خير خواهي براي آن حضرت‏ از کارهای بسیار ستوده است. در کافي به سند صحيحي از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آمده که: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداي عز و جل به هيچ دوست خود که جانش را به اطاعت و خيرخواهي امامش به زحمت انداخته نظر نيفکند مگر اين‏که او در رفيق اعلي [دسته پيغمبران و صدّيقان و شهدا و صالحين که در بهشت قرين هم باشند] با ما باشد. [۱]

و در همان کتاب به سند صحيح يا موثَّقي همچون صحيح از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام آمده که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله در مسجد خيف براي مردم سخنراني کرد و فرمود: خداوند خُرّم بدارد بنده ‏اي را که سخن مرا بشنود و آن را در دل جاي دهد و حفظ نمايد و به کسي که آن را نشنيده برساند، که بسا کسي حامل فقه است ولي فقيه نيست، و بسا کسي معارف و دستورات فقهي را به فقيه ‏تر و داناتر از خودش برساند، سه چيز است که دل هيچ فرد مسلماني در آن‏ها خيانت نکند؛ اخلاص عمل براي خدا، و نصيحت و خيرانديشي براي امامان و پيشوايان مسلمين، و ملازمت جماعت آن‏ها، زيرا که دعوت آنان فراگيرنده است هر آن‏که را به دنبال ايشان باشد. مسلمانان برادرند، خونشان برابر است و کم ‏ترين افرادشان در برقراري پيمانشان کوشش مي‏ نمايد.[۲]
و در همان کتاب در حديث مرسلي از مردي از قريش روايت آمده که گويد: سفيان ثوري به من گفت: مرا به خدمت جعفر بن محمد عليهما السلام ببر. مي ‏گويد: با او به خدمت آن جناب رفتيم ولي وقتي رسيديم که سوار مرکبش شده بود. سفيان عرضه داشت: اي ابا عبد اللَّه! خطبه‏ اي که رسول خدا صلي الله عليه و آله در مسجد خيف فرموده است، برايمان بازگو کن. فرمود: بگذار اکنون دنبال کار خود بروم، بعد که برگشتم برايت بيان مي‏ کنم، چون سوار شده ‏ام. عرضه داشت تو را به خويشاونديت با رسول خدا سوگند که اين مطلب را [هم اينک] برايم حديث فرمايي. پس آن جناب پياده شد؛ و سفيان گفت: دستور فرماييد تا دوات و کاغذ برايم بياورند که آن را از زبان شما بنويسم. پس آن حضرت دوات و کاغذ فراخواند و فرمود بنويس: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم خُطْبَةُ رَسُولِ اللَّهِ فِي مَسْجِدِ الخِيفِ: نَظَرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقالَتِي فَوَعاها وَ بَلَّغَها مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ أَيُّهَا النّاسُ لِيُبَلِّغَ الشّاهدُ الغآئِبَ، فَرُبَّ حاملِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ، وَ رُبَّ حامِلِ فِقْهٍ إِلي مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ، ثَلاثٌ لا يَغُلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرَءٍ مُسْلِمٍ: إِخْلاصُ العَمَلِ للَّهِِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ المُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجَماعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرآئِهِمْ المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَکافَئُ دِمآؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلي مَنْ سِواهُمْ يَسْعي بِذِمَّتِهِمْ أَدْناهُمْ»؛ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، خطبه رسول خدا صلي الله عليه و آله در مسجد خيف؛ خداوند خرّم بدارد بنده‏ اي را که سخن مرا بشنود و آن را در دل جاي دهد و به کسي که آن را نشنيده برساند. اي مردم! بايد حاضرين به غائبين برسانند، بسا کسي که فقه دارد ولي فقيه و درک کننده نيست و بسا کسي معارف و دستورات فقهي را به فقيه‏ تر و داناتر از خويش نقل مي‏ کند. سه چيز هست که قلب هيچ فرد مسلماني در آن‏ها خيانت نکند: إخلاص عمل براي خدا نصيحت و خيرانديشي براي ائمه مسلمين و ملازمت جماعت ايشان، زيرا که دعوتشان (دعايشان) تمام کساني را که در پي آن‏هايند فرا مي ‏گيرد، مؤمنين برادرند و خونشان برابر، آنان بر ديگران از غير خودشان همدستند، کوچک ‏ترينشان براي اجراي پيمانشان کوشاست.
