هانری کربن

پرفسور هانرى كربن، مستشرق بزرگ فرانسوى و استاد دانشگاه سور بن پاريس، و استاد فلسفه و كلام مسيحى که چند سال با مرحوم علامه طباطبايى، در موضوع مهدويت گفتگو کرده با نظرات وی آشناتر مى ‏شويم. البتّه اين ديدگاه محصول سالها مراوده علمى و مجالست او با مرحوم علامه مى ‏باشد؛ چنانكه دكتر سيد حسين نصر در مقدمه كتابِ «شيعه در اسلام»، تأليف مرحوم علامه، مى‏نويسد:
«ساليان دراز، هر پاييز، بين ايشان و استاد هنرى كربى، مجالسى با حضور جمعى از فضلا و دانشمندان تشكيل مى‏ شد؛ كه در آن مباحثى حياتى درباره دين و فلسفه و مسائلى كه در جهان امروز با آن روبرو مى‏ شود، مطرح مى ‏شد و اين جلسات نتايج بسيار مهمّى به بار آورده است … حتّى مى‏ توان گفت كه از دوره قرون وسطى، كه تماس فكرى و معنوى اصيل بين اسلام و مسيحيت قطع شد، چنين تماسى بين شرق اسلامى و غرب حاصل نشده است.»(۱)

