بزرگداشت اماکني که به قدوم آن حضرت‏ زينت يافته‏ اند مانند: مسجد سهله، و مسجد اعظم کوفه، و سرداب مبارک در شهر سامره، و مسجد جمکران و غير اين‏ها از مواضعي که بعضي از صُلحا، آن حضرت را در آنجاها ديده‏ اند، يا در روايات آمده که آن جناب در آنجا توقف دارد، مانند: مسجدالحرام، و تعظيم و احترام ساير چيزهايي که به او اختصاص دارد و منتسب مي ‏باشد، مانند: نام‏ها و القاب و کلمات و توقيعات و لباس‏ هاي آن حضرت‏ عليه السلام و کتاب ‏هايي که احوالات آن بزرگوار و آنچه متعلّق به اوست در آن‏ها ياد گرديده، و مانند اين‏ها … در اينجا نخست در استحباب و رجحان آن سخن مي‏ گوييم، و دوم در بيان چگونگي بزرگداشت و تعظيم آن مشاهده، و آنچه به وسيله آن‏ها بزرگداشت حاصل مي‏ گردد.

در بيان بزرگ و محترم شمردن شعائر خداوند:

آنچه بر اين معني دلالت دارد يا آن را تأييد مي ‏کند چند امر است:

۱- از جمله؛ فرموده خداي عزّ و جلّ: «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فانَّها مِنْ تَقوي القُلُوب» [۱] و هر کس شعائر خداوند را بزرگ و محترم دارد پس به درستي که اين از [صفات] دل‏هاي با تقوي است. و بيان آن به دو وجه است:

وجه اوّل: منظور از شعائر خداي تعالي – به حسب آنچه از تدبُّر در آيات و روايات و ملاحظه معني شمار و اشعار و کاوش در موارد استعمال آن‏ها استفاده کرده‏ ايم – هر آن چيزي است که انتساب خاص و ارتباط ويژه ‏اي به خداي عزّ و جلّ داشته باشد، خواه بدون واسطه و خواه با واسطه باشد، به گونه‏ اي که در نظر شرع و عرف بزرگ داشتن آن تعظيم خداوند محسوب گردد، و تحقير و توهين آن؛ تحقير و توهين خداي عزّ و جلّ به شمار آيد، مانند: اسم‏ها، کتاب‏ها، پيغمبران، فرشتگان، مساجد، اوليا، و اهل ايمان به او، و زمان‏هاي مخصوصي که او احترام آن‏ها را واجب فرموده، و خانه‏ هايي که فرمان داده بلند گردند و نام او در آن‏ها ياد شود، و توقفگاه ‏ها و مشاهده و معابد اولياي او، و احکام خداي تعالي؛ از فرايض و غير آن‏ها، و حدود الهي، و حج و مناسک و اعمال آن، خداي عزّ و جلّ فرموده: «و البُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه»؛ [۲] و نحر شتران فربه را از سوي شما از شعائر خداوند مقرر داشتيم. و در اين آيه دلالت بر آن است که شعائر خداوند در قرباني کردن شتران فربه منحصر نيست – به طوري که بعضي پنداشته ‏اند – و مصاديق بسيار ديگري نيز دارد که شمردن آن‏ها غير ممکن يا بسيار مشکل است. و پوشيده نيست که مواقف و مشاهد و معابد و لباس‏ها و نوادگان امامان‏ عليه السلام از آن مصاديق مي ‏باشند، زيرا که آن‏ها با يک يا چند واسطه منتسب به خداي تعالي هستند، نمي‏ بيني که خداي تعالي نحر کردن شتران فربه را از شعائر اللَّه قرار داده، با اين‏که آن‏ها به سوي خانه کعبه که خداي تعالي آن را به خود نسبت داده است برده مي‏ شوند پس بين ان و بين مشاهده و مواقف و ذراري امامان ‏عليه السلام و ساير اموري که منسوب به آن‏ها است چه فرقي هست؟ چونکه امامان‏ عليه السلام حجّت‏ هاي خداوند و نشانه‏هاي روشن ايند، و ايشان از بيت‏ الحرام عزيزتر و برترند. بلکه در بعضي از روايات آمده که: «مؤمن از کعبه مشرّفه عزيزتر است». جهتش آن اسث که ايمان به خداي تعالي عزيزترين و برترين امور است، لذا خداي تعالي فرموده: (و هر کس شعائر خداوند را بزرگ و محترم بدارد پس به درستي که اين از [صفات] دل‏هاي با تقوي است). که در مقام بيان فضيلت تعظيم شعائر توجه داده که تقواي دل‏ها مهم‏ ترين و برترين امور است، و آن چيزي است که نيازي به ذکر فضليت و بيان مقام برجسته و منزلت والاي آن نزد خداي عزّ و جلّ نيست.

