلسى در بحار الأنوار به جاى “فضا”، “قضا” نقل كرده [۴۰]، در نسخ مخطوط موجود از اين تفسير “فضا” آمده است [۴۱] و به نظر می ‏رسد ارتباط “آفاق” با “فضا” بيشتر از “قضا” (= داورى) است. اين موضوع را روايات فراوانى تأييد می ‏كنند.
اوّلين خون‏خواهى مهدى آل محمّد خون‏خواهى شهيدان كربلاست. آن منتقم الاهى تمام هواداران قاتلان كربلا را به عنوان تاوان خون پاك شهيدان كربلا قصاص می ‏كند. حضرت مهدى ‏عليه السلام تقاصّ تمام خون‏هاى به ناحق ريخته شده را باز پس می ‏گيرد. در دعاى ندبه – كه به حضرت صادق ‏عليه السلام منسوب است – چنين می ‏خوانيم:
«أيْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْأنْبِياءِ [وَ أبْناءِ الْأنْبِياءِ]؟ أيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ؟»[۴۲] «كجاست آن جوينده‏ى خون پاك پيغمبران و فرزندان پيغمبران؟ كجاست آن جوينده‏ى خون كشته شده در كربلا؟»راوى گويد: از امام حضرت صادق ‏عليه السلام در باره‏ ى اين سخن خداوند پرسيدم كه می ‏فرمايد:
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً، فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ» فرمودند: «اين آيه در باره‏ ى حضرت حسين ‏عليه السلام نازل شده است. اگر تمام اهل زمين به خاطر او كشته شوند، اسراف در قتل نيست.»[۴۳]اقدام ديگر امام عصرعليه السلام پس از ظهور در شهر مكّه، بريدن دست پرده‏ داران غاصب بيت اللَّه است. اباصلت هروى از حضرت رضاعليه السلام پرسيد: چون قائم شما خانواده قيام كند، ابتدا به چه كارى می ‏پردازد؟ آن حضرت فرمود:
«نخست به بنى شيبه می ‏پردازد و دست آنان را قطع می ‏كند؛ چون آنان دزدان خانه‏ ى خدايند.»[۴۴] حاكمیت آن حضرت به پشتوانه ‏ى شمشير نیست؛ بلكه منطق رساى او و ودايع انبياى عظام – كه با خود دارد – موجبات پيروزى آن حضرت را بر دل‏ و جان مردم جهان فراهم می ‏كند. نيز نزول حضرت عيسی ‏عليه السلام در آن زمان و اقتداى ايشان به حضرت بقيّة اللَّه از موجبات مهمّ گرايش مسيحيان جهان به آن حضرت است.امام باقر فرمود:
«نخستين كارى كه قائم ‏عليه السلام می ‏كند تورات را از غارى در انطاكيّه[۴۵] بيرون می ‏آورد. در آن (غار)، عصاى موسى و انگشترى سليمان هست.»[۴۶]نيز حضرت باقرعليه السلام فرمود:
«هرگاه قائم ما اهل بيت قيام كند … تورات و ساير كتاب‏هاى الاهى را از غارى در انطاكيّه بيرون می ‏آورد و در ميان اهل تورات، به تورات و در ميان اهل انجيل، به انجيل و در ميان اهل زبور، به زبور و در ميان اهل قرآن، به قرآن حكم می ‏كند …»[۴۷]حضرت صادق ‏عليه السلام نيز فرمود:
«عصاى موسى از چوب “آس” از درخت بهشتى بود كه به هنگام عزيمت او به سوى مَدْيَن[۴۸]، جبرئيل ‏عليه السلام به او داد. آن عصا و تابوت آدم در درياچه ‏ى طبريّه[۴۹] است. آن‏ها پوسيده نمی ‏شوند و رنگشان تغيير نمی ‏كند تا اين كه آن دو را قائم – آن گاه كه قيام كند – (از آن درياچه) بيرون می ‏آورد.»[۵۰]از اين عصا و تابوت معجزات فراوانى آشكار می ‏شود كه اين دو يكى از عوامل گرويدن اهل كتاب به آن حضرت است. در مصادر عامّه نقل شده است:
«مهدى تابوت سكينه را از غار انطاكيّه و اسفار تورات را از كوهى در شام بيرون می ‏آورد و به آن‏ها با يهوديان احتجاج می ‏كند و گروه فراوانى از ايشان اسلام می ‏آورند.»[۵۱]لشكريان آن حضرت در كارزارهاى خود با دشمنان خدا، وراى توانايی ‏هاى نظامى، از نيروهاى معنوى نير مدد می ‏گيرند. امام صادق ‏عليه السلام فرمود:
«هرگاه قائم قيام كند، در هر اقليمى از زمين مردى را گسیل می دارد … و لشكرى را به سوى قسطنطنيّة اعزام می ‏كند. (آن لشکر) چون به خليج می ‏رسند، چيزى بر كف پاى خود می ‏نويسند و در روى آب حركت می ‏كنند .»[۵۲]“قُسطَنطنيّه”[۵۳] همان “استانبول” فعلى است. نام يونانى آن “بيزانس” می باشد. اين شهر بندرى است در تركيه در ساحل “بُسْفُر” كه سابقاً پايتخت دولت عثمانى و يكى از مشهورترين شهرهاى عالم بود.[۵۴]
در روايتى، جابر بن يزيد جُعْفى از امام باقرعليه السلام نقل می ‏كند كه آن حضرت پس از گزارشى در باره‏ ى كارزارهاى گروه امويان با حضرت بقية اللَّه الاعظم و پيروزى حضرتش بر لشكريان اُموى، فرمود:
«قائم سه پرچم را استوار می ‏كند: پرچمى به سوى قسطنطنيّه – كه خدا آن جا را براى او فتح می ‏كند – و پرچمى به سوى چين – كه خدا آن جا را نيز براى او فتح می ‏كند – و پرچمى به سوى كوه‏ هاى ديلم و آن جا را نيز خدا براى او فتح می ‏كند.»[۵۵]ديلم يا ديلمان نامى است كه به قسمت كوهستانى ولايت گيلان بين ساحل درياى مازندران و قزوين اطلاق می ‏شد.[۵۶] چين نيز در عصر قديم دورترين كشور در مشرق زمين بود و شايد بتوان نتيجه گرفت كه تمام كشورهاى شرق دور به دست همین سپاه فتح می ‏شود.
قسطنطنيّة مهم‏ترين شهر در منطقه ‏ى روم شرقى بود و به احتمال قوى همين سپاه اعزامى به اين منطقه تمامى اروپا را نيز فتح خواهد كرد. يك دسته از دشمنان امام زمان‏ عليه السلام مسلمانان كژانديشى اند كه با آن حضرت مخالفت مكتبى می ‏كنند. در زمان ظهور آن حضرت، شمارى از مردم با حربه ‏ى قرآن در برابر آن حضرت قيام می ‏كنند؛ چنان كه در عصر حكومت امير المؤمنين ‏عليه السلام نيز همين كار را كردند. در جنگ “صِفّيْن”[۵۷] گروهى به تحريك عمرو بن عاص، قرآن‏ها را بر سر نيزه كردند و با شعار قرآن حَكَم ميان ما و شما، جلوى پيشروى افسران ارشد سپاه امير مؤمنان ‏عليه السلام همچون مالك اشتر را گرفتند. گروهى از سپاهيان مولاعليه السلام به دور آن حضرت ريختند و گفتند: يا دستور بازگشت مالك را صادر كن يا الآن خون تو را می ‏ريزيم؛ ما ديگر با قرآن نمی ‏جنگيم!! آن حضرت اصرار كرد و فرمود:
«اينان پيرو قرآن نيستند! نه منطق آن‏ها منطق قرآن است؛ نه كردار آن‏ها كردار قرآن! مگر هم اينان نبودند كه در ابتداى ورود به منطقه‏ ى صِفّيْن جلوى شريعه‏ ى فرات را گرفتند و آب را بر ما بستند؟! مگر هم اينان نبودند كه جان و مال مسلمانان را مورد هجوم و غارت قرار دادند و به جرم هوادارى از ما خون آنان را ريختند و هزاران جنايت ديگر كه صفحات تاريخ اسلام را سياه كردند؟!» ولى آن مردمان كم خرد قرآن ناطق را با بر نيزه كشيدن قرآن صامت ساكت كردند. در واقع فرمان قتل علىّ بن ابى طالب نيز در پى ماجراى حكميّت صادر شد.
