امام عليه السلام امانت الهي است، چنانکه در زيارت جامعه آمده: شماييد روشن ترين مسير و استوارترين راه و شهداي دار فاني (دنيا) و شفعاي دار باقي (آخرت) و رحمت پيوسته و آيت مخزون و امانت حفاظت شده. [۱]
شيخ ابوالحسن شريف در کتاب مرآة الانوار و مشکاة الاسرار گفته: امانت، به خود امامان و ولايت و امامت ايشان تأويل گرديده است، که هر جايي – با رعايت تناسب – تأويل خاصّ خود را دارد. در بعضي از اخبار است که امامان امانت سپرده شده هستند، که خداوند آنان را به اولياي مؤمن خويش در زمين سپرده است.
و در بعضي از زيارت ها آمده: شهادت مي دهم… و اينکه شما امانت محفوظ هستيد. و ظاهراً منظور وجوب رعايت و پيروي و اطاعت آنان و پرهيز از آنچه مايه ناخشنودي ايشان است، چنانکه در حديث ثقلين که بين خاصّه و عامّه مشهور است اين معني وارد شده است. [۲] و در زيارت ديگري آمده: شما امانتهاي نبوّت هستيد، يعني امانتهاي پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله. و در تفسير فرات از امام باقر عليه السلام است که فرمود: ماييم آن امانتي که بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه شد…. [۳]
ميگويم: مضمون روايت ديگري از امام صادق عليه السلام چنين است: خداوند – عزّ و جلّ – ارواح امامان را بر آسمانها و زمين و کوه ها عرضه نمود و در فضيلت آنان گفت، آنچه گفت … . [۴] جان کلام اينکه بايد گفت: بي ترديد رعايت امانتها – به حکم عقل و آيات و روايات – واجب است. و نيز ترديدي در اين نيست که رعايتها و حفاظتها نسبت به انواع و اصناف گوناگون امانتها مختلف مي باشد. بنابراين هر امانتي به نحوه خاصّ خودش رعايت مي گردد، و رعايت ا ين امانت الهي به اظهار محبّت و جدّيت در نصرت و اطاعت است. و چون اين عناوين با مداومت و جدّيت در دعا براي تعجيل فرج مولاي ما صاحب الزمان عليه السلام تحقق مي يابند، به طور حتم با اين عمل رعايت اين امانت انجام مي گيرد. و اگر تفصيل اين مطلب را خواسته باشي، با تمسّک به عنايت پروردگار علاّم و توسل به امامان معصوم عليهم السلام بيان مينماييم. سخن در اينجا در چند امر واقع ميشود:
اول: در معني امانت محفوظ.
دوم: در بيان وجوب حفظ امانت و رعايت آن و ادا کردن آن به اهلش – از جهت عقل و نقل -.
سوم: در بيان چگونگي رعايت آن امانت الهي.
چهارم: در بيان اينکه دعا براي مولايمان حضرت صاحب الزمان و درخواست تعجيل فرج آن جناب از درگاه خداوند، از جمله مصاديق رعايت و حفظ امانت الهي است.
معني امانت محفوظ:
بدان که اين عبارت دوازده وجه را محتمل است که همه آنها – به جز يازدهمين وجه – به اين معني برمي گردد که: امامان عليهم السلام وديعه و امانت الهي هستند که خداوند متعال در حفظ و رعايت خويش قرار داده – به انحاء مختلف حفظ و رعايتي که حکمت الهي بر آن تعلّق گرفته است.
اوّل: حفظ شده در تمام عوالم، تا اينکه در آخر الزمان ظاهر گردد. به عبارت ديگر: اين است آن امانتي که خداوند تعالي در عالم انوار و ارواح و اظلّه و اشباح و در عالم دنيا از هنگام خلقت آدم تا دوران حضرت خاتم آن را حفظ فرموده، با آن همه معاندان و مبغضان و حسوداني که همواره در صدد از بين بردن آن و به فکر خاموش کردن نور حق بوده اند، ولي خداوند جز اين نخواسته که نور خويش را تمام (و محفوظ) بدارد هر چند که کافران را خوش نيايد.
خلاصه اينکه: امامان عليهم السلام امانت الهي هستند که پروردگار متعال از غيب قدس خويش براي بندگانش برآورده تا از نور آن برخوردار شوند، و در حفظ و حمايت خويش قرار داده که دست بدان نرسد و قصد يورش بر آن نشود، در تمام حالات و مقامات آنان، به طوري که احدي از معاندين و بدخواهانشان نتوانند نورشان را خاموش نموده و ايشان را از بين ببرند، تا اينکه در آخر زمان آنان را آشکار گردانيد.
