شباهت حضرت مهدی به حزقیل علیهما السلام
۱- خداوند برای حزقیل علیه السلام مردگانی را زنده کرد؛ چنان که در روضه کافی از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام در باره ی آیه:  أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ‏ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُم‏ (بقره ۲: ۲۴۳)

(آيا از [حال‏] كسانى كه از بيم مرگ از خانه‏هاى خود خارج شدند، و هزاران تن بودند، خبر نيافتى؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپاريد» آنگاه آنان را زنده ساخت.) فرمودند: «اینان مردم یکى از شهرهاى شام بودند و تعدادشان هفتاد هزار نفر بود هر چند یک بار طاعون به سراغشان مى آمد و پس هرگاه احساس می کردند طاعون آمده است توانگران که نیرویى داشتند از شهر خارج مى شدند و مستمندان به دلیل ناتوانى و فقر در شهر مى ماندند و به همین سبب بیشتر آن ها مى مردند و آن ها که خارج شده بودند، کمتر به مرگ مبتلا مى شدند. تا این که تصمیم گرفتند هرگاه طاعون آمد، همگى یک باره از شهر خارج شوند. پس این بار طاعون آمد، همگى از شهر بیرون رفتند و از ترس مرگ فرار کردند. مدّتى در شهرها گردش نمودند تا به شهر ویرانى رسیدند که طاعون مردم آن شهر ار نابود کرده بود. آن ها در آن شهر ساکن شدند، امّا وقتى بارهاى خود را باز کردند دستور مرگ آن ها از جانب خداى تعالى صادر شد و همه شان با هم مردند و بدن هایشان پوسید و استخوان هایشان آشکار گردید. رهگذرانى که از آن جا عبور مى کردند، کم کم استخوان هاى آن ها را در جایى جمع کردند و پیغمبرى از پیغمبران بنى اسرائیل که نامش حزقیل بود بر آن ها گذشت و چون نگاهش به آن استخوان ها افتاد گریست و به درگاه خداى تعالى رو کرد و گفت: اگر اراده فرمایى، هم اکنون این ها را زنده مى کنى، چنان که آن ها را میراندى تا شهرهایت را آباد کنند و از بندگانت فرزند آرند و با بندگان دیگرت به پرستش تو مشغول شوند. خداى تعالى بدو وحى فرمود: آیا دوست دارى که آن ها زنده شوند؟ حزقیل عرض کرد: آرى پروردگارا آن ها را زنده کن. خداوند کلماتى را به حزقیل تعلیم فرمود تا آن ها را بخواند . هنگامى که حزقیل آن کلمات را بر زبان جارى کرد، دید که استخوان ها به یک دیگر متصل شده و همگى زنده شدند و به تسبیح، تکبیر و تهلیل خداوند مشغول گشتند. حزقیل که آن منظره را دید گفت: گواهى مى دهم که خداوند بر همه چیز تواناست.» امام صادق علیه السلام فرمود: آن کلمات اسم اعظم بود. (روضه کافی ۸: ۱۹۸)
قائم علیه السلام نیز خداوند متعال برای او مردگانی از مومنین و منافقین و مافرین را زنده خواهد کرد. در این زمینه روایات متواتری رسیده است که از آن جمله حدیثی است که در روضه کافی از ابوبصیر روایت شده است که گفت: «به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: این که خداوند  تبارک و تعالی می فرماید: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى‏ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (سوره نحل ۱۶: ۳۸)  (و با سخت‏ترين سوگندهايشان بخدا سوگند ياد كردند كه خدا كسى را كه مى‏ميرد بر نخواهد انگيخت. آرى، [انجام‏] اين وعده بر او حق است، ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند.) منظور چیست؟ فرمود: ای ابوبصیر! در این باره چه می گویند؟ عرض کردم: مشرکین می پندارند و قسم می خورند که خداوند برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله مردگان را زنده نمی کند. حضرت فرمود: مرگ باد بر کسی که چنین سخنی می گوید! از آن ها بپرس که آیا مشرکین به الله قسم می خوردند یا به لات و عزّی؟ ابوبصیر گوید: گفتم: فدایت شوم پس برایم بیان فرما. فرمود: ای ابوبصیر هنگامی که قائم ما بپاخیزد خداوند گروهی از شیعیان ما را برای او برانگیزد و زنده کند که گیره های شمشیرشان بر روی شانه هایشان است . چون این خبر به قومی از شیعیان ما که نمرده باشند برسد به یکدیگر گویند: فلان و فلان و فلان از قبرهایشان برانگیخته شدند و آن ها با قائم علیه السلام هستند. این سخن به گوش گروهی از دشمنان ما برسد می گویند: نه والله این ها که شما می گویید زنده نشده و زنده نخواهند شد تا روز قیامت پس خداوند گفتار آن ها را حکاریت کرده فرمود: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ. (روضه کافی ۸: ۱۹۸)
و نیز از حسن بن شاذان واسطی روایت شده است که گفت: به حضرت اباالحسن الرضا علیه السلام نامه ای نوشتم که در آن از جفای اهالی واسط گلایه کردم چون در این شهر گروهی از عثمانی ها بودند که مرا اذیّت می کردند. جواب به خطّ آن حضرت علیه السلام چنین آمد: خداوند تبارک و تعالی از دوستان ما پیمان گرفته بر صبر کردن در دولت باطل. پس به حکم پروردگار صبر کن! که هرگاه خلق بپا خیزند خواهند گفت: ای وای بر ما چه کسی ما را از آرامگاهمان برانگیخت. این است آنچه خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان راست گفتند. (روضه کافی ۸: ۲۴۷) یعنی در دولت حق آن آزار کنندگان شیعیان برانگیخته می شوند و تاوان کارهای زشت خود را در دنیا خواهند دید.