در دوران قيام مهدى آل محمّد نيز گروهى با آن حضرت به قرآن منازعه می ‏كنند.
فُضَيل بن يَسار گويد: از امام صادق ‏عليه السلام شنيدم كه فرمود:
«به درستى كه وقتى قائم ما قيام كند، بيش از آن‏چه پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم از مردم نادان جاهليّت كشيد، آن حضرت از مردم نادان ناراحتى خواهد ديد!»راوى از چگونگى آن سؤال می ‏كند. حضرتش می ‏فرمايد:
«پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم به سوى مردم مبعوث شد؛ در حالى كه آنان سنگ ريزه و سنگ ‏هاى سخت و (چوب) درختان خرماى بلند و چوب درشت تراشيده را می ‏پرستيدند؛ ولى قائم ما به پا می ‏خيزد و به سوى مردم می ‏آيد؛ در حالى كه آن‏ها در برابر او، كتاب خدا را تأويل و براى محكوم كردن او بدان احتجاج می ‏كنند …»[۵۸]ابو حمزه ‏ى ثُمالى نيز از امام باقرعليه السلام نقل می‏كند كه آن حضرت می ‏فرمود:
«صاحب اين امر هرگاه آشكار شود همچون رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از مردم سختى می ‏بيند؛ بلكه بيشتر.»[۵۹]هم‏چنين از امام صادق ‏عليه السلام نقل است كه فرمود:
«همانا قائم ‏عليه السلام در جنگ دشواری ‏هايى می ‏بيند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نديد؛ پيامبر اكرم در حالى به سوى مردم برانگيخته شد كه آنان سنگ ريزه‏ هاى نوشته ‏دار و چوب‏هاى درشت تراشيده را می ‏پرستيدند. وقتى قائم ‏عليه السلام نيز خروج می ‏كند، مردم بر او می ‏شورند. پس كتاب خدا را به زيان او تأويل می ‏كنند و با كتاب خدا با او می ‏جنگند.»[۶۰]از ديگر مشكلات دوران اوّل استقرار حكومت عدل در جهان تجربه‏هاى ناموفقى است كه بشر در طول تاريخ از حكّام بنى هاشم ديده است. آنان با شعار حكومت آل محمّد بر مردم فرمانروايى كردند و بر ايشان ستم‏هاى فراوان رواداشتند؛ همچون حكومت بنى عبّاس كه با شعار “الرِّضا مِنْ آلِ مُحمّدٍ” بر سر كار آمدند و پانصد و بيست و اندى سال بر مردم حكم راندند و خود را وارثان واقعى اسلام قلم‏داد كردند.
دعوت عبّاسيان نخست در كوفه پديدار شد. برپاكننده‏ى آن مردى به نام “مَيْسرة” بود. پس از فوت وى، محمّد بن علىّ عبّاسى “بُكَيْر بن هامان” را جانشين او كرد.[۶۱] به داعيان عبّاسى سفارش مى‏شد تا با اشاره‏ى مبهم به يكى از افراد معتبر خاندان پيامبر اكرم (الرِّضا مِنْ آلِ مُحمّدٍ) دعوت كنند؛ ولى از اين كه نامى از او برند سخت نهى شده بودند.[۶۲]
در پى تجربه ‏ى ناموفق حكومت بنى عبّاس – كه با شعار مقدّس حكومت آل محمّد و نويد عدل خواهى تشكيل شد؛ ولى ستمگرى رواج يافت و انديشه ‏هاى باطل ترويج گرديد و استبداد فكرى حاكم شد – گروهى شعار دادند: “ما خواهان ستم بنى اميّه ‏ايم؛ به جاى عدل بنى عبّاس”. چون مهدى خليفه‏ ى عبّاسى (ج. ۱۵۸ – ۱۶۹ ه ) ، فردى به نام يعقوب بن داود را وزير خود كرد، “بَشّار بن بُرد” شاعر عهد عبّاسى (متوفّاى ۱۶۷ ق) در هَجو مهدى عبّاسى اين ابيات را سرود:
بَنِي أُمَيَّةَ هَبُّوا، طالَ نَوْمُكُمُ! — إنَّ الْخَلِيفَةَ يَعْقُوبُ بْنُ داوُدِ ضاعَتْ خِلافَتُكُمْ يا قَوْمُ فَالْتَمِسُو — خِلافَةَ اللَّهِ بَيْنِ النّايِ وَ الْعُودِ[۶۳]– اى بنى اميّه! بيدار شويد كه خواب شما طولانى شد. اينك يعقوب بن داوود خليفه است!