به توضيح اين‏که خداي تعالي پس از آن‏ که قسمتي از احکام را در سوره حج بيان فرمود، به توحيد و اخلاص و بيزاري از شرک فرمان داد به اين‏که فرمود: «حُنَفاءَ للَّه غَيْرَ مُشْرِکِينَ بِهِ» خاص و خالص بي هيچ شائبه شرک، خدا را بپرستيد. سپس نتيجه و عاقبت شرک را چنين گوشزد فرمود: «وَ مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّه فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَکانٍ سَحِيقٍ»؛ و هر آن که به خداوند شکر ورزد چنان است که از آسمان سقوط کند پس مرغان [لاشخور] او را بربايند يا باد تندي او را به مکان دور دستي بيفکند. آن‏گاه به نشانه توحيد و ايمان توجه داد که فرمود: «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّه فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ». تا اين مطلب را توجّه دهد که نشانه کسي که دلش از شرک خالص گشته و به زيور ايمان خود را آراسته، و به نور توحيد روشني يافته: تعظيم شعائر خداوند است، چون کسي که چيزي را دوست بدارد هر آن چيزي که اختصاص و انتساب به آن دارد را نيز دوست مي‏ دارد، و اين چيزي است که بالعيان مشاهده مي‏ شود و به عقل و نقل تأييد مي ‏گردد، پس مؤمن به سبب معرفت و محبتش نسبت به خداي تعالي، هر چيزي که به او – تعالي – اضافه و منسوب باشد با خصوصيتي که از غير خودش متمايز شود را دوست مي‏دارد، لذا مراتب تعظيم و احترام بر حسب تفاوت درجات ايمان و محبّت و اخلاص مؤمن نسبت به خداوند عزّ و جلّ، و نيز تفاوت مراتب آن چيزي که منسوب به خداي تعالي است از جهت ويژگي‏ ها و اسبابي که مايه انتساب و اختصاصش به خداوند گرديده تفاوت مي ‏يابد.

یعنی هر آنچه انتساب خاصي به خداي تعالي داشته باشد مايه شرافت آن خواهد بود، و از جمله شعائر خداوندي مي ‏شود و تعظيم آن تعظيم شعائر اللَّه محسوب مي ‏گردد، خواه انتساب آن شي‏ء بدون واسطه باشد يا با واسطه، و مواقف و مشاهد امام‏ عليه السلام از جمله آن‏هاست، آن‏ها نظير مساجد مي‏ باشند که به خداي تعالي منتسب هستند، به سبب اين‏که براي عبادت خداوند عزّ و جلّ قرار داده شده‏ اند، ولي لازمه‏ اش اين نيست که اين اماکن متبرّکه در تمام احکام با مساجد مشارکت داشته باشند، زيرا که احکام خاصّي که در شرع براي مکان معيّني اختصاص يافت به غير آن سرايت داده نمي‏ شود مگر با دليل خاص. البتّه در تمام اموري که در عرف تعظيم و احترام اماکن محسوب گردد مشارکت دارند.

و بايد دانست که آنچه ما در بيان معني شعائر ياد کرديم منافات ندارد با آنچه بعضي تفسير کرده ‏اند که منظور از آن تمام دين خداوند است، و بعضي ديگر آن را به معالم دين خداوند، و بعض ديگر آن را به نشانه ‏هايي که خداوند براي طاعت خود نصب فرموده، و برخي به محرمات، و بعضي به مناسک حج تفسير کرده‏ اند. و آنچه در فرمايش اميرالمؤمنين ‏عليه السلام که: «ماييم شعائر» خواهد آمد؛ زير که ظاهر از ملاحظه اشباه و نظاير آن است که هر کدام از اين تفسيرها ذکر بعضي از مصاديق يا اظهر آن‏هاست، و همه به آنچه به تأييد خداوند و برکت اولياي او ياد کرديم و بيان داشتيم بر مي‏ گردد.