سفيان اين حديث را نوشت و بر آن حضرت باز خواند. آن‏گاه حضرت صادق ‏عليه السلام سوار شد و رفت. من و سفيان نيز آمديم، در ميان راه به من گفت: به جاي خود باش تا من در اين حديث نظري بيفکنم و دقّتي کنم، به او گفتم: به خدا قسم ابو عبداللَّه ‏عليه السلام با بيان اين حديث برگردن تو حقّي انداخته که هرگز از گردنت نرود. گفت: کدام حق؟ گفتم: در اين عبارت سه چيز است که دل مسلمان در آن‏ها خيانت نکند: اوّل اخلاص عمل براي خدا که ما آن را فهميديم، ولي دومي که نصيحت و خيرانديشي براي ائمّه مسلمين، اين‏ها کدام ائمّه هستند که خيرانديشي براي آنان بر ما لازم است؟ معاوية بن ابي سفيان و يزيد بن معاويه و مروان بن حکم؟! و کساني که شهادت‏ شان نزد ما قبول نيست و نماز پشت سر آن‏ها جايز نمي ‏باشد؟ و سومي که ملازمت جماعت آن‏هاست، منظور کدام جماعت است؟ آيا جماعت مُرجئه که مي‏گويند هر که نماز نخواند روزه هم نگيرد غسل جنابت هم نکند خانه کعبه را هم ويران سازد و مادرش را هم نکاح نمايد، تنها با نام مسلماني که بر خود نهاده در ايمان به درجه جبرئيل و ميکائيل است؟! يا مقصود قَدَري‏ ها هستند که معتقدند آنچه خدا بخواهد نمي‏ شود و آنچه ابليس بخواهد مي ‏شود؟! يا جماعت حروري ‏ها و خوارج که از علي بن ابي‏طالب ‏عليه السلام بيزاري مي ‏جويند و او را کافر مي‏ دانند؟! يا جماعت جهمي که قائل است: ايمان تنها خداشناسي است و بس؟ سفيان گفت: واي بر تو در معني اين دو جمله از حديث چه مي‏گويند؟ گفتم: مي ‏گويند: منظور از امامي که نصيحت و خيرانديشي براي او بر ما واجب است علي بن ابي‏طالب ‏عليه السلام است، و مقصود از جماعتي که ملازمت آن‏ها واجب است خاندان اوست. راوي مي‏ گويد: ديدم آن نوشته را گرفت و پاره کرد سپس به من گفت: از اين مطلب به کسي خبر مده.[۳]
توضيح و بيان:
اين‏که پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: «ثَلاثٌ لا يَغُلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرَءٍ مُسْلِمٍ» احتمال مي‏رود «يَغل» به فتح ياء از باب غلول به معني خيانت باشد، و ظاهرش همين است، چنان‏که در فرموده خداي تعالي آمده: «وَ ما کانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ القِيامَةِ»؛[۴] و هيچ پيغمبري را نشايد که خيانت کند و هر کس خيانت کند روز قيامت خيانت خويش را به همراه آورد. و احتمال دارد که از باب «غِلّ» به معني کينه و دشمني باشد، چنان که در فرموده خداي تعالي آمده: «وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»؛ [۵] و آنچه از حقد و کينه در سينه داشتند برکَنيم. و بنابراين دو احتمال:
امکان دارد که جمله حديث خبريّه باشد، و ممکن است إنشاء باشد. و محتمل است که «يُغَل» به ضمّ ياء از باب غُل باشد، همچنان که در فرموده خداي تعالي آمده: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ»؛ [۶] دستشان [يهود] بسته [و در غُل و زنجير] باد. و اين ضدّ فراخي سينه و شرح صدر است، و موافق فرموده خداي تعالي: «وَ قالُوا قُلُوبُبا غُلْفُ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِکُفْرِهِمْ»؛ [۷] و گفتند دل‏ هاي ما در پرده و غلاف است بلکه خداوند بر اثر کفرشان بر آن‏ها مهر زده است. و بنابر تمام احتمالات: ممکن است «عَلَي» در کلمه «عليهنّ» براي استعلاي معنوي باشد، و شايد که به معني «في = در» باشد، مانند فرموده خداي تعالي: «وَ دَخَلَ المَدِينَةَ عَلي حِينَ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها»؛ [۸] و [موسي] داخل شهر شد در هنگام غفلت اهل آن. و ممکن است به معني «مَعَ = با» باشد، مانند فرموده خداي تعالي: «وَ آتَي المالَ عَلي حُبِّهِ»؛ [۹] و دارايي ‏اش را با وجود دوست داشتن آن بپردازد. و يا اين‏که براي سببيت باشد، مانند فرموده خداي تعالي: «وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلي ما هَداکُمْ»؛ [۱۰] و تا خداوند را به سبب اين‏که هدايتتان فرمود به عظمت ياد کنيد.