– اى مردمان! خلافت شما از دست رفت! برخيزيد و خلافت خدا را در ميان ناى و عود جست و جو كنيد. شاعر ديگرى نيز در آن عصر چنين سرود:
يَا لَيْتَ ظُلْمَ بَني مَرْوَانَ عَادَ لَنَا – يَا لَيْتَ عَدْلَ بَنِي العَبَّاس فِي النَّارِ– اى كاش ستم بنى مروان (دو باره) به (سوى) ما باز مي ‏گشت و اى كاش عدالت بنى عبّاس در آتش بود!
ديگران هم در طول دوران حكومت بنى عبّاس اين شعار را دست‏آويز خود كردند و بر بنى عبّاس شوريدند؛ همچون “حسن هِرْش” كه در سال ۱۹۸ هجرى با همين شعار بر مأمون عبّاسى خروج كرد و گروهى عرب و غير عرب را گرد خود جمع كرد. بنا بر گزارش محمّد بن جرير طبرى در تاريخ خود، وى اموال و مال التّجاره‏ها را به غارت برد و روستاها را به آتش كشيد و …[۶۴] يا حاكمان زيدى، ساليان طولانى در نواحى مختلف ايران و جنوب يمن حكومت كردند و بر شيعيان اثنا عشرى سخت گرفتند و گاه اموال آنان را به تاراج بردند؛ چنان كه دوران اِمارت حسن بن زيد علوى – كه به الداعي إلى الحقّ و امام زيديه معروف بود – زيديان بر “استرآباد” ايران چيره شدند. آن‏ها در استرآباد شيعيان اماميّه را بسيار آزار می ‏كردند و به سعايت زيديان مردم را می ‏كشتند.
ابويعقوب يوسف بن محمّد بن زياد و ابوالحسن علىّ بن محمّد بن سَيّار – كه از شيعيان اماميّه و هم عصر حضرت عسكرى‏ عليه السلام بودند و پدرانشان نيز از اماميّه بودند – از ترس كشته شدن، همراه خانواده ‏ى خويش به سامرّا گريختند و به امام عسكرى‏ عليه السلام پناهنده شدند. آن‏ها خانواده‏ ى خود را در كاروان‏سرايى جا دادند و خود به حضور امام‏ عليه السلام شرفياب شدند. آن حضرت ضمن تقدير از اين كار آنان و بشارت بر گشايش كارشان و نابودى دشمنانشان، امر فرمودند كه دو باره به شهر خويش برگردند و دو فرزند خود را در حضور امام ‏عليه السلام بگذارند تا آن حضرت بديشان تفسير قرآن تعليم كنند. آنان چنين كردند و خود باز گشتند. چون به شهر خود رسيدند، آثار گشايش را ديدند و نابودى دشمنان خود را مشاهده كردند. حضرت امام حسن عسكرى‏ عليه السلام نيز يك دوره تفسير قرآن را به آن دو جوان تعليم فرمود كه امروز بخش مختصرى از آن تفسير موجود و به تفسير الإمام معروف است.[۶۵]
فاطميّين (= فاطميان) مصر (۲۹۶ – ۵۶۷ ق) بيش از سه قرن بر مصر و نواحى اطراف حكومت كردند و مذهب اسماعيليان را ترويج كردند. امروزه فرقه “دُروزى”هاى سوريه خود را در زمره‏ ى منتظران قيام “الحاكم باللَّه” فاطمى می ‏خوانند و عقايدى آلوده به حلول خدا در خلق دارند. نیز معتقدند “الحاكم” خليفه ‏ى مصرى سلسله‏ ى فاطميان (جل ۳۸۶ – ۴۱۱ ق) آخرين نماينده‏ ى الاهى پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله وسلم است و در آخر الزمان دوباره زنده می شود تا حكومت خود را در تمام جهان بر پا كند.[۶۶]
يكى از مشكلات دولت حقّ امام زمان ‏عليه السلام، گمان شباهت اين دولت با ديگر دولت‏هاى پيشين است! اين گمان خطا چنان می ‏كند كه مردم شرق و غرب به لعنت دولت امام زمان ‏عليه السلام زبان می گشایند!! أبان بن تغلِب گويد: از امام صادق ‏عليه السلام شنيدم كه می ‏فرمود:
«هرگاه پرچم حق آشكار شود، آن پرچم را مردم شرق و غرب لعنت می كنند!» آن گاه فرمود: «آيا می ‏دانى چرا؟» عرض كردم: خير. فرمود: «براى آن‏چه مردم قبل از خروج آن حضرت از وابستگان او ديده اند.»[۶۷]نيز منصور بن حازم از امام صادق ‏عليه السلام نقل می ‏كند كه آن حضرت فرمود: «هرگاه پرچم حق برافراشته شود، مردم شرق و غرب آن را لعنت می ‏كنند!» منصور گويد: من عرض كردم: اين از چه روست؟ فرمودند: «به خاطر آن‏چه مردم از بنى هاشم می ‏بينند.»[۶۸]
اين در حالى است كه حكومت امام زمان نه در گذشتگان و نه در آيندگان مشابه ندارد. مالك جُهَنى گويد: به امام باقرعليه السلام عرض كرد: ما صاحب اين امر (حضرت بقيّة اللَّه) را داراى ويژگی ‏هايى می ‏دانيم كه احدى ندارد. آن حضرت فرمود:
«نه؛ به خدا سوگند، اين مطلب معلوم نمی ‏شود، مگر اين كه آن كسى كه با شما به آن احتجاج می ‏كند و شما را بدان می ‏خواند، آشكار گردد.»[۶۹]علامه‏ ى مجلسى در شرح اين حديث سخنانى دارد. سخن اوّل او اين است: راوى می ‏گويد: ما دولت قائم و خروج او را به گونه ‏اى توصيف می ‏كنيم كه شبيه هيچ يك از حكومت ‏ها نيست. سخن امام ‏عليه السلام نيز بدان معنى است كه: شما توان شناسايى آن را نداريد؛ مگر اين كه آن حكومت را ببينيد.[۷۰]
دوران تسخير جهان به دست سپاهيان آن حضرت طولانى نيست و در كمتر از يك‏سال جهان فتح خواهد شد. حضرت باقرعليه السلام فرمود:
«صاحب اين امر … هشت ماه شمشير را حمايل می ‏كند و پيوسته دشمنان خدا را نابود می کند تا خداوند خشنود شود …»[۷۱](رک. دکتر جلال برنجیان، فرهنگ و تمدّن جهان در عصر موعود، تهران: طور تهران، ۱۳۸۲. ۳۰۸ ص.ISBN: 469-4766-20-x )

________________
پی نویس ها:
[۱] محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوا۵۲: ۳۰۳ – ۳۰۴ به نقل ابن خزّار قمّى، كفاية الأثر: عن الصّادق، عن آبائه، عن عليٍ‏عليهم السلام قال: قال رسولُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم:
«يا عَلِيُّ إنَّ قائِمَنا… (إلى أن قال:) إذا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ يَكُونُ لَهُ سَيْفٌ مَغْمُودٌ ناداهُ السَّيْفُ: قُمْ يَا وَلِيَّ اللَّهِ فَاقْتُلْ أعْداءَ اللَّهِ.»[۲] رَضْوى” نام كوهى است در نزديكى شهر مدينه در راه مكّه كه از شهر “يَنْبُع” به اندازه‏ى يك روز راه و از مدينه هفت فرسنگ فاصله دارد. (ياقوت حَمَوى، معجم البُلدان ۳ :۵۱)
[۳] همو، بحار الأنوار ۵۲: ۳۰۶ – ۳۰۷: و بالإسناد المذكور يرفعُه [أي السيّد عليُّ بنُ عبدالحميد] إلى عليِّ بن الحسين‏عليهما السلام، في ذكر القائم في خبرٍ طويلٍ قالَ:
«… فَيَجْلِسُ تَحْتَ شَجَرَةِ سَمرَةٍ فَيَجِيئُهُ جَبْرَئِيلُ في صُورَةِ رَجُلٍ مِنْ كَلْبٍ فَيَقُولُ: يا عَبْدَاللَّهِ ما يُجْلِسُكَ ههُنا؟ فَيَقُولُ: يا عَبْدَاللَّهِ إنّي أنْتَظِرُ أنْ تَأْتِيَنِي الْعِشَاءُ فَأخْرُجَ في دُبُرِهِ إلى‏ مَكَّةَ وَ أكْرَهُ أنْ أخْرُجَ في هذَا الْحَرِّ. قَالَ: فَيَضْحَكُ فَإذا ضَحِكَ عَرَفَهُ أنَّهُ جَبْرَئِيلُ. قَالَ: فَيَأْخُذُ بِيَدِهِ وَ يُصافِحُهُ وَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَ يَقُولُ لَهُ: قُمْ، وَ يَجِيئُهُ بِفَرَسٍ يُقَالُ لَهُ بُراقُ، فَيَرْكَبُهُ ثُمَّ يَأْتي إلى‏ جَبَلِ رَضْوى‏ فَيَأْتي مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ فَيَكْتُبَانِ لَهُ عَهْداً مَنْشُوراً يَقْرَؤُهُ عَلَى النّاسِ. ثُمَّ يَخْرُجُ إلى‏ مَكَّةَ وَ النّاسُ يَجْتَمِعُونَ بِها. قالَ: فَيَقُومُ رَجُلٌ مِنْهُ فَيُنادي: أيُّهَا النّاسُ! هذَا طَلِبَتُكُمْ قَدْ جائَكُمْ يَدْعُوكُمْ إلى‏ ما دَعاكُمْ رَسُولُ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم. قالَ: فَيَقُومُونَ. قَالَ: فَيَقُومُ هُوَ بِنَفْسِهِ، فَيَقُولُ: أَيُّهَا النّاسُ! أنَا فُلانُ بْنُ فُلانٍ أَنَا ابْنُ نَبِيِّ اللَّهِ أدْعُوكُمْ إلى‏ ما دَعاكُمْ إلَيْهِ نَبِيُّ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم. فَيَقُومُونَ إلَيْهِ لِيَقْتُلُوهُ فَيَقُومُ ثَلاثُمِائَةٍ وَ يَنِيفُ عَلَى الثَّلاثِمِائَةِ فَيَمْنَعُونَهُ مِنْهُ خَمْسُونَ مِنْ أهْلِ الْكُوفَةِ وَ سائِرُهُمْ مِنْ أفْناءِ النّاسِ لا يَعْرِفُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً اجْتَمَعُوا عَلى‏ غَيْرِ مِيعادٍ.»[۴] ركن” منظور آن گوشه‏ى از خانه‏ى كعبه است كه “حَجَر اسود” در آن قرار دارد و “مقام” همان مقام حضرت ابراهيم است كه جاى پاى آن حضرت در روى آن نقش شده است.
[۵]ذى طُوى‏” موضعى است بر دامنه‏ى كوه “ذو الحَصْحاص” در خارج مكّه و بدان جا چاه‏هايى است. (على اكبر دهخدا، لغت نامه، ذيل ذو طوى؛ ياقوت حَموى، معجم البلدان، الحصحاص)
[۶] ذوالفقار” سلاح رسول خدا بود؛ چنان كه حضرت رضاعليه السلام فرمودند. (شيخ صدوق، الخصال : ۵۲۸). امير المؤمنين در گفت‏وگو با يك يهودى، فرمودند: «ذوالفقار شمشير رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود.» (شيخ صدوق، الخصال : ۵۹۹). در مورد اصل اين شمشير صاحب نثر الدرر در ۴ : ۴۴۹ گويد: ذوالفقار مال “عاص بن مُنَبِّه سهمى” بود كه امير المؤمنين ‏عليه السلام او را در جنگ بدر كشت و شمشير او را به خدمت پيغمبر اسلام آورد و رسول خدا آن شمشير را به علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام بخشيدند. و در روايت ديگرى نقل شده كه ذوالفقار مال “مُنَبِّه بن حَجّاج سهمى” بود.
[۷] مجلسی، بحار الأنوار ۵۲: ۳۰۷: بإسناده [يعنى السيّد عليَّ بنَ عبدِالحميد] إلى كتاب الفضل بن شاذانَ، يرفعُه إلى أبي بصير، عن أبي جعفرعليه السلام (إلى أن قال):
«… يَقُولُ الْقائِمُ عَلَيهِ السَّلامُ لِأصْحَابِهِ: يا قَوْمُ إنَّ أهْلَ مَكَّةَ لا يُرِيدُونَني وَ لكِنّي مُرْسِلٌ إلَيْهِمْ لِأحْتَجَّ عَلَيْهِ بِما يَنْبَغي لِمِثْلي أنْ يَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ. فَيَدْعُو رَجُلاً مِنْ أصْحابِهِ فَيَقُولُ لَهُ: امْضِ إلى‏ أهْلِ مَكَّةَ فَقُلْ: يا أهْلَ مَكَّةَ أنَا رَسُولُ فُلانٍ إلَيْكُمْ وَ هُوَ يَقُولُ لَكُمْ: إنَّا أهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ الْخِلافَةِ وَ نَحْنُ ذُرِّيَّةُ مُحَمَّدٍ وَ سُلالَةُ النَّبِيِّينَ وَ إنَّا قَدْ ظُلِمْنا وَ اضْطُهِدْنا وَ قُهِرْنا وَ ابْتُزَّ مِنَّا حَقُّنا مُنْذُ قُبِضَ نَبِيُّنا إلى‏ يَوْمِنا هذَا فَنَحْنُ نَسْتَنْصِرُكُمْ فَانْصُرُونا. فَإذا تَكَلَّمَ هذَا الْفَتى‏ بِهذَا الْكَلامِ أتَوْا إلَيْهِ فَذَبَحُوهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقامِ وَ هِيَ النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ فَإذا بَلَغَ ذلِكَ الْإمامَ قالَ لِأصْحابِهِ: ألا أخْبَرْتُكُمْ أنَّ أهْلَ مَكَّةَ لا يُرِيدُونَنا؟ فَلا يَدَعُونَهُ حَتّى‏ يَخْرُجَ، فَيَهْبِطُ مِنْ عَقَبَةِ طُوى‏ في ثَلاثِمِائَةَ وَ ثَلاثَةَ عَشْرَ رَجُلاً عِدَّةَ أهْلِ بَدْرٍ حَتّى‏ يَأْتِيَ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ فَيُصَلّي فِيهِ عِنْدَ مَقامِ إبْراهِيمَ أرْبَعَ رَكَعاتٍ وَ يُسْنِدُ ظَهْرَهُ إلَى الْحَجَرِ الْأسْوَدِ ثُمَّ يَحْمَدُ اللَّهَ وَ يُثْني عَلَيْهِ وَ يَذْكُرُ النَّبِيَ‏صلى الله عليه وآله وسلم وَ يُصَلّي عَلَيْهِ وَ يَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ أحَدٌ مِنَ النّاسِ. فَيَكُونُ أوَّلَ مَنْ يَضْرِبُ عَلى‏ يَدِهِ وَ يُبَايِعُهُ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكائِيلُ وَ يَقُومُ مَعَهُما رَسُولُ اللَّهِ وَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَيَدْفَعانِ إلَيْهِ كِتاباً جَدِيداً هُوَ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ بِخاتَمٍ رَطْبٍ فَيَقُولُونَ لَهُ: اعْمَلْ بِما فِيهِ. وَ يُبايِعُهُ الثَّلاثُمِائَةِ وَ قَلِيلٌ مِنْ أهْلِ مَكَّةَ. ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْ مَكَّةَ حَتّى‏ يَكُونَ في مِثْلِ الْحَلَقَةِ.» قُلْتُ: وَ مَا الْحَلَقَةُ؟ قَالَ: «عَشْرَةُ آلافِ رَجُلٍ، جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكائِيلُ عَنْ شِمالِهِ، ثُمَّ يَهُزُّ الرّايَةَ الْجَلِيَّةَ وَ يَنْشُرُها وَ هِيَ رايَةُ رَسُولِ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم السَّحابَةُ وَ دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم السّابِغَةُ وَ يَتَقَلَّدُ بِسَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم ذِي الْفَقَارِ.»[۸] بُرْد: لباسى بود از پارچه‏ى خطدار.
[۹] محمّد بن يعقوب كلينى، الكافي (كتاب الروضة)۸:۲۲۴: عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ، قالَ: قُلْتُ لِأبي عَبْدِاللَّه‏عليه السلام: … ما تُراثُ رَسُولِ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم؟ قالَ:
«سَيْفُ رَسُولِ اللَّهِ وَ دِرْعُهُ وَ عِمامَتُهُ وَ بُرْدُهُ وَ قَضِيبُهُ وَ رايَتُهُ وَ لامَتُهُ وَ سَرْجُهُ حَتّى‏ يَنْزِلَ مَكَّةَ فَيُخْرِجَ السَّيْفَ مِنْ غِمْدِهِ وَ يَلْبَسَ الدِّرْعَ وَ يَنْشُرَ الرَّايَةَ وَ الْبُرْدَةَ وَ الْعِمامَةَ وَ يَتَناوَلَ الْقَضِيبَ بِيَدِهِ وَ يَسْتَأْذِنَ اللَّهَ فِي ظُهُورِهِ… الخبر».همين حديث در بحار الأنوا۵۲:۳۰۱ و شبيه آن، محمّد بن ابراهيم نعمانى، كتاب الغيبة:۲۷۰.
[۱۰] استاد اعظم خادم الحجّة، الكتاب الكبير، مخطوط :۳۶۶ – ۳۶۷ به نقل از شيخ محمّد باقر بيرجندى، كبريت أحمر … گويد: در كتاب ركن الإيمان ديدم: چون حضرت حجت‏عليه السلام تشريف بياورند، پشت به ديوار كعبه داده مى‏فرمايند: «ألا يا أهْلَ الْعالَمِ… الخبر.»
[۱۱] علامه ‏ى مجلسى، بحار الأنوار ۵۳:۹ . عن المُفَضَّل بن عُمر، عن الصّادق‏عليه السلام (إلى أن قال):
«… وَ سَيِّدُنَا الْقائِمُ‏عليه السلام مُسْنِدٌ ظَهْرَهُ إِلَى الْكَعْبَةِ وَ يَقُولُ: يا مَعْشَرَ الْخَلائِقِ! ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلى‏ آدَمَ وَ شَيْثٍ فَها أنَا ذَا آدَمُ وَ شَيْثٌ، ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلى‏ نُوحٍ وَ سَامٍ فَهَا أنَا ذَا نُوحٌ وَ سامٌ، ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلى‏ إبْراهِيمَ وَ إسْماعِيلَ، فَهَا أنَا ذَا إبْراهِيمُ وَ إسْماعِيلُ، ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلى‏ مُوسى‏ وَ يُوشَعَ فَهَا أنَا ذَا مُوسى‏ وَ يُوشَعُ، ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلى‏ عِيسى‏ وَ شَمْعُونَ فَهَا أنَا ذَا عِيسى‏ وَ شَمْعُونُ، ألا وَ مَنْ أرادَ أَنْ يَنْظُرَ إلى‏ مُحَمَّدٍ وَ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِما فَهَا أنَا ذَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ، ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَهَا أنَا ذَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ألا وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلَى الْأئِمَّةِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فَهَا أنَا ذَا الْأئِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلامُ. أجِيبُوا إلى‏ مَسْألَتي فَإنّي أُنَبِّئُكُمْ بِمَا نُبِّئْتُمْ بِهِ وَ مَا لَمْ تَنَبَّأْتُمْ بِهِ… الخبر.»[۱۲] محمّد بن يعقوب كلينى، الكافي (الفروع)۴:۴۲۷ و شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه۱:۱۶۱ و همين حديث به نقل محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار۵۲: ۳۷۴. عن أبِي عَبْدِاللَّهِ‏ عليه السلام قالَ:
«أوَّلُ ما يُظْهِرُ الْقائِمُ مِنَ الْعَدْلِ أنْ يُنادِيَ مُنادِيهِ