وجه دوّم: اين‏که در کتاب مرآةالأنوار از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به طور مرسل روايت کرده که فرمود: نَحْنُ الشَّعائرُ وَ الاَصْحابُ؛ [۳] ماييم شعائر و اصحاب. و پوشيده نيست که منظور از اين‏که فرموده: «ماييم» با رسول خدا و امامان است و يا فقط امامان، زيرا که ايشان عظيم‏ترين و برترين شعائر خداوند مي‏ باشند، و بدون ترديد احترام کردن آنچه منتسب به ايشان است تعظيم آنان مي ‏باشد، و آنان شعائر خداوند اند، پس بزرگ داشتن آنچه به ايشان اختصاص و انتساب دارد؛ در حقيقت تعظيم آنان است که شعائر اللَّه هستند، و اين واضح است و هيچ پوشيدگي در آن نيست، پس بحمداللَّه معلوم گشت که تعظيم و احترام هر آن چيزي که به مولايمان حضرت حجّت‏ عليه السلام و نيز ساير امامان‏ عليه السلام منتسب مي‏ باشد و به طور خاصّي به ايشان اضافه مي ‏گردد و از مواقف و مشاهد و ضريح‏ها و نوشته‏ ها و کتاب‏ها و جامه ‏ها و احاديث و سخنان نوادگان و شيعيان ايشان، و غير اين‏ها… رُحجان دارد، و در استحباب اين امور جاي تأمُّل نيست.

۲- و از جمله اموري که بر آن دلالت دارد روايتي است که در کتاب خلاصه علامه، و بحار به سند صحيحي از سليمان بن جعفر آمده که گفت: علي بن عبيداللَّه بن حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي ‏طالب به من گفت: پس چه چيز تو را از اين کار باز مي‏ دارد؟ جواب داد: احترام و هيبتي که آن حضرت دارد و اين ‏که بر آن جناب بيمناکم.

سليمان بن جعفر گويد: پس از چندي حضرت ابوالحسن ‏عليه السلام را مختصر کسالتي عارض شد، و مردم از آن جناب عيادت کردند، من به ملاقات علي بن عبيداللَّه رفتم و به او گفتم: آنچه مي‏ خواستي برايت پيش آمد، حضرت ابوالحسن‏ عليه السلام مختصر کسالتي يافته و مردم به عيادتش رفته‏ اند، اگر مي‏ خواهي به محضرش شرفياب گردي امروز وقت آن فرا رسيده. راوي گويد: او به عيادت حضرت ابوالحسن ‏عليه السلام رفت، و آن جناب با کمال احترام و تقديري که او مايل بود با وي رفتار کرد، پس علي بن عبيداللَّه از اين جهت بسيار خوشحال شد. مدّتي بعد علي بن عبيداللَّه بيمار شد، حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام از او عيادت کرد، من نيز همراه آن حضرت بودم، پس آن جناب نزد او نشست تا اين‏که همه عيادت کنندگان رفتند، و چون از نزد او بيرون آمديم يکي از کنيزانم برايم خبر آورد که امّ سلمه همسر علي بن عبيداللَّه از پشت پرده به حضرت امام رضا عليه السلام نگاه مي‏ کرد، و چون آن جناب از خانه آن‏ها بيرون رفت از پشت پرده برآمد و بر جايگاهي که حضرت ابوالحسن ‏الرضاعليه السلام نشسته بود خود را برافکند و بر آن بوسه مي‏ زد و بدن خود را بر آن مي ‏کشيد. سليمان بن جعفر گويد: پس از آن نيز به ديدار علي بن عبيداللَّه رفتم، او نيز از جريان کار امّ ‏سلمه مرا خبر داد، من آن را به عرض حضرت ابوالحسن ‏عليه السلام رساندم. آن بزرگوار فرمود: اي سليمان! به درستي که علي بن عبيداللَّه و همسرش و فرزندش از اهل بهشت هستند، اي سليمان! فرزندان علي و فاطمه ‏عليه السلام هرگاه خداوند اين امر [امامت] را به آنان شناساند، مانند ساير مردم نخواهند بود.[۳]