دوم: حفظ شده؛ يعني خداي – عزّ و جلّ – اين امانت را از پليديهاي جاهليت و کثافتها و نجاستهاي ضلالت نگهداري کرده به اينکه آنان را جز در صلبهاي پاکيزه و رَحِمهاي مطهّره به وديعت نسپرده است. زيرا که اجماع علماي شيعه – بلکه ضرورت مذهب – بر اين است که پدران ائمّه عليهم السلام که امانت الهي در آنان به وديعه نهاده شده بود – از خاتم انبيا تا آدم عليهم السلام – همگي مؤمن و پاکيزه بوده اند و حتي يک چشم برهم زدن هم به خداوند شرک نورزيده اند. همچنين مادران ايشان که اين امانت به ايشان سپرده مي شد، چنانکه در زيارت آمده: «لَمْ تُنَجِّسْکَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْکَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيابِها»؛ پليديهاي جاهليت تو را نيالود و از جامههاي تيره و تارش بر تو نپوشيد.
و از امام صادق عليه السلام است که فرمود: همانا خدا بود و هيچ چيز نبود، سپس کون و مکان را خلق کرد، و نور الانوار را آفريد که تمامي نورها از او نور گرفت، و در آن (نور الانوار) از نور خويش جاري ساخت که همه نورها از آن نور يافت، و آن نوري است که محمد و علي را از آن خلق کرد، پس محمد و علي دو نور نخستين بودند، زيرا پيش از آنها چيزي پديد نيامده بود، و آن دو همواره طاهر و مطهّر در صلبهاي پاک جريان داشتند تا آنکه در پاکترين آنها – يعني عبد اللَّه و ابوطالب – از يکديگر جدا گشتند. [۵]
و در احتجاج در پاسخ امام صادق عليه السلام به سؤالات و اشکالات زنديق آمده که آن حضرت فرمود: و خداوند از آدم نسلي پاکيزه و طاهر بيرون آورد، از او پيغمبران و رسولان را به وجود آورد، آنان برگزيده پروردگار و گوهر خالص اند، در صلبهاي پاکيزه و در رَحِمها محفوظ بودهاند، بي عفتيهاي جاهليت به ايشان نرسيده و نسبهايشان آلودگي نيافته، زيرا که خداوند متعال آنان را در جايگاهي قرار داده که درجه و شرافتي بالاتر از آن نيست، هرآنکه گنجينه دار علم الهي، و امين غيب و مرکز سرّ و حجّت بر خلق او، و ترجمان و زبان او باشد، جز اين نخواهد بود، پس حجّت جز از نسل اينان نيست که در ميان خلق به جاي پيغمبر صلي الله عليه و آله بپاخيزد … . [۶]
شيخ صدوق رحمه الله در کتاب اعتقاد درباره پدران پيغمبر صلي الله عليه و آله چنين گفته: اعتقاد ما درباره آنان چنين است که آنها از آدم تا پدرش عبد اللَّه مسلمان بوده اند و اينکه ابوطالب مسلمان بوده و مادر پيغمبر آمنه بنت وهب مسلمان بوده است، و پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: من از ازدواج متولد شده ام و از زنا نبوده ام، از زمان آدم عليه السلام. و روايت شده که عبد المطلب حجّت خدا بود و ابوطالب جانشيني او را به عهده داشت. [۷]
سوم: يعني محفوظ از گناهان و زشتيها، زيرا که امامان عليهم السلام معصوم هستند که خداوند متعال آنان را در تمام عمر از گناهان و سيئات مصون و محفوظ داشته است و اين امر از ضروريات مذهب اماميه است.
چهارم: حفظ شده از تهمت ها و نسبت خطا و نقصان به آن ها، به طوري که هيچ يک از دشمنان نتوانسته منقصتي به آنان نسبت دهد يا فضيلتي از ايشان انکار کند، بلکه – با همه حسادت و دشمني که نسبت به امامان عليهم السلام داشتهاند – جلالت و عظمتشان را اعتراف کرده اند.
