علامه مجلسی گوید سید علی بن عبد الحمید نیلی (متوفای قرن هشتم هجری) در كِتَابِ السُّلْطَانِ الْمُفَرِّجِ عَنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ از بعضی اصحاب صالحین ما نقل کرده است که محیى الدّين اربلى مى گويد:
من نزد پدرم نشسته بودم. شخصى كه نزد او بود چرت مى زد تا آن كه عمّامه از سرش افتاد، ديدم در سرش علامت ضربت هاى شمشير است.
پدرم از او سؤال كرد: اين علامتها براى چيست؟
او گفت: اين ها ضربت هائى است كه در جنگ صفّين بر سرم وارد شده است.
پدرم گفت: جنگ صفّين در زمان حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) واقع شده و خيلى با زمان ما فاصله دارد! و تو كه در آن زمان نبودي!

گفت: چند سال قبل من به طرف مصر مى رفتم، در بين راه مردى از قبيله غرّه با من رفيق شد و همان طور كه مى رفتيم سخن از هر جا به پيش مى آمد و با هم حرف مى زديم. تا آن كه از تاريخ جنگ صفّين سخن به ميان آمد!!
او گفت: اگر من در جنگ صفّين مى بودم، شمشيرم را از خون على و يارانش سير آب مى كردم!
من هم گفتم: اگر من هم در آن روز مى بودم، شمشيرم را از خون معاويه و يارانش سيراب مى كردم!
سپس گفتم: الآن من و تو اصحاب على (عليه السلام) و معاويه هستيم، بيا با هم بجنگیم.
خلاصه شمشيرها را كشيديم و زخم هاى زيادى بر يكديگر وارد كرديم. تا آن كه من از شدّت جراحات، بيهوش شدم.
ناگهان ديدم، مردى با سرنيزه اش مرا بيدار مى كند. چشمم را كه باز كردم، ديدم مردى سوار اسب مى باشد.
وى از اسب پياده شد و دو دست مبارك را بر جراحت هاى من ماليد و تمام جراحت هاى من فوراً خوب شد. سپس فرمود: اينجا باش! و بعد غائب شد.
چند لحظه بيشتر نگذشت كه ديدم ايشان برگشته است و سر آن رفيق من كه طرفدار معاويه بود، به يك دست و مهار اسب او را با دست ديگر گرفته است و در حال آمدن مى باشد.
به من فرمود: اين سر دشمن تو است! تو ما را يارى كردى، ما هم به كمك تو آمديم و خداوند هر كسى كه او را يارى كند يارى مى نمايد.
من گفتم: شما چه كسى هستيد؟
فرمود: من حجّة بن الحسن، صاحب الزّمان هستم.
سپس به من فرمود: هر كس كه از تو سؤال كرد كه اين آثار زخم در سرت براى چيست، بگو اين ضربت صفّين است.

(محدث نوری؛ نجم الثّاقب؛ باب هفتم؛ حکایت ۴۶)