بو جعفر محمّد بن محمّد بن حسن، معروف به محقّق طوسى، خواجه طوسى و نصير الدين از بزرگترين دانشمندان شيعه در قرن هفتم در شهر طوس به دنيا آمد.
رياضيات و حكمت را در محضر دايى دانشمند خود، نور الدين على بن محمّد شيعى و كمال الدّين محمّد حاسب، رجال و درايه و حديث را هم نزد نصير الدّين عبد اللَّه بن حمزه فرا گرفت. سپس به نيشابور رفت و از محضر و درس استادان و بزرگان آن ديار بهرههاى علمى فراوان برد و براى ادامه تحصيل از آنجا به قم، اصفهان و عراق سفر كرد و در دانشهاى آن روزگار از جمله رياضيات، نجوم، فلسفه، كلام، منطق، … استاد و سرآمد شد و استاد البشر نام يافت.
در زمان يورش مغول به ايران، از عراق به ايران بازگشت ولى در اثر ناسازگارى و ناهمگونى اعتقاد خواجه با فرقه اسماعيليان مدّت ۲۶ سال در قلعههاى “الموت” و “قهستان” بسر برد. در اين دوران با آن شرايط سخت، چندين كتاب و رساله نوشت كه از جمله شرح الاشارات ابن سينا، تحرير اقليدس، تولّى و تبرّى و اخلاق ناصرى مىباشد.
پس از فرو ريختن و تصرّف قلعههاى اسماعيليان توسّط هلاكو خان و آزادى خواجه طوسى، به مقام وزارت او منصوب شد. خواجه از آن پس هميشه در سفر و حضر همراه هلاكو خان بود. تأسيس رصد خانه مراغه و كتابخانه آن در سال ۶۵۶ ق. از اقدامات اوست. اين رصد خانه در مدّت ۱۲ سال با بنايى به طول ۳۵۶ و عرض ۱۳۶ متر در شهر مراغه احداث شد كه ساليانى دراز مورد استفاده ستاره شناسان بود.
علّامه حلّى، ابن ميثم بحرانى، قطب الدّين شيرازى و سيّد ركن الدّين استرآبادى از تربيت شدگان او هستند. گفتهاند علامه حلى در برخى علوم از خواجه استفاده كرد و خودش استاد فقه خواجه بود. ديگر آثار خواجه عبارتند از: تجريد الاعتقاد در علم كلام، التذكرة النصيريّه فى علم الهيئة در علم هيئت، جواهر الفرائض در فقه و اساس الاقتباس در منطق. خواجه طوسى در ۱۸ ذيقعده ۶۷۳ از دنيا رفت و در زير پاى امام موسى بن جعفر و امام جواد دفن شد.
وى بحثهاى فراوانى با علماى اهل سنّت در موضوع امامت داشت و همواره در مناظره پيروز بود.
خواجه نصير يك بار با لباس مبدّل در مجلس درس ملا قطب الدّين شيرازى كه مردى دانشمند بود، شركت كرد. در تمام مدّت درس هيچ سخنى نگفت. كلاس درس كه پايان يافت به منزل بازگشت. يكى از شاگردان كه كنار خواجه نشسته بود، حضور خواجه را به قطب الدّين خبر داد. ملا قطب الدّين با پيش بينى اين كه فردا هم خواجه به مجلس درس او خواهد آمد، تصميم گرفت در موضوعى گفتگو كند كه خواجه بهره و اطّلاع از آن نداشته باشد. شاگردان گفتند وى در تمام دانشها تأليفاتى دارد جز در پزشكى كه نشنيدهايم كتابى در اين موضوع نوشته باشد. از اين رو ملا قطب الدّين از شاگردان خواست كه روز بعد كتاب قانون ابو على سينا را با خود بياورند تا در موضوع نبض بحث و گفتگو شود.