پنجم: حفظ شده به طوري که احدي از خلق به آن دست نيابد چنان که در قرآن آمده: «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» و بنابر اين معني، مراد آن است که احدي از خلايق به آخرين مرحله شناخت امامان و درک حقيقت ذات و صفات آناان نرسد، چرا که آنها که در رتبه پايين تري از ايشان قرار دارند چون نسبت به ايشان ناقص اند نمي توانند به حقيقت کامل احاطه يابند، نمي بينيد کودک شيرخوار نمي تواند به حقيقت پدر و صفات و خصوصيات او دست يابد چون قصور و نقصان در او هست. همينطور بقيه خلايق نمي توانند به حقيقت امامان عليهم السلام و صفات و ويژگيهاي آنان برسند. چنانکه در زيارت جامعه آمده است: «مَوالِيَّ لا أُحْصِي ثَنائَکُمْ وَ لا أَبْلُغُ مِنَ المَدْحِ کُنْهَکُمْ وَ مِنَ الوَصْفِ قَدْرَکُمْ»؛ (اي سروران من! نتوانم شما را ستايش کنم، و نه به آخرين حدّ مدح شما رسم، و نه به وصف قدر شما دست يابم.) و در حديث نبوي است که: يا علي! خداوند را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو، و تو را نشناخت جز خدا و من. [۸] و در اصول کافي در حديثي از حضرت امام باقر عليه السلام است که فرمود: به تحقيق که نميتوان خدا را توصيف کرد، و همانطور که نميشود وصف خدا گفت بر توصيف ما هم توانايي نيست. [۹]
و نيز به سند صحيحي از زراره از آن حضرت عليه السلام آمده که گفت: شنيدم آن حضرت مي فرمود: خداوند – عزّ و جلّ – وصف نمي شود، و چگونه وصف شود و حال آنکه در کتاب خويش فرمود: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ [۱۰] و خداي را آنچنان که شايسته است نشناختند. پس هر قدر که توصيف شود بزرگتر از آن است، و پيغمبر صلي الله عليه و آله وصف ناشدني است. چگونه مي توان توصيف کرد بنده اي را که خداوند به هفت حجابش پوشيده و اطاعت او را در زمين همچون اطاعت خودش قرار داده و فرموده است: «ما آتاکُمُ الرَّسُولَ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ [۱۱] (هرچه پيامبر برايتان آورد بگيريد و هرچه نهيتان نمود باز ايستيد.) و هرکس از اين پيغمبر اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هرکه نافرماني نمايد مرا معصيت نموده است و کار را به او واگذار کرد. و ما (امامان) نيز وصف نشويم، که چگونه وصف شوند جمعي که خداوند پليدي را – که شک است – از ايشان برداشته است. و مؤمن هم وصف نشود، و به تحقيق که مؤمن برادر خويش را ديدار نمايد و با او مصافحه کند، پيوسته خداوند به آن دو توجّه نمايد و گناهان از رخسارشان همچون برگ از درخت ميريزد. [۱۲]
ميگويم: اين حديث از احاديث دشوار است، و آنچه پس از تأمّل در آن برايم ظاهر شد، اينکه: منظور بيان محال بودن احاطه خلايق به صفات خداوند و محال بودن احاطه غير از پيغمبر صلي الله عليه وآله به صفات و مقامات و حقيقت آن حضرت و محال بودن احاطه غير امامان عليهم السلام به صفات و شؤون و حقيقت ايشان، و محال بودن احاطه غير مؤمن بر صفت و شأن مؤمن است، زيرا که ناقص نمي تواند به کُنه کامل برسد که از درک مقام او قاصر است، لذا در حديث آمده: اگر ابوذر آنچه در دل سلمان است ميدانست او را ميکشت. [۱۳] و در حديث ديگري است: او را تکفير ميکرد. [۱۴]
و بيان اين مطلب نسبت به معرفت خداوند متعال واضح است؛ امّا نسبت به پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: «کَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسَبْعٍ»؛ (چگونه ميتوان توصيف کرد بندهاي را که خداوند به هفت حجابش پوشيده … .) ممکن است مراد اين باشد که پيغمبر صلي الله عليه وآله به حجابهاي هفتگانه ايمان پوشيده شده. چنانکه در رواياتي از اصول کافي آمده، يعني: چون پيغمبر صلي الله عليه وآله در درجات ايمان به خداوند کامل است به طوري که هيچ کس در ايمان بالاتر از او نيست، براي غير او توصيفش و احاطه به کُنه و شأنش امکان ندارد، چون کوتاهتر از درک آن است.
و ممکن است منظور از کلمه سبع (هفت)، آسمانهاي هفتگانه باشد، يعني: چگونه وصف شود بنده اي که از شأن بلند و مقام شامخ و برجسته اش اينکه: خداوند او را به جايگاهي بالا برد که احدي از خلقش را به آنجا نرسانده است. و بنابر هر دو معني، مفعولٌ به محذوف است يعني: «کَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ إِيَّاهُ» و لفظ عبد قرينه بر محذوف مي باشد و حذف “مفعولٌ به” جدّاً بسيار است، از آن جمله فرموده خداي – عزّ و جلّ -: «اَللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ بَشآءُ وَ يَقْدِرُ»؛ [۱۵] (خداوند روزي هرکس را بخواهد فراخ و يا تنگ نمايد.) و در معني اين جمله: «کَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسَبْعٍ» وجوه بعيدي نيز گفته شده، کساني که مايل باشند از آنها مطلع شوند به مجلّد دوم کتاب مرآة العقول مراجعه کنند.