سرگذشت:
حزقیل یا حزقیال (عبری:יחזקאל) به معنی خداوند نیرومندی می بخشد) (به کسر و نیز فتح حاء و سکون زاء و کسر قاف و یاء الفى و لام آخر) کلمه مرکب است از “حزق” و از “ایل” و به معنى قوت الله می باشد. حزقیال از خانواده صادوق و از پیامبران بنی اسرائیل بود. در سال ۶۲۷ قبل از میلاد ولادت یافت. او پسر “بوزى” بود که در یهودیّه متولّد گردید و هم در آنجا ایّام طفولیت خود را بسر برد. حزقیال ازدواج کرد و در “تل ابیب” در نزدیکی “نیپور بابل” و در منزل شخصی خودش زندگی می کرد، و مشایخ یهود با او مشورت می کردند. زن حزقیال به طور ناگهانی مرد ولی خدا حزقیال را از عزاداری منع کرد. او به سال ۵۹۲ قبل از میلاد، به پیغمبری بنی اسرائیل رسید، و بیست و دو سال بنی اسرائیل را از بت پرستی بازداشت و به سوی خدا دعوت کرد. در ابتدا بنی اسرائیل تحت تأثیر او قرار نمی گرفتند. تا این که سرانجام با شکسته شدن بت ها به خدای یگانه روی آوردند. او “ابیهود” (عبری:אבא של יהודים به معنی پدر یهود)، “پسر انسان” (عبری:ילד של איש) و “تسلی دهنده اسرائیل” (عبری:עמת) نامیده شده است. در زمان حمله بابلی ها، حزقیال در بابل سکونت داشت و بعد از محاصره اورشلیم در سال هشتم پادشاهی “نبوکدنصّر”، در سال ۵۹۸ قبل از مسیح، بختنصّر آن حضرت را اسیر کرد و با “یهویاکین” شهریار یهودا و اسرای بنى اسرائیل در اراضى کلدانیان در کنار نهر خابور مسکن داد. تخمینا بیست و دو سال یعنی از سال ۵۹۵ الی ۵۷۳ ق. م. تا چهارده سال بعد از آخرین اسیری در اورشلیم نبوت مینمود و از بعضی علامات و اشارات معلوم میشود که خانه ای مختص به خودش داشت. (حزقیال ۸:۱)
او پیامبری بود که داوری بر هفت قوم آمون، موآب، فلسطین، صور، صیدون و مصر را اعلام کرد. گویند که حضرت از دوستان خالص و صمیمى ارمیاى نبى بوده است.
خداوند در سوره بقره می فرماید: «أ لم تر إلى الّذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثمّ أحیاهم إن الله لذو فضل على النّاس و لکنّ أکثر الناس لا یشکرون» ترجمه: آیا نشنیدى داستان آن مردمى را که از بیم مرگ از دیار خود بیرون شدند و هزاران نفر بودند و خداوند به ایشان گفت: بمیرید، آن گاه زنده شان کرد. به راستى که خدا درباره مردم کریم است، ولى بیشتر آن ها نمى دانند (بقره آیه ۲۴۳). در شان نزول این آیه آمده: در یکى از شهرهاى” شام” بیمارى طاعون راه یافت و با سرعتى عجیب و سرسام آور مردم یکى پس از دیگرى از دنیا مى رفتند در این میان عده بسیارى به این امید که شاید از چنگال مرگ رهایى یابند آن محیط و دیار را ترک گفتند از آنجا که آنها پس از فرار از محیط خود و رهایى از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالى نموده و با نادیده گرفتن اراده الاهى و چشم دوختن به عوامل طبیعى دچار غرور شدند پروردگار، آنها را نیز در همان بیابان به همان بیمارى نابود ساخت.
نیز مجلسی گوید: در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: چون پادشاه قبط به قصد خراب کردن بیت المقدس لشکر کشید و بیت المقدس را محاصره کرد، مردم به نزد حزقیل جمع شدند و براى دفع این داعیه و رفع این بلیه به آن حضرت استغاثه کردند، حزقیل گفت: شاید امشب با پروردگار خود در این باب مناجات کنم. پس چون شب شد براى رفع این بلیّه به درگاه قاضى الحاجات التجاء کرد، حق تعالى وحى فرمود: من کفایت شر ایشان مى کنم. پس امر فرمود حق تعالى ملکى که موکّل بود بر هوا که نفس هاى ایشان را بگیر؛ پس همه به یک مرتبه مردند. چون صبح شد حزقیل قوم خود را خبر داد که خدا ایشان را هلاک کرد، چون بنى