دليل بر مطلب مورد بحث؛ تقرير آن حضرت‏ عليه السلام است نسبت به کار همسر علي بن عبيداللَّه و مدح و ستودنش به اين‏که: «اهل بهشت هستند» و «فرزندان علي و فاطمه‏ عليه السلام…». يعني: اين‏که آن بانو محل نشستن آن جناب را بوسيد و به آن تبرّک جست، از جهت معرفتش به حق و مقام امام‏ عليه السلام بود برخلاف بيشتر مردم.

۳- و از جمله دلايل فرموده خداي تعالي است: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ السَّلامُ عَلَي نَفْسِ اللَّه وَ يُذْکَرَ فِيها اسْمُهُ»؛[۴] در خانه‏ هايي که خداوند امر فرموده [يا خواسته] که رفعت يابند و در آن‏ها نام خدا ياد گردد. به ضميمه آنچه در تفسير و بيان مراد از آن روايت آمده، چنان‏که در کتاب ‏هاي غاية المرام و البرهان و کتب ديگر بزرگان به سندهاي معتبري از طريق خاصّه و عامّه آورده ‏اند که: رسول خدا: صلي الله عليه و آله آيه: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ …» را قرائت کرد، مردي برخاست و عرضه داشت: اين کدام منزل‏هاست اي رسول خدا؟ آن حضرت‏ صلي الله عليه و آله فرمود: منزل‏ هاي پيغمبران. ابوبکر عرضه داشت: يا رسول‏اللَّه اين بيت از آن‏ها است؟ – و به خانه علي و فاطمه ‏عليها السلام اشاره نمود – حضرت رسول‏ صلي الله عليه و آله فرمودند: آري، از بهترين آن‏هاست. [۵]

و از عيسي بن داوود از حضرت موسي بن جعفر از پدرش ‏عليه السلام آمده که درباره فرموده خداي تعالي: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْکَرَ فِيها اسْمُهُ …» فرمود: خانه‏ هاي آل محمد صلي الله عليه و آله بيت علي و فاطمه و حسن و حسين و حمزه و جعفر صلوات اللَّه عليهم اجمعين مي ‏باشد….
بيان استدلال اين‏که: واژه «أذِنَ» در اينجا يا به معني امر است، مانند فرموده خداي تعالي: «وَ دَاعِياً إلي اللَّه بِاذْنِهِ»؛[۶] و [اي پيامبر تو را فرستاديم تا] به امر حق مردم را به سوي خداوند دعوت کني. و يا به معني اراده است، مانند فرموده خداي تعالي: «وَ إذْ تُخْرِجُ المَوْتي باذنِي»[۷] و [اي پيامبر متذکّر شو هنگامي را که خداوند به عيسي بن مريم فرمود:] آن‏گاه که به اراده من مردگان را از قبرهاي ‏شان بيرون آوري. و بنابر هر دو فرض نتيجه آن است که خانه ‏هاي آل محمّد صلي الله عليه و آله خانه‏هاي است که خداوند دوست مي ‏دارد که رفعت يابند و نام او را در آن‏ها ياد گردد، هر چند که فرض کنيم اذن به معني اراده تشريعي است به قرينه فرموده خداي تعالي «وَ يُذْکَرَ فِيها اسْمُهُ». و اذْن در اينجا نمي‏ تواند به معني رخصت و اجازه باشد، زيرا که بدون ترديد ذکر خداوند رجحان و استحباب دارد، و اگر اذن به معني رخصت باشد با آن منافات خواهد داشت، پس متعَيَّن است که اذْن به معني امر باشد، و حاصل معني اين‏که: (در خانه‏هايي که خداوند امر فرموده که رفعت يابند و نام او را در آن‏ها ياد گردد) چون معطوف شريک است. و معني رفعت دادن؛ احترام و تعظيم است نه رفعت حِسّي. و در صدق خانه فرق نمي‏ کند که شخص در بعضي از اوقات در آن سکونت کند يا همه اوقات، عرفاً بر هر دو مورد خانه صدق مي‏ کند، پس هر آنچه بر آن صدق کند که از خانه‏هاي آل محمد عليه السلام است در رُجحان و استحباب تعظيم و احترام داخل مي‏ باشد.البته هر جا که توقّفشان در آن و اختصاصشان به آن بيشتر و تمام ‏تر بود، تعظيم و احترامش بهتر و مهم‏تر است.

