موضوع منجى دادگرى كه در سايه ‏ى حكوكتش جهان آرامش گيرد به قدر روشن بوده است كه هم در آيين مسيحيت و هم در آيين اسلام خواه سنی ‏ها و خواه شيبعيان در طول تاريخ افرادى ادعاى مهدويت كرده اند و اين ادعاها نشانگر واقعيت داشتن اين منجى است‏. زيرا دروغ پردازى عموما در سايه ‏ى وجود اصلى براى افرادى آن دروغ است‏. وجود اسكناس ها تقلبى در تمام جهان گرايش از وجود اصل اصلى مى دهد . لذا وجود مدعيان موعوديت در ميان دو ملت مسيحى و مسلمان نشانگر واقعيت اين منجى در اين دو  آيين آسمانى است . مقبول واقع شدن ادعاى آنان ميان جمعى از پيروان اين دو آيين نيز گواه دوم بر حقانيت اصل منجى براى اصلاح جهان است و معلوم مى شود اين ادعا هم در نزد وجدان و خرد مردمان  گواه دارد و هم نزد كتاب هاى آسمانى و سخنان پيشوايان آنان گواه روشن دارد.

شیعیان

l- ابو محمّد عبيد اللَّه المهدى باللَّه فاطمى: در سال ۲۸۰ مردى يمنى به نام ابو عبد اللَّه حسين بن احمد معروف به شيعى – كه به فرقه ‏ى اسماعيليّه گرايش داشت – از يمن به شمال آفريقا رهسپار شد و به تبليغ كيش اسماعيلى پرداخت و مردم آن جا را به نزديك بودن ظهور مهدى اسلام بشارت داد. اين بشارت روح تازه‏اى در مردم آن سامان دميد. او با يارى مردم توانست امراى سنّى مذهب “اَغلبيّه” را شكست دهد و سرزمين ‏هايى را در شمال آفريقا تصرّف كند. در همين اوان، مردى به نام “عُبيد اللَّه” از اسماعيليان – كه خود را از سلاله‏ ى حضرت فاطمه ‏عليها السلام می ‏خواند – به دعوت ابو عبد اللَّه حسين بن احمد از شام به سوى آفريقا رفت. در آغاز به دست دشمنان اسير و زندانى شد؛ امّا ابو عبد اللَّه وى را نجات داد و زمام قدرت را بدو سپرد و در روز جمعه ‏اى از ماه ربيع الاول سال ۲۹۷ براى او با لقب “المهدى باللَّه” و “امير المؤمنين” خطبه خواند.

كار عُبيد اللَّه (۲۹۷ – ۳۲۲) بالا گرفت و بر بسيارى از سرزمين ‏هاى شمال آفريقا چيره شد. در شمال تونس، شهرى به نام “مهديّه”(۱) بنا كرد و حكومت فاطميين را پايه گذارى كرد كه تا اواسط قرن ششم هجرى، بر مصر و شام و فلسطين و حجاز و اندكى زمانى بر بغداد حكومت داشت. ساختمان شهر “قاهره” و دانشگاه اسلامى “الأزهر” يادگار دولت فاطميان است.[۱]
شهرى در شمال تونس، بر كنار مديترانه كه در زمان عبيد اللَّه مهدى، پايه‏ گذار سلسله ‏ى فاطميين ، ساخته شد. اين شهر بنابر سرشمارى ۱۹۸۰ ميلادى هم اكنون ۰۰۰,۲۵۰ جمعيّت دارد.

۲ – سيّد على محمّد باب شيرازى: در سال ۱۲۶۰ ق، طلبه‏اى به نام ميرزا على محمّد در شيراز خود را باب امام زمان ‏عليه السلام ناميد و مدّعى نمايندگى خاص از سوى آن حضرت شد. اين ادّعا هياهويى به پا كرد و در پى خوردن يك سيلى در مسجد وكيل شيراز، بر آن‏ها كه او را باب امام معرّفى كنند، لعنت و نفرين فرستاد.[۲] ولى منوچهر خان گرجى – ارمنى زاده‏ى دربار قاجار و فرمانرواى اصفهان – به ميرزا على محمّد وعده داد كه: اگر بر دعوى خود پايدار بماند، چهل ميليون فرانك دارايى خويش را به او خواهد بخشيد و محمّد شاه قاجار و ديگر شاهان جهان را به آيين او خواهد خواند و خواهر شاه را نيز براى او خواستگارى خواهد كرد و تمام رهبران مذهبى و آثارشان را از بين خواهد برد و اگر محمّد شاه نپذيرد، لشكركشى خواهد كرد و با دولت ايران خواهد جنگيد.[۳] اين حيله لحن عبارات ميرزا على محمّد را پرخاشگرانه كرد. لذا به پيروان دستور داد سلاح جنگى بخرند و مخالفان را بكُشند و يك نفر از ايشان را باقى نگذارند.[۴]

باب شيرازى به همين ادّعا بسنده نكرد و اعلام كرد: قائم موعودى كه در انتظارش بوديد، ظاهر شده است؛ هر كس از اين پس چشم به راه آمدن حضرت مهدى باشد نادان است!![۵] اين ادعا ولوله ‏ى تازه‏اى راه انداخت. گروهى باور كردند و برخى از او برگشتند. در اين هنگامه، حكومت ايران او را به تبريز فرا خواند و چون اختلال فكر و پريشانى حواسّ او را ديدند، با چند ضربه ‏ى چوب و فَلَك وى را تأديب كردند. هنوز به شماره‏ى دوازدهم نرسيده بود كه ميرزا على محمّد از كرده ‏ى خود پشيمان شد و توبه و انابه نمود و التزام كتبى سپرد كه ديگر اين سخن ‏ها را نگويد.[۶] بازيگران سياست روسيه زمينه ‏ى كشتن باب را فراهم آوردند تا سرانجام دولت ايران در سال ۱۲۶۶ ق. فرمان اعدام او را صادر كرد و كسى كه مدّعى بود جهان را خواهد گرفت و عدالت را خواهد گسترد، در نهايت خوارى و زبونى، آماج گلوله شد و مُرد!![۷]

۳ – غلام احمد قاديانى: ميرزا غلام احمد قاديانى (۱۸۳۵ – ۱۹۰۸ م) مؤسّس فرقه‏ى احمديّه يا قاديانى(دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج ۶، ص ۱۲۶۶)، در “قاديان” از نواحى “پنجاب” پاكستان متولّد شد. پدرش “ميرزا غلام مرتضى” و برادر بزرگش “غلام قادر” از ارادتمندان دولت بريتانيا بودند و هنگام قيام مردم هند در سال ۱۸۵۷ ميلادى در برابر بريتانيا، هر يك، افرادى را به كمك سپاه بريتانيا فرستادند و خود نيز در آن سپاه خدمت كردند. غلام احمد مدّت‏ها نزد استادان درس خواند و چندين سال نيز در استخدام ادارات بريتانيايى هند به سر برد. او در فاصله‏ى سال‏هاى ۱۸۸۰ – ۱۸۸۴ ميلادى كتابى در چهار بخش، به نام براهين احمديّه در هند انتشار داد كه در اثبات پيغمبر اسلام بود. در اين كتاب ادّعا می ‏كرد كه از جانب خدا مأموريّت دارد حقّانيّت اسلام را به همگان ثابت كند و وعده می ‏داد كه در اين كتاب سيصد برهان در اثبات اسلام عرضه خواهد كرد؛ ولى تنها نكته ‏ى تازه ‏ى اين كتاب دعوت به اطاعت از حكومت انگليس و اعلان حرمت جهاد با اين امپراتورى بود![۸] او در اين كتاب، خود را مجدّد اسلام در قرن ۱۴ هجرى خواند؛ امّا چند سال بعد خود را “مسيح معهود” و “مهدى موعود” ناميد و سرانجام در سال ۱۸۸۹ ميلادى مقام خود را به نبوّت ترقّى داد![۹] غلام احمد پس از مريضى طولانى (ابتلا به مرض قند و هيسترى) به مرض اسهال وبايى از پاى درآمد. آثار او عبارت ‏اند از: “ترياق القلوب”، “براهين احمديّه”[۱۰]، “المسيح الموعود و المهديّ الموعود”، “مواهب الرحمان”، “حمامة البُشرى‏ إلى أهل مكّة و صلحاء أمّ القُرى‏”.[۳۴ ]جانشين او “حكيم نور الدّين” بود و پس از او، گروهى پيرو “بشير الدّين محمود” و گروهى پيرو “مولوى محمّد على” شدند. امروزه نيز پيروان ايشان در هند و پاكستان و برخى كشورهاى ديگر هستند و جماعت “احمديّه” يا “قاديانى” ناميده می ‏شوند.[۱۱] احمديّه مرجعى به نام “انجمن احمديّه” دارند كه مركز آن لاهور و رئيس آن مكلّف به رسيدگى به امور دينى و ارشاد پيروان است.[۱۲]

اينان از جمله كسانى بودند كه در زير لواى تشيّع به دروغ ادّعاى مهدويّت كردند ولى كوچك ‏ترين اثر اصلاحى در هيچ نقطه ‏ى جهان پديد نياوردند و خود طعمه ‏ى مرگ شدند و بيهودگى ادّعا ايشان بر همگان آشكار شد.

بيهوده گويى اين مدّعيان در طول تاريخ، خود گواهى زنده بر اصالت مهدويّت است. زيرا زمانى شبهه پيدا می ‏شود كه اصل و اصالتى براى آن مدّعا وجود داشته باشد. حق جلوه دادن باطل در همه جا جارى است. هم طلاى واقعى هست و هم مطلّا؛ هم مهدى هست و هم مُتَمهدى؛ هم خدا هست و هم خدايان ساختگى. لذا هر آيينى كه به صورت حق جلوه نمود، و هر مذهبى كه خود را آراست و حق جلوه داد، حق نيست. به فرمايش حضرت اميرعليه السلام در نهج البلاغة شُبهه را شُبهه می ‏گويند زيرا شبيه حق است.[۱۳] هر مدّعى بايد از بوته ‏ى آزمايش سربلند بيرون آيد و خردمندان اصول و اركان مدّعاى وى را بپذيرند.

تمام انبيا در معرّفى آن موعود آخر الزّمان گفته ‏اند: او عدالت همه گير را به ارمغان می ‏آورد. در بشارت اِشَعْياى نبى ديديم كه فرموده بود:

«و كمربند كمرش عدالت خواهد بود، و كمربند ميانش امانت. و گرگ با بره سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و گوساله و شير و پروارى با هم، و طفل كوچك آن‏ها را خواهد راند. و گاو با خرس خواهد چَريد و بچه ‏هاى آن‏ها با هم خواهند خوابيد و شير مثل گاو، كاه خواهد خورد. و طفل شيرخواره بر سوراخ مار بازى خواهد كرد و طفلِ از شير باز داشته شده دست خود را بر خانه ‏ى افعى خواهد گذاشت.»[۱۴]

و در بشارت سليمان پيامبر خوانديم كه: «در زمان او صالحان خواهند شكفت و وفور سلامتى خواهد بود؛ مادامى كه ماه نيست نگردد. و او حكمرانى خواهد كرد از دريا تا دريا و از نهر تا اقصاى جهان. به حضور وى، صحرانشينان گردن خواهند نهاد و دشمنان او خاك را خواهند ليسيد … جميع سلاطين او را تعظيم خواهند كرد و جميع امّت‏ها او را بندگى خواهند نمود. زيرا چون مسكين استغاثه كند، او را رهايى خواهد داد و فقيرى را كه رهاننده‏ اى ندارد. بر مسكين و فقير كَرَم خواهد فرمود و جان‏ هاى مساكين را نجات خواهد بخشيد. جان ‏هاى ايشان را از ظلم و ستم فِدْيه خواهد داد و خون ايشان در نظر وى گران بها خواهد بود … فراوانى غلّه در زمين بر قلّه‏ ى كوه ‏ها خواهد بود.»[۱۵]

و پيامبر بزرگ اسلام ‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: «شما را به مهدى بشارت می ‏دهم … او زمين را از عدل و داد آكنده می ‏كند؛ هم‏چنان كه از ستم و بيداد پر شده باشد. ساكنان آسمان و مردم روى زمين، همه و همه از او خشنود می ‏شوند.»[۱۶]

اين مدّعيان نه تنها نتوانستند عدالت موعود و بهشت زمينى معهود را به ارمغان آورند، بلكه خود نيز زير يوغ همان نظام ‏هاى اجتماعى فساد – كه مدّعى اصلاحش بودند – مُردند و تنها ادّعايى ناكارآمد و سخنى تهىِ از واقعيّت و وعده‏اى بى محتوا از آنان در صفحات تاريخ باقى ماند؛ ادّعايى كه در محكمه ‏ى وجدان و دادگاه عدل و انصاف محكوم است؛ چه بسيار خون ‏ها كه به ناحق ريختند و چه بسيار آبروها كه بر باد دادند! و هنوز چشم پر التهاب منتظران عدالت بر راه دوخته است.

حضرت باقرعليه السلام در حضور “هِشام بن عبد الملِك”، خليفه ‏ى بنى مروان حاضر شدند. ۳) هشام بن عبد الملِك (ف . ۱۲۵) پس از برادرش يزيد بن عبدالملِك، در سال ۱۰۵ / ۷۲۴ م. به خلافت نشست. حضرت باقر – عليه السلام – به تحريك او در مدينه مسموم شدند.
وى سرزنش آن حضرت را از حد گذراند و به درباريان خود دستور داد كه آن‏ها نيز حضرتش را نكوهش كنند و آنان هم ‏صدا با هشام، به سرزنش آن حضرت زبان گشودند. امام‏ عليه السلام برخاست و در پاسخ به نكوهش كنندگان فرمود: «هان … اى مردم! كجا می ‏رويد ؟! شما را كجا می ‏برند ؟! خداوند در آغاز، راه را به دست ما به شما نمود و آخرِ شما نيز به دست ما به انجام می ‏رسد . اگر شما دولت زودگذر داريد، دولت پايدار از آنِ ماست . پس از دولت ما دولتى نيست؛ زيرا فرجام از آنِ ماست و خداى متعال می ‏فرمايد: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ: آينده از آنِ پرهيزگاران است»(سوره قَصص (۲۸): ۸۴).»[۱۷]

——————————————————————
۱ – دكتر فرهاد دفترى، تاريخ و عقايد اسماعيلّه، مترجم: دكتر فريدون بدره‏اى، صص ۱۵۷ – ۱۸۲ و حسين تاجرى، انتظار بذر انقلاب، صص ۱۶۹ – ۱۷۰.

۲ – اشراق خاورى، مطالع الأنوار فارسى، محفل بهاييان ايران، چاپ اول، ج ۱، صص ۱۳۷ – ۱۴۱.

۳ – شوقى افندى، قرن بديع، ج ۱، ص ۱۱۴.

۴ – ميرزا على محمّد باب شيرازى، تفسير سوره‏ى يوسف، سورة الجهاد و سورة القتال.

۵ – ميرزا على محمّد باب، قسمتى از الواح، چاپ تهران، صص ۱۲ و ۱۷.

۶ – ميرزا ابوالفضل گلپايگانى، كشف الغطاء، چاپ محفل بهاييان عشق آباد روسيه، صص ۲۰۴ – ۲۰۵.

۷ – حسين تاجرى، انتظار بذر انقلاب، صص ۱۷۳ – ۱۸۲.

۸ – غلام احمد قاديانى، ترياق القلوب، ص ۱۵.

۹ – غلام احمد قاديانى، ترياق القلوب، باب دوم، فصل‏هاى ۱ و ۲ و ۳.

۱۰ – حسين تاجرى، انتظار بذر انقلاب، صص ۱۸۲ – ۱۸۵.

۱۱ – دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج ۶، ص ۱۲۶۶.

۱۲ – حسين تاجرى، انتظار بذر انقلاب، صص ۱۷۳ – ۱۸۲.

۱۳ – دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج ۵، صص ۱۰۴ – ۱۰۵.

۱۴ – تورات، كتاب مزامير داوود؛ مزمور هفتاد و دوم؛ مزمور سليمان، آيات ۷ – ۱۶.

۱۵ – تورات، كتاب اِشَعْياى نبى، باب يازدهم، آيات ۵ – ۹.

۱۶ – سليمان بن ابراهيم خواجه كلان قندوزى، ينابيع المودّة، ص ۴۳۳: و عن حُذيفَة بن اليمان قال: قال رسولُ اللَّهِ صلّى اللَّهُ عليه [و آله‏] و سلّم: «اَلْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدي … يَمْلَأُ الْأرْضَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً، يَرْضى‏ بِخِلافَتِهِ أهْلُ السَّماءِ وَ أهْلُ الْأرْضِ وَ الطَّيْرُ فِي الْجَوِّ… »

۱۷ – محمّد بن يعقوب كلينى، الكافي، ج ۱، ص ۴۷۱، به نقل از او: كامل سليمان، روزگار رهايى (ترجمه‏ ى يوم الخلاص)، مترجم: على اكبر مهدى‏پور، ج ۲، ص ۵۹۵: «أيُّهَا النّاسُ! أيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أيْنَ يُرادُ بِكُمْ ؟! بِنا هَدَى اللَّهُ أوَّلَكُمْ وَ بِنا يَخْتِمُ آخِرَكُمْ فَإنْ يَكُنْ لَكُمْ مُلْكٌ مُعَجَّلٌ فَإنَّ لَنا مُلْكاً مُؤَجَّلاً وَ لَيْسَ بَعْدَ مُلْكِنا مُلْكٌ لِأنَّا أهْلُ الْعاقِبَةِ. وَ يَقُولُ اللَّهُ – عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ».»