و در بخش ديگرى از اين مقدّمه مى‏افزايد:
«غرب، تا كنون دوبار با اسلام تماس مستقيم داشته است؛ با اعراب در اندلس و با اَتراك در شرق اروپا؛ و در هر دو مورد، تماس با اسلام سنّى بوده است. در برخى مواردِ محدود، با اسلام شيعى؛ آن هم از نوع اسماعيلى! مغرب زمين هيچ گاه با عالم تشيع، بخصوص ايران شيعى، تماسى نداشته است … و تشيّع، چنان كه هست، در خارج از جهان پيروان آن، شناخته شده نيست. از اين رو مستشرقان همواره تشيع را يك «بدعت» در اسلام و حتّى برخى آن را اختراع عده‏اى از دشمنان اسلام دانسته‏اند.»(۲)
مشروح مذاكراتِ دكتر هانری كربن و مرحوم علّامه طباطبايى، هم در سالنامه مكتب تشيع سال ۱۳۳۹ به چاپ رسيده و هم به طور مستقل، تحت عنوانِ «ظهور شيعه»، منتشر گرديده است.
البتّه بايد توجّه داشت كه پروفسور كربن، بيشتر به عرفان و حكمت اسلامى نظر كرده و موضوع مهدويّت را نيز از ديدگاه معنوى آن مورد پرسش قرار داده است. از اين رو پرسش خود را از مرحوم علامه چنين مطرح مى‏كند:
«تصوّر امام غايب، چه اثرى در تفكّر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته زندگانى معنوى انسان دارد؟ آيا با تعمقى جديد در اين تصوّر اساسى، مذهب تشيّع نمى‏تواند به دنياى امروز يك غذاى جديد روحى، براى احياى فلسفه و مبدأ نيرومندى براى زندگى معنوى و اخلاقى ببخشد؟ نيرويى كه تا كنون در تقدير مانده است.»(۳)
مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ به چنين سؤالى، پاسخى مبسوط ارائه مى‏كنند، كه مقدّمه آن بسيار جالب است. ايشان در ابتدا مى‏فرمايد:
«استفاده معنوى از «مهدى» (عليه‏السلام) پس از گذشت دو قرن و نيم از هجرت پيامبر (صلّى‏ الله ‏عليه ‏و آله‏ و سّلم) آغاز نمى‏ شود؛ بلكه پيامبر اسلام با بيان صريح و اخبار قطعى به آمدن مهدى موعود، آن حالت معنوى را كه با اعتقاد به «مهدى» در باطن يك مسلمان واقع بين جلوه ‏گر مى ‏شود، در نفوس عموم اهل اسلام به وجود آورده است.
تصوّر ظهور مهدى، در رديف تصوّر وقوع قيامت مى ‏باشد. چنانكه اعتقاد به پاداش عمل، يك نگهبان داخلى است؛ كه به هر نيكى امر و از هر بدى نهى مى‏كند. همچنين اعتقاد به ظهور مهدى، نگهبان ديگرى است. كه براى حفاظتِ حيات درونى پيروان واقع بين اسلام گماشته شده است.»(۴)
پروفسور هانرى كربن، در كتاب خود تحت عنوان «تاريخ فلسفه اسلامى»، به اين مباحثاث و مذاكرات اشاره نموده و دريافت ‏هاى خود را از نوع تفكّر و فلسفه شيعه بيان داشته است.
او در باره فلسفه غيبت امام زمان عليه ‏السلام چنين مى ‏نويسد:
«جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذيب و تجديد عالم روحانى آنان است و در نتيجه همان مفهوم عميق انديشه ‏اى است كه شيعه از غيبت و ظهور امام دارد.
مردم شايستگى خود را براى ديدن امام از دست مى ‏دهند؛ آن گاه خود بين امام و خويشتن حجاب مى ‏گردند؛ زيرا وسيله تجلّى و مشاهده را؛ يعنى معرفتى كه از راه قلب حاصل مى‏شود، از دست مى‏ دهند، يا آن را فلج ساخته و از كار مى ‏اندازند. پس تا وقتى كه مردم مستعدّ شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب، هيچ معنى نخواهد داشت.»(۵)
اين فيلسوف فرانسوى، اعتقاد شيعه به مهدويّت و تفاوت آن از ديگر موعود گرايى ‏ها در مكاتب ديگر را چنين بيان مى‏ دارد:
«به عقيده من، مذهب تشيع تنها مذهبى است كه رابطه هدايت الهى را ميان خدا و خلق هميشه زنده نگه داشته و به طور مستمر و پيوسته ولايت را زنده و پا بر جا مى‏ گذارد. مذهب يهود، نبوّت را – كه رابطه‏اى است واقعى ميان خدا و عالم انسانی – در حضرت كليم ختم كرده و پس از آن به نبوّت حضرت مسيح و حضرت محمّد صلّى ‏الله ‏عليه ‏و آله‏ و سلم) اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مى ‏كند و نيز مسيحيان در حضرت عيسى متوقّف شدند و اهل سنّت از مسلمانان نيز در حضرت محمّد (صلّى ‏الله ‏عليه ‏و آله ‏و سلّم) توقّف نموده و با ختم نبوّت در ايشان، ديگر رابطه‏اى ميان خالق و خلق، موجود نمى ‏دانند.
تنها مذهب تشيع است كه نبوّت را با حضرت محمد (صلّى‏ الله ‏عليه ‏و آله‏ و سلّم) ختم شده مى ‏داند؛ ولى ولايت را، كه همان رابطه هدايت و تكميل مى ‏باشد، بعد از آن حضرت و براى هميشه زنده مى ‏داند؛ رابطه‏اى كه از اتّصال عالم انسانى به عالم الوهى حكايت مى‏ كند؛ به واسطه دعوت‏ هاى دينى قبل از موسى و دعوت دينى موسى و عيسى و محمّد (صلوات‏ اللّه ‏عليهم ‏اجمعين)؛ و بعد از حضرت محمّد (صلّى ‏الله ‏عليه ‏و آله ‏و سلّم) به واسطه همين رابطه ولايت، جانشين وى (به عقيده شيعه) زنده بوده و هست و خواهد بود و اين حقيقتى است زنده؛ كه هرگز نظر علمى نمى ‏تواند آن را از خرافات شمرده و از ليست حقايق حذف نمايد.
به عقيده من، همه اديان بر حق بوده و يك حقيقت زنده را دنبال مى‏ كنند و همه اديان در اثبات وجود اين حقيقت زنده مشتركند. آرى! تنها مذهب تشيع است كه به زندگى اين حقيقت، لباس دوام و استمرار پوشانده است.»(۶)
شايد مهم ‏ترين انتقاد به تحقيقات كربن، عدم توجّه او به بُعد اجتماعى ظهور حضرت حجّت عليه ‏السلام است. بى ‏ترديد نمى ‏توان در كنار عروج عرفانى شيعيان، كه كربن از آن به عنوان يكى از شروط اساسى توفيق ديدار معصوم ياد مى‏كند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگير آن امام با ظلم سياسى، اقتصادى، فرهنگى صاحبان و … چشم پوشيد.

————————————————————————————
[۱] شيعه در اسلام، علامه سيدمحمد حسين طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۴۸، ص ز.
[۲] همان، ص ب.
[۳] مجله مكتب تشيع، سالانه ۲، ص ۷۲.
[۴] همان، ص ۸۸.
[۵] امين ميزرايى، امام عصر از منظر پروفسور هانرى كربن، موعود شماره ۱۴، ص ۴۰.
[۶] ظهور شيعه، مجموعه مصاحبه‏هاى استاد علامه طباطبايى و پروفسور هانرى كربن، ص ۷.