سپس حضرت فرمود: و ما (امامان) نيز وصف نشويم که چگونه وصف شوند جمعي که خداوند پليدي را – که شک است – از ايشان برداشته است.
ميگويم: اين بيان بلندي شأن و مقام آنهاست که غير آنها پايين تر از آنند که به کُنه معرفتشان دست يابند، زيرا که هر مؤمن موقن به جز امام عليه السلام به مرتبه علم اليقين نمي رسد مگر بعد از طيّ مراحل پايين تر، و تمام آن مراتب و مراحل با شک ملازم است، به خلاف امام عليه السلام که معرفتش – از همان آغاز که خداوند او را آفريده – در مرتبه عين اليقين است و کسي که چنين وصفي داشته باشد، کساني که از مرتبه اش پايين ترند نمي توانند مقامش را درک کنند.
و نيز امامان عليهم السلام مظاهر صفات خداوند – عزّ و جلّ – مي باشند، پس هرآن که چنين صفتي داشته باشد، هيچگونه شائبه شک يا وسوسه در وجودش نيست، برخلاف غير او. پس امکان ندارد کسي که پايينتر از او است به کُنه معرفت و حقيقت ذات او دست يابد. و امّا مؤمن، نسبت به ساير افراد همين طور است، يعني غير مؤمن به درجه ايمان نرسيده تا مقام مؤمن را درک نمايد، و همچنين مؤمنين نسبت به يکديگر آنهايي که مقامشان پايينتر است مانند ابوذر نسبت به سلمان، يا آنکه در درجه اوّل ايمان قرار دارد نسبت به کسي که در درجه دوم آن است، نمي تواند بر ايمان کسي که بالاتر از اوست احاطه پيدا کند و مقام او را درک نمايد. و اينکه حضرت فرمود: و به تحقيق که مؤمن برادر خويش را ديدار نمايد … ، اشاره به بلندي مقام مؤمن است نه بيان سبب و علّت قصور غير او از درک مقامش – چنانکه مخفي نيست -.
ششم: اينکه منظور از امانت محفوظ، آن باشد که: نگهبانان اين امانت بزرگ الهي آن را در هر زمان حفظ کرده اند، يعني: اجداد پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله تا حضرت آدم عليه السلام حقوق اين امانت را شناخته و رعايت کردند که آن را جز به اهلش يعني رَحِم هاي پاکيزه و مبرّاي از پليديهاي شرک و آلودگي هاي کفر، به چنين رحم هايي سپردند. عليرغم معاندين و مخالفين که در طول تاريخ با اين درخت ربّاني در ستيز بوده اند، چنانکه بر مطالعه کنندگان تاريخ زندگاني پدران پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله پوشيده نيست.
هفتم: منظور از حفظ شده، حفظ کردن مؤمنين باشد که اين امانت را در دل قرار دادند و معرفت و شؤون امامان عليهم السلام را به سينهها سپردند، و اين امانت را از اذيّت معاندين حفظ کردند با به کار بستن دستوراتشان در خفا و تقيّه پسنديده در مقابل دشمنان که هم از مقاصد و اغراض فاسد و پليد بدخواهان و هم از فراموشي آثار ارزنده، آنان را حفظ نمودند، و با جسم و جان و اموال و فرزندان، از ايشان پاسداري و محافظت کردند. و اينان هستند که امام صادق عليه السلام درباره شان فرموده: فرد بسيار روايت کننده حديث ما که دلهاي شيعيان ما را استوار مي سازد از هزار عابد بهتر است. [۱۶]
هشتم: اينکه مراد از امانت محفوظ يعني: آنکه خداوند در حفظ و رعايت خويش قرار داده است که هيچ کس نمي تواند قدرشان را پايين آورد، يا از آن منزلتهاي رفيع و برجسته اي که خداوند براي آنان اختصاص داده، ايشان را برکنار سازد، و يا شؤون و مقاماتشان را سلب نمايد، که هرچه جبّاران و ستمگران کوشش کردند که نور الهي را خاموش سازند خداوند درخشندگي اش را بيشتر کرد. و فرق بين اين معني و معني اوّل و چهارم اينکه: در وجه اوّل مقصود حفظ بودن از معدوم و منتفي شدن و نابودي است که دشمنان و کاهنان بارها قصد نابودي آنان را داشتند، و در پي کشتن ايشان برآمدند. و مراد از معني چهارم، محفوظ ماندن از زيان معاندين و غاصبين است، و زيرا که امامان ما عليهم السلام با همه دشمناني که همواره داشته و بر اطراف زمين مسلط بوده اند، دشمنان نتوانسته اند نسبت بدي به ايشان بدهند يا با دروغ پردازيهايشان براي امامان عليهم السلام منقصتي بسازند. البته، گروهي از ناصبيها – لعنهم اللَّه تعالي – به آنان دشنام مي داده و سبّ و شتم مي کرده اند، ولي کار ناروايي به آنها نسبت نداده اند، و اين مطلب با آنچه ذکر گرديد منافاتي ندارد، بلکه دشمنان هم به فضل و برتري و عظمت و بزرگواري امامان عليهم السلام اذعان و اعتراف کردهاند، بلکه کتب علماي مخالفين از فضايل ائمه اطهار عليهم السلام آکنده است.
