روزی بزغاله ای از گلّه ی حضرت موسی رمید. بز کوچک با جست و خیز بسیار، از کوه بالا می رفت. حضرت موسی در پی او می دودید؛ امّا به او نمی رسید.
عاقبت، بالای کوه به بزغاله رسید. موسی علیه السلام بزغاله را به نرمی گرفت و آن را در آغوش خود جای داد و شروع به نوازش آن حیوان کرد. سپس در حالی که خاک های او را نرم نرم می تکاند و او را در بغل گرفته بود، از کوه پایین آمد و با او چنین گفت:

من تو را به خاطر منافع خود دنبال نکردم. برای این به دنبال تو دویدم که اگر شب فرارسد و تو تنها باشی، گرگ ها تو را خواهند درید.

ای مهربان تر از موسای کلیم:
در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود – از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود – زینهار از این بیابان، وین راه بی نهایت
ای آفتاب خوبان، می جوشد اندرونم – یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت
(به نقل از: به زیر پای طلوع؛ حورا طباطبایی قمی؛ شابک: ۹۷۸-۹۶۴-۹۳۰۴۵-۵-۷)
امام زمان علیه السلام در نامه خود به ابوغانم قزوینی نوشتند: «ْفَغَمَّنَا ذَلِكَ لَكُمْ لَا لَنَا وَ سَاءَنَا فِيكُمْ لَا فِينَا»، «اندوه ما در این مورد به خاطر شما نه به خاطر خود و ناراحتی ما در باره شماست در باره خود.» (الغيبة للطوسي/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: ۲۸۵)