از جهات موجب برای دعای بر فرج امام زمان علیه السلام دادگري آن حضرت است. در غاية المرام از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله منقول است که فرمود: بشارت مي دهم شما را به مهدي که در امت من هنگام اختلاف مردم و وقوع زلزله ها، برانگيخته شود. پس زمين را پر مي کند از قسط و عدل، چنانکه پر شده باشد از جور و ظلم، بنابراين ساکنان آسمان و زمين از او راضي مي شوند.
و در حديث ديگري از آن حضرت است که فرمود: اگر از عمر دنيا جز يک شب باقي نماند، خداوند آن شب را طولاني خواهد کرد تا مردي از اهل بيت من زمامداري کند، که اسمش اسم من و اسم پدرش اسم پدر من است. زمين را پر از قسط و عدل مي کند همچنان که پر شده باشد از ظلم و جور.
اگر اشکال کنيد که: در اينجا تصريح شده که نام پدر آن مصلح الهي، اسم پدر پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله است و اين منافات دارد با اينکه حضرت قائم عليه السلام فرزند امام حسن عسکريعليه السلام است، در جواب از اين اشکال محمد بن طلحه شافعي – که از علماي برجسته عامّه است – چنين گفته:
۱. اين زيادتي از يکي از راويان حديث – زائده – صورت گرفته که عادتش دست بردن در احاديث است. شاهد بر آن، اينکه اين زيادت در روايت ابوداوود و ترمذي – که در صحيح خود آن را نقل کردهاند – نيامده است.
۲ – بر فرض اينکه اين کلمه اضافه نشده باشد، اين احتمال هست که کلمه (ابني) به کلمه (أبي) تصحيف شده باشد که نظاير آن زياد است.
۳ – باز بر فرض اينکه عبارت به همان طور درست باشد، تأويلش اين است که پيغمبر صلي الله عليه وآله کنيه را اسم و جدّ را پدر خوانده است. در اين صورت منظور پدرش حسين عليه السلام است که کنيهاش ابوعبد اللَّه است، و اين دو تعبير در لغت و عرف شايع و متداوّل است.
ميگويم: براي اثبات اينکه حضرت حجة بن الحسن – صلوات اللَّه عليه – همان قائم موعود است، بر اين حديث اعتماد نمي کنيم، بلکه اعتماد بر روايات بسيار و متواتر و صريح مي باشد – که قسمتي از آنها گذشت – و اينکه اين حديث را با جوابهاي اين فاضل خردمند در اينجا آوردم، براي اين منظور بود که اگر کسي آن را يافت دچار اشتباه نشود و متوجه باشد که عادت بعضي روات آنها بر دست بردن در احاديث بوده است، به خصوص راجع به اين حديث عدّهاي تصريح کردهاند که يکي از راويان آن، از کساني است که عادت و شيوهاش دست بردن و زياد کردن احاديث است، و براي اينکه بدانيد اينکه قائم همان حجة بن الحسن العسکري عليهما السلام است، نزد آنها هم مسلّم است، به حدّي که اين فاضل بر خود لازم دانست که اين حديث را – بر فرض صحت آن – تأويل نمايد، و حمد خداي را که نور خود را به اتمام رسانيد.
