محمّد بن مسلم روایت کرده و گوید: بر حضرت ابوجعفر محمّد بن علی امام باقر علیه السلام وارد شدم می خواستم از قائم آل محمّد سوال کنم که خود آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: ای محمّد بن مسلم!  به درستی که در قائم از آل محمّد صلی الله علیه و آله از پنبج پیغمبر شباهت هست: یونس بن متّی و یوسف بن یعقوب و موسی و عیسی و محمّد صلوات الله علیهم امّا شباهت از یونس بن متّی این که پس از غیبت در قیافه جوانی در سن پیری به سوی قوم خویش باز گشت. (کمال الدین ۱ : ۳۲۷)  

سرگذشت:

نام مبارک حضرت یونس علیه ‌السلام چهار بار در قرآن مجید ذکر شده است،[۱] به علاوه در چند آیه دیگر، درباره اوصاف و سرگذشت وی بدون ذکر نامش سخن به میان آمده،[۲] و یک سوره قرآن (سوره دهم) به نام اوست.

حضرت یونس علیه ‌السلام یکی از پیامبران بنی اسرائیل است،[۳] که چهار هزار و هفتصد و بیست و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه ‌السلام متولّد شد.

نام پدرش “متی” از عالمان و زاهدان وارسته و شاکر بود، به همین جهت خداوند به حضرت داوود علیه ‌السلام) وحی کرد که همسایه تو در بهشت، متی پدر یونس علیه ‌السلام است[۴] و نام مادرش “تنجیس” بود.[۵]

وی از ناحیه پدر از نواده‌های حضرت هود علیه ‌السلام و از ناحیه مادر از بنی اسرائیل بود.[۶] به خاطر اینکه در شکم ماهی قرار گرفت با لقب «ذوالنون و صاحب الحوت» از او یاد شده است. [۷]

ابن بابویه گفته است: یونس علیه ‌السلام را برای آن یونس گفته‌اند، که چون بر قومش غضب کرد و از میان ایشان بیرون رفت، به پروردگار خود انس گرفت، و چون به سوی قوم برگشت مونس ایشان گردید.[۸]

قبر وی هم اکنون در نزدیک کوفه، در کنار شط، به نام مرقد یونس معروف است.[۹]


رسالت حضرت یونس علیه ‌السلام[۱۰] شهر نینوا در منطقه موصل (در عراق کنونی) پایتخت دولت آشوریان به شمار می‌رفت، این دولت قدرت و استیلای خود را بر بیشتر کشورهای آسیا گسترش داد. نینوا در آن دوران، از غنی‌ترین و بزرگترین شهرهای مشرق زمین محسوب می‌گشت و دارای جمعیتی بیش از صد هزار نفر بود.[۱۱]

فراونی نعمت و ثروت بی حد و حصر، مردم آن سامان را به وسیله انجام کارهای ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهی کشاند، از طرفی مردم نینوا بت پرست بودند و به خدای متعال ایمان نمی‌آوردند.

خداوند یونس علیه ‌السلام را به سوی آنان فرستاد. یونس علیه ‌السلام در سی سالگی به نینوا رفت و دعوتش را آغاز نمود. آن‌ها را به ایمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت می‌فرمود: ولی آنان بر انجام کارهای خود پافشاری می کردند و دعوت وی را نمی‌پذیرفتند، سی و سه سال از آغاز دعوتش گذشت، اما هیچ کس جز دو تن به او ایمان نیاوردند، یکی از آن دو دوست قدیمی یونس علیه ‌السلام و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام “روبیل” و دیگری عابد و زاهدی به نام “ملیخا” بود.

هنگامی که دعوت یونس علیه ‌السلام در مورد قومش به هدف دلخواه نرسید و آن‌ها همچنان بر بی‌ ایمانی خود پافشاری کردند، آن حضرت کاسه صبرش لبریز شد و تصمیم گرفت مردمش را مورد نفرین خویش قرار دهد. “روبیل” به آن حضرت می‌گفت: قومت را نفرین مکن، زیرا که خداوند هلاکت آن‌ها را نمی‌پسندد، ولی “ملیخای” عابد با تصمیم یونس علیه ‌السلام هم عقیده بود، و می‌گفت: نفرین کن بر ایشان. آن حضرت سخن “ملیخا” را پذیرفت و آن‌ها را نفرین نمود.

