خاقانی
افضل‌الدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان – ۵۹۵ قمری در تبریز) از جمله نامدارترین شاعر ایرانی‌ تبار و بزرگترین قصیده‌ سرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌ آید. از القاب مهمّ وی حسان العجم می‌ باشد. آرامگاه او در شهر تبریز است.
وی چنین می سراید:
موکب شاه اختران، رفت به کاخ مشتری *_ شش مهه داده ده نهش، قصر دوازده دری
وی چنین می سراید:

موکب شاه اختران، رفت به کاخ مشتری _ شش مهه داده ده نهش، قصر دوازده دری

قعده‌ی نقره خنگ روز آمده در جنیبتش **– _ ادهم شب فکنده سم، کندرو از مشمری

یافت نگین گم شده در بر ماهیی چو جم _ بر سر کرسی شرف، رفت ز چاه مضطری

هیکل خاک را ز نور حرز نویسد آسمان ***_ در حرکات از آن کند، جدول جوی مسطری

خاک در خدایگان گر به کف آوری در او ****_ هشت بهشت و چار جوی از بر سدره بنگری

غازی مصطفی رکاب آنکه عنان زنان رود ****_ با قدم براق او، فرق سپهر چنبری

مفخر اوّل البشر، مهدی آخر الزمان **_ وحی به جانش آمده، آیت عدل گستری

خسرو صاحب القران، تاج فروق خسروان _ جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری

دست بهشت صدر او، دست قدر به خدمتش **_ گنبد طاقدیس را، بسته نطاق چاکری

گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را **_ خانه‌ی مورچه شود، نه فلک از محقری

گوهر ذوالفقار او گرنه علی است، چون کند _ بیشه ستان رزم را آتشی و غضنفری

دلدل مشتری پیش، جفته زد اندر آسمان **_ آه ز دل کشان زحل، گفت قطعت ابهری

شاه بر اسب پیل تن رخ فکند پلنگ را *_ شیر فلک چو سگ بود، تاش پیاده نشمری

گرنه سگش بود فلک، چون نمط پلنگ و مه _ پر نقط بهق شود، روی عروس خاوری

از رحم عروس بخت این حرم جلال را **_ نو خلفان فتح بین وارث ملک پروری

در بر تیغ حصر می زاده جنابه چون عنب _ برده جناب از آسمان کرده همه دو پیکری

کی به دو خیل نحس پی، بر سپهش زند عدو **_ کی به دو زرق بسته سر، هر سقطی شود سری

لعبت مرده را که اصل از گچ زنده می‌کنند **_ از دل پیر عاشقان، رخصت نیست دلبری

سخت تغابنی بود حور حریر سینه را **_ لاف زنی خارپشت از صفت سمنبری

ای چو هیولی فلک، صدر تو از فنا تهی _ وی چو طبیعت ملک، ذات تو از خطا بری

برده به رمح ماروش نیروی گاو آسمان *_ چون تف گرز گاوسر شوکت مار حمیری

رمح تو راست هژده گز پرچم و آفتاب طاس *_ از بر ماه چارده سایه کند صنوبری

حلقه ربای ماه نو نیزه‌ی توست لاجرم *_ نیزه کشت فلک سزد زآنکه سماک ازهری

سر کمالت از بر است، از بر عرش برشوی _ نیست جهانت سدره‌ای از سر سدره بگذری

زبده‌ی دور عالمی زآن چو نبی و مرتضی *_ بحر عقول را دری شهر علوم را دری

نایب تنگری توئی کرده به تیغ هندوی *_ سنقر کفر پیشه را سن‌سن گوی ننگری

هم جم و هم محمدی، کرده به خدمت درت **_ روح و سروش آسمان هدهدی و کبوتری

گر بر شعری یمن یمن مثال تو رسد *_ مسخ شود سهیل‌وار ار نکند مسخری

از خط کاتب قدر بر سر حرف حکم تو **_ چرخ تو جزم نحویان حلقه شد از مدوری

وز سر ناوک اجل صورت بخت خصم را **_ دیده چو میم کاتبان کور شد از مکدری

خط دبیر تر بود، خاک کنند بر سرش **_ خصم تو شد چو آب ترخاک به سربر ازتری

نیک شناسد آسمان آب تو ز آتش عدو **_ فرق کند محک دین بولهبی ز بوذری

دمنه اسد کجا شود، شاخ درمنه سنبله _ قوت موم و آتشی، فعل زقوم و کوثری

تخت تو در مربعی، عرشی و کعبه‌ای کند **_ شاه مثلثی از آن کاختر چرخ اخضری

کرده به صدر کعبه در، بهر مشام عرشیان _ خاک درت مثلثی، دخمه‌ی چرخ اخضری

یک تنه صد هزار تن می‌نهمت چو آفتاب **_ ارچه به صد هزار یل بدر ستاره لشکری

سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق **_ پس تو میان این و آن واسطه‌ی مخیری

گر به قبول سلطنت قصد کنی به دار ملک _ از سم کوه پیکران خاک عراق بسپری

ور به مدینة السلام آوری از عراق رخ **_ دجله در آتشین عرق خون شود از مبتری

ور ز عراق وقت را عزم غزای غز کنی **_ از سر چار حد دین شحنه‌ی کفر بر گری

در عقبات راه دین، بهر عقوبت غزان **_ تیغ تو دوزخی کند، آب سنانت آذری

بر سر دوزخت کند حور بهشت مالکی **_ دربر آتشت کند، حوت فلک سمندری

چون جم از اهرمن نگین، باز ستانی _ از غزان تاج سر ملک شهی، خاتم دست سنجری

باد صبا بر آب کر، نقش قد افلح آورد _ تا تو فلاح و فتح را بر شط مفلحان بری

فرضه‌ی عسقلان و نیل از شط مفلحان دگر **_ هست خراس پارگین، از سمت مزوری

گرد معسکرت فلک ساخت حنوط اختران **_ زانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکری

گرد معسکرت فلک رخت فکند و خیمه زد _ گفت به خدمت اندرم تا به سعادت اندری

زیر طناب خیمه‌ات عرش خمیده رفت و گفت _ ای خط جدول هدی، حبل متین دیگری

پور سبکتکین تویی، دولت ایاز خدمتت **_ بنده به دور دولتت رشک روان عنصری

گرچه بدست پیش ازین در عرب و عجم روان _ شعر شهید و رودکی، نظم لبید و بحتری

در صفت یگانگی آن صف چارگانه را **_ بنده سه ضربه می‌زند، در دو زبان شاعری

باد چو روز آن جهان خمسین الف سال تو _ بیش ز مدّت ابد ذات تو را معمّری

کرده منجم قدر حکم کز اخترت بود **_ فسخ لوای ظالمی، خسف بنای کافری

مالت و دست سائلان، دستت و جام خسروی _ بندت و پای سرکشان، پایت و تخت سروری

تخت تو تاج آسمان، تاج تو فر ایزدی **_ حکم تو طوق گردنان، طوق تو زلف سعتری