مقدس اردبیلی

سيّد محدّث جزايرى، سيّد نعمت اللّه، در “الانوار النعمانيّه” فرموده كه: اوثق مشايخ من در علم و عمل مرا خبر داد كه از براى مولاى احمد اردبيلى (متوفای ۹۹۳ ق)، شاگردی از اهل تفرش بود كه نام او مير علاّم بود، در نهايت فضل و ورع بود و او نقل كرد كه مرا حجره اى در مدرسه بود كه به قبّه شريفه محيط است.
پس اتّفاق افتاد كه من از مطالعه خود فارغ شدم و بسيار از شب گذشته بود. از حجره بيرون آمدم و در اطراف حضرت شريفه نظر مى كردم و آن شب سخت تاريك بود. مردى را ديدم كه رو به حضرت شريفه كرده، مى آيد. گفتم : شايد اين دزد است. آمده كه چيزى از قنديلها را بدزدد.
پس از منزل خود به زير آمدم و به نزديكى او رفتم و او مرا نمى ديد. به نزديكى در حرم مطهّر رفت و ايستاد. قفل را ديدم كه افتاد و براى او در دوم و سوم به همين ترتيب باز شد و بر قبر شريف مشر|ف شد. سلام كرد و از جانب قبر مطهّر سلام شنید.
پس آواز او را شناختم كه با امام عليه السلام در مسأله علمي سخن مى گفت، آنگاه از شهر بيرون رفت و به سوى مسجد كوفه متوجه شد.

پس من از عقب او رفتم و او مرا نمى ديد. پس چون به محراب مسجد رسيد، شنيدم او با شخصى ديگر در همان مسأله سخن مى گويد. برگشت و من از عقب او برگشتم و او مرا نمى ديد. چون به دروازه ولايت رسيد، صبح روشن شده بود. خويش را بر او ظاهر كردم و گفتم: يا مولانا! من از اوّل تا آخر با تو بودم. مرا آگاه كن كه شخص اولى كى بود كه در قبّه شريفه با او سخن مى گفتى و شخص دوم كى بود كه در كوفه با او سخن مى گفتى؟ پس ، عهدها از من گرفت كه به سرّ او خبر ندهم تا آنكه وفات كند.
پس به من فرمود: اى فرزند من! بر من بعضى از مسايل مشتبه مى شود. پس بسا هست در شب، نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون مى روم و در آن مسأله با آن جناب تكلّم مى كنم و جواب مى شنوم و در اين شب مرا به سوى صاحب الزّمان عليه السلام حواله فرمود و فرمود: فرزندم مهدى عليه السلام امشب در مسجد كوفه است. پس به نزد او برو و اين مسأله را از او سؤ ال كن. و اين شخص مهدى عليه السلام بود.
محدث نوری گويد: فاضل نحرير، ميرزا عبداللّه اصفهانى در “رياض العلماء” ذكر كرده كه سيّد امير علاّم عالم فاضل جليل معروف است و مثل اسم خود علاّمه بود و از افاضل شاگردان مولى احمد اردبيلى بود و از براى او فوايد و افادات و تعليقاتى بر كتب در اصناف علوم است. و چون از مولاى مزبور در نزد وفات او سؤال كردند كه به كدام يك از شاگردان او رجوع كنند و بعد از وفات او علوم اخذ نمايند. فرمود: اما در شرعيّات، پس به امير علاّم و در عقليات ، به امير فيض اللّه.
و شيخ ابوعلى در حاشيه رجال خود از استاد خود استاد اكبر، علاّمه بهبهانى نقل كرده كه مير علاّم مذكور جدّ سيّد سند، سيّد ميرزا است كه از اجلاء قاطنين نجف اشرف بود و از جمله علمايى كه در قضيّه طاعون وفات كردند كه در بغداد و حوالى آن در سنه ۱۱۸۶ واقع شده بود و علاّمه مجلسى در بحار فرموده است: جماعتى مرا خبر دادند از سيّد فاضل مير علاّم كه او گفت … . و آخر آن در آنجا چنين است كه: من در عقب او بودم تا آنكه در مسجد حنّانه مرا سرفه گرفت، به نحوى كه نتوانستم آن را از خود دفع كنم و چون سرفه مرا شنيد به سوى من التفات نمود و مرا شناخت و گفت: تو مير علاّمى؟ گفتم: بلى! گفت: در اينجا چه مى كنى؟ گفتم: من در وقتى كه داخل روضه مقدّسه شدى تا حال با تو بودم و تو را قسم مى دهم به حق صاحب قبر كه مرا بر آنچه در اين شب بر تو جارى شده از اوّل تا آخر خبر دهى.
گفت: خبر مى دهم به شرطى كه مادام حيات من به احدى خبر ندهى.
و چون از من عهد گرفت، گفت: من در بعضى از مسايل فكر مى كردم و آن مسأله بر من مشكل شده بود. پس در دل من افتاد كه نزد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بروم و آن مسأله را از او سؤال كنم و چون به نزد در رسيدم، در به غير كليد گشوده شد. چنانچه ديدى و از حق تعالى سؤال كردم كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مرا جواب گويد. پس از قبر صدايى ظاهر شد كه: به مسجد كوفه برو و از حضرت قائم عليه السلام در آنجا سؤال كن؛ زيرا كه او امام زمان تو است.

(محدث نوری؛ نجم ثاقب؛ فصل هفتم؛ حکایت ۶۳)