حق تعالی وحی فرستاد به سوی او که عذاب خواهم فرستاد بر ایشان، در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، چون وقت آن وعده نزدیک شد، یونس علیه ‌السلام با “ملیخا” از شهر خارج شدند، ولی “روبیل” در میان مردم شهرش ماند، چون روز نزول عذاب شد، به مردم گفت: به سوی خدا فزع و استغاثه کنید، شاید که بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.

گفتند: چگونه فزع کنیم، گفت: به سوی بیابان بیرون روید و فرزندان را از زنان جدا کنید و میان شترها و گاوها و گوسفندان و فرزندان آن‌ها جدایی بیندازید و گریه کنید و دعا کنید. همه از شهر بیرون رفتند و چنین کردند، خداوند نزول عذاب قطعی را از آنان مرتفع ساخت.

کمی بعد از ساعت موعود، یونس علیه ‌السلام به میان شهر بازگشت که نحوه هلاکت مردم را بنگرد، امّا با کمال تعجّب مشاهده کرد کشاورزان در مزارع خویش مشغول کار هستند و اوضاع و احوال شهر بسیار عادی به نظر می‌رسد.

یونس علیه ‌السلام از آن‌ها پرسید که احوال قوم یونس چگونه شد؟ (ایشان  او را نشناختند) یکی از افراد قوم که یونس علیه ‌السلام را شناخته بود به او گفت: یونس قومش را نفرین کرد دعای او مستجاب شد، عذاب بر آن‌ها نازل شد، پس ایشان جمع شدند و گریستند و دعا کردند و خدا ایشان را رحم کرد و عذاب را از ایشان برگردانید و برکوهها متفرّق کرد، اکنون ایشان به دنبال یونس علیه ‌السلام هستند، که او را پیدا کنند، تا به او ایمان آورند.

با شنیدن این سخن یونس علیه السلام خشمگین شد و بدون اذن پروردگارش شهر را ترک کرد و رفت تا به کنار دریایی رسید، کشتی‌ ای را دید که پر از مسافر و بار است و می‌خواهد برود، پس یونس علیه ‌السلام تقاضا کرد که او را سوار کشتی کنند، به او جا دادند، او سوار کشتی شد.[۱۲]

کشتی حرکت کرد، در وسط دریا ناگاه ماهی بزرگی سر راه کشتی را گرفت، در حالی که دهان باز کرده بود، ‌گویی غذایی می‌طلبید، چون آن حضرت ماهی را دید ترسید، به عقب کشتی آمد، ماهی نیز به جانب عقب کشتی آمد، تا اینکه کار بر اهل کشتی تنگ شد.

سرنشینان کشتی گفتند: به نظر می رسد گناهکاری در میان ما باشد که باید طعمه ماهی گردد، سپس آن‌ها تصمیم گرفتند میان خود قرعه کشیده، تا به نام هر کس اصابت نمود، او را از کشتی بیرون افکنند. قرعه به نام یونس علیه ‌السلام درآمد.[۱۳] ولی به خاطر احترام و ارزشی كه برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند؛ حتّی سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام یونس علیه ‌السلام اصابت نمود. یونس را به دریا افکندند، آن ماهی بزرگ او را بلعید.

زمانی که ماهی یونس علیه ‌السلام را در کام خود فرو برد، خداوند به آن حیوان الهام فرمود، که به یونس علیه ‌السلام آسیبی نرساند، یونس علیه ‌السلام در شکم ماهی که جای گرفت پنداشت از دنیا رفته است، لذا اعضای بدنش را حرکت داد، دانست که زنده است. از این رو به سجده افتاد و عرضه داشت: خداوندگارا! جایگاهی برای پرستشت برگزیدم، که کسی در چنین جایی تو را ستایش نکرده است.