اگر شخص غير منصفي با ما نزاع و جدال کند و بگويد: نمي ‏پذيرم که عنوان بيت (خانه) بر هر جايي که شخص در بعضي از اوقات در آن توقف داشته، صدق کند. در جواب او گوييم:

اوّلاً: درستي آنچه گفتيم آشکار و معلوم است.

ثانياً: اگر آن را نپذيريد به مساوي بودن آن‏ها حکم مي ‏کنيم، به فحواي دليل، زيرا که آنچه سبب احترام خانه ‏هايي که آل‏ محمد صلي الله عليه و آله در آن سکونت داشته‏ اند شده، منسوب بودن آن خانه‏ ها به ايشان است به جهت توقفّشان در آن ‏ها، و اين در هر جايي که از جهت توقفشان در آن انتساب يافته موجود است، چنان‏که پوشيده نيست.

۴- و از جمله فرموده خداي عزّ و جلّ: «فاخْلَعْ نَعْلَيکَ إنَّکَ بالوَادِ المُقَدَّسِ طُوي»؛ [۸] [اي موسي] پس تو نعلين [همه علاقه غير مرا] از خود دور کن که تو در وادي مقدس قدم نهادي. که توصيف نمودن وادي به مقدّس مي ‏رساند که در هر جاي مقدّسي تعظيم و احترام رُجحان و استحباب دارد. و مشهور است که تقييد کردن به وصف، عليّت را مي ‏رساند، چنان‏که پوشيده نيست.

۵- آنچه دلالت دارد بر خوبي تعظيم امام و رُجحان داشتن آنچه از احترام براي او ميَّسر است، که از مصاديق تعظيم و تکريم امام‏ عليه السلام گرامي داشتن هر آن چيزي است که به او منتسب است، به سبب انتسابش به او، و اين مطلب روشن است و هيچ گونه ابهامي ندارد. و اين وجه به عنوان اين‏که احترام نمودن و تعظيم کردن مقامات امام ‏عليه السلام در حقيقت احترام و تعظيم خود امام است دلالت دارد. امّا اين‏که به عنوان تعظيم شعائر خداوند احترام و تعظيم گردد مطلب و وجه ديگري است، بنابراين در آنچه ياد کرديم تکرار و وحدتي وجود ندارد چنان‏که مخفي نمي ‏باشد.

۶- و از جمله در کتاب‏هاي مزار مانند: “مصباح الزائر” اثر سيد بن طاووس و “بحارالانوار” اثر مجلسي در آداب ورود به مسجد کوفه چنين آمده است:

و چون به مسجد رسيدي بر آن در که معروف به باب الفيل است بايست و بگو: السَّلامُ علي سيّدنا رَسوُل اللَّه محمَّد بن عَبْدِ اللَّه وَآلِهِ الطّاهرين السَّلامُ عَلي أميرالمؤمنين عليِّ بن ابي طالب وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَکاتُهُ وَ عَلَي مَجالسهَ وَ مَشاهِدهِ وَ مَقامِ حِکْمَتِهِ وَ آثارِ آبائِه آدَم وَ نوح وَ ابرَاهيمَ وَ اسمعيل؛ سلام بر سرور ما رسول خدا محمد بن عبد اللَّه و بر آل پاکيزه او باد، سلام بر اميرالمؤمنان علي بن ابي ‏طالب و رحمت و برکات او بر ايشان باد، و بر مجالس و جايگاه‏ هاي حضور او و مقام حکمتش و آثار پدرانش آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل… .[۹]
وجه اشتهاد اين‏که: سلام کردن بر مشاهد و مواقف اميرمؤمنان‏ عليه السلام دلالت دارد بر اين‏که هر جا که مشهد و موقف آن حضرت‏ عليه السلام باشد، شرافت و امتيازي براي آن حاصل مي ‏گردد که مايه تعظيم و احترام خواهد بود، لذا به تحيّت و سلام اختصاص يافته است. و چون اين معني براي مواقف و مشاهد و مجالس مولايمان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ثابت گشت، براي مواقف مولايمان حضرت حجّت و ساير امامان معصوم عليهم الصلاة و السلام نيز ثابت است، زيرا که در آن فضايل و مانند آن‏ها که خداي عزّ و جلّ به ايشان اختصاص داده شرکت دارند، چنان‏که مخفي نمي‏ باشد. و از اينجاست که مي‏ توان گفت: سلام و تحيّت براي تمام مواقف و مشاهد امامان‏ عليه السلام رُجحان دارد، هر چند که در هر يک از آن‏ها نَصِّ خاصّي وارد نشده باشد، نظر به آنچه ثابت شده که تعظيم مشاهد و مجالس ايشان رُجحان دارد، و آنچه نقل کرديم از تحيّت و سلام بر مواقف و مجالس اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دلالت دارد بر اين‏که اين عمل از اقسام تعظيم و احترام است، چنان‏که بر اهل خرد پوشيده نيست.