و منظور از اين معني هشتم آن است که خداوند متعال امامان عليهم السلام را حفظ فرموده از پايين آوردن مقام آنها به توسط افرادي از قبيل زيد بن الحسن و عبد اللَّه افطح و محمد بن عبد اللَّه که ادعاي مهدويت نمود، و جعفر کذّاب که در صدد نشستن بر جايگاه رفيع امامت گرديد، و امثال اينها که مقامي را که خداوند به امامان عليهم السلام اختصاص داده مدعي شدند، و خداوند دروغ آنان را آشکار ساخت و معجزات و علوم و برتري مقام امامان بر حق عليهم السلام را بر مردم ثابت نمود، و بدين ترتيب بيني مفتريان و مدّعيان دروغگو را به خاک ماليد.
نهم: اينکه معني محفوظ، مخصوص باشد، چنانکه در قاموس گفته: براي خود حفظ کرد يعني: مخصوص خود گردانيد، پس معني عبارت «امانت محفوظ» بنابر اين وجه چنين است، خداوند – عزّ و جلّ – امامان عليهم السلام را براي خويش ساخته و آنان را به کرامت خود اختصاص بخشيده و در دنيا ايشان را نزد خلق به امانت نهاده است.
مؤيّد اين وجه روايتي است که از امير المؤمنين علي عليه السلام آمده که: «نَحْنُ صَنايِعُ رَبِّنا وَ الخَلْقُ بَعْدُ صَنايِعٍ لَنا»؛ [۱۷] ما ساخته شدگان پروردگارمان هستيم و آفريدگان، دست پرورده ما مي باشند.
و در توقيع شريف روايت شده در احتجاج [۱۸] «صنايعنا» ميباشد – بدون لام -. و نيز مؤيّد اين وجه است حديثي قدسي که در بعضي از کتابهاي معتبر، مروي است که خداوند – عزّ و جلّ – خطاب به پيغمبرش صلي الله عليه و آله فرمود: اشيا را به خاطر تو آفريدم و تو را براي خودم خلق کردم.
مي گويم: آنچه در معني اين حديث به خاطر مي رسد چند وجه است:
۱ – اينکه غرض اولي اصلي، وجود حضرت محمد صلي الله عليه و آله بوده، که مقصود بالاصاله آن حضرت است نه ساير مخلوقات، پس اگر خداوند متعال او را نمي آفريد غير او را هم خلق نمي کرد.
۲ – خداوند – عزّ و جلّ – محمد و آل او عليهم السلام را آفريد تا کمال قدرت و علمش ظاهر گردد، چون کمال مصنوع دليل کمال صانع آن است. پس آشکار شدن قدرت و علم خداوند به نحو کمال، با خلقت محمد و آل او عليهم السلام تحقق يافته است، سپس ساير مخلوقات را آفريد تا شؤون و کمالات و منزلت آنها را در تمام عوالم آشکار گرداند.
۳ – اينکه خداوند متعال محمد و آل محمد عليهم السلام را آفريد و آنان را واسطه تمام فيوضات و افاضات قرار داد – چنانکه عبارت زيارت جامعه و اخبار بسيار بر اين معني دلالت دارد – و هيچ فيضي به هيچ چيز نمي رسد مگر به واسطه و به برکت ايشان عليهم السلام و چون وجود و هستي، عالي ترين انواع فيض است، پس خداوند – عزّ و جلّ – تمام غير آنها را به برکتشان ايجاد نموده و اگر نبودند، خداوند تعالي هم احدي را خلق نمي کرد. احتمال مي رود معني فرمايش امام صادق عليه السلام نيز همين باشد آنجا که فرموده: خداوند مشيّت را به خود مشيّت آفريد سپس اشيا را به مشيّت خلق کرد. اينکه: مراد از مشيّت حقيقت محمّدي صلي الله عليه و آله باشد که وجود آن حضرت مطلوب بالاصاله است، و ساير مخلوقات را خداوند به برکت و واسطه آن جناب آفريده است.