در اينجا خوش دارم که روايت آگاه شدن و هدايت شدن سيّد حميري را بياورم، زيرا که در آن به نام حضرت حجّة بن الحسن العسکري عليهما السلام تصريح شده، و آمده است که آن حضرت زمين را پر از قسط و عدل خواهد ساخت. شيخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدين به سند خود از سيّد حميري نقل کرده که گفت: من [در دين] غلوّ داشتم، و معتقد به غايب بودن محمد بن الحنفيه بودم، مدتي در اين وضع گمراهي به سر ميبردم، تا اينکه خداوند بر من منّت گذارد و به وسيله جعفر بن محمد صادق عليه السلام از آتش نجاتم داد و به راه راست هدايتم کرد، و چون با دلائل، امامت آن حضرت بر من ثابت شد و دانستم که او بر من و همه خلق حجّت است، و اوست آن امامي که خداوند اطاعتش را واجب دانسته. از او پرسيدم: يابن رسول اللَّه! اخباري از پدران تو درباره غيبت به ما رسيده که به صحّت مقرون است، به من بگو که اين غيبت بر که واقع ميشود؟ فرمود: غيبت در ششمين فرزند من که دوازدهمين امام است خواهد بود. امامان هدايتگر بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله که اولين آنها امير المؤمنين علي بن ابي طالب و آخرشان قائم بالحق، بقية اللَّه در زمين و صاحب زمان ميباشد، به خدا که اگر به قدر نوح در قوم خودش باقي بماند، از دنيا نرود تا ظهور کند و زمين را پر از قسط و عدل نمايد، چنانکه از ستم و ظلم پر شده باشد. سيد حميري ميگويد: هنگامي که اين مطالب را از مولايم امام صادق جعفر بن محمد عليهما السلام شنيدم به دست او توبه کردم و اين قصيده را سرودم:
فَلَمّا رَأْيَتُ النّاسَ فِي الدِّينِ قَدْ غَوَوْا – تَجَعْفَرْتُ بِاسْمِ اللَّهِ فِيمَنْ تَجَعْفَرُوا
وَ نادَيْتُ بِاسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ – وَ أَيْقَنْتُ أَنَّ اللَّهَ يَعْفُو وَ يَغْفِرُ
وَ دِينَتْ بِدِينِ غَيْرَ ما کُنْتُ دِيْناً – بِهِ وَ نَهانِي سَيِّدُ النّاسِ جَعْفَرُ
فَقُلْتُ فَهَبْنِي قَدْ تَهَوَّدَتْ بُرْهَةً – وَ إِلّا فَدِينِي دِينُ مَنْ يَسْتَنْصِرُ
وَ إِنِّي إِلَي الرَّحْمنِ مِنْ ذاکَ تآئِبٌ – وَ إِنِّي قَدْ أَسْلَمْتُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ
فَلَسْتُ بِغالٍ ما حَيَيْتُ وَ راجِعْ – إِلي ما عَلَيْهِ کُنْتُ أَخْفي وَ أَظْهَرُ
وَ لا قآئِلٌ حَيٌّ بِرَضْوي مُحَمَّدٍ – وَ إِنْ غابَ جُهّالُ مَقالِي فَأَکْثَرُوا
وَ لکِنَّهُ مِمّا مَضي لِسَبِيلِهِ – عَلي أَحْسَنِ الحالاتِ يَقْفي وَ يَخْبِرُ
مَعَ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ الأَوْلي لَهُمْ – مِنَ المُصْطَفي فَرْعٌ زَکِيٌّ وَ عَنْصَرٌ [۱]
پس چون ديدم مردم در امر دين، راه انحراف پيش گرفتند، در ميان جعفريان به نام خدا مذهب جعفري را پذيرفتم. و به نام خداوند، فرياد برآوردم که: (اللَّه اکبر)، و يقين دارم که خداوند بخشنده و عفو کننده است. و به ديني ايمان آوردم غير از آنچه قبلاً داشتم، چون سرور مردمان جعفر عليه السلام از آن مرا نهي کرد. با خود گفتم: گيرم که مدتي يهودي مي شدم، يا به دين نصرانيت درمي آمدم. من به درگاه خداوند رحمان، از آن گمراهي توبه مي کنم و من مسلمان شدم و اللَّه اکبر مي گويم. تا زندهام ديگر غلو نکنم و بر نمي گردم به آنچه در نهان و آشکار بدان عقيده داشتم. ديگر نخواهم گفت که محمد [ابن الحنفيه] در کوه رضوي زنده است، هرچند که جاهلان گفتارم را عيب کنند. ولي مي گويم او از کساني است که عمرش را با بهترين حالت و پيروي از حقّ سپري نمود. با پاکيزگان و نيکاني که از حضرت مصطفي صلي الله عليه و آله شاخه پاکيزهاي هستند … تا آخر قصيده که طولاني است و نيز قصيده ديگري پس از آن سرودم:
أَيا راکِباً نَحْوَ المَدِينَةِ جِسْرَةً – عَذافِرَةً يَطْوِي بِها کُلُّ سَبْسَبٍ
إِذا ما هَداکَ اللَّهُ عايَنْتَ جَعْفَراً – فَقُلْ لِوَلِيِّ اللَّهِ وَ ابْنَ المُهَذَّبِ
أَلا يا أَمِينَ اللَّهِ وَ ابْنَ أَمِينِهِ – أتُوبُ إِلَي الرَّحْمنِ ثُمَّ تَأَوُّبِي
إِلَيْکَ مِنَ الأَمْرِ الَّذِي کُنْتُ مُطْنِباً – أُحارِبُ فِيهِ جاهِداً کُلَّ مَعْرِبٍ
وَ ما کانَ قَوْلِي فِي ابْنِ خَوْلَةِ مُبْطِناً – مُعانِدَةً مِنِّي لِنَسْلِ المُطَيَّبِ
وَ لکِنْ رَوَيْنا عَنْ وَصِيِّ مُحَمَّدٍ – وَ ما کانَ فِينا قالَ بِالمُتَکَذِّبِ
بِأَنَّ وَلِيَّ اللَّهِ يَفْقُدُ لا يَري – سِنِينَ کَفِعْلِ الُمخالِفِ المُتَرَقِّبُ
فَيَقْسِمُ أَمْوالَ الفَقِيدِ کَأَنَّما – تُغَيِّبُهُ بَيْنَ الصَّفِيحِ المُنَصَّبِ
فَيَمْکُثُ حُيْناً ثُمَّ يَنْبِعُ نَبْعَةً – کَنَبْعَةِ جَدِّي مِنَ الأُفُقِ کَوْکَبٍ
يَسِيرُ بِنَصْرِ اللَّهِ مِنْ بَيْتِ رَبِّهِ – عَلي سُؤْدَدٍ مِنْهُ وَأَمْرٍ مُسَبَّبٍ
يَسِيرُ إِلي أَعْدآئِهِ بِلِوآئِهِ – فَيَقْتُلُهُمْ قَتْلاً کَحُرّانٍ مُغَضَّبٍ
فَلَمّا رُونِيَ أَنَّ ابْنَ خَوْلَةِ غآئِبٌ – صَرَفْنا إِلَيْهِ قَوْلُنا ثُمَّ نُکَذِّبُ
وَ قُلْنا هُوَ المَهْدِيُّ وَ القآئِمُ الَّذِي – يَعِيشُ بِهِ مِنْ عَدْلِهِ کُلُّ مُجَدَّبٍ
فَإِنْ قُلْتَ لا فَالحَقُّ قَوْلُکَ وَ الَّذِي – أَمَرْتُ فَحَتُمَ غَيْرُ ما مُتَعَصِّبٌ
وَ أَشْهَدُ رَبِّي أَنَّ قَوْلَکَ حُجَّةٌ – عَلَي الخَلْقِ طُرّاً مِنْ مُطِيعٍ وَ مُذْنِبٍ
بِأَنَّ وَلِيَّ الأَمْرِ وَ القآئِمَ الَّذِي – تَطْلَعُ نَفْسِي نَحْوَهُ يِتَطَرُّبٍ
لَهُ غَيْبَةٌ لا بُدَّ مِنْ أَنْ يَغِيبَها – فَصَلّي عَلَيْهِ اللَّهُ مِنْ مُتَغَيِّبٍ
فَيَمْکُثُ حِيناً ثُمَّ يَظْهَرُ حُيْنَهُ – فَيَمْلاً عَدْلاً کُلَّ شَرْقٍ وَ مَغْرِبٍ
بِذاکَ أَدِينُ اللَّهَ سِرّاً وَ جَهْرَةً – وَ لَسْتُ وَإِنْ عُوتِبْتُ فِيهِ بِمُعْتَبٍ [۲]
اي کسي که بر شتر نيرومند به سوي مدينه رهسپاري، شتران تندرو که بيابانهاي دور و دراز با آنها پيموده مي شود.
اگر خداوند هدايتت کرد و جعفر بن محمد عليهما السلام را ملاقات کردي، به وليّ خدا و زاده امام پاکت چنين عرض کن:
اي امين خدا، و فرزند امين خدا! من به درگاه خداوند رحمان توبه کردم و به سوي تو روي آوردم.
از آن عقيدهاي که در آن بودم و بر آن پافشاري مي کردم، و با مخالفين آن سر جنگ داشتم و در راه آن عقيده، مبارزه مي نمودم.
عقيده من در باره محمد فرزند خوله [حنفيه] از روي دشمني و عناد با خاندان پاک پيغمبر صلي الله عليه و آله نبود.
ولي از گفته وصيّ محمد صلي الله عليه و آله براي ما چنين نقل شده بود، و نقل کنندگان هم دروغگو نبودند.