سپس چند روز همچنان در شکم ماهی به سر برد و پیوسته به ذکر و ستایش پروردگار می‌پرداخت، پس از آن‌ به عظمت الاهی اعتراف کرد، و اقرار نمود در کاری که از او سر زده به خود ستم روا داشته است و “در قعر دریا و تاریكی های آن فریاد برآورد: ای معبود سبحان، خدایی غیر از تو نیست. بار خدایا! تو منزهی و من درباره خود از ستمگرانم!”  خداوند دعایش را مستجاب کرد و توبه‌اش را پذیرفت.[۱۴] و به ماهی فرمان داد تا یونس علیه‌ السلام را به ساحل ببرد و او را به بیرون دریا بیفکند. یونس علیه ‌السلام در حالتی از بیماری و خستگی، از شکم ماهی خارج شد.

خداوند درختی با سایه گسترده از نوع کدو بالای سرش رویانید، که آن را می‌مکید مانند شیر از پستان، و در سایه آن به سر می‌برد.

موهایش، همه ریخته و پوستش نازک شده بود و در شب و روز تسبیح خدا می‌گفت و ذکر خدا می‌کرد .

چون بدنش قوّت گرفت و محکم شد و سلامتی خود را باز یافت و پوست بدنش ترمیم شد و حال دوران جوانی برگشت. خداوند کرمی را فرستاد که ریشه درخت کدو را بخورد و آن درخت خشک شد. خشک شدن آن درخت برای یونس علیه السلام بسیار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود.

خداوند به او وحی کرد: چرا محزون هستی؟

او عرض کرد: این درخت برای من سایه تشکیل می‌داد کرمی را بر آن مسلّط کردی، ریشه‌اش را خورد و خشک گردید.

خداوند فرمود: تو از خشک شدن یک درختی که، نه آن را کاشتی و نه به آن آب دادی غمگین شدی، ولی از نزول عذاب بر صد هزار نفر یا بیشتر محزون نشدی، اکنون بدان که اهل نینوا ایمان آورده‌اند و راه تقوی پیش گرفتند و عذاب از آن‌ها رفع گردید. به سوی آن‌ها برو.

یونس علیه ‌السلام متوجّه خطای خود شد و عرض کرد: «یا رب عفوک عفوک» (ای خداوندگار پوزش تو پوزش تو) ، سپس به سوی نینوا حرکت کرد، وقتی به نزدیک نینوا رسید، خجالت کشید که وارد شهر شود، چوپانی را دید نزد او رفت و به او فرمود: نزد مردم نینوا برو و به آن‌ها خبر بده که یونس به سوی شما می‌آید.[۱۵]

چوپان به یونس علیه ‌السلام) گفت: آیا دروغ می‌گویی؟ آیا حیا نمی‌کنی؟ یونس علیه ‌السلام در دریا غرق شد و از بین رفت.

به درخواست یونس علیه ‌السلام گوسفندی با زبان گویا گواهی داد که او یونس علیه‌ السلام است.

چوپان یقین پیدا کرد، با شتاب به نینوا رفت، و ورود یونس علیه ‌السلام را به مردم خبر داد، مردم که هرگز چنین خبری را باور نمی‌کردند، چوپان را دستگیر کردند و تصمیم گرفتند تا او را بزنند. او گفت: من برای صدق خبری که آوردم برهان دارم. گفتند: برهان تو چیست؟ جواب داد: برهان من این است که این گوسفند گواهی می‌دهد. همان گوسفند با زبان گویا گواهی داد، مردم به راستی آن خبر اطمینان یافتند.

به استقبال حضرت یونس علیه ‌السلام آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نینوا نمودند و مردم به او ایمان آوردند و در راه ایمان به خوبی استوار ماندند و سال‌ها تحت رهبری و راهنمایی‌های حضرت یونس علیه ‌السلام به زندگی خود ادامه دادند.