۷- و از جمله: آنچه دلالت دارد بر استحباب اظهار محبّت نسبت به کسي که مؤمن او را دوست مي ‏دارد، و نيز آنچه بر فضيلت دوستي کردن با يکديگر و تحابُب وارد گرديده، که اين غير از محبّت است، زيرا که محبّت و دوستي امري قلبي است و آن نشانه ايمان مي‏باشد، و دوستي کردن به ديگري و تحابُب، اظهار محبّت قلبي به وسيله ی اعمال است، و اين نشانه محبّت قلبي و از ثمرات آن مي‏ باشد. و آنچه در مورد محبّت کردن نسبت به ائمّه ‏عليه السلام با دست و زبان وارد شده، که معناي محبّت با دست و زبان، اظهار نمودن محبّت به وسيله اين دو عضو و ساير اعضا و اعمال و اموال مي‏ باشد، و اين‏که دست و زبان به طور خاص ذکر گرديده از لحاظ آن است که آنچه از آثار محبّت ظاهر مي‏ شود – همه آثار يا بيشتر آن‏ها – از اعمال و اموال از اين دو عضو صادر مي‏ گردد بر خلاف ساير اعضا، پس با دست و زبان اموال خرج مي‏شود، و اعمال پديد مي‏آيند، و برادران ديني ياري مي ‏گردند، و ستمگران و تجاوزکاران از آنان دفع مي ‏شوند، و….

و از جمله اقسام دوستي کردن و اظهار محبّت تعظيم هر آن چيزي است که به محبوب منتسب است از مجالس و مواقف و جامه‏ها و نوشتار او، و آنچه به وي اختصاص دارد و به او منتسب مي‏باشد، چنان‏که از ملاحظه احوال و اعمال محبّان نسبت به محبوبشان مي‏بينيم، که گفته شده:

أمُرُّ علي الدّيار ليلي * اُقَبِّلُ ذَا الجِدارَ و ذَا الجِدَارا

فَما حُبُّ الديارِ شَغَفْنَ قلبي * وَ لکنْ حُبُّ مَنْ سَکَنَ الدِّيارا

چون گذار من فتد از کوي يار * مي ‏زنم بوسه بر آن دشت و ديار

بوسه‏ها از عشق آن دلبر زنم * ورنه، با ديوار و در ما را چه کار؟

۸- و از جمله فرموده خداي عزّ و جلّ است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَکُمْ»؛ [۱۰] اي کساني که ايمان آورده‏ ايد به خانه ‏هاي پيغمبر داخل مشويد مگر اين‏که به شما اذن داده شود. که اين کار تعظيم و احترام آن حضرت‏ صلي الله عليه و آله و خانه‏ هاي منتسب به اوست، و مواقف و مشاهد امامان‏ عليه السلام ملحق به خانه‏ هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله مي ‏باشد از جهت موضوع يا حکم و بيان استدلال چنان است که در استدلال به فرموده خداي تعالي: «فِي بُيوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ…» گذشت.

