محمّد بن علىّ اسود گويد: سالى از سالها زنى جامه‏اى به من داد و گفت: آن را نزد عمرى ببر. آن را به همراه جامه‏ هاى بسيارى نزد او بردم و چون به بغداد رسيدم دستور داد آنها را به محمّد بن عبّاس قمّى تسليم كنم. من نيز همه ی جامه ‏ها را به جز جامه آن زن به وى تسليم كردم. بعد از آن عمرى به نزد من كس فرستاد و گفت: جامه آن زن را نيز به وى بده! بعد از آن به يادم آمد كه زنى جامه ‏اى به من داده بود. در جستجوى آن برآمدم امّا آن را نيافتم. آنگاه به من گفت: غم مخور كه به زودى آن را خواهى يافت و نزد عمرى رضى اللَّه عنه صورتى از جامه‏ هايى كه نزد من بود وجود نداشت!

(كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج‏۲، ص: ۲۶۹، ح ۳۱)