و کلمه «مسلم» احتمال مي ‏رود که منظور از آن اعم از مؤمن [و مسلمان غير مؤمن] باشد، و يا اين‏که منظور از آن اخصّ – يعني مؤمن کامل – باشد. و «النَّصيحة» از باب نُصْح است، و آن در اصل خلوص مي ‏باشد، و بدين جهت آن را نصيحت ناميده ‏اند که از آميختگي با غرض‏ هاي نفساني خالص است. و نصيحت گاهي در قصد خير براي منصوح له (= کسي که نصيحتش را خواسته) به کار مي ‏رود، و گاهي در هر کار يا قولي که به وسيله آن براي منصوح له خير مي‏ خواهد. و «اللُّزُومَ لِجَماعَتِهِمْ»: ظاهراً مقصود جماعت امامان‏ عليهم السلام است، يعني مؤمن کسي است که به تمامي آنان معتقد باشد و به همه اقرار کند، و اين‏که هر کس يکي از آنان را انکار نمايد چنان است که همه را إنکار کرده باشد. «فَأَنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرآئِهِمْ»: ظاهراً ضمير نخستين به امامان‏ عليهم السلام برمي ‏گردد و ضمير دوم به مسلمانان، و محتمل است که «دعوت» به معني دعا باشد، و احتمال دارد که منظور، دعوت مردم به ايمان و شناخت دلائل آشکار و آثار روشن امامان‏ عليهم السلام باشد، که ايشانند دعوت کنندگان خلق به سوي خداوند، و دلالت کنندگان به خداوند با زبان و افعال و صفات و معجزات و کراماتشان. و حاصل از احتمالات ياد شده در معني حديث چند وجه است:
وجه اول: اين‏که اين امور سه گانه چيزهايي هستند که مي ‏بايست دل هيچ مسلماني در آن‏ها خيانت نکند، و اين وجه مبتني بر آن است که جمله را انشائيه، و «علي» را به معني «في» و نصيحت را به معني قصد خير براي منصوح بدانيم.
بنابراين امور سه گانه قلبي خواهند بود و کارها و اعمال قالبي و بدني بر آن‏ها مترتّب مي ‏شوند و از آن‏ها سرچشمه مي ‏گيرند، و اين حديث شريف در صدد بيان تکاليف قلبي است که متعلق به مکلّف است و به خداي تعالي و اولياي او عليهم السلام مربوط مي‏ باشد، پس اخلاص در عمل راجع به خداي – عزّ و جلّ – است، و قصد خير براي اولياي او، و لزوم جماعت ايشان؛ هر دو به رسول خدا و خلفاي برحقّ آن حضرت – صلوات اللَّه عليهم اجمعين – راجع است، و اين دو بدين گونه حاصل مي‏ شوند که دل مؤمن با قصد خير براي آنان و ملازمت همه ايشان اهتمام داشته باشد، و دست يازيدن و روي آوردن به غير ايشان از کساني که مقام آنان را – به ناحق – ادعا مي ‏کنند قصد نکند، و اين يک وظيفه و تکليف اسلامي است بر عهده همه افراد بشر، بي‏ هيچ تفاوتي بين مسلمان و کافر، زيرا که کفّار نيز به اين امر و تکاليف شرعي إلهي ديگر موظَّف هستند.
و اين‏که در اينجا و در ساير احکام خصوص مسلمان ياد گرديده، به جهت شرافت دادن به اوست که حکم و خطاب متوجه او مي ‏گردد به سبب توجّه او به حق تعالي و گرفتن معالم دين و براي خواري کافر است و روي گردانيدن از او به سبب اعراض او از حق، خداي – عز و جلّ – فرموده: «نَسْوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ»؛ [۱۱] چون خداوند را فراموش کردند او نيز آنان را فراموش کرد. و او – تبارک و تعالي – فرموده: «وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمِينَ»؛ [۱۲] و خداوند ستمکاران را گمراه مي‏ گرداند. و او – عزّ اسمه – فرموده: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الحَياةَ الدُّنْيا»؛ [۱۳] پس تو [اي رسول] اعراض کني از هر کسي که از ياد ما روي گردانيد و جز زندگاني دنيا را نخواست.
وجه دوم: اين‏که امور ياد شده – يعني اخلاص و نصيحت براي امامان و ملازمت آن‏ها – وسايل و اسباب حفظ شدن دل از خيانت باشد. و اين وجه مبتني بر آن است که جمله خبريّه؛ و «علي» به معني «مَعَ» يا براي سببيّت باشد، و نصيحت – بنابر اين وجه – ممکن است نصيحت قلبي منظور باشد، که خير خواستن براي منصوح در همه چيزهايي که متعلق به اوست، و شايد که نصيحت در کارهاي بدني و مصارف مالي مراد باشد، و آن هر فعل يا قولي است که مراد از آن خير براي منصوح است.
وجه سوم: اين‏که جمله خبريه باشد، و حديث – بنابر اين وجه – درصدد بيان علايم مؤمن است، يعني مسلمان واقعي که در قران مجيد به فرموده خداي – عزّ و جلّ – چنين توصيف گرديده: «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقي»؛ [۱۴] و هر کس روي تسليم به سوي خداوند آورد و نيکوکار باشد همانا به محکم ‏ترين رشته [الهي] چنگ زده است. زيرا که حقيقت ايمان معرفت خداي عز و جل و اخلاص عمل براي اوست، و شناخت اولياي امر: رسول خدا و ائمه طاهرين و ملازمت ايشان، و نصيحت و خيرخواهي براي آنان مي ‏باشد، و اين‏ها اموري است که دل مسلمان واقعي در آن‏ها خيانت نمي‏ کند، و اين وجه سازگار است با اين‏که «يَغِلُّ» از باب غلول به معني خيانت باشد، و هم با اين‏که از غُلّ ضد انشراح و گشايش باشد، چنان‏که پوشيده نيست.
وجه چهارم: اين‏که جمله خبريه باشد و «يُغَل» به ضم ياء به صورت فعل مجهول خوانده شود، و «علي» به معني «مَعَ» يا براي سببيت باشد و «مسلم» را به معني معروفش بگيريم يعني اعمّ از مؤمن و غير مؤمن، و منظور از «ائمه مسلمين» اميرالمؤمنين و امامان معصوم از فرزندان آن حضرت‏ عليهم السلام باشد. و حاصل معني اين‏که هر مسلماني که اين امور يعني: اخلاص عمل براي خداوند، و نصيحت براي ائمّه مسلمين، و ملازمت جماعت ايشان، در او جمع گردد، دلش باز [و روشن] مي‏ شود و از مُهر خوردن بر قلب محفوظ مي‏ ماند، و از کساني خواهد بود که خداوند سينه ‏اش را براي اسلام گشايش داده، و از نورانيّتي از سوي پروردگارش برخوردار است، و چنانچه اين امور در او جمع نگردد خداوند بر دلش مُهر بطلان مي ‏زند، و مصداق فرموده خداي تعالي مي ‏شود که: «وَ قَوْلُهُمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِکُفْرِهِمْ»؛ [۱۵] و گفتند دل‏هاي ما در پرده و غلاف است، بلکه خداوند به سبب کفرشان بر آن‏ها مهر زده است. زيرا که کفر مراتب و درجه ‏هايي دارد که يکي بدتر از ديگري است و هر مرتبه را آثار خاصّي است – پناه به خداي تعالي – همچنان که ايمان نيز مراتب و درجاتي دارد که بعضي برتر از بعض ديگر است، و براي هر مرتبه از آن آثار خاصي هست، از خداوند متعال خواستاريم که به ما توفيق عنايت فرمايد براي تکميل مراتب ايمان و نصيحت براي مولايمان صاحب الزمان ‏عليه السلام قدم برداريم.
تتمّه مطلب و تذکر:
بدان که نصيحت ‏گر نسبت به امام زمانش ‏عليه السلام کسي است که وضع خود را مراقب باشد و بر کارهايش مواظبت نمايد، به طوري که افعال و نيّت‏ هايش که راجع به امام زمانش‏ عليه السلام است از هر چه مايه نارضايتي و هتک احترام امامش هست بر کنار و خالص باشد، و همه جا رعايت کند که خير مولايش‏ عليه السلام چيست، و مقصود همان است، که براي هر رهرو حاصل نمي ‏گردد مگر با مراقبت تام و مواظبت پيوسته و مداوم، و بينش در دين و همنشيني اهل تقوي و يقين و دوري از اهل ترديد و فاسقين، و اگر کسي را نيافت که چنين اوصافي داشته باشد تا با او مجالست نمايد، در خانه خود بنشيند، و سکوت را پيشه کند، و هرگاه از همنشيني با کساني که مجالست با آنان شايسته نيست ناگزير باشد به قدر ضرورت اکتفا نمايد.

(رک: مکیال المکارم؛ محمدتقی موسوی اصفهانی؛ ج ۲)
—————————————————————————————————-
[۱] اصول کافي، ۴۰۴:۱.
[۲] اصول کافي ۴۰۳:۱.
[۳] اصول کافي، ۴۰۳:۱.
[۴] سوره آل عمران، آيه ۱۶۱.
[۵] سوره اعراف، آيه ۴۳.
[۶] سوره مائده، آيه ۶۴.
[۷] سوره بقره، آيه ۸۸.
[۸] سوره قصص، آيه ۱۵.
[۹] سوره بقره، آيه ۱۷۷.
[۱۰] سوره بقره، آيه ۱۸۵.
[۱۱] سوره توبه، آيه ۶۷.
[۱۲] سوره ابراهيم، آيه ۲۷.
[۱۳] سوره نجم، آيه ۲۹.
[۱۴] سوره لقمان، آيه ۲۲.
[۱۵] سروه نساء، آيه ۱۵۵.