که وليّ خدا غايب و پنهان مي شود، چندين سال همچون افراد ترسان و منتظر.
و دارايي و اموال آن امام غايب در زمان حياتش تقسيم مي شود، مانند کسي که مرده و زير خاک دفن شده باشد.
او مدتي در اين حال (غيبت) به سر ميبرد و به ناگاه ظهور مي کند، مانند ستاره درخشاني که از افق سر برآرد.
به نصرت و ياري خداوند از خانه پروردگارش حرکت مي کند، با عظمت و جلال و وسائل آماده.
بر دشمنانش حمله مي کند با پرچم پيروزي و همچون دلاور خشمناکي بر آنها مي تازد.
چون براي ما روايت شد که فرزند خوله [= محمد بن الحنفيه] غايب است، ما اين عقيده را بر او تطبيق نموديم، و تکذيب نکرديم.
و چنين پنداشتيم که او مهدي و قائم بر حقي است که به برکت عدالتش هر قحطيزدهاي به خوشي زندگي مي نمايد.
اکنون اگر بگويي که او آن قائم نيست، البته سخنت درست است، و به آنچه امر فرمايي حتم است و تعصّبي در کار نيست.
خدا را شاهد مي گيرم که قول تو حجت است بر تمام بندگان، از فرمانبردار و معصيت کار.
آن امام و وليّ امر و قائمي که جانم در اشتياق او در طرب است.
به ناچار غيبتي خواهد داشت که آن دوران را سپري کند. درود خداوند بر چنان غائبي باد.
مدتي در پس پرده غيبت باقي ميماند و سپس در وقت خودش ظهور مي کند، آنگاه بر همه اهل شرق و غرب حکمراني مي نمايد.
با اين عقيده براي خدا در نهان و آشکار دينداري کنم، و هر قدر در اين باره سرزنش شوم اعتنايي ندارم.
و در بحار، از مناقب، از داوود رقّي آمده است که گفت: به سيد حميري خبر رسيد که نزد امام صادق عليه السلام ياد شده و آن حضرت فرموده اند: سيّد کافر است، به خدمت آن حضرت رفت و عرض کرد: اي آقاي من! با شدّت محبتي که به شما دارم و دشمني اي که با دشمنان شما مي کنم باز هم کافرم؟ فرمود: چه فايده که تو به حجّت دهر و زمان، کفر مي ورزي، سپس دست او را گرفت و به اتاقي برد که در آن قبري بود. پس آن حضرت دو رکعت نماز خواند، سپس دستش را به قبر زد، قبر قطعه قطعه شد و مردي از آن بيرون آمد، در حالي که خاکها را از سر و ريش خود مي تکاند. امام صادق عليه السلام به او فرمود: تو که هستي؟ گفت: من محمد بن علي مسمّي به ابن الحنفيه هستم. سپس فرمود: من کيستم؟ گفت: جعفر بن محمد، حجّت دهر و زمان. سيّد حميري از خدمت آن حضرت بيرون آمد در حالي که اين اشعار را بر لب داشت:
«تجعفرت باسم اللَّه فيمن تجعفرا». [۳]
و نيز از عباد بن صهيب روايت است که گفت: در محضر جعفر بن محمد صادق عليه السلام بودم که خبر مرگ حميري را به حضرت دادند، براي او دعا کرد و طلب رحمت نمود. شخصي به آن حضرت عرضه داشت: يابن رسول اللَّه! با اينکه او شراب ميخورد و معتقد به رجعت بود؟ فرمود: پدرم از جدم مرا حديث گفت که دوستان آل محمد عليهم السلام نميميرند مگر اينکه توبه کنند. و او توبه کرد در اين حال جانماز خود را برداشت و از زير آن نوشته اي از سيّد بيرون آورد که در آن توبه و درخواست دعا کرده بود. [۴]
(رک: مکیال المکارم؛ محمدتقی موسوی اصفهانی؛ مترجم: مهدی حائری قزوینی)
——————————————————————————–
[۱] کمال الدين ۳۴:۱؛ ديوان السيد الحميري: ۲۰۳، با اندکي تفاوت.
[۲] کمال الدين ۳۵ – ۳۴:۱؛ ديوان السيد الحميري: ۱۱۷ – ۱۱۴.
[۳] بحار الانوار ۳۲۰:۴۷.
[۴] بحار الانوار ۳۲۰:۴۷.
آخرین دیدگاهها