روز بعد، مجلس درس برقرار شد و همان گونه كه حدس زده بود، خواجه طوسى در آن جلسه حضور يافت. ملّا قطب الدّين به تدريس نبض پرداخت و ضمناً اشكال و ايراد بسيارى هم بر بوعلى سينا وارد ساخت و مطالبى از يافتههاى خود را هم بيان كرد. سپس از شاگردى كه كنار خواجه نشسته بود، پرسيد: «آيا درس را فهميدى؟»
گفت: درس را بازگو كن.
شاگرد مقدارى از درس را توضيح داد و سپس به لكنت افتاد و از ادامه باز ماند.
خواجه گفت: اجازه مىدهيد من درس را تكرار كنم.
استاد گفت: شما هم فهميدهايد؟
خواجه طوسى گفت: آرى.
استاد گفت: تقرير كن!
خواجه به همان ترتيب ابتدا درس را توضيح داد بعد اشتباهات استاد را همراه دليل و برهان بيان كرد و بالاخره مطالب درست و حقيقى موضوع درس را ارائه نمود. به اين جا كه رسيد ملّا قطب الدين از جاى خود برخواست، دست خواجه نصير الدين را با كمال احترام گرفت و جاى خود نشاند و خود زانوى شاگردى به زمين زد. پس از اين خواجه موضوع امامت را طرح كرد و ملا قطب الدين در اين بحث مغلوب شد و مذهب اثنى عشرى را پذيرفت. ملا قطب الدين چندين نوبت تغيير عقيده داد و هر بار با دليل و برهان مستحكم و قوى خواجه و شاگردانش مجدّداً به مذهب شيعه گرويد و سرانجام يكى از شاگردان دايمى و نزديك خواجه نصر الدّين طوسى شد.
از خواجه پرسيدند: چه دليلى بر خلافت بلا فصل حضرت على داريد؟
فرمود: شيعيان و اهل سنّت اتّفاق دارند كه رسول خدا در باره حضرت على فرمودهاند: او كشتى نجات است هر كس خود را به آن كشتى برساند نجات يابد و هر كه از آن تخلّف و دورى كند غرق مىشود. بعد از رحلت رسول اكرم بر اثر اختلافها، مذهبهاى مختلف و گوناگونى در دين پيدا شد. از اين رو ما به پيروى و عمل به اين حديث شريف، خود را از درياى گمراهى و نفاق رهانيديم و به كشتى نجات حضرت على سوار شديم به دستور و فرمان پيامبر مكّرم عمل كرديم.
از خواجه نصير الدين طوسى پرسيدند: چگونه فخر رازى با آن همه فهم و ادراك سنّى مذهب شد؟
فرمود: فخر رازى سنّى نشد، بلكه يك سنّى امام فخر رازى شد.
يعنى چنين نبود كه فخر رازى ابتدا تحصيل فهم و دانش كرده باشد سپس از ميان مذهبها، تسنّن را برگزيد، بلكه او در آغاز همانند پدر و نياكانش از پيروان اهل سنّت بود و از مذهب آنان پيروى و تبعيّت كرد سپس صاحب فهم و درك شد ولى تعصّب جاهلانه مانع از پذيرش مذهب شيعه گرديد.
از عوامل مهمی که در ترویج تشیع موثر بود انقراض سلسله ی عبّاسیان می باشد. فروپاشی این حکومت پشتیبان بزرگ و حامی قدرتمند تسنّن را از جامعه سنّی سلب کرد و همین موضوع به آزادی عمل بیشتر علمای شیعی منجر گشت و حضور آن ها برای ترویج مکتب اهل بیت در کشورهای آزاد شده از سلطه ی عباسیان از جمله ایران و عراق را ممکن ساخت.
