شيخ عظيم الشأن، زين الدين على بن يونس عاملى بياضى (متوفای ۸۷۷ ق) در كتاب “صراط المستقيم الى مستحق التقديم” فرموده كه : من با جماعتى كه زياده از چهل نفر مرد بودند، به قصد زيارت قاسم بن موسى الكاظم عليه السلام بيرون رفتيم و به آنجا رسيديم كه ميان ما و مزار شريف او به قدر ميلى بود. پس سوارى را ديديم كه پيدا شد، گمان كرديم كه او اراده گرفتن اموال ما دارد. پس پنهان كرديم آنچه را كه بر آن مى ترسيديم. چون رسيديم آثار اسبش را ديديم و او را نديديم پس نظر كرديم در دو رقبه، احدى را نديديم، از اين اختفا تعجّب كرديم با مسطّح بودن زمين و حضور آفتاب. پس ممتنع نيست كه او امام عصر عليه السلام يا يكى از ابدال باشد.

محدث نوری گويد: امثال اين حكايت بر وجود مبارك امام عصر سلام اللّه عليه دلالت دارد و قاسم مذكور در هشت فرسخى حلّه مدفون است و پيوسته علما و اخيار به زيارت او مى روند و حديثى در السنه معروف است قريب به اين مضمون كه جناب رضا عليه السلام فرمود: هر كس قادر نيست به زيارت من، پس برادرم قاسم را زيارت كند.
و اين خبر را نديدم و لكن در اصول كافى خبرى است كه بر عظمت شأن و بزرگى مقام او دلالت مى كند تا آنجا كه عقل، تصور نمى كند.
ثقة الاسلام در باب اشاره و نص بر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام خبرى طولانى نقل كرده از يزيد بن سليط از حضرت كاظم عليه السلام در راه مكّه. در آنجا مذكور است كه آن حضرت به او فرمود:
خبر دهم تو را اى ابا عماره! بيرون آمدم از منزلم، پس پسرم، فلان را، يعنى جناب رضا عليه السلام را وصى قرار دادم و با او پسران خود را در ظاهر شريك كردم و به او در باطن وصيّت كردم. پس تنها او را اراده كردم و اگر مرا راجع به سوى من بود، هرآينه امامت را در قاسم، پسرم قرار مى دادم به جهت محبّت من او را و مهربانى من بر او و لكن اين امر راجع به سوى خداوند عزّ و جلّ است. قرار مى دهد آن را هركجا كه مى خواهد … . و الحمد للّه

(محدث نوری؛ نجم ثاقب؛ فصل هفتم؛ حکایت ۳۶)