و بدان که معاني نه گانه ياد شده مبتني بر آن است که منظور از امانت، امانت الهيّه است، يعني خداوند متعال آنان را نزد خلق خويش امانت سپرده است، و تعدّد معاني به جهت انواع متعدّد حفظ و محفوظيت ميباشد، و اين از قبيل استعمال لفظ در چند معني نيست، زيرا که حفظ امري است کلّي که بر اصناف و اقسام گوناگوني منطبق مي شود. بنابراين تمام معاني به اين امر برمي گردد که امامان عليهم السلام امانت الهي هستند که خداوند – عزّ و جلّ – به انواع حفظ خود آنان را نگهداشته است.
دهم: اينکه منظور از امانت، امانت نبوي باشد، يعني اينکه پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله امامان عليهم السلام را نزد امّت خود امانت سپرد تا روز قيامت، و مراد از حفظ آن، امر کردن آن حضرت است به حفظ و رعايت حقوق ايشان. و شاهد بر اين وجه حديثي است که مورد اتّفاق شيعه و سني است اينکه پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: من ميان شما دو شيء گرانبها ترک مي گويم: کتاب خدا و عترتم را … .
و اين وجوه دهگانه را خداوند متعال به برکت عترت طاهرهعليهم السلام به من الهام فرمود.
يازدهم: يکي از علما فرموده: منظور از امانت، ولايت کلّيه و مرتبه والا و رفيعي است که خداوند متعال براي امامان بر حق عليهم السلام قرار داده و به ايشان مخصوص گردانيده است. چنانکه در چند روايت آمده، و امامان عليهم السلام حاملان آن امانت هستند، که تعبير از آنها به امانت – بنابر اين وجه – مجاز است به قرينه حالّ و محلّ.
دوازدهم: يکي از هم کيشان ما احتمال داده که: منظور از امانت، خود امامان عليهم السلام مي باشند و منظور از محفوظ بودنش: حفظ از تغيير و فنا. يعني: خداوند – عزّ و جلّ – ارواح آنان عليهم السلام را – از ميان ارواح – به اين ويژگي مخصوص گردانيد که از تغيير و فنا محفوظ بمانند.
ميگويم: مؤيّد اين احتمال فرموده خداوند متعال است: «کُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجَلالِ وَ الإِکْرامِ»؛ [۱۹] هرکس به روي زمين است فاني است و وجه پروردگار صاحب جلال و اکرام باقي مي ماند. به ضميمه اخباري که تصريح دارد به اينکه امامان عليهم السلام «وجه اللَّه» هستند از جمله: در تفسير البرهان به نقل از کافي به سند خود از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آمده که فرمود: و ماييم وجه خداوند که در زمين ميان شما آمد و شد مي کنيم. [۲۰]
و نيز از همان کتاب مروي است که امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند ما را آفريد، و آفرينش ما را نيکو ساخت، و ما را صورتگري نمود و چه خوب صورتگري کرد، و ما را ديده خود ميان بندگانش قرار داد [که شاهد کردار خلق باشيم] و زبان ناطق خويش گردانيد، و دست گسترده بر سر بندگانش قرارمان داد که مايه رأفت و رحمت بر آنها باشيم، و ما را وجه خويش نمود که به وسيله ما روي به سوي او شود، و ما را دري که بر او دلالت کند ساخت و گنجينهدار آسمان و زمينش گردانيد، به برکت ما درختان بارور شوند، و ميوهها مي رسند، و نهرها جاري گردند، و از يمن وجود ما باران از آسمان فرو ريزد، و گياه از زمين مي رويد، و به عبادت ما خداي عبادت شده است، که اگر ما نبوديم خداوند عبادت نمي گشت. [۲۱]
مي گويم: اينکه حضرت صادق عليه السلام فرموده: به عبادت ما خداي عبادت شده است، دو معني محتمل است،
اوّل: اينکه هيچ کدام از خلايق آنطور که شايسته است خداي – عزّ و جلّ – را همانند عبادت ايشان عبادت نکرده است، زيرا که معرفتشان به خداي متعال کاملتر از معرفت ديگران است، پس عبادتشان هم همينطور مي باشد که کمال عبادت، فرع کمال معرفت است. بنابراين اگر ايشان عليهم السلام نبودند خداوند عبادت نمي شد، حاصل اينکه عبادت کامل براي خداوند متعال منحصر در عبادت آنان است.
