از مهم‏ترين اموري که انگيزه دعا کردن براي آن حضرت مي‏شود نور اوست،

دليل بر آن عقل است به بيان اين‏که: اگر در شب تاريکي در راه پر پيچ و خمي بوديد، و در آن راه لغزندگي‏ هاي هولناک و سگ‏ هاي آزار دهنده‏ اي هم بود که دچار آن‏ها شديد، و خلاصي از آن‏ها جز به وسيله چراغي که راه را روشن کند ميسّر نبود، آن‏گاه کسي براي شما چراغي آورد که به وسيله آن خلاص شديد و از گمراهي رهايي يافتيد، عقل بلکه – طبع و فطرت – شما را بر مي ‏انگيزد که براي او دعا کنيد، بدون اين‏که تأمل نماييد در اين‏که او مرد بود يا زن، عالم بود يا جاهل، برده بود يا آزاد. چون محض همين کار سبب خلاصي و رهايي شما شد و باعث دعاي شما گرديد.
اکنون که اين مطلب را فهميدي بدان که تحقيق سخن در اين‏جا به چند فصل نياز دارد:
اوّل: معني نور.
دوم: اين‏که نورانيت نشانه شرف و کمال آن دليل کمال دارنده آن است.
سوم: در بيان اين‏که آن حضرت – عجّل اللَّه فرجه الشريف – وجودش نور است.
چهارم: در بيان اشراقات نور آن حضرت در غيبت و حضور.

معني نور:
«نور» اسم است براي چيزي که خودش ظاهر است و اشياء غير خودش را ظاهر کند، چه ظهور و روشني خودش از خودش باشد يا از غير خود، آن را کسب کرده باشد. تعريف ديگري هم که شده به اين معني بر مي ‏گردد که گفته‏اند: نور چيزي است که اشيا به وسيله آن ظاهر مي‏ شود، چون ظاهر شدن اشيا به وسيله آن فرع بر ظهور خودش مي‏ باشد، زيرا که فاقد شي‏ء معطي آن نيست. و امّا اين‏که در تعريف نور گفته شده: «الظاهر بنفسه المظهِر لغيره؛ به خودي خود ظاهر است و مظهِر غير خودش». اگر منظور همين بيان ما باشد، تعريف درستي است ولي اگر مقصود اين باشد که ظهور نور از خودش هست و به غير خودش تکيه ندارد، و ظهور اشيای ديگر مستند به آن است – چنان‏که باء سببيت در الظاهر بنفسه اين معني را مي‏رساند – ناتمام و ممنوع است، زيرا که لازمه‏ اش آن است که کلمه «نور» را بر غير خداوند نتوان به طور حقيقي اطلاق کرد، پس اين تعريف جامع افراد نيست.
نور – بنابر همه اين تعاريف – کلّي مشکّکي است که افراد آن متفاوت است، حدّ اعلاي آن ذات اقدس خداوند است که به خودي خود ظاهر است و غير خودش را ظاهر کرده، و از حدّ و مرز ممکنات خارج است و آفريننده تمام انوار. و چه خوش گفته‏اند:
اين نور نه جوهر است و نه عرض، بلکه آشکار کننده تمام جوهرها و عرض‏هاست، با اين بيان اطلاق نور بر خداوند متعال در آيه: «اَللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ»؛ [۱] (خداوند نور آسمان‏ها و زمين است.) هيچ نيازي به تکلّف و مجاز شمردن و امثال اين‏ها ندارد، و همين ‏گونه است دعايي که در کتاب مهج الدعوات از نبي اکرم ‏صلي الله عليه وآله روايت شده که: «بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورٌ عَلي نُورٍ…». [۲]
قسم ديگري از نور تحت عنوان «جوهر» واقع مي‏شود که مصداق اعلاي آن وجود مقدس پيغمبر و حبيب ما حضرت محمد بن عبد اللَّ ه‏صلي الله عليه وآله مي‏باشد که خداوند متعال آن حضرت را مثل نور خود قرار داده است. وجود مقدّس امام‏ عليه السلام نيز از همين قسم است.
قسم ديگري از نور در عنوان «عرض» وارد است، مانند: نور برق و چراغ و امثال اين‏ها. بايد توجّه داشت که اطلاق نور بر همه اين‏ها حقيقت است، و با اين بيان واضح مي‏شود که در ميان رواياتي که در تفسير آيه نور هست اختلافي نيست، زيرا که هر يک از آن‏ها بيان يکي از مصاديق نور است.

نورانيت نشانه شرافت است:
و چون دانستي که نور اقسام فراواني دارد که درجات فوق يکديگر دارند، ترديدي نيست که نورانيت نشانه شرافت صاحب خويش است، و کمال آن، دليل کمال شرافت است. اين امر کاملاً واضح و هيچ پرده ابهامي بر آن نيست، و دليل بر آن – به اضافه عقل – آيات و روايات بسيار است، از جمله:
۱ – آيه نور؛ خداوند متعال در اين آيه خود را با اين صفت متعالي وصف فرموده که براي اثبات مطلوب ما بس است.
۲ – آياتي که در مقام امتنان بر مردم به خاطر آفرينش خورشيد و ماه وارد شده است، خداوند – عزّ و جلّ – مي‏ فرمايد: «وَ جَعَلَ القَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً»؛ [۳] (و ماه را در آسمان‏ها نور و خورشيد را چراغ قرار داد.)
۳ – آياتي که به ماه و خورشيد سوگند ياد مي ‏کند، مانند اين آيه: «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ القَمَرِ إِذا تَلاها»؛ [۴] (سوگند به خورشيد و هنگام چاشت آن، و سوگند به ماه هنگامي که پي آن درآيد.)
و امّا روايات، جدّاً زياد است، از جمله رواياتي است که درباره نور پيغمبر صلي الله عليه وآله وارد شده، چنان‏که در بحار از امام صادق‏ عليه السلام آمده که فرمود: محمد و علي – صلوات اللَّه عليهما – از دو هزار سال پيش از آفرينش خلق، در پيشگاه خداوند – عزّ و جلّ – نور بودند، هنگامي که فرشتگان آن نور را ديدند، ريشه و شاخه درخشنده ‏اي برايش مشاهده کردند، پس گفتند: پروردگار و خداي ما اين نور چيست؟ خداوند – عزّ و جلّ – به آن‏ها وحي فرمود که: اين نوري از نور من است، اصل آن نبوّت و شاخه آن امامت است، نبوّت براي محمد صلي الله عليه و آله بنده و پيغمبر من، و امامت براي علي حجّت و وليّ من خواهد بود، و اگر اين دو نبودند آفريدگانم را خلق نمي ‏کردم. [۵]
و در همان کتاب از پيغمبر اکرم ‏صلي الله عليه و آله آمده که فرمود: خداوند من و علي و فاطمه و حسن و حسين را پيش از خلقت آدم آفريد، هنگامي که نه آسمان بنا شده ‏اي بود و نه زمين گسترده‏ اي، نه ظلمتي، نه نوري، نه آفتاب و نه ماهي، و نه بهشتي و نه دوزخي وجود داشت. عباس عرض کرد: پس ابتداي آفرينش شما چگونه بود ای رسول خدا؟ فرمود: اي عمو! وقتي خداوند اراده کرد که ما را خلق کند، با کلمه ‏اي سخن گفت، از آن نوري آفريد، سپس به کلمه ديگري تکلّم کرد و با آن روحي خلق کرد، سپس نور را با روح ممزوج گردانيد، آن‏گاه من و علي و فاطمه و حسن و حسين را خلق کرد، ما او را تسبيح مي‏ گفتيم، گاهي که تسبيحي نبود و تقديسش مي‏ کرديم، هنگامي که تقديسي نبود. و چون خداوند متعال اراده کرد که خلق را بيافريند، نور مرا شکفت، پس عرش را از آن آفريد، عرش از نور من است و نور من از عرش افضل است، سپس نور برادرم علي را شکفت و از آن ملائکه را آفريد، پس فرشتگان از نور علي هستند و نور علي از نور خداست، و علي افضل از ملائکه است، آن‏گاه نور دخترم را شکفت و از آن آسمان‏ها و زمين را آفريد، پس آسمان‏ها و زمين از نور دخترم فاطمه است، و نور دخترم فاطمه از نور خداوند است و دخترم فاطمه از آسمان‏ها و زمين افضل است. پس از آن نور حسن را شکافت و از آن نور خورشيد و ماه آفريد، پس خورشيد و ماه از نور فرزندم حسن است و نور حسن از نور خداوند است و حسن از خورشيد و ماه برتر است. سپس نور فرزندم حسين را شکافت و از آن بهشت و حور العين را آفريد، که بهشت و حور العين از نور فرزندم حسين است و نور فرزندم حسين از نور خداوند است، فرزندم حسين از بهشت و حور العين افضل است. [۶]
و از جمله روايات، آن‏هايي است که دلالت دارد بر درخشندگي نور حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در آسمان براي فرشتگان پس از آن‏که خداوند متعال، ظلمت را بر آن‏ها قرار داد، و در دنيا در مواقع نمازها که از محراب آن حضرت نور او براي فرشتگان آسمان پرتو مي‏افکند.
و نيز از جمله روايات: آن‏هايي است که دلالت مي‏کند بر تفاوت مراتب و درجات نور مؤمنين در روز قيامت به حسب تفاوت ايمان آن‏ها، چنان‏که در بحار از ابوذر غفاري از پيغمبر اکرم ‏صلي الله عليه و آله روايت شده که گفت: بر کنار حوض کوثر پرچم امير مؤمنان و پيشواي روسفيدان بر من وارد مي‏ شود پس بر مي ‏خيزم و دست او را مي ‏گيرم آن‏گاه صورت او و صورت‏هاي اصحابش سفيد مي‏ شود. به آن‏ها مي ‏گويم: در مورد ثقلين بعد از من چگونه رفتار کرديد؟ خواهند گفت: از ثقل اکبر پيروي کرديم، و او را تصديق نموديم و ثقل اصغر را ياري کرديم، و در خدمت او مبارزه نموديم، پس مي ‏گويم: تا آن‏جا که سيراب شويد بياشاميد، و ايشان مي‏آشامند تا سيراب شوند به طوري که پس از آن تشنه نخواهند شد، چهره امامشان همچون خورشيد برآمده و چهره‏هاي خودشان همچون ماه شب چهارده و بسان درخشنده‏ترين ستاره آسمان مي ‏درخشد. [۷]

در بيان اينکه وجود آن حضرت نور است:
در اين‏جا درباره دو مطلب سخن مي‏ گويم:
مطلب اوّل: اين‏که امام‏ عليه السلام نور است.
مطلب دوم: اين‏که وجود امام عصر – عجّل اللَّه فرجه الشريف – به طور خصوص – نور است.
مطلب اوّل: چون دانسته شد که نور چيزي است که خودش ظاهر باشد و غير خود را ظاهر کند، و ترديدي نيست که امام‏ عليه السلام به حسب کمالات و دلالاتي که دارد آشکارترين و ظاهرترين مخلوقات است. لذا حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام به محمد بن مسلم چنين فرمود: … هر کس از اين امّت صبح کند در حالي که امام منصوب از سوي خداوند – عزّ و جلّ – ظاهر عادل نداشته باشد، گمراه سرگردان خواهد شد … .
بنابراين ظهور امام ‏عليه السلام به موجب کمالات و دلالات اوست.
البته شخص امام گاهي ممکن است از گروهي غايب شود و ممکن است براي آن‏ها ظاهر گردد، ولي او در عين حال که غايب است در منتهاي ظهور و آشکاري است، همان‏طور که امام صادق‏ عليه السلام به مفضّل بن عمر فرمود – هنگامي که از آن حضرت شنيد که شبهه‏ ها زياد مي ‏شود، و پرچم‏هاي مشتبه در زمان غيبت افراشته مي ‏گردد گريه کرد – آن حضرت به او فرمود: اين آفتاب را مي‏ بيني؟ عرض کرد: آري. فرمود: به خدا سوگند! امر ما از اين آفتاب روشن‏ تر است.
و در کتاب کمال الدين از امير المؤمنين ‏عليه السلام مروي است که بر منبر در مسجد کوفه چنين فرمود: بار الها! براي زمين تو، به ناچار حجّتي از تو بر خلقت هست که آن‏ها را به سوي دين خودت راهنمايي کند، و علمت را به آن‏ها بياموزد تا دلائلت باطل نشود و پيروان آنان – پس از آن‏که آن‏ها را به وسيله او هدايت فرمودي – گمراه نگردند، آن حجّت تو يا آشکار است که اطاعت نمي ‏شود، يا مخفي است که در انتظارش به سر مي‏ برند، اگر شخص او هنگامي که مردم هدايت شده [يا در زمان صلح و آرامش] باشند از نظر آنان غايب شود علم او از آن‏ها مخفي نخواهد ماند، و آداب او در دل‏هاي مؤمنين ثابت و نقش بسته است و ايشان به آن عمل مي ‏کنند. [۸]
و امّا ظهور ممکنات به وجود امام‏ عليه السلام، روايات صريحي در اين باره هست که بعضي از آن‏ها را مي ‏آوريم:
۱ – شيخ کليني‏ رحمه الله در اصول کافي از ابوخالد کابلي روايت کرده که گفت: از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام درباره آيه شريفه: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا»؛ [۹] (پس به خداوند و پيامبرش و نوري که ما نازل کرديم ايمان آوريد.)
پرسيدم، فرمود: اي ابوخالد، نور به خدا قسم نور امامان از آل محمد عليهم السلام است تا روز قيامت، آنان – به خدا سوگند! – نوري هستند که نزول يافته، به خدا قسم که نور خدا در آسمان‏ها و زمين آن‏ها هستند.
۲ – همچنين از حضرت ابي عبد اللَّه صادق ‏عليه السلام آورده که راجع به فرموده خداوند متعال «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ»؛ [۱۰] و از نوري که با او نزول يافت، پيروي کردند، آنان رستگارند. فرمود: نور در اين‏جا امير المؤمنين و امامان ‏عليهم السلام هستند. [۱۱]
۳ – و نيز از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت کرده که درباره آيه: «وَ يَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ»؛ [۱۲] (و براي شما نوري قرار دهد که با آن در ميان مردم زندگي کنيد.) فرمود: يعني امامي که به او اقتدا نماييد … . [۱۳]
۴ – و از حضرت امام جعفر صادق‏ عليه السلام نقل کرده که درباره آيه شريفه: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً»؛ [۱۴] (و هر آن‏که خداوند نوري برايش قرار ندهد.) فرمود: يعني امامي از فرزندان فاطمه. [۱۵]

مطلب دوم: در بيان اين‏که وجود حضرت بقية اللَّه – ارواحنا فداه – به طور خصوص نور است.
دليل: بر اين مطلب روايات است از جمله:
۱ – در بعضي از زيارت‏هاي جامعه در وصف آن حضرت چنين آمده: نور انوار آن‏که به همين زودي زمين به وسيله او تابناک مي‏ شود …
۲ – در زيارت ديگر مي‏خوانيم: و نور او (خدا) در آسمان و زمين. [۱۶]
۳ – و در زيارت روز جمعه آن حضرت آمده: سلام بر تو اي نور خداوند که هدايت‏ جويان به وسيله او هدايت مي‏شوند. [۱۷]
۴ – و در دعاي شب نيمه شعبان در وصف حضرت صاحب الزمان ‏عليه السلام چنين مي‏خوانيم: «نُورُکَ المُتَأَلَّقُ وَ ضِيآؤُکَ المُشْرِقُ…».
متألّق: يا به معني «درخشندگي» است که با ظهور نور و اشراق وجود شريفش به طور مخصوصي مي‏تابد. و يا به معني: «زينت کرده» است. چون با زيور مخصوص و الطاف خاصي آراسته است. و يا به معني: «آماده شده براي مخاصمه» است، چون آن حضرت خون‏ بهاي نيکان و اخيار را طلب مي‏کند.
۵ – روايتي است که سيد ابن طاووس در فلاح السائل و مجلسي در بحار آورده‏ اند که عبّاد بن محمد مدائني گفت: بر حضرت ابي عبد اللَّه صادق ‏عليه السلام در مدينه وارد شدم هنگامي که از نماز ظهر فراغت يافته، دست‏هايش را به سوي آسمان برداشته بود و مي‏ گفت: «أَيْ سامِعَ کُلِّ صَوْتٍ …». راوي گويد: عرض کردم: فدايت گردم آيا براي خودت دعا نکردي؟ فرمود: براي نور آل محمد و سابق آن‏ها و انتقام گيرنده به امر خداوند از دشمنانشان دعا کردم. عرضه داشتم: خروج او کي خواهد بود، خدا مرا فداي شما گرداند؟ فرمود هر وقت آن‏که خلق و امر از آن اوست، بخواهد. گفتم: پيش از خروج نشانه‏اي هست؟ فرمود: آري، نشانه‏هاي مختلفي هست. عرض کردم: مثل چه؟ فرمود: خروج دابّه‏اي از مشرق و پرچمي از مغرب و فتنه‏اي که اهل زوراء (بغداد يا تهران) را بپوشاند، و خروج يکي از فرزندان عمويم زيد در يمن، و يغما بردن پرده خانه کعبه و آنچه خدا بخواهد مي ‏کند. [۱۸]
۶ – در تفسير البرهان و غير آن از جابر بن عبد اللَّه انصاري روايت شده که فرمود: داخل مسجد کوفه شدم ديدم امير المؤمنين – صلوات اللَّه و سلامه عليه – با انگشت چيزي مي‏ نويسد و تبسّم مي‏ کند. عرض کردم: يا امير المؤمنين چه موجب خنده شما شده؟ فرمود: درشگفتم از کسي که اين آيه را مي‏ خواند ولي به معني آن به طوري که شايسته است معرفت ندارد. عرض کردم: کدام آيه يا امير المؤمنين؟ فرمود: «اَللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةٍ – مشکوة محمد صلي الله عليه وآله است – فِيها مِصْباحٌ – مصباح من هستم (امير المؤمنين) – فِي زُجاجَةٍ – حسن و حسين مي‏باشند – کَأَنَّهُ کَوْکَبٌ دُرِّيٌّ – علي بن الحسين است – يُوقَدُ مِنْ شَجَرةٍ مُبارَکَةٍ – محمد بن علي است – زَيْتُونَةٍ – جعفر بن محمد است – لا شَرْقِيَّةٍ – موسي بن جعفر است – وَ لا غَرْبِيَّةٍ – علي بن موسي است – يَکادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ – محمد بن علي است – وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ – علي بن محمد است – نُورٌ عَلي نُورٍ – حسن بن علي است – يَهْدِي اللَّه لِنُورِهِ مَنْ يَشآءُ – قائم مهدي است – وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ». [۱۹]
نکته جالب اين‏که: همانگونه که وجود آن حضرت نور است و او از نور است و به نور هدايت مي‏کند و پيروانش در نور هستند، تاريخ ولادتش هم نور است – تاريخ ولادتش نيمه شعبان المعظم سال دويست و پنجاه و شش بوده و اين تاريخ با کلمه «نور» از نظر عدد حروف به حساب ابجد مطابق است. [۲۰] خداوند ما را از ياران و شيعيانش قرار دهد.

در بيان اشراقات نور آن حضرت در آغاز ظهور و زمان غيبت و حضور:
در عالم ملکوت اشراق نور آن حضرت براي ابراهيم ‏عليه السلام آشکار گرديد، هنگامي که ملکوت آسمان‏ها براي ابراهيم‏ عليه السلام کشف شد، و نيز نور آن حضرت براي فرشتگان آشکار شد هنگامي که امام حسين‏ عليه السلام به شهادت رسيد.
همچنين شب معراج براي حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله آشکار شد، چنان‏که در غاية المرام از طريق عامّه در حديثي طولاني از پيغمبر اکرم ‏صلي الله عليه و آله در وصف معراج آمده: اي محمد! دوست داري آن‏ها (اوصياي خودت) را ببيني؟ گفتم: آري اي پروردگار! فرمود: به سمت راست عرش توجه کن. چون متوجه شدم ناگاه علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و مهدي را ديدم که در رودي از نور ايستاده نماز مي ‏گذارند و او – يعني مهدي – در وسط آن‏ها مانند ستاره‏اي درخشان بود. [۲۱]
در همان کتاب از طريق شيعه در وصف شب معراج از رسول اکرم ‏صلي الله عليه و آله چنين آمده: اي محمد! مي‏ خواهي آن‏ها را ببيني؟ گفتم: آري پروردگارا! پس خداوند فرمود: به پيش رويت برخيز. برخاستم پيش رفتم ناگاه علي بن ابي طالب و حسن بن علي و حسين بن علي و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجّت قائم بودند و او – مهدي – در ميان آنان مانند ستاره درخشان بود. [۲۲]
مي‏گويم: نور مولي حجة بن الحسن – عجّل اللَّه فرجه الشريف – به موجب اين دو حديث دو ويژگي خاص دارد، اوّل: اين‏که در ميان انوار، همانند ستاره درخشان است، بدين خاطر که ظهور آن حضرت در عالم امکان تمام‏تر و کامل‏تر از ساير معصومين ‏عليهم السلام است، که غلبه و پيروزي کامل دين و شوکت و عظمت اهل ايمان به دست آن حضرت انجام مي ‏گردد. دوم: اين‏که نور آن جناب در وسط انوار واقع شده، و پنج وجه براي حکمت آن به نظر رسيده است:
يک: اين دليل و نشانه شرافت و رفعت و بلندي مقام و منزلت است، چنان‏که از شيوه بزرگان معلوم است، بلکه در تمام اصناف اين روش ديده مي ‏شود، هرگاه زرگري بخواهد زيوري بسازد که گوهرهاي متعددي بر آن نصب نمايد، گرانبهاترين و زيباترين گوهرها را در وسط قرار مي‏دهد، اين برنامه هر صنعتگر ماهر است.
و در تفسير مجمع البيان از کتاب العين حکايت کرده که: وسط هر چيز، بهترين و عادلانه‏ترين جاهاي آن است. [۲۳]
و در اوصاف پيامبر اکرم ‏صلي الله عليه و آله آمده که آن حضرت وسط اصحاب خود مي‏ نشست. در کتاب مکارم الاخلاق از ابوذر روايت شده که گفت: رسول خداصلي الله عليه و آله در ميان اصحاب خود مي‏ نشست که وقتي شخص غريبي مي‏ آمد نمي‏ دانست پيغمبر اکرم کدام است، تا اين‏که مي ‏پرسيد … . [۲۴]
مؤيّد اين معني اين‏که: خداوند متعال بيت المعمور را که اشرف جاهاي آسماني است در وسط آسمان‏ها قرار داده و نيز کعبه را در وسط زمين و قلب انسان را – که اشرف اعضاء است – وسط، و مردمک چشم را وسط چشم، و خورشيد – که عظيم‏ترين و نوراني‏ترين سيارات است – در وسط آن‏ها و فردوس در وسط بهشت قرار دارد.
در رياض السالکين تأليف عالم رباني سيد عليخان مدني روايت شده که: در بهشت صد درجه هست که فاصله ميان هر دو درجه فاصله بين آسمان و زمين است، و بالاترين درجات آن فردوس است که عرش بر آن قرار دارد و آن وسط ترين جاهاي بهشت است و نهرهاي بهشت از آن‏جا سرچشمه مي‏ گيرد، پس اگر دعا کرديد از درگاه خداوند فردوس را بخواهيد. [۲۵]
و در بحار از امير المؤمنين‏ عليه السلام مروي است که فرمود: و امّا منزل محمد صلي الله عليه وآله در بهشت، بهشت عدن است [۲۶] و آن در وسط بهشت قرار دارد و نزديک‏ترين جاي به عرش خداوند رحمان جلّ جلاله است (و سخن تا اين‏جا رسيد که فرمود:) و آن‏ها که با او در بهشت سکني دارند، امامان دوازده‏گانه مي ‏باشند. [۲۷]
مؤيّد همين وجه نيزاين‏که: خداوند متعال بندگان خود را امر مي‏کند که بر صلاة وسطي (نماز ميانه) محافظت و مواظبت داشته باشند، با توجه به اين‏که اوّل به طور کلّي مواظبت بر نمازها را گوشزد فرموده است، و نيز در قرآن آمده: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»؛ [۲۸] و اين چنين شما را امّتي ميانه قرار داديم.
همچنين خداوند متعال نيمه هر ماه را شرافتي خاص بخشيده، لذا روزه ايام بيض (سه روز نيمه ماه) ترغيب شده و مستحب است. و در حديث مشهور از پيغمبر اکرم‏ صلي الله عليه و آله آمده که: «خَيْرُ الأُمُورِ أَوْسَطُها»؛ بهترين امور وسطهاي آن‏ها است. و شواهد بسيار ديگر ….
دو: اين‏که اشاره به کمال ظهور و انتشار نور آن حضرت است، هم‏چنان‏که وقتي خورشيد به وسط آسمان مي ‏رسد نورش براي تمام ديدگان در همه شهرها آشکار مي ‏گردد و روشنايي آن به حدّ اعلي مي‏ رسد که پرواضح است.
سه: هر چيزي که وسط واقع شود انظار به سوي آن متوجه مي ‏گردد، و چون پيوسته انظار ائمه اطهار عليهم السلام به سوي امام غايب بوده – چون خداوند متعال ظهورش را وعده داده و انتقام از دشمنانشان را به دست آن حضرت تضمين فرموده – خداوند – عزّ و جلّ – نور مبارکش را در وسط انوار آن‏ها قرار داده است.
چهار: شايد اشاره به اين باشد که کمالات و علوم ائمه معصومين و پيغمبران پيشين ‏عليهم السلام به آن حضرت منتهي مي‏شود به طوري که خطوط مختلفي که اطراف دايره‏اي باشد به وسط آن منتهي مي‏شود که علماي هيئت آن را مرکز مي‏ نامند.
پنج: اشاره به اين‏که مولي صاحب الزمان ‏عليه السلام – به حسب زمان – در وسط امامان واقع است، چون رجعت امامان نزد شيعيان از جمله ضروريات است که قرآن و سنت بر آن دلالت دارد.

درخشندگي نور آن حضرت در دنيا:
درخشندگي نور شريف آن حضرت در دنيا چند قسم است:
اول: هنگام ولادت.
دوم: در زمان ظهور و غيبت.
سوم: زمان غيبت به طور خصوص.
چهارم: زمان حضور به طور خصوص.
قسم اوّل: هنگام ولادت، نور آن حضرت به طوري بود که تا آسمان رسيد. چنان‏که در کتاب کمال الدين از محمد بن عثمان عَمْري – قدّس اللَّه روحه – روايت شده که گفت: هنگامي که خلف مهدي – صلوات اللَّه عليه – متولد شد نوري از بالاي سرش تا بر فراز آسمان ساطع گشت، سپس به رو به سجده افتاد و براي پروردگار متعال سجده بجاي آورد، آن‏گاه سر برداشت در حالي که مي ‏گفت: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ…» و ولادت او عليه السلام روز جمعه بود. [۲۹]
و در روايت ديگري از کنيز امام ابومحمد عسکري ‏عليه السلام روايت شده اين‏که: وقتي سيّد عليه السلام متولد شد، نوري از آن حضرت ديد که تا افق آسمان ساطع است، و پرندگان سفيدي نيز ديد که از آسمان فرود مي‏آيند و بال‏هاي خود را بر سر و صورت و ساير قسمت‏هاي بدنش مي‏ کشند، سپس پرواز مي ‏کنند. وقتي به جناب ابومحمد اين مطلب را خبر داديم، خنديد و فرمود: آن‏ها ملائکه بودند، به خاطر تبرک به اين نوزاد فرود آمدند، و آن‏ها ياران او هستند هنگامي که خروج نمايد. [۳۰]
در روايت ديگري از حکيمه آمده که گفت: ناگاه او (نرجس) را ديدم که اثر نور بر او هست تا جايي که چشمم را گرفت. [۳۱] که در کمال الدين و بحار و غير اين‏ها ذکر گرديده است.
قسم دوم: درخشندگي نور آن حضرت در هر دو زمان حضور و غيبت. اين درخشندگي دو نحوه است:
۱ – اشراق بدون واسطه براي جمعي از مؤمنين تشرّف به ديدار آن اشراق حاصل گرديده است. از جمله در کتاب کمال الدين از محمد بن الحسن کرخي روايت شده که گفت:
ابوهارون – مردي از هم‏ مسلکان ما – مي ‏گفت: حضرت صاحب الزمان ‏عليه السلام را ديدم در حالي که صورتش مانند ماه شب چهارده مي ‏درخشيد. [۳۲]
و نيز محدث بزرگوار محمد بن الحسن حرّ عاملي در کتاب اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات به نقل از کتاب اثبات الرجعة شيخ اجل فضل بن شاذان آورده که گفت: ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري گفت: هنگامي که عمرو بن عوف قصد کشتن مرا کرد، ترس شديدي بر من عارض گرديد، با خانواده‏ام خدا حافظي کردم، مي‏ خواستم فرار کنم، به خانه حضرت ابومحمد (امام عسکري‏عليه السلام) رفتم، وقتي بر آن جناب وارد شدم نوجواني ديدم که در کنارش نشسته بود، چهره‏اش مانند ماه شب چهارده مي‏ درخشيد، از آن نور و روشنايي تعجب کردم، و نزديک بود وضع و حال خودم را هم فراموش نمايم که به من فرمود: اي ابراهيم! فرار مکن که خداوند شرّ او را از تو دور خواهد ساخت. بر حيرتم افزود، به امام ابومحمد عليه السلام عرض کردم: اي فرزند پيغمبر، مولاي من! اين کيست که از باطن من خبر داد؟ فرمود: او پسر و خليفه من است. [۳۳]
۲ – اشراق نور آن حضرت با واسطه است، بدان که درخشندگي تمام نورها در شب و روز، ماه و خورشيد و غير اين‏ها از اشراقات نور آن حضرت و فيوضات وجود شريف آن جناب است در غيبت و حضور.

توضيح و بيان اين معني به چند وجه تقرير مي‏گردد:
اوّل: اين‏که خورشيد و ماه و غير اين‏ها از نور آن حضرت – صلوات اللَّه عليه – آفريده شده است – چنان‏که رواياتي بر اين معني دلالت مي‏کند – و اين منافاتي ندارد با حديثي که خورشيد و ماه از نور امام حسن‏ عليه السلام خلق شده، چون باز در روايات آمده که نور و ارواح و طينت خاندان عصمت ‏عليهم السلام يکي است، يعني از يک اصل آفريده شده ‏اند، بنابراين صحيح است که گفته شود: ماه از نور پيغمبر صلي الله عليه و آله خلق شده يا نور امير المؤمنين يا حضرت قائم يا امامان ديگر عليهم السلام. نظير اين معني را عالم رباني شيخ جعفر شوشتري ‏رحمه الله در کتاب خصائص الحسين‏ عليه السلام آورده، وي ضمن بيان اين‏که نور حسين‏ عليه السلام اولين مخلوقات است گفته: چون نور او از نور پيغمبر صلي الله عليه و آله است و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده: «أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نُورِي»؛ نخستين چيزي که خداوند آفريد نور من بود.
دوم: رواياتي که دلالت مي‏کند بر اين‏که تمام مخلوقات به عنوان مقدّمه خلقت وجود آن حضرت و پدران بزرگوارش آفريده شده‏اند، پس علّت غايي خلقت موجودات هستند، بنابراين وجود خورشيد، و نور و روشنايي آن به واسطه حضرت حجّت و پدران معصوم آن حضرت‏ عليه السلام است.
سوم: اخباري که دلالت مي ‏کند بر اين‏که بقاي عالم و آنچه در آن است – از خورشيد و ماه و غير اين‏ها، به سبب وجود حضرت قائم‏ عليه السلام است، بنابراين درخشندگي نور آفتاب و ماه از آثار نور آن حضرت است در غيبت و حضور.
قسم سوم: اشراق نور آن حضرت در زمان غيبت – به طور خصوص – آن نيز بر دو قسم است: باطني و ظاهري. اشراق باطني: اشراق باطني در دل مؤمنين است که امام خود را با حقايق ايمان مشاهده مي‏ کنند، گويا که جلو چشمشان است در هر زمان و مکان.
روايات بسياري نيز بر اين معني دلالت مي‏کند، از جمله:
ثقة الاسلام کليني در اصول کافي از ابوخالد کابلي از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت کرده که فرمود: به خدا سوگند، اي ابوخالد! نور امام در دل‏هاي مؤمنين از خورشيد تابان در روز نوراني‏تر است، و آنان (=امامان) به خدا سوگند دل‏هاي مؤمنين را نوراني مي ‏کنند، و خداوند – عزّ و جلّ – نور ايشان را از هر که بخواهد منع مي ‏کند که دلشان تاريک گردد، به خدا، اي ابوخالد! هيچ بنده‏اي نيست که محبّت و ولايت ما را داشته باشد مگر اين‏که خداوند قلبش را پاکيزه گرداند، و خداوند قلب بنده‏اي را تا تسليم امر ما نباشد پاکيزه نگرداند، پس اگر تسليم ما شود خداوند از حساب شديد او را به سلامت بدارد و از هول بزرگ روز قيامت ايمن نمايد. [۳۴]
همچنين شيخ صدوق در کمال الدين از جابر انصاري حديثي روايت کرده که رسول اکرم ‏صلي الله عليه و آله امامان دوازده‏گانه را صريحاً اسم برده تا آن‏جا که فرمودند:… سپس همنام و هم‏ کنيه من حجّت خدا در زمين و بقية اللَّه در بندگانش فرزند حسن بن علي، آن‏که خداوند متعال مشارق و مغارب زمين را به دست او فتح خواهد کرد، آن‏که از شيعيان و دوستانش غايب خواهد شد، که در زمان غيبت بر اعتقاد به امامت او ثابت نمي‏ماند مگر کسي که خداوند دلش را براي ايمان آزموده باشد.
جابر گفت: عرض کردم: ای رسول خدا! آيا در غيبت او براي شيعيانش سودي از او مي‏ رسد؟ فرمود: آري سوگند به آن‏که مرا به پيغمبري برگزيد، آن‏ها در زمان غيبت به نور او روشني کسب کرده و به ولايت او نفع مي ‏برند، مانند استفاده مردم از آفتاب هرچند که آن را ابر بپوشاند. اي جابر! اين از اسرار الهي و علم مخزون خدايي است، از غير اهلش پنهان کن … . [۳۵]
اشراق ظاهري: اشراق ظاهري نور آن حضرت براي بعضي از اخبار اتّفاق افتاده که اين امر به برخي از خواص و پاکبازان اهل اخلاص اختصاص دارد که ما به ذکر سه جريان بسنده مي‏ کنيم:
حکايت اوّل: در بحار از سيد علي بن عبد الحميد در کتاب السلطان المفرّج عن أهل الايمان آورده که گفت: از کساني که امام قائم‏ عليه السلام را ديده ‏اند، جرياني است که مشهور و معروف و همه جا خبرش منتشر شده و مردم روزگار آن را بالعيان ديدند، و آن قصه ابوراجح حمّامي است که در حلّه اتفاق افتاد. اين حکايت را عدّه‏اي از بزرگان و فضلاي برجسته و راستگو نقل کردند از جمله شيخ زاهد عابد محقق شمس الدين محمد بن قارون – سلمه اللَّه تعالي – که گفت: حاکم حلّه شخصي بود به نام مرجان الصغير، به او گزارش دادند که ابوراجح مزبور خلفا را دشنام مي‏دهد، او را احضار کرد و دستور داد او را به شدّت و به قصد کشت کتک زدند، به طوري که دندان‏هاي جلوي او افتاد، و زبانش را بيرون آوردند و بر آن حلقه آهني زدند و بيني او را سوراخ کردند و ريسماني که از مو درست شده بود در آن وارد کردند و به آن ريسماني بستند، حاکم او را با اين وضع به دست گروهي از اطرافيان خود سپرد و دستور داد که در کوچه‏ هاي حلّه بگردانند، همين کار را کردند، تماشاچيان هم از هر طرف او را مي‏ زدند تا جايي که روي زمين افتاد و مرگ را پيش روي خود ديد.
وقتي به حاکم اطّلاع دادند دستور داد او را بکشند، ولي حاضرين پا در مياني کردند و گفتند: او پيرمرد سالخورده‏اي است، و آنچه بر سرش آمده برايش بس است و او را از پاي در مي ‏آورد، او را رها کن که خواهد مرد و ديگر خونش را به گردن مگير، آن‏قدر اصرار کردند تا حاکم از کشتن او صرف نظر کرد.
صورت و زبانش باد کرده بود، بستگانش آمدند و او را در حال مرگ به خانه بردند و کسي ترديد نداشت که او همان شب خواهد مرد. بر خلاف انتظار فرداي آن شب که مردم براي اطلاع از وضع او رفتند ديدند در بهترين حال و وضع نماز مي ‏خواند، دندان‏هايش به حال سابق برگشته و جراحت‏هايش التيام يافته و اثري از آن‏ها باقي نمانده، و پارگي صورتش رفع گرديده است، مردم تعجب کردند و ماجرايش را پرسيدند، گفت: من مرگ را ديدم، زبان سخن گفتن هم نداشتم که از درگاه خداوند متعال حاجتي بخواهم، لذا در دل دعا مي‏ کردم و به مولي و آقايم حضرت صاحب الزمان ‏عليه السلام استغاثه نمودم. چون شب فرا رسيد ناگهان ديدم خانه‏ام پر نور شد و ناگاه ديدم مولايم صاحب الزمان ‏عليه السلام دست مبارکش را بر صورتم کشيد و به من فرمود: بيرون برو، و براي عائله ات کار کن که خداوند متعال تو را عافيت داد، پس به اين وضعي که مي‏ بينيد شدم.
شيخ شمس الدين محمد بن قارون – نامبرده – گفت: به خداي متعال قسم که اين ابوراجح خيلي لاغر و کم‏بنيه و زرد رو و زشت و کوتاه ‏ريش بود، من هميشه به حمّامي که او در آن بود مي‏ رفتم، و پيوسته او را به اين حال مي ‏ديدم، ولي پس از آن جريان از کساني بودم که بر او وارد شدم ديدم نيرويش زياد شده و قامتش راست گرديده و ريشش بلند و صورتش سرخ شده و انگار به سن بيست سالگي برگشته، و پيوسته در اين حال بود تا اين‏که وفات يافت …. [۳۶]
حکايت دوم: همچنين در بحار از همان کتاب نقل کرده که مؤلف گفته: يکي از افراد مورد اطمينان اين جريان را برايم گفت، البته اين خبر نزد بيشتر اهل نجف اشرف مشهور است، قضيه چنين است:
خانه‏ اي که در اين وقت – يعني سال هفتصد و هشتاد و هفت – من در آن ساکن هستم ملک مردي از اهل خير و صلاح به نام حسين مدلّل بوده است، و محلّي که گذر سرپوشيده ‏اي تا صحن دارد به نام (ساباط المدلّل) معروف است، اين خانه متصل به ديوار صحن مطهر است که در نجف مشهور مي ‏باشد، اين مرد که صاحب عيال و فرزنداني بود، فلج شد و مدتي به اين حال ماند که براي حاجت‏ هاي ضروري‏ اش عيالش او را از جا بلند مي‏ کردند، از اين روي صدمه شديدي بر زن و بچه‏ اش وارد شد و به مردم احتياج پيدا کردند. تا اين‏که در سال هفتصد و بيست هجري يکي از شب‏ها پاسي از شب گذشته بود که عيالش را از خواب بيدار کرد، وقتي بيدار شدند خانه و بام را پر نور ديدند که چشم‏ها را خيره مي‏ کرد، گفتند: جريان چيست؟ گفت: امام ‏عليه السلام آمد و به من فرمود: برخيز اي حسين! عرض کردم: اي آقاي من مي‏ بيني آيا مي ‏توانم برخيزم؟ پس دستم را گرفت و بلندم کرد و آنچه در من بود رفع شد، اکنون من بهترين حال را دارم، آن حضرت به من فرمود: اين گذر، راه من به سوي زيارت جدّم‏ عليه السلام مي ‏باشد، هر شب آن را قفل کن، عرض کردم: «سَمْعاً وَطاعَةً للَّه وَ لَکَ يا مَوْلايَ»؛ انجام مي‏دهم و فرمانبر شما و خداوند هستم سرور من.
سپس آن مرد برخاست و به حرم شريف امير المؤمنين ‏عليه السلام رفت، و امام ‏عليه السلام را زيارت کرد و حمد الهي را بر آن نعمت بجاي آورد. تا به حال براي گذر مزبور نذر مي ‏شود و به برکت امام زمان – عجّل اللَّه فرجه الشريف – اتفاق نمي ‏افتد که نذر کننده نوميد گردد. [۳۷]
حکايت سوم: عالم رباني حاج ميرزا حسين نوري ‏رحمه الله در کتاب جنة المأوي گفته: جمعي از ابرار اهل تقوي – از جمله: سيّد سند و دانشمند متعهد عالم عامل و فقيه آگاه کامل سيد محمد فرزند عالم يگانه سيد احمد فرزند سيد حيدر کاظمي – أيّده اللَّه تعالي – که از شاگردان برجسته استاد اعظم محقق انصاري و پناه طلاب و زائرين و مجاورين کاظمين مي‏باشد، و خاندان او در عراق معروف به صلاح و پاکدامني و علم و فضل هستند و به بيت السيد حيدر شهرت دارند، برايم – هم نوشت و هم شفاهي – تعريف کرد که: محمد بن احمد بن حيدر حسني حسيني مي ‏گويد: وقتي در نجف اشرف براي تحصيل علوم ديني مجاور بودم – يعني حدود سال هزار و دويست و هفتاد و پنج هجري – مي ‏شنيدم که گروهي از اهل علم و ديگر افراد متدين، شخصي را که قاطر و مانند آن را مي‏ فروخت تعريف مي‏کنند که خدمت مولي صاحب الزمان ‏عليه السلام مشرف شده، تحقيق کردم تا آن شخص را شناختم، او را فردي صالح و متدين يافتم، و خيلي دوست داشتم او را جاي خلوتي ببينم تا درباره ديدارش با حضرت حجّت – روحي فداه – پرسش نمايم.
با او طرح دوستي ريختم، زياد بر او سلام مي ‏کردم، و احياناً چيزي از او مي‏ خريدم، تا اين‏که نوعي مودّت بين من و او برقرار شد، همه اين‏ها مقدمه بود که خبر مورد نظر را از او بشنوم، تا اين‏که يک‏بار براي عبادت و نماز و دعا شب چهارشنبه ‏اي به قصد مسجد سهله حرکت کردم، و چون به در مسجد رسيدم نامبرده را در آن‏جا ديدم، فرصت را غنيمت شمردم و از او خواستم که آن شب را با من بماند، قبول کرد و وقتي از اعمال مسجد سهله فراغت يافتيم، با هم طبق معمول آن زمان که مسجد سهله جاي ماندن نداشت به سوي مسجد اعظم – مسجد کوفه – روي آورديم، هنگامي که به آن‏جا رسيديم و اعمال آن مسجد را نيز بجاي آورديم، از جريانش سؤال کردم و درخواست نمودم که قصّه‏اش را به تفصيل برايم بيان کند، مضمون گفته‏هايش چنين است:
من از اهل معرفت و ديانت زياد شنيده بودم که هرکس چهل شب چهارشنبه متوالي در مسجد سهله به نيّت ديدن حضرت قائم ‏عليه السلام بماند، اين توفيق برايش حاصل مي‏ شود و اين امر مکرر تجربه شده، من هم به اين امر اشتياق يافتم و نيّت کردم که هر شب چهارشنبه اين عمل را انجام دهم و هيچ گرما و سرما و باران و غير اين‏ها مانع از کارم نمي‏ شد، تا اين‏که نزديک به يک سال از مداومت من گذشت که پس از انجام عمل مسجد سهله مطابق معمول براي ماندن به مسجد کوفه مي‏رفتم. عصر روز سه‏شنبه‏اي بود که به حسب عادت پياده راه افتادم، ايام زمستان بود و هوا خيلي تاريک، ابرهاي تيره آسمان را پوشانده بود و باران نم نم مي‏ باريد.
من با اطمينان به اين‏که مردم به عادت هميشگي خواهند آمد حرکت کردم، ولي هنگامي که به در مسجد رسيدم آفتاب غروب کرده و هوا تاريک شده و رعد و برق شدّت يافته بود. ترس زيادي مرا گرفت، چون اصلاً هيچ کس نبود، حتي خادمي که هر شب چهارشنبه مي‏ آمد هم نبود، خيلي وحشت کردم ولي بعد با خود گفتم لازم است نماز مغرب را بخوانم و مراسم مخصوص را بجاي آورم و زودتر به مسجد کوفه بروم، خودم را دلداري دادم و براي نماز مغرب برخاستم، پس از نماز مغرب شروع به انجام مراسم مخصوص نمودم که از حفظ بودم، در اثناي نماز به مقام شريف معروف به مقام صاحب الزمان‏ عليه السلام – که در قبله جايگاه نمازم بود – ملتفت شدم، روشنايي کاملي در آن ديدم و قرائت نمازگزاري را شنيدم، دلم خوش و خاطرم کاملاً آسوده و مطمئن گشت، و چنين گمان کردم که در آن مقام شريف افرادي از زائرين بوده‏اند و من هنگام آمدن به مسجد مطّلع نشده‏ام پس برنامه‏ام را با کمال اطمينان به پايان رساندم.
سپس به سوي مقام شريف رفتم، هنگامي که داخل شدم روشنايي عظيمي ديدم ولي هيچ چراغي به چشمم نخورد، اما از انديشيدن در اين باره غفلت داشتم، سيد جليل با هيبتي در لباس اهل علم ديدم که ايستاده نماز مي‏خواند، دلم به وجود او آسايش يافت، پنداشتم از زائرين غريب باشد، چون با اندک تأمّلي چنين دانستم که او از ساکنان نجف اشرف است.
به زيارت مولي حضرت حجّت ‏عليه السلام مشغول شدم و نماز زيارت را خواندم وقتي فراغت يافتم خواستم درباره رفتن به مسجد کوفه با او سخن بگويم، ولي هيبت و بزرگي او مرا گرفت، به بيرون مقام نگاه مي‏کردم و تاريکي شديد و صداي رعد و برق را مي ‏ديدم و مي‏ شنيدم، چهره گرامي‏اش را با رأفت و تبسّم به سويم گرداند و به من فرمود: دوست داري به مسجد کوفه بروي؟ عرض کردم: آري سرورم! عادت ما اهل نجف اين است که هرگاه مراسم اين مسجد را انجام مي ‏دهيم به مسجد کوفه مي ‏رويم و شب را در آن مي ‏مانيم چون ساکنين و خادم و آب دارد.
برخاست و فرمود: برخيز با هم به مسجد کوفه برويم، با او بيرون رفتم در حالي که به او و نيکي صحبتش خوشحال بودم، در روشنايي و هواي خوش و زمين خشک راه مي‏ رفتيم، و من از وضع باران و تاريکي که پيش‏تر ديده بودم غفلت داشتم، تا اين‏که به آن مسجد رسيديم و آن حضرت – روحي فداه – با من بود و من در نهايت خوشحالي و ايمني در خدمتش نه تاريکي ديدم نه باران.
درب خروجي مسجد را – که قفل بود – کوبيدم. خادم گفت: کيست کوبنده در؟ گفتم: درب را باز کن. گفت: در اين تاريکي و باران شديد از کجا آمدي؟ گفتم: از مسجد سهله، وقتي خادم در را گشود به سوي آن سيّد جليل ملتفت شدم ولي او را نديدم و ناگهان همه جا تاريکي شديد بود و باران خوردم، شروع کردم صدا کردن: آقاي ما مولانا بفرماييد در باز شد، و به پشت سر در جستجوي او برگشتم و صدا مي‏زدم، ولي اصلاً کسي را نديدم و در همان مقدار کم هواي سرد و باران ناراحتم کرد.
داخل مسجد شدم، آن وقت از غفلت بيرون آمدم گويي خواب بودم و بيدار شدم، خودم را ملامت کردم بر عدم تنبّه با آنچه از معجزات مي‏ديدم و از آن غفلتي که مرا فرا گرفته بود، آن روشنايي عظيم را که در مقام شريف ديدم با اين‏که چراغي نبود که اگر بيست چراغ هم بود آن روشنايي را نداشت، و يادم آمد که آن سيّد جليل مرا به اسم خواند با اين‏که من او را نمي ‏شناختم و قبلاً نديده بودم، و نيز به ياد آوردم که من در مقام که بودم به فضاي مسجد نگاه مي‏کردم تاريکي شديدي مي‏ ديدم و صداي باران و رعد مي‏ شنيدم، ولي وقتي در مصاحبت با او از آن‏جا بيرون آمدم در روشنايي راه مي ‏رفتم به طوري که جاي پايم را مي‏ ديدم و زمين خشک بود و هوا خوش، تا اين‏که به درب مسجد رسيديم، و از وقتي که او از من جدا شد تاريکي و باران و سختي هوا را ديدم و امور عجيب بسيار ديگري که برايم يقين آورد که او حضرت حجّت صاحب الزمان‏ عليه السلام است که از فضل الهي تمنّا داشتم به ديدارش مشرّف شوم و مشقّت‏هاي انجام مراسم را در شدّت گرما و سرما متحمل شدم به خاطر لقاي طلعتش، پس شکر خداوند متعال را بر اين توفيق بزرگ بجاي آوردم، والحمد للَّه. [۳۸]
قسم چهارم: اشراق نور آن حضرت در زمان ظهور، اين قسم نيز بر دو گونه است: باطني و ظاهري. و بر نحوه اوّل آنچه در قسم سوم گذشت دلالت مي‏کند، و بر قسم دوم دلالت دارد روايتي که شيخ جليل علي بن ابراهيم قمي ‏قدس سره در تفسير خود مُسنداً از مفضّل بن عمر روايت کرده که گفت: از حضرت ابي عبد اللَّه صادق‏ عليه السلام شنيدم که درباره آيه شريفه: «وَ أَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»؛ [۳۹] و زمين به نور پروردگارش روشني يافت. مي‏فرمود: ربّ الارض يعني امام الارض؛ خداوندگار زمين يعني امام زمين. عرض کردم: هرگاه ظهور کند چه مي‏شود؟ فرمود: آن هنگام مردم از نور آفتاب و نور ماه بي‏نياز مي‏شوند و به نور امام اکتفا مي‏کنند. [۴۰]
و نيز سيّد جليل سيد هاشم بحراني در کتاب المحجّة مسنداً از مفضّل آورده که گفت: شنيدم که امام صادق ‏عليه السلام مي‏فرمود: وقتي قائم بپاخيزد، زمين به نور پروردگارش درخشان مي‏شود و بندگان از نور خورشيد بي‏نياز مي ‏گردند و شب و روز يکي مي ‏شود و مرد در زمان او هزار سال عمر مي ‏کند هر سال برايش يک پسر متولد مي ‏شود و دختر متولد نمي‏ گردد، جامه‏اي به قامت خودش بر او هست که هرچه قدش بلندتر مي‏شود آن لباس هم بزرگ‏تر مي‏گردد، به هر رنگي که بخواهد. [۴۱]
همچنين عالم کامل مجلسي‏ رحمه الله در بحار از مفضّل نيز روايت کرده که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه صادق ‏عليه السلام فرمود: هرگاه قائم بپاخيزد زمين به نور پروردگارش درخشان گردد، و بندگان از نور خورشيد بي‏نياز شوند و ظلمت برطرف گردد. [۴۲]
در همان کتاب از پيغمبر اکرم ‏صلي الله عليه و آله منقول است که فرمود: اگر جز يک روز از عمر دنيا باقي نماند خداوند آن روز را طولاني خواهد کرد تا اين‏که فرزندم مهدي در آن روز قيام کند. پس روح اللَّه عيسي بن مريم فرود مي‏آيد و پشت سرش نماز مي‏خواند، و زمين به نور پروردگارش تابناک گردد و حکومت او مشرق و مغرب را فرا مي‏گيرد. [۴۳]
و امّا اشراق نور آن حضرت در آخرت: روايتي که ثقة الاسلام محمد بن يعقوب کليني در اصول کافي آورده بر آن دلالت مي ‏کند. روايت چنين است: از حضرت ابي عبد اللَّه صادق ‏عليه السلام است که درباره آيه شريفه: «يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ»؛ [۴۴] نور آنان پيشاپيش و در سمت راستشان در حرکت است. فرمود: ائمه معصومين روز قيامت پيشاپيش و سمت راست مؤمنين مي‏ روند تا به منازل اهل بهشت آنان را منزل دهند. [۴۵]
و نيز سيد بحريني در البرهان از امام صادق ‏عليه السلام آورده که فرمود: «نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» نور ائمه مؤمنين روز قيامت پيشاپيش و سمت راست مؤمنين مي‏رود تا اين‏که آن‏ها را در منازلشان در بهشت فرود آورند. [۴۶]

(رک: مکیال المکارم؛ محمدتقی موسوی اصفهانی؛ مترجم: مهدی حائری قزوینی)
———————————————————————————–
[۱] سوره نور، آيه ۱۶.
[۲] مهج الدعوات: ۷.
[۳] سوره نوح، آيه ۱۶.
[۴] سوره شمس، آيه ۱ و ۲.
[۵] بحار الانوار ۱۱:۱۵.
[۶] بحار الانوار ۱۰:۱۵.
[۷] بحار الانوار ۲۴:۸.
[۸] کمال الدين ۳۰۲:۱.
[۹] سوره تغابن، آيه ۸.
[۱۰] سوره اعراف، آيه ۱۵۷.
[۱۱] کافي ۱۹۵:۱.
[۱۲] سوره حديد، آيه ۲۸.
[۱۳] کافي ۱۹۵:۱.
[۱۴] سوره نور، آيه ۳۵.
[۱۵] کافي ۱۹۵:۱.
[۱۶] بحار الانوار ۲۲۷:۱۰۲.
[۱۷] بحار الانوار ۲۱۵:۱۰۲.
[۱۸] بحار الانوار ۶۲:۸۶.
[۱۹] تفسير نور ۱۳۶:۳؛ ذيل سوره نور، آيه ۳۵.
[۲۰] در حساب ابجد: عدد (ن) پنجاه، و عدد (و) شش، و عدد (ر) دويست مي‏باشد. (مترجم).
[۲۱] غاية المرام: ۱۹۴.
[۲۲] غاية المرام: ۱۸۹.
[۲۳] مجمع البيان ۲۲۴:۱.
[۲۴] مکارم الاخلاق ۱۶ (چاپ بيروت).
[۲۵] رياض السالکين ۷۰:۶.
[۲۶] احتمال دارد که اين بهشت دو نام داشته باشد. لذا در خبر اوّل «فردوس» ناميده شده و در اين خبر «بهشت عدن»، واللَّه تعالي هو العالم. (مؤلف).
[۲۷] بحار الانوار ۲۲:۱۰.
[۲۸] سوره بقره، آيه ۱۴۳.
[۲۹] کمال الدين ۴۳۳:۲.
[۳۰] اين روايت با روايت ديگري که مي‏گويد: آن حضرت در شب متولد شد، منافاتي ندارد، زيرا که ولادت آن حضرت هنگام سپيده ‏دم بوده، لذا هم مي‏توان گفت در روز متولد شده و هم مي‏ شود بگوييم شب متولد گرديده است. (مؤلف).
[۳۱] کمال الدين ۴۳۴:۲.
[۳۲] کمال الدين ۴۳۴:۲.
[۳۳] اثبات الهداة ۳۵۶:۷.
[۳۴] کافي ۱۹۴:۱.
[۳۵] کمال الدين ۲۵۳:۱.
[۳۶] بحار الانوار ۷۰:۵۲.
[۳۷] بحار الانوار ۷۳:۵۲.
[۳۸] جنّة المأوي: ۳۰۹.
[۳۹] سوره زمر، آيه ۶۹.
[۴۰] تفسير القمي ۲۵۳:۲.
[۴۱] المحجّة: ۱۸۴.
[۴۲] بحار الانوار ۳۳۰:۵۲.
[۴۳] بحار الانوار ۷۱:۵۱.
[۴۴] سوره حديد، آيه ۱۲.
[۴۵] کافي ۱۹۵:۱.
[۴۶] تفسير البرهان ۲۸۹:۴.