۹- و از جمله؛ روايتي است که در مزار بحار و غير آن از ازاي آمده که گفت: در شهر مدينه به قصد منزل حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام بيرون رفتيم، پس به ابوبصير رسيديم در حالي که از يکي از کوچه‏ هاي مدينه بيرون مي‏ آمد، و او جُنُب بود و ما نمي ‏دانستيم تا اين‏که بر حضرت امام صادق ‏عليه السلام داخل شديم و بر او سلام کرديم، آن حضرت سر برداشت و به ابوبصير فرمود: اي ابوبصير! آيا مي‏داني که شايسته نيست کسي که جنب است به خانه‏ هاي پيغمبر داخل شود. پس ابوبصير بازگشت و ما بر آن جناب وارد شديم.[۱۱]

در اين باره روايات ديگر نيز آمده، و اختصاص دادن منبع به مورد حضور امام‏ عليه السلام در آنجا درست نيست، زيرا که مورد مخصِّص نمي ‏باشد، بلکه از افراد عامّ است، اضافه بر اين‏که عموم عام افرادي است، و صورت حضور امام يکي از احوال مي‏ باشد، پس نمي ‏توان عام را فقط بر آن حال منطبق ساخت، و ادّعاي منصرف بودن عام به حال حضور امام را دليل منع مي ‏کند.

۱۰- و از جمله؛ در بحار و غير آن از عدّه ‏اي از اصحاب ما روايت آمده که: چون حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام درگذشت، امام صادق ‏عليه السلام امر فرمود در آن اتاقي که آن حضرت سکونت مي‏ کرد چراغ روشن کنند، تا اين‏که حضرت ابوعبد اللَّه‏ عليه السلام وفات يافت، سپس حضرت ابوالحسن امام کاظم‏ عليه السلام نيز مثل همين را نسبت به اتاق حضرت صادق ‏عليه السلام امر فرمود تا وقتي که او را به سوي عراق بردند پس از آن چه شد. [۱۲]

اين حديث دلالت دارد بر استحباب تعظيم مواقف و مساکن امامان‏ عليه السلام، و بر اين‏که چراغ روشن کردن در آن‏ها از اقسام تعظيم و احترام مي‏ باشد، پس به اين حديث مي ‏توان استدلال کرد براي استحباب چراغ روشن کردن در هر جايي که تعظيم آن مصداق تعظيم شعائر اللَّه باشد، بدون واسطه يا با واسطه، هر چند که در آنجا کسي نباشد که از چراغ سودي ببرد، زيرا که احترام و تعظيم به کسي که آن مکان منتسب به اوست – از نظر عرف – با چراغ روشن کردن در آن مکان حاصل مي ‏گردد، هر چند که در آنجا کسي نباشد که از چراغ سودي برد، يا در آن مکان چراغ‏ هاي متعدّدي باشد که ديگر نيازي به چراغ نباشد، زيرا که تعظيم و احترام خود هدف و غرض صحيحي است که مورد رغبت واقع مي‏ گردد، و سود بردن غرض ديگري است، و اگر هر دو غرض جمع گردند اجر و ثواب دو برابر مي‏ شود. و از اينجاست که اين گفته صحيح است که روشن کردن چراغ ‏هاي بسيار در مکان‏هاي شريف مانند مساجد و منابر و مجالس سوگواري ائمّه و مشاهده و معابد و مقابر علما و صالحين، و امامزادگان، و در زمان ‏هاي منسوب به ايشان مانند شب‏ هاي ولادت آنان، مستحب مي ‏باشد، و اين اصل ارزنده‏ اي است که فروع بسياري از آن بر مي ‏آيد، و اين معني بر جمعي از مدّعيان علم و بصيرت مخفي مانده است.

۱۰- و از جمله؛ فحواي آنچه دلالت دارد بر فضيلت زميني که امام در آن دفن گرديده، و تجليل آن زمين، که بدون ترديد آن فضيلت به خاطر اين است که آن زمين موقف و مقرّ بدن شريف آن امام پس از فوت اوست، و اين سبب در هر جايي که موقف او در زمان حياتش بوده جاري است، چنان‏که پوشيده نيست.

۱۱- و از جلمه؛ فحواي آنچه دلالت دارد بر فضيلت شب ولادت آن حضرت – عجل اللَّه تعالي فرجه – و آنچه در تعظيم و تشريف آن وارد گرديده، به جهت وضوح اين‏که فضيلت آن شب به خاطر انتساب به آن جناب مي ‏باشد، چون ولادتش در آن واقع شده است، و اين سبب – يعني انتساب به آن حضرت – در مواقف و مشاهد و ساير اموري که منتسب به او است موجود مي ‏باشد. و در تأييد و تأکيد تمام اموري که گفتيم اين‏که؛ بدون ترديد تمام اماکن و زمين‏ ها به حسب خلقت اصلي مساوي هستند، و هيچ فضيلت و اميتازي بر يکديگر ندارد مگر به سبب عارض شدن چيزي که مايه شرافت و فضيلت جايي بر جاي ديگر شود، و شبهه ‏اي در اين نيست که از مهم ‏ترين اسبابي که موجب امتياز يافتن است اين‏که زميني محل توقّف يا جاي دفن يکي از امامان ‏عليه السلام باشد، و نيز بدون ترديد بدن‏هاي شريف ايشان آثاري دارد در هر چيزي که قابليّت ظهور آن آثار را دارند. لذا در حوله‏ اي که رسول خدا صلي الله عليه و آله دست خود را با آن خشک فرموده آتش اثر نمي ‏کند، به خاطر احترام و تجليل آن حضرت، و نيز پوشيدگي در اين نيست که هر کس به آن حوله تبرک جويد به خاطر انتساب آن به پيغمبر صلي الله عليه و آله کار او در نظر مؤمنين تعظيم پيغمبر صلي الله عليه و آله به شمار مي ‏آيد، و هرگاه براي شفاياقتن از بعضي از درد ها آن را بر موضع درد قرار دهد البتّه که شفا خواهد يافت، چنان‏که هر کس به آن اسائه ادب کند به رسول خدا صلي الله عليه و آله بي ‏ادبي کرده، و اين در هر چيزي که به آن جناب يا يکي از امامان‏ عليه السلام منسوب باشد جاري است.

نيز از جمله مؤيّدات و مقرِّبات است آنچه در بعضي از زمين ‏ها از تأثير دست‏ هاي ايشان‏ عليهم السلام ظاهر گرديده که طلا يا نقره شده، و در بعضي از آب‏ها ظاهر گشته که به ياقوت و زبرجد مبدَّل شده است و امثال اين‏ها بسيار است که در حالات و معجزات ايشان ‏عليهم السلام ذکر گرديده است. و در خبر است که به سبب قدم ‏هاي مادياني که جبرئيل ‏عليه السلام روز غرق شدن فرعون بر آن سوار بود زمين لرزيد، لذا سامري گفت: «بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها»؛ [۱۳] من چيزي از اثر قدم رسول حق (جبرئيل) را ديدم که قوم نديدند آن را برگرفته و در گوساله ريختم … و آنچه ياد کرديم براي اهل فهم بسنده است، و خداي تعالي توفيق دهنده و هدايت کننده مي‏ باشد.

(رک: مکیال المکارم؛ محمد تقی موسوی اصفهانی؛ جلد ۲)

——————————————————————————————–

[۱] سوره مائده، آيه ۱۱۰.

[۲] بصائر الدرجات: ۱۲۶.

[۳] بحارالانوار ۲۲۲:۴۹، ح ۱۵ و رجال کشي: ۵۹۳، ح ۱۱۰۹ و خلاصه علامه: ۴۸.

[۴] سوره نور، آيه ۳۶.

[۵] معاني الاخبار: ۱۵۶.

[۶] سوره احزاب، آيه ۴۶.

[۷] سوره‏مائده، آيه ۱۱۰.

[۸] سوره طه، آيه ۲۱.

[۹] بحارالانوار ۴۰۹:۱۰۰، ح ۶۷.

[۱۰] سوره احزاب، آيه ۵۳.

[۱۱] بحارالانوار ۳۳۶:۴۷، ج ۸ و ۱۲۶:۱۰۰، ح ۲.

[۱۲] بحارالانوار ۷:۴۷، ج ۲۲ و اصول کافي ۲۵۱:۳، ح ۵.

[۱۳] سوره طه، آيه ۹۶.