دوم: امامان عليهم السلام راه اطاعت را در تمام عوالم به بندگان آموختند و چگونگي عبادت را تعليم کردند، تا جايي که فرشتگان تسبيح و تهليل را از ايشان ياد گرفتند. پس عبادت آنان سبب عبادت ديگران است، بنابراين به عبادت ايشان خداي عبادت شد، و با راهنمايي آنان خداوند شناخته شد. مؤيّد اين معني روايتي است که شيخ صدوق در کتاب توحيد آورده از امام صادق عليه السلام که به ابن ابي يعفور فرمود: اي پسر ابويعفور! ماييم حجّت خداوند در بندگان و گواهان بر خلق و امناي وحي و گنجينه داران علم خدا و وجه او – که از آن روي به سويش توجّه شود – و چشم او در خلايقش، و زبان ناطق او، و قلب آگاه او، و دري که از آن به او دلالت شوند، ماييم عاملان به امر خدا و داعيان به راه او. به ما خداوند شناخته شد، و به ما عبادت گرديد. ماييم دلالت کنندگان بر خداوند، و اگر ما نبوديم خداوند عبادت نمي شد. [۲۲]
دنبالهاي از بحث
ظاهر فرموده خداي تعالي: «کُلُّ شَيءٍ هالِکٌ إِلّا وَجْهَهُ»؛ [۲۳] همه چيز هلاک شونده است جز وجه او. به ضميمه اخباري که تصريح دارد: منظور از «وجه اللَّه» محمد و آل محمد عليهم السلام هستند [آن است که ايشان فنا ندارند]. اخبار ديگري نيز دلالت مي کند که هنگام دميده شدن صور، همه انبيا فاني ميشوند حتّي ارواح، مگر ارواح محمّد و آل معصوم او – صلوات اللَّه عليهم اجمعين – و بعضي از علماي ما همين را اختيار کرده و بدان قائل گشته اند. و علاّمه مجلسي در بحار قول به فناي تمام مخلوقات را هنگام انقضاي عالم به جماعتي از متکلّمين نسبت داده است. [۲۴] و عدّهاي ديگر قائلند که همه ارواح زنده مي مانند.
احوط آن است که علم اين مطلب را به ائمه اطهارعليهم السلام واگذاريم، چون از مسائل اصولي است و دليل قطعي هم بر هيچ کدام از دو قول نداريم.
و از جمله رواياتي که بر قول اوّل دلالت دارد، در احتجاج ضمن جوابهاي امام صادق عليه السلام به سؤالات و اشکالات زنديق چنين آمده است: زنديق پرسيد: آيا روح پس از بيرون شدن از قالب و کالبد خود متلاشي مي شود يا باقي مي ماند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: بلکه باقي است تا هنگامي که در صور دميده شود، پس در آن وقت اشيا باطل و فاني شوند که نه حس خواهد بود و نه محسوس. سپس دوباره اشياء بازگردانده شوند همچنان که مدبّر آنها آغازشان کرد، و آن بعد از چهارصد سال است که خلق در آن ايام بيارامند و آن مابين دو دميدن در صور مي باشد. [۲۵]
و در نهج البلاغه در يکي از خطبه هاي امير المؤمنين عليه السلام آمده: و خداي سبحان پس از فناي اشيا به وحدت و يکتايي بازمي گردد که هيچ چيز با او نباشد، همچنان که پيش از آفرينش مخلوقات چنان بود، و بعد از فناي آنها خواهد بود بدون وقت و مکان و هنگام و زمان. در آن هنگام اجلها و وقتها معدوم باشند، و سالها و ساعتها زايل گرديده اند، که هيچ نخواهد بود به جز ذات واحد قهّار او … . [۲۶]
در وجوب حفظ امانتها
حفظ امانت از نظر عقل و نقل واجب است و نيز بايد به اهلش ادا گردد. امّا عقل: دلالت دارد که ترک امانت داري و سهل انگاري در اداي آن ظلم است و زشتي ظلم بر هيچ کس پوشيده نيست. و امّا در قرآن کريم خداوند مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلي أَهْلِها»؛ [۲۷] (خداوند شما را امر مي کند که امانتها را به اهل آنها ادا نماييد.) «وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»؛ (و کساني که به امانتها و عهدهايشان وفا کننده اند.) و نيز فرموده: «لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ»؛ [۲۸] (به خدا و رسول خيانت نکنيد، امانت هايتان را هم خيانت ننماييد.) و امّا اخبار در اين باره بسيار است.
در چگونگي رعايت آن امانت الهي:
در اين باره بايد گفت: اين کار به چند امر حاصل مي شود از جمله:
۱ – محبت امامان عليهم السلام در دل و اعتقاد به ولايت آنان و وجوب اطاعتشان، و اين رعايت قلبي را به هر حال بايد انجام داد و احدي را در ترک آن عذر نيست.
۲ – تمسّک به ملازمت و پيروي آنان عليهم السلام در تمام اوامر و نواهي ايشان و تأسّي جستن به ايشان که غرض از نصب امام عليه السلام همين است.
۳ – تلاش کامل در جهت دور کردن آزار و اذيّت از آنان عليهم السلام. و اين مقدّمه حفظ خود و اسرار و خاندان و مال و فرزندان و شيعيان ايشان است، و همين است که تقيّه برايش تشريع گرديده، و اوامر مؤکّدي درباره آن وارد شده است.