خواجه نصیر الدین طوسی در دوران زمامداری هلاکو خان نقش واسط میان شیعیان و سلطان ایلخان را بر عهده گرفت. وی اوّلین زمینه ساز برقراری روابط نیکو میان شیعیان و ایلخانان مغول بود و عامل موثّری در نفوذ فرهنگ اهل بیت در میان مغولان به شمار می آید. خواجه نصیر الدین – که چندی اسیر اسماعیلیان بود و از طرف آنان نزد هلاکو فرستاده شد – رفته رفته در حاکم ایلخانی نفوذ زیادی یافت و توانست میان او و شیعیان روابط حسنه برقرار کند. وجود این ارتباط دوستانه موجب شد شهر حلّه واقع در بین النهرین – که اغلب ساکنان آن شیعه بودند – در سال ۶۵۸ ق. بدون خونریزی خود را تسلیم هولاکو گرداند.
خواجه نصير الدين طوسى به وزارت هلاكو خان مغول انتخاب شد و مورد توجّه و احترام بسيار قرار گرفت. به همين جهت مورد حسادت بسيارى از علما و دانشمندان اهل سنّت آن زمان شد. آنان توطئه و نيرنگى دست زدند. از جمله وقتى مادر هلاكو در گذشت، چند تن از علماى بزرگ اهل تسنّن نزد هلاكو خان رفتند و گفتند: «وقتى مرده را در قبر مىگذارند، دو فرشته نكير و منكر به سراغ او مىآيند و از اعتقاد و كارهاى او در دنيا مىپرسند و چون مادر شما از عوام بود و دانش چندانى نداشت، نمىتواند پاسخ صحيح به دو فرشته بدهد. بهتر است كه خواجه نصير الدين را همراه مادرت دفن كنى تا او پاسخگوى پرسشهاى نكير و منكر شود.
خواجه كه از نيرنگ علماى سنّى خبر دار شد نزد هلاكو خان رفت و گفت: سؤال دو فرشته نكير و منكر در قبر همگانى است و شامل پادشاهان هم مىشود. بنابراين مرا براى خودت نگهدار و فلانى (يك عالم سنّى) را در قبر نزد مادرت بگذار تا جواب آن دو فرشته بدهد.
هلاكوخان دستور داد آن عالم سنّى را با مادرش در قبر گذاشتند و خاك مذّلت بر سرش ريختند و زنده به گورش كردند.(۱)
خواجه در آخرين سفرش به بغداد بيمار شد و به بستر مرگ افتاد. از اين رو براى انجام مراسم خاكسپارى به تنى چند از فضلا و بزرگان از مؤمنين وصيّت كرد. يكى از حاضران گفت: بهتر است او را در حرم مطهّر حضرت على به خاك بسپاريم. خواجه در همان حال بى هوشى و احتضار گفت: مرا شرم مىآيد كه از جوار فائض الانوار حضرت امام همام موسى بن جعفر الكاظم بميرم و از آستان او به جاى ديگر هر چند افضل و برتر باشد، منتقل و دفن شوم.
از اين رو پيكر پاكش را در آستانه و عتبه حرم موسى بن جعفر به خاك سپردند و بر لوح مزارش چنين نقش كردند: «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْه بِالوَصِيدِ» (۲)
در كتاب جامع التواريخ آمده است: آن گاه كه خواستند وصيّت خواجه نصير الدين طوسى را عمل نمايند و در جوار مطّهر حضرت امام موسى بن جعفر قبرى براى او حفر كنند، يك باره سردابى آماده و كاشى كارى شده نمايان شد كه مشخصّ شد ناصر باللَّه خليفه عباسى براى خود آماده كرده بود. جالب اين بود كه بناى سردابه مذكور روز شنبه ۱۵ جمادى الاولى سال ۵۹۷ به پايان رسيده بود يعنى همان روزى كه خواجه متولّد شده است.(۳)
————————————————————–
۱- تاریخ مغول ، ص ۲۴۵
۲- سوره کهف(۱۸):۱۸
۳- محمّد على دخيّل، عالمان نجف، صص ۱۹۶ – ۲۰۳.
آخرین دیدگاهها