حضرت یونس علیه‌ السلام چهار هفته (بیست و هشت روز) از قوم خود غایب گردید، هفت روز هنگام رفتن به سوی دریا به طول انجامید، همچنین مدّت یک هفته را در میان شکم ماهی سپری کرد و یک هفته را نیز در بیابان زیر سایه کدو گذرانید و یک هفته را هم صرف بازگشت مجدد به شهرش نمود.[۱۶]

در کتاب “فرهنگ آبادی‌ها و مکان‌های مذهبی‌ کشور” از مدفن یونس پیغمبر در گناباد ذکری به میان آماده است که صحت آن مورد تردید است.

آرامگاه یونس پیغمبر در جبل التوبه شهر موصل عراق است.

نمای مقبره یونس نبی در منطقه جبل التوبه در شهر موصل واقع در کشور عراق

نیز شهر تاریخی «مشهد» (به زبان عبری: מַשְׁהַד) یک شهرک عربی واقع در ۵ کلیومتری شمال شرق شهر «الناصرة» (Nazareth مولد عیسی مسیح) است و در ناحیه ۵ شمالی مناطق اشغالی فلسطین قرار دارد.

به گزارش رجانیوز، به نقل از پارسینه طبق سرشماری اداره مرکزی آمار رژیم اسرائیل، شهر «مشهد» دارای جمعیتی حدود ۶۷۰۰ نفر است که اکثرا مسلمان هستند. این شهر در سال ۱۹۶۰ توسط رژیم اسرائیل به یک انجمن شهرداری محلّی تبدیل شد.

بر طبق منابع انجیلی، گفته می‌شود که شهر مشهد محل ولادت و وفات یونس نبی علیه السلام است. از این شهر در ازمنه تاریخی با عنوان Gath-Hepher نام برده شده است، روستایی که محل اقامت قبیله Zebulan بوده است. مسجد مرکزی این شهر همان مقبره یونس نبی است که دارای گنبدی سبز رنگ است.

—————————————————————————————————————————


پی نوشتها:

[۱] – قاموس قرآن: ج ۷، ص ۲۷۵ – سور و آیاتی که نام یونس در آن‌ها ذکر شده است عبارتند از:

نساء، آیه ۱۶۳ – انعام، آیه ۸۶ – یونس، آیه ۹۸ – صافات، آیه ۱۳۹.

[۲] – سوره انبیاء: آیه ۸۷ – سوره قلم: آیه ۴۸ – سوره صافات، آیه ۱۴۲.

[۳] – دائره المعارف ۱۰: ۱۰۵۵ (ماده یونس).

[۴] – ارشاد القلوب ۱: ۳۱۲ – حیوه القلوب ۱: ۴۶۵ – تنبیه الخواطر ۱: ۱۸.

[۵] – قصص قرآن یا تاریخ انبیاء سلف ۳: ۳۹۷.

[۶] – تاریخ انبیاء: ۶۸۶ – و بعضی او را از نوادگان حضرت ابراهیم علیه ‌السلام دانسته‌اند (تفسیر آلوسی ۷: ۱۸۴).

[۷] – قاموس قرآن ۷: ۲۷۵ – دائره المعارف قرآن کریم: ۶۷۲.

[۸] – حیوه القلوب ۱: ۴۵۹.

[۹] – قصه‌های قرآن: ۳۵۴.

[۱۰] – ر.ک: بحارالانوار ۱۴: ۳۸۴ به بعد – حیوه القلوب ۱: ۳۵۷ به بعد – تفسیر قمی ۱: ۳۱۷ – تفسیر برهان ۴: ۳۵ – تفسیر عیاشی ۲: ۱۳۶.

[۱۱] – سوره صافات، آیه ۱۴۷.

[۱۲] – سوره صافات، آیات ۱۳۹-۱۴۰.

[۱۳] – سوره صافات، آیه ۱۴۱.

[۱۴] – سوره انبیاء، آیات ۸۷-۸۸.

[۱۵] – حیوه القلوب ۱: ۴۵۷.

[۱۶] – تفسیر عیاشی ۲: ۱۳۵ – بحارالانوار ۱۴: ۳۹۸.