غیر از سفرای چهارگانه حضرت صاحب الزمان آن بزرگوار وکلای گوناگونی در سراسر جهان اسلام در عصر غیبت صغری داشتند که از آنان نیز بیّنات زیادی صادر می شد تا مردم تقین کنند که ایشان از سوی امام زمان علیه السلام مقام وکالت را دارند از آن جمله است:
راوندى از احمد بن ابى روح روايت کرده که زنى از اهل دينور نزد من آمد و گفت يا ابن ابى روح تو در دين و ورع از ساير اهل بلد ما اوثق مي باشى و من مي خواهم که امانتى به تو بسپارم که آن را بگردن تو گذارم که آن را به اهلش برسانى و ادا نمايى. گفتم: ان شاء الله خواهم کرد. گفت: در اين کيسه مهر شده چند درم مي باشد مي خواهم آن را نگشائى و در آن نظر ننمائى تا آن که برسانى آن را به آن کسى که تو را خبر دهد به آنچه در آن باشد و اين گوشواره‌ اي است که قيمت آن ده دينار مي شود و در آن سه دانه نصب شده که ده دينار قيمت دارد و مرا به صاحب الزمان عليه السلام عليه السلام حاجتى باشد که مي خواهم از آن خبر دهد پيش از آنکه من سؤال کنم. گفتم: آن حاجت چه باشد؟ گفت: مادرم در عروسى من ده دينار قرض کرده و من نمي دانم که از که قرض کرده و به که بايد داد. پس اگر خبر داد تو را به آن حاجت اين گوشواره را به او بده.

چون اين شنيدم متحير گرديدم که با جعفر کذاب چه کنم در اين باب اگر خبردار شود؟ پس مال را قبول کردم و با خود به بغداد حمل نمودم. پس به نزد حاجز بن يزيد وشاه رفتم و بر او سلام کردم و نشستم از حاجت من پرسيد؟ گفتم: مالى با خود دارم که بايد به کسى بدهم که مرا از خود آن مال و صاحب آن خبر دهد. اگر تو خبر دهى به تو مي دهم. گفت: من در اخذ آن مأذون نيستم و اين واقعه‌اي است که در اين باب به من رسيده و آن رقعه را به من نمود. چون در آن نظر کردم ديدم که اين مضمون در آن مرقوم است که از احمد بن روح مال را قبول نکن و او را به فرست در سر من رأى نزد خودمان چون آن ديدم گفتم “لا اله الا الله” اين همان است که من طالب بودم. پس روانه به سوى سامره شدم و به نزد خانه عسکرى عليه السلام رفتم ناگاه خادميانى را چون به آن نظر کردم به اين مضمون بود: بسم الله الرحمن الرحيم يا بن ابى روح! عاتکه بنت ديرانى به تو کيسه را امانت داده که در آن هزار درم مي باشد و پنجاه دينار و با تو گوشواره باشد که آن زن گمان دارد که قيمت آن ده دينار است و راست گفته است با آن دو دانه که در آن مي باشد در آن سه دانه مرواريد باشد که آنها را به ده دينار خريده و زياده قيمت دارد آنها را به خادمه ما فلان زن تسليم کن زيرا که به او بخشيده‌ ايم و مال را با خود به بغداد برده تسليم حاجز کن و بگير از او آن چيزى را که به جهت مخارج سفر تا ورود به منزل تو مي دهد و امّا آن ده دينارى که آن زن گمان کرده که مادرش در عروسى او قرض نموده و نمي داند به که بدهد مي داند که آن مال کلثوم دختر احمد مي باشد و آن زن چون مذهب ناصبى دارد مي خواهد که به او ندهد. اگر ميل دارد که آن را در ميان برادران مؤمن خود تقسيم نمايد از ما اذن به خواهد و آن را در ميان ايشان قسمت کند و او يابن ابى روح ديگر قائل به امامت جعفر کذاب مشو و مايل به او مباش برگرد به خانه خود که عموى تو وفات کرده و خداوند مال و زن او را نصيب تو کرده است.
راوى گويد: چون آن ديدم مسرور گرديده گوشواره را تسليم کردم و مال را با خود به بغداد برگردانيده به نزد حاجز برده وزن نمودم در آن هزار درم و پنجاه دينار بود. سى دينار به من داد و گفت: مأمور شده ام که اين را به جهت مخارج راه به تو بدهم. پس آن را گرفته به منزل خود آمدم ناگاه مردى نزد من آمده مرا خبر داد که عمويم مرده و کسان من مرا خواسته اند. من مراجعت به وطن کردم. عمو را مرده ديدم و سه هزار دينار و صد هزار درم از او ميراث بردم. مؤلف گويد: از کتاب ثاقب المناقب از احمد بن ابى روح اين روايت با تفاوت قليلى نقل شده و آن زن دينوريه را فاطمه دينوريه ذکر نموده.

(دارالسلام در احوال حضرت مهدی علیه السلام؛ محمود عراقی)