۴ – تمام سعي در رساندن منافع به آنان – به آنچه خداوند واجب يا مستحب نموده است -.
۵ – بيان حقّانيت و امامت ايشان و بازگو کردن فضايل و مناقب آنان، و آشکار کردن گمراهي مخالفينشان – البته براي کسي که اهليّت داشته باشد و گرنه در آنکه بايد با او تقيّه کرد اين امور بايد مکتوم بماند -.
۶ – اظهار محبّت قلبي به وسيله زبان و دست و غير اينها … و اقسام ديگر نصرت و ياري و رعايت اين امانت الهي.
اينکه دعا براي تعجيل فرج از مصاديق رعايت امانت است:
البته اين امر واضح است و نيازي به بيان ندارد، زيرا که دعا براي حضرت قائم عليه السلام و درخواست تعجيل فرج و ظهور آن حضرت، تأسّي جستن به حجّتهاي برگزيده الهي و ياري کردن آن حضرت به زبان و تمسّک به شيوه اولياي خداست. و همين مقدار اشاره به آنکه گوش شنوا دارد کافي است.
(مکیال المکارم؛ محمدتقی موسوی اصفهانی؛ مترجم: مهدی حائری قزوینی)
————————————————————————————
[۱] بحار الانوار ۱۲۹:۱۰۲.
[۲] عبارت حديث ثقلين – بنابر يکي از روايات – چنين است: «إنّي تارکٌ فيکم الثقلين کتاب اللَّه و عترتي ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً و لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض؛ من دو شيء گرانبها در ميان شما ترک ميگويم که اگر به هر دو تمسک جوييد، هيچگاه پس از من گمراه نخواهيد شد، کتاب خداو عترم را و اين دو از هم جدا نخواهند شد تا اينکه کنار حوض (کوثر) بر من بازگردند. اين حديث را اغلب علماي عامه و خاصه در اعصار مختلف روايت کردهاند، براي تفصيل مطلب به جوامع مهم حديث مراجعه شود. (مترجم)
[۳] تفسير فرات: ۱۴۷.
[۴] معاني الاخبار: ۱۰۸؛ مرآة الانوار: ۸۵.
[۵] کافي ۴۴۱:۱.
[۶] احتجاج ۷۸:۲.
[۷] اعتقادات صدوق: باب ۱۱، ص ۱۰۵.
[۸] مشارق الانوار: ۱۱۴.
[۹] کافي ۱۹۰:۲.
[۱۰] سوره انعام، آيه ۹۱.
[۱۱] سوره حشر، آيه ۷.
[۱۲] کافي ۱۸۲:۲.
[۱۳] کافي ۴۰۱:۱.
[۱۴] مشارق الانوار: ۱۹۳.
[۱۵] سوره رعد، آيه ۲۶.
[۱۶] اين حديث را کلينيرحمه الله در اصول کافي (۳۳:۱، باب صفة العلم وفضله) به سند حسن کالصحيح از معاوية بن عمّار آورده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام عرض کردم: مردي از شما بسيار روايت نقل ميکند، بين مردم نشر ميدهد و آنها را در دل هاي آنان و دل هاي شيعيانتان استوار مي سازد، و عابدي از شيعيان شما که در روايت همچون او نيست کدام يک بهترند؟ فرمود: فرد بسيار روايت کننده حديث ما که دل هاي شيعيان ما را استوار مي سازد از هزار عابد بهتر است. و نيز به سند صحيحي از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام است که فرمود: عالمي که از علم او استفاده شود از هفتاد هزار عابد بهتر است. و شايد اختلاف در برتري به اعتبار اختلاف مراتب و درجات علما و عباد باشد و مؤيّد اين معني اينکه در اين حديث نسبت بين عالم و عابد بيان شده در صورتي که در حديث سابق نسبت بين راوي و عابد است که از اينها به دست ميآيد که اگر راوي حديث عالم هم باشد و به علم خود عمل کند بهتر است از آنکه عالم نباشد. (مؤلف)
[۱۷] نهج البلاغه، بخش نامهها.
[۱۸] احتجاج ۲۷۸:۲.
[۱۹] سوره الرحمن، آيه ۲۷ و؟.
[۲۰] البرهان ۲۴۰:۳.
[۲۱] البرهان ۲۴۰:۳.
[۲۲] التوحيد: ۱۵۲.
[۲۳] سوره قصص، آيه ۸۸.
[۲۴] بحار الانوار ۳۳۸:۶.
[۲۵] احتجاج ۹۷:۲.
[۲۶] نهج البلاغه: خطبه ۱۸۴، (خطبه ۲۲۸، ص ۷۴۲ فيض).
[۲۷] سوره نساء، آيه ۵۸.
[۲۸] سوره انفال، آيه ۲۷.
آخرین دیدگاهها