محدث نوری گوید:
آقا محمّد مهدى تاجر شيرازى الاصل كه مولد و منشاء او در بندر ملومين از ممالك ماچين شده بود، بعد از ابتلا به مرض شديدى در آن جا و عافيت از آن ، هم كر شد و هم لال و قريب سه سال چنين بر او گذشت. پس به قصد استشفا، نيّت زيارت ائمّه عراق عليهم السلام كرد. و در جمادى الاولى سنه ۱۲۹۹ وارد كاظمين شد، بر بعضى از تجّار معروف كه از اقارب او بود، وارد گشت. بيست روز در آنجا ماند. پس موسم حركت مركب و خان به سوى سرّ من رأى شد.
ارحامش او را در مركب آوردند و او را به اهالى مركب – كه از اهل بغداد و كربلا بودند – سپردند به جهت گنگى و عجز از اظهار مقاصد و حوايج خويش و خطوطى در سفارش او به بعضى از مجاورين سرّ من رأى نوشتند.
بعد از رسيدن به آنجا در روز جمعه، دهم جمادى الثّانيه سال مذكور، مقدّس در محضر از موثقين به سرداب رفت. خادمى براى او زيارت مى خواند تا آنكه به صفّه سرداب رفت و در بالاى چاه مدتى گريه و تضرّع مى كرد و با قلم در ديوار سرداب از حاضرين طلب دعا و شفاى خود را مى نوشت.

پس از ابتهال و انابه، قفل زبانش باز شد و از ناحيه مقدّسه با زبانى فصيح و بيانى مليح بيرون آمد. روز شنبه همراهانش او را در محفل تدريس جناب سيّد الفقهاء العظام الاستاد الاكرم، حجة الاسلام ، ميرزا محمّد حسن شيرازى متّعنا اللّه تعالى ببقائه حاضر كردند. پس از صحبت مناسب آن مقام، تبرّكا سوره مباركه حمد را با قرائت بسيار خوب خواند كه همه حضّار به صحبت و حُسن آن تصديق نمودند.
در شب يكشنبه و دو شنبه در صحن مطهّر چراغان كردند و شعراى عرب و عجم، مضمون آن را به نظم در آوردند. بعضى از آنها در رساله “جنّة المأوى” ثبت شد. و الحمد للّه و صلّى اللّه على محمّد و آله الطاهرين.

(نجم ثاقب؛ محدث نوری؛ باب هفتم؛ حکایت ۸۲)