۱ – پنهانی دوران حمل و ولادت: خداى عزّ و جلّ اثر حمل حضرت ابراهيم را در شکم مادر پنهان داشت و تولّدش نيز به سبب اوضاع اختناق آور فرعونى پنهان بود. ابراهيم از هنگام تولّد در پنهانى و غيبت بود تا وقتى که مدّت غيبت به سر آمد و ظهور کرد … سپس دوباره غايب شد و تنها به گردش در شهرها پرداخت. (۱)

حضرت قائم نیز دوران حمل و ولادتش مخفی بود.

۲ – رشد سریع: ابراهیم علیه السلام در روز به قدری رشد می کرد که دیگران در یک هفته رشد می کنند و در یک هفته آنقدر رشد می کرد که دیگران در یک ماه رشد می کنند و در یک ماه به قدری رشد می کرد که دیگران در یک سال رشد می نمودند؛ چنان که از امام صادق علیه السلام روایت شده است. (۲)


قائم علیه السلام نیز چنین بود. جناب حکیمه خاتون (عمّه حضرت عسکریعلیه السلام ) گوید:

پس از گذشت چهل روز به خانه ابا محمّد (امام عسکری) وارد شدم. ناگاه مولایمان صاحب الزمان را دیدم که در خانه راه می رود. از او زیباتر و فصیح تر ندیده ام. حضرت ابامحمّد علیه السلام به من فرمود: این است مولود گرامی نزد خداوند عزّ و جلّ. عرض کردم: ای آقای من! چهل روز است و من این وضع را می بینم! فرمود: ای عمّه! من مگر نمی دانی ما گروه اوصیا در یک روز به مقدار یک هفته ی دیگران و در یک هفته به مقدار یک ماه دیگران و در یک ماه به مقدار یک سال دیگران رشد می کنیم … . (۳)


۳ – دوری و عزلت از مردم:  ابراهیم علیه السلام از مردم عزلت گزید. خدای متعال در قرآن کریم از او نقل می فرماید:

وَ أَعْتَزِلُكُمْ‏ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ . (۴)

«و از شما و [از] آنچه غير از خدا مى‏خوانيد كناره مى‏گيرم و پروردگارم را مى‏خوانم.»


قائم علیه السلام نیز از مردم عزلت گزید. امام صادق علیه السلام فرمود:

«به ناچار این امر را غیبتی خواهد بود و در هنگام غیبت ناچار از عزلت و گوشه گیری است …» (۵)

نیز علی بن مهزیار اهوازی از قول آن حضرت صاحب الزمان علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«پدرم صلوات الله علیه از من پیمان گرفته است که جز در سرزمین های پنهان و دور منزل نگیرم؛ برای آن که مخفی بمانم و جایگاه ام از نیرنگ های اهل ضلالت و سرکشان امّت های تازه به دروان رسیده، مصون باشد … »  (۶)


۴ – غیبت: ابراهیم علیه السلام دو غیبت داشت.(۷)

حضرت قائم علیه السلام نیز دو غیبت دارد. حضرت سجّاد فرمود:

برای قائم ما دو غیبت است که یکی از دیگری طولانی تر است. امّا اوّلی شش روز یا شش ماه یا شش سال است و امّا دومی مدّتش آنقدر طولانی می شود تا این که بیشتر آنهایی که معتقد به این امرند از آن برمی گردند. پس بر این امر ثابت نمی ماند مگر کسی که یقینش قوی و معرفتش صحیح باشد و در دلش از آنچه ما قضاوت کردیم ناراحتی پیش نیاید و تسلیم ما اهل بیت باشد. (۸)


۵ – پوشیدن لباس بهشتی: هنگامی که ابراهیم علیه السلام در آتش افکنده شد جبرئیل برایش جامه ای از بهشت آورد.


قائم علیه السلام نیز همان جامه را هنگام قیامش خواهد پوشید. مفضّل بن عمر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

آیا می دانی جامه ی یوسف چه بود؟

گفتم: نه.

فرمود: وقتی برای ابراهیم علیه السلام آتش افروختند جبرئیل علیه السلام یکی از جامه های بهشتی را آورد و بر او پوشانید. پس با آن جامه گرمی و سردی به او اثر نمی کرد. چون هنگام وفاتش رسید، آن را در بازوبندی قرار داد و بر اسحاق آویخت و اسحاق هم بعد آن را بر یعقوب آویخت و هنگامی که یوسف متولّد شد یعقوب آن را بر او آویخت و این در بازوی او بود تا بر او گذشت آنچه گذشت. پس هنگامی که یوسف آن پیراهن را در مصر از بازوبند بیرون ساخت یعقوب بوی آن را شنید و همین است که خداوند به حکایت از او فرمود:

إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ‏ يُوسُفَ‏ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹)

«اگر مرا به كم‏خردى نسبت ندهيد، بوى يوسف را مى‏شنوم.»

این همان پیراهنی است که از بهشت نازل شده بود.

مفضل گوید: عرض کردم: فدایت شوم! پس این پیراهن به که می رسد؟

فرمود: به اهل آن و پیراهن همراه قائم ماست هنگامی که خروج نماید. سپس فرمود: هر پیغمبری که دانشی یا چیزی را وارث بود به محمّد صلی الله علیه و آله رسیده است. (۱۰)


۶ – بنای خانه خدا و نصب حجر الاسود: ابراهیم علیه السلام خانه کعبه را بنا کرد و حجر الاسود را در جایش نشاند . خدای متعال می فرماید:

وَ إِذْ يَرْفَعُ‏ إِبْراهيمُ‏ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ. (۱۱)

و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاى خانه [كعبه‏] را بالا مى‏بردند، [مى‏گفتند:] «اى پروردگار ما، از ما بپذير كه در حقيقت، تو شنواى دانايى.

عقبة بن بشیر از یکی از دو امام (باقر و صادق علیهما السلام) روایت کرد که فرمود:

خداوند عزّ و جلّ ابراهیم را به ساختن کعبه و این که پایه های آن را بنا نماید و به مردم، محلّ عبادت و مناسک ایشان را ارائه دهد، فرمان داد. پس ابراهیم و اسماعیل خانه کعبه را هر روز به مقدار یک ساق می ساختند تا به جایگاه حجر الاسود رسیدند. امام فرمود: پس در اینجا کوه ابوقبیس او را ندا کرد که تو نزد من امانتی داری. آنگاه حجر الاسود را به ابراهیم داد. و آن حضرت آن را در جای خودش نصب کرد. (۱۲)


قائم علیه السلام نیز مانند آن را دارد. امام صادق علیه السلام فرمود:

هرگاه قائم علیه السلام بپا خیزد مسجد الحرام را منهدم می کند تا به اساس آن برساند و مقام ابراهیم را به جای اصلی برمی گرداند … (۱۳)

ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولویه گوید:

در سال ۳۳۷ به قصد تشرّف به حج، به بغداد رسیدم. آن سال بنا بود قرامطه حجر الاسود را به جایگاهش بازگردانند و بیشترین کوشش من برای آن بود که به کسی دست یابم که حجر الاسود را به گاهش باز می گرداند. زیرا در کتابها خوانده بودم که آن را جز حجّت زمان کسی نمی تواند به جای خود نصب کند. ولی به بیماری شدیدی دچار شدم که از آن بر خود ترسیدم و با آن حال نتواستم به سفر خود ادامه دهم. پس دانستم ابن هشام به مکّه سفر می کند. لذا نامه ای نوشتم و آن را مهر کردم و به او سپردم. در آن نامه از مدّت عمر خویش پرسیده بودم که آیا مرگ من در این بیماری است یا نه. و به ابن هشام گفتم: سعی من بر این است که این نامه را به دست کسی بدهی که حجر الاسود را به جای خود نصب می کند. من تو را برای این کار فراخواندم.

ابن هشام گوید: وقتی به مکّه رسیدم و موقع جای گذاری حجر الاسود فرا رسید به خدّام حرم پولی دادم که در آن وقت معیّن بگذارند من جایی باشم که ببینم نصب کننده ی آن کیست. آن ها را با همراه کردم تا ازدحام جمعیّت را از من دور کنند. دیدم هر کس خواست حجر را در جایش نصب کند نمی توانست و حجر الاسود قرار نمی یافت و می افتاد. پس جوانی گندمگون و خوش سیما آمد و آن را گرفت و در جایش قرار داد؛ آن چنان بند شد که انگار اصلا از آنجا کنده نشده بود. فریادهای مردم به خاطر آن بلند شد و آن جوان رفت که از درب خارج شود. من از جای خود برخاستم و دنبالش رفتم. مردم را از راست و چپ کنار می زدم که خیال کردند دیوانه ام. مردم برای او راه می گشودند و من چشم از او نمی گرفتم تا از مردم جدا شد. من به سرعت می رفتم و او با تانّی و آرامش؛ چون به جایی رسید که غیر از من کسی او را نمی دید به سمت من برگشت و فرمود: آنچه با خود داری پیش آور. من نامه را تقدیم کردم. بدون این که به آن نگاهی کند فرمود: به او بگو که از این بیماری ترسی بر تو نیست و مرگی که ناچار از آن است پس از ۳۰ سال می رسد. اشک در چشمم حلقه زد و نمی توانستم از جا حرکت کنم. مرا به حال خود گذاشت و رفت.

ابوالقاسم می گوید: این جریان را ابن هشام برایم گفت.

روای می افزاید: پس از ۳۰ سال از آن ماجرا ابوالقاسم بیمار شد. پس به امور خود رسیدگی کرد، وصیت نامه اش را نوشت و جدّیت عجیبی در این کار داشت. به او گفتند: این ترس برای چیست؟ امیدواریم خداوند به سلامت تو منّت گذارد. جواب داد: این همان سالی است که ترسانیده شدم و در همان بیماری درگذشت خداوند رحمتش کند. (۱۴)


۷ – نجات از آتش: خداوند حضرت ابراهیم را از آتش نجات داد. خداوند در قرآن می فرماید:

قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ (۱۵)

گفتيم: «اى آتش، براى ابراهيم سرد و بى‏آسيب باش.»


قائم علیه السلام نیز به همین ترتیب خواهد شد. محمّد بن زید کوفی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

هنگامی که قائم علیه السلام خروج کند شخصی از اصفهان نزد آن حضرت می آید و معجزه حضرت خلیل الرحمان ابراهیم علیه السلام را تقاضا می کند. پس آن جناب دستور می دهد که آتش عظیمی برافروزند و این آیه را می خواند:

فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. (۱۶)

«پس [شكوهمند و] پاك است آن كسى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست، و به سوى اوست كه بازگردانيده مى‏شويد.»

سپس داخل آتش می شود و آن گاه به سلامت از آن بیرون می آید. آن پلید می گوید: این سحر است! پس آن حضرت به آتش دستور می دهد و او را می گیرد و می سوزاند … .(۱۷)

تاریخچه زندگانی حضرت ابراهیم:


“اب رام” یا “ابراهیم” (= پدر عالی) که بعد به “ابراهام” موسوم شد (یعنی پدر جماعت بسیار). وی بانی و موجد و رئیس بزرگ طایفه یهود و بنی ارائیل و سایر طوایف اعراب بود. در فرهنگ اسلامی ابراهيم خليل نام پيغمبری از بنی سام ملقّب به خليل يا خليل الله يا خليل الرحمان جد اعلای بنی اسرائيل  و عرب  مستعربه  و انبيای يهود است. پدرش بنابر مدارک یهود “ترح” از نسل سام بن نوح بود که ترح یا تارح برادر “ناحور” و “حاران” و در مدارک اسلامی “تارخ” می باشد.

در عهد عتیق گوید ابراهیم در شهر “اور” کلدانیان زاده شد. ولی برخی آن را “الورکاء (اوروک)” و بسیاری از منابع اسلامی آن را شهر “کوثی” می دانند که خرابه های آن امروزه به نام “تل ابراهیم” مشهور است. ولی ابن بطوطه از محلّی به نام “بُرص” میان حلّه و بغداد (برس یا برس نمرود در محلّ بابل کنونی) یاد می کند و می گوید زادگاه ابراهیم بوده است. هاکس تقریبا ۱۹۹۶ سال قبل از مسیح را سال تولّد حضرت ابراهیم می داند. ولی بنا برخی تحقیقات سال ولادت او باید میان سالهای ۲۰۰۰ تا ۱۹۹۰ قبل از میلاد باشد. به نقل طبری پدر ابراهیم همراه همسرش “انموتا، بونا، نوتا” از حرّان به “هرمزدجرد” رفت و ابراهیم همانجا متولّد شد. سپس پدرش او را به کوثی برد. با این همه غالب محقّقان معاصر برآنند که “اور” مولد و محلّ رشد ابراهیم بوده است. بنابر بررسیهای باستان شناسان و اسناد و کتیبه هایی که از منطقه به دست آمده، “اور” از سالها پیش از ابراهیم تا قبل از هجوم عیلامی ها در اواسط سده ۲۰ ق.م. در اوج قدرت و شهرت بوده است. قبل از هجوم سامی ها از صحاری عربی “اور” پایتخت سومری ها بود. “اور” – که ویرانه های آن در جایی که به “تل المقیرّ” (تپّه قیری) موسوم است – یافت شده و از شکوه دیرین حکایت دارد. در “اور” مانند شهرهای دیگر “بین النهرین” پرستش اجرام آسمانی رواج داشته و این معنی با توجّه به آنچه قرآن در مورد استدلال ابراهیم بر بطلان پرستش ماه و خورشید و ستارگان آمده، به خوبی قابل درک است. امّا در باب حکومت “اور” در روزگار ابراهیم و فرمانروایی معاصر او باید گفت که سلسله ی سوم اور در سال ۲۰۰۶ ق.م. به روزگار “ابی سین” منقرض شد و تا اوایل سده ۱۹ ق.م. نخستین فرمانروای خاندان بابلی به نام سومو – ابوم (۱۸۹۴- ۱۸۸۱ ق.م) بر آنجا فرمانروایی داشتند. در این زمینه اقوال دیگری نیز بسته به سال تولّد ابراهیم مطرح است. امّا بر اساس منابع اسلامی فرمانروای معاصر ابراهیم که با او در باب خداوندگار مناقشه داشت نمرود پسر کوش و از نوادگان نوح بود.

به بیان قرآن مجید، ابراهیم با ابطال پرستش اجرام آسمانی که در آن هنگام رایج بود، مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد (انعام ۶: ۷۶- ۷۹) . این روایت قرآنی بی آن که در عهد عتیق از آن نشانی باشد، در میان یهود معروف بوده است.

به گفته مسعودی، ساره همسر ابراهیم و لوط برادر زاده اش پسر “هاران” نخستین کسانی بودند که به وی گرویدند. همین گرایش که به منازعه ی با قوم و خویشان و فرمانروای معاصرش انجامید به گفته قرآن او را به مهاجرتی واداشت که در تاریخ ادیان سامی دارای اهمیّت خاص است. در قرآن از مبدا و مقصد جغرافیایی اینهجرت سخنی نیست، ولی علل مهاجرت او به روشنی بیان شده است.

نخستین گام ابراهیم برای تبلیغ یکتاپرستی دعوت “آزر” بود. و به نظر می رسد ابراهیم با “آزر” دو بار بر سر دین قوم به مناقشه پرداخت و پس از دومین بار بود که آزر او را از خود راند و ابراهیم اقدام به مهاجرت کرد. مخالفت آزر او را بر آن داشت که بتها را بشکند و این کار را به بت بزرگ نسبت دهد و از قوم بخواهد که علّت آن را از همان بت بپرسند. امّا بت قادر به سخن گفتن نبود و قوم در برابر این حجّت فروماندند، ولی سرانجام وی را در آتش افکندند. ابراهيم  پیوسته قوم خويش را به خداي يگانه دعوت مي کرد. نمرود فرمان داد آتشي بزرگ افروختند و ابراهیم را با منجنیق در آن آتش  افکندند، زیرا وسعت و شدّت آتش به گونه ای بود که کسی نمی توانست به آن آتش نزدیک شود. ولی به فرمان خداوند آن آتش مهیب بر او سرد و سلام  شد.

گفته اند “آزر” (انعام ۶: ۷۴) مخفف “اَلِعاذار دمشقی” نام خادم خانه ابراهیم بوده است.  روایات اهل بیت علیهم السلام با استشهاد به آیات قرآن آزر را عموی حضرت ابراهیم دانسته اند؛ زیرا در منطق این خاندان پدران پیامبران کافر نبوده اند.

بنابر بیان خداوند (صافات ۳۷: ۹۹) مبنی بر هجرت ابراهیم به «رفتن به سوی خداوندگار» را هجرتی انفسی و درونی (یعنی دوری از بتان و روی آوردن به خدا) دانسته اند. ولی ظاهر آیات قرآن دلالتی آشکار به علل مهاجرت ابراهیم به حرّان دارد که قراین تاریخی و تایید روایات مفسّران قرآن آن را اثبات می کند. به هر روی این مهاجرت خارجی منافاتی با هجرت درونی ابراهیم از بت و بت پرستی ندارد. حرّان (به معنای شهر کاروان) در آن روزگار یک امیر نشین آموری و جزء مرکز آموریان بود. این شهر سهم مهمّی در زندگی ابراهیم داشت و شواهد باستان شناختی این معنی را تایید می کند. به روایت عهد عتیق ترح و ابراهیم و لوط و سارا به حرّان رفتند. امّا روایات اسلامی حاکی از این است که ابراهیم با سارا دختر فرمانروای حرّان که از دین پدران بیزاری می جست در اینجا ازدواج کرد. ترح در حرّان بود تا در سن ۲۰۵ سالگی درگذشت و ابراهیم به فرمان خداوند از «مولد خویش و از خانه پدر خود» به سوی فلسطین مهاجرت کرد. ابراهیم به هنگام مرگ پدر ۱۳۵ ساله بوده است در حالی که بر حسب روایت تورات ابراهیم در ۷۵ سالگی حرّان را ترک گفت یعنی قبل از مرگ پدر و در ۱۴۵ سالگی او. البتّه این معنی تناقضی با این ندارد که “ترح” پس از خروج ابراهیم تا پایان عمر در حرّان مانده باشد.

به هر حال ابراهیم به فلسطین مهاجرت کرد و گویا در این مسیر به شهر “اروفه” (که مردم آن بر اساس یک عقیده کهن به وجود ابراهیم در آنجا قائلند) و از طریق “تدمر (پالمیرا)” به دمشق هم رفته است. ابراهیم وارد فلسطین شد و تا “شکیم” (بلاط امروز نزدیک نابلس) تنها شهر مرکزی فلسطین در آن روزگار و ناحیه “مره” پیش رفت و در آنجا مذبحی بنا کرد. آنگاه به شرق “بیت ئیل” (بیتین کنونی در اردن) کوچ کرد و در میان آنجا و “عای” نیز مذبحی ساخت. امّا در آنجا نیز ماندگار نشد و بی آنکه بدانیم چند سال از عمر خویش را در آنجا سپری کرد، راه خود را به سوی جنوب ادامه داد و چون گرفتار قحطی و خشکسالی شد به سوی مصر رهسپار شد که در آن وقت پناهگاه معتبری برای تاجران فنیقی، جنگجویان “حتی” و چادرنشینان “کنعانی” به شمار می رفت.

با توجّه به اختلاف هایی که در باره ی سالهای مهاجرتهای ابراهیم هست، تعیین فرمانروای مصر در آن روزگار دشوار است. برخی ورود ابراهیم به مصر را مقارن حکومت نخستین فرعون سلسله ۱۲ فراعنه یعنی دوره حکومت “آمنمحت اوّل” دانسته اند که با توجّه به تاریخی که برای حکومت او تعیین شده (۱۹۹۱ – ۱۹۶۲ ق م.) درست به نظر نمی رسد. بر همین پایه می توان حدس زد که در آن وقت “آمنمت دوم” (۱۹۲۹ – ۱۸۹۵ ق م.) فرمانروای مصر بوده است؛ زیرا با توجّه به روایات زمان ولادت ابراهیم در اوایل سده ۲۰ ق م. و سنّ او به هنگام ترک حرّان و احتساب سالهایی که در فلسطین بوده، می بایست در حدود سال ۱۹۲۰ ق م. یا کمی دیرتر به مصر رفته باشد. در مصر سارا را که دختر عمو یا دختر عموزاده اش بود، همسر خود معرّفی کرد. و چون فرعون از حقیقت امر آگاه شد، ابراهیم را نکوهید، با این همه وی را مالهای گران بخشد و روانه اش ساخت

چنین بود که ابراهیم با سارا و لوط و همه ی اموالی که به دست آورده بود، از مصر ، از طریق صحرای نقب و شبه جزیره سینا – که مسیر کاروانها بوده است – به سوی فلسطین بازگشت و در میان “بیت ئیل” و “عای” که قبل از آن در آنجا مذبحی ساخته بود، مقام گرفت. به روایت عهد عتیق در اینجا میان شبانان مواشی ابراهیم و لوط نزاع شد و کار  به جدایی کشید. لوط به اردن رفت و در “سدوم” سکنی گرفت و ابراهیم به “حبرون” (خلیل امروز) کوچ کرد و در “بلوطستان ممرا” (از محلاّت حبرون) مقیم شد و در آنجا نیز قربانگاه ساخت. برخی از روایتهای اسلامی در اینجا تا اندازه ای با عهد عتیق همخوانی دارند و افزون بر این گفته اند که ابراهیم در راه بازگشت از مصر، در زمین “سَبَع” میان “ایله” (احتمالا عقبه کنونی) و فلسطین چاهی کند و معبدی بنیاد ساخت و جون مردم آنجا با او بدرفتاری کردند، آنجا را رها ساخت و در محلّی میان “رمله” و “ایله” سکنی گرفت.

بنابر نقل مسیحیان و یهودیان وقتی که خداوند ابراهیم را دعوت نمود که از خویشان بت پرست خود دست بکشد و از آن ها کناره گیرد، هفتاد ساله بود. از آن رو همسر خود ساره را برداشت و همراه پدر و برادر و برادر زاده خود لوط به “حرّان” در ملک جزیره (بین النهرین) انتقال یافت. چند سال بر این گذشت. بعد از دفن پدر خود باز به الهام الاهی به مصاحبت و همراهی همسر و بردار زاده اش لوط از آنجا نقل مکان کرد و همچون یکی از ایل ها به زمین موعود وارد شد و چندی در “شکیم” توقّف نمود و در آنجا برای خداوند – که بر او تجلّی نموده و آن زمین را به ذریّه او وعده داده بود – قربانگاهی برپاداشت و به واسطه آب و علف هموراه از جایی به جایی نقل مکان می کرد تا این که به واسطه خشکسالی به مصر رفت.

پس از آن در حالی که صاحب مواشی بسیار و گلّه و رمه ی بیشمار بود به کنعان برگشت و وادی حاصلخیز “اردن” را به لوط عنایت فرمود و خود در مکانی چادر زد و چند سال بعد خداوند در پی فرستادن چند فرشته که به صورت جوانانی زیبا رو به سوی لوط رفته بود و مورد میل انحرافی قوم او قرار گرفته، لوط و دوستانش را نجات داد و آن فرشتگان قوم لوط را عذاب کردند و هنوز آثار عذاب قوم لوط در آن سرزمین باقی است.

در این وقت است که ابراهیم از بی فرزندی خود نزد خداوندگار نالید تا خدا او را وعده ی فزرند داد. آنگاه سارا کنیز خود هاجر مصری را به ابراهیم که ۱۰ سال از اقامتش در کنعان می گذشت، به زنی داد. چون هاجر را آثار حمل ظاهر شد، سارا با او رفتاری سخت در پیش گرفت و هاجر گریخت. ولی در بیابان فرشته ی خداوند بر او ظاهر شد و بشارت داد که فرزندی می زاید و نام او را اسماعیل می نهد. ابراهیم ۸۶ ساله بود که اسماعیل ولادت یافت. در قرآن نیز به این واقعه که ابراهیم در سالخوردگی خود اسماعیل را یافت (ابراهیم ۱۴: ۳۹) اشاره شده است. ولی در روایات دیگر سن ابراهیم را این هنگام ۶۴ و ۱۱۷ سال گفته اند.

در روایات عهد عتیق از تولّد اسماعیل تا ۱۳ سال پس از آن (یعنی در دوره میثاق با ابراهیم) سخنی نیست. مطابق این میثاق که در ۹۹ سالگی ابراهیم از آن یاد شده، خدا با ابراهیم عهد کرد که او و ذرّیه او به خدا ایمان آورند و زمین کنعان به ملکیّت او و ذرّیه او درآید و ختنه نشانی باشد این عهد را که هر ذکوری از خاندان ابراهیم و غلامان ایشان مختون شود. در همین جا خداوند نام “ابراهم” (به معنای پدر عالی) را به “ابراهام” (ابرهم = پدر امتّهای بسیار) و نام سارا را به ساره بدّل کرد و وعده ی فرزندی به نام اسحاق داد و گفت که اسماعیل را برکت داده و بسیار کثیر می گردانم و … (که در آینده این بشارت را بررسی خواهیم کرد.) ابراهیم سپس همه ی مردان خانه خود و اسماعیل را ختنه کرد.

در همین اوقات فرشتگانی که از سوی خدا برای عذاب مردم “سدوم” که لوط در میان آنان می زیست، آمده بودند به صورت مردانی بر ابراهیم ظاهر شدند. ابراهیم برای آنان طعام ساخت، ولی آنان به اقتضای طبیعت روحانی خود از آن غذا نخوردند و ابراهیم که از رسالت و طبیعت آنان خبر نداشت بیمناک شد. امّا فرشتگان خود را شناساندند و به همسر ابراهیم مژده ی فرزند دادند. ساره چون آن سخن را شنید به شگفت آمد و گفت من: فرزند خواهم داشت! در حالی که پیر زنی نازا هستم و شوهرم پیر مردی است! فرشتگان گفتند: از کار خدا در مورد خاندان خود تعجّب می کنید! از این رو خداوند مدّت چهار صد سال در زمین مصر برای فرزندان ساره اسیری را تقدیر کرد و مقدّر داشت آنان به مصریان خدمت کنند تا این که موسی بن عمران زاده شود و بنی اسرائیل را از دست فرعون و قبطی های مصر نجات دهد.

ابراهیم در باب قوم لوط با خداوند گفت و گو کرد. چون بیمناک بود که لوط نیز در آن میان دچار عذاب شود. امّا لوط نجات یافت و “سدوم” و مردم آن نابود شدند. ابراهیم نیز پس از آن ظاهرا به سبب خشکسالی و قحطی که پدید آمده بود، به جنوب کوچ کرد و میان “قادش” (نزدیک حِمص کنونی) و “شور” در “جرار” که آثار آن در تل ابوهریره کشف شده است، منزل گرفت. پس از آن بود که اسحاق متولّد شد. ابراهیم در این وقت ۱۰۰ سال داشت. چون اسحاق را از شیر بازگرفتند، ساره شوی را گفت تا هاجر و اسماعیل را از نزد او دور کند. ابراهیم نیز آن دو را روانه کرد تا به بیابان “شیع” رسیدند و دچار تشنگی سخت شدند، امّا خدا چاه آبی بر آن دو ظاهر کرد و هاجر را وعده داد که «از او امّتی عظیم به وجود خواهم آورد.» اسماعیل همانجا ساکن شد.

در باره هجرت هاجر و اسماعیل به بیابان، میان قرآن و عهد عتیق اختلاف هست. از آیات قرآن (ابراهیم ۱۴: ۳۷) و قول ابراهیم که ذرّیه خود را به بیابان نزد خانه خدا سکونت داد تا نماز را برپای دارند برمی آید که آن بیابان، مکّه، و مراد از حرم، خانه کعبه بوده است.

در پی قحطسالی در یمن، قوم “جرهم” نیز به امید آب و علف به طرف شمال جزیرة العرب هجرت کرده و در منطقه مکّه فعلی ساکن شده بودند. در آن صحرای بی آب و علف مادر اسماعیل بانو هاجر به امید یافتن آب چند نوبت میان دو کوه را که بعدا “صفا” و “مروه” نامیده شد، پیمود ولی آب نیافت. در این زمان خداوند برای نشان دادن قدرت خود و لطفش بر اهل بیت ابراهیم از زیر پای کودک خردسال یعنی اسماعیل آب جوشانید که چند هراز سال است آن آب از جوشش نیفتاده است و به چاه زمزم معروف است. این چاه در دوره های مختلف مورد باز سازی قرار گرفته و امروزه به صورت مکانیزه از آن آب استخراج می شود.

ابراهیم از سوی خداوند مامور شد برای دیدن زن و فرزند خود به سوی مکه رود و در آنجا با همکاری فرزند خود اسماعیل خانه کعبه را بنا کند. این خانه ابتدا ارتفاع زیادی نداشت و بر روی آن سقفی هم بنا نشده بود. سنگی که حضرت ابراهیم روی آن ایستاد و سنگ های بالایی خانه کعبه را روی هم نهاد “مقام ابراهیم” (= جای پای ابراهیم) نام دارد که این سنگ هنوز هم در مسجد الحرام باقی است. در این زمان بود که حضرت ابراهیم مردم را به سوی حج دعوت کرد.

بنابر برخی منابع ۲۵ سال بعد از ولادت “اسحاق” حضرت ابراهیم مامور شد بار دیگر به سوی مکّه رود و به فرمان خداوند فرزند گرامی خویش یعنی “اسماعیل” را در بالای کوه های بیانان “منی” برای رضای الاهی قربانی کند. ابلیس لعین در سه جا بر ابراهیم ظاهر شد و به تحریک پرداخت تا ابراهیم را از این کار منصرف کند. حضرت ابراهیم هر سه نوبت آن پلید را در سه مکان در منی با سنگ دور کرد. از آن تاریخ تا کنون این سنّت ابراهیمی بر همه ی حاجیان فرض شد که در پی سه روز سکونت در منی آن نماد سنگی که بجای ابلیس بنا شده را  با سنگ ریزه های بیابان مشعر الحرام رمی کنند. خداوند در پی این آزمایش بزرگ گوسفندی فربه را از عالم بالا فرود آورد و به ابراهیم امر کرد که به جای فرزند این گوسفند را قربان کند. از این رو تا روز قیامت این سنّت نیز در میان تمام حاجیان جاری شد که پس از سکونت در بیانان “عرفات” در روز نهم ذی حجّه و رفتن شب دهم به بیابان “مشعر الحرام” و توقّف تا طلوع آفتاب در آن بیابان و سپس رفتن در روز دهم به منی و پس از رمی جمره در بیابان منی، دامی را قربان کنند و هرچه آن دام فربه تر باشد بهتر است و اگر گاو یا شتر باشد اولی است. حاجیان بنابر سنّت ابراهیمی باید سه روز در بیابان منی سکونت کنند و هر سه روز آن جمره ها (= سنگهای نمادین) را بجای ابلیس رجم کنند و روز ۱۲ ذی حجة پس از اتمام اعمال رجم به سوی مکّه باز گردند و باقی مانده اعمال را بجا آورند. یهودیان می گویند که در همین سال ابراهیم مامور شد فرزند خود اسحاق را در کوه “موریا” قربانی کند.

به هر حال ابراهیم از آن پس در “بئر شیع” همانجا که به روایت عهد عتیق، اسماعیل و هاجر ساکن شدند، مقام گرفت. امّا ساره که در “حبرون” بود، در سن ۱۲۷ سالگی درگذشت و ابراهیم برای تدفین او به “حبرون” رفت. وی در آنجا از یکی حتّی ها مزرعه ای خرید و ساره را آنجا دفن کرد.


                                مرقد ساره در مصر


پس از مرگ ساره گویا به فاصله چند سال، ابراهیم دیگر بار زنی گرفت “قطوره” نام و از او شش فرزند یافت که هر یک حامی قبیله ای از اعراب شدند. قطوره به روایتی از کنعانیان و به روایتی از اعراب بود  از پسران او سیزده قبیله پدید آمد که با قبایل یقطان و کوش مختلط شدند و به روایت دیگر طبقه ای از اعراب را تشکیل دادند و با جرهمی ها در مکّه می زیستند. برخی از روایت ها نیز حاکی از آن است که ابراهیم جز “قطوره” زنی دیگر از عربها به نام “حجور” گرفت که از او نیز ۵ پسر یافت.

ابراهیم سپس اموال خود را میان فرزندان تقسیم کرد و خود در سن ۱۷۵ سالگی در کمال پیری و نهایت احترام جهان را بدرود گفت.


جای پای ابراهیم خلیل در بیت الله الحرام


پسرانش اسحاق و اسماعیل او را نزد سارا در همان مزرعه ای که ساره مدفون بود، به خاک سپردند. ابراهیم در کرامت و سخاوت و غریب نوازی معروف بود. ایمان او به خدا چنان پایدار و مستحکم بود که بدون چون و چرا فرمان او اطاعت می کرد و خود را از آن امتحان دشوار – که هرگز بر هیچ یک از بنی نوع بشر واقع نشده – به کنار نکشید و بدین لحاظ چندین بار از سوی خداوند به لقب خلیل الله ملقّب گردید و خداوند مقام امامت را بدو و سیزده تن از فرزندان او (پیغمبر اسلام و دوازده جانشین معصوم ایشان) مقدّر داشت که بالاترین مقامی است که موجودی می تواند بدان نایل شود. مسلمانان تا به امروز لقب خلیل را به آن جناب و حبرون که مسکن او بوده، اطلاق می کنند و او مورد احترام قلبی یهودیان و مسیحیان و مسلمانان است.

دو پسر ابراهیم يکي  موسوم  به  اسحاق از ساره  پدر بني اسرائيل (فرزندان یعقوب) و ديگري  اسماعيل  از هاجر جد اعلاي  عرب  عدناني  است و پیامبر بزرگوار اسلام از نسل ابراهیم از تبار جناب اسماعیل می باشد.

———————————————————————————————————————————————————

پی نوشت ها :

۱ . کمال الدين ۱ : ۱۳۷.

۲ . بحارالانوار ۱۲ : ۱۹.

۳ . بحارالانوار ۵۱ : ۲۷.

۴ . مریم ۱۹: ۴۸

۵ . بحار الانوار ۵۲: ۱۵۷.

۶ . کمال الدین ۲ : ۴۴۷.

۷ . کمال الدين ۱ : ۱۳۷.

۸ . کمال الدین ۲ : ۳۲۳.

۹ . یوسف ۱۲: ۹۴

۱۰ . کمال الدین ۱ : ۱۴۲.

۱۱ . بقره ۲: ۱۲۷.

۱۲ . تفسیر البرهان ۱ : ۱۵۳.

۱۳ . بحارالانوار ۵۲ : ۳۳۸.

۱۴ . قطب الدین رواندی، الخرائج و الجرائح: باب ۱۳.

۱۵ . انبیا ۲۱ : ۶۹

۱۶ . یس ۳۶ : ۸۳

۱۷ . بحارالانوار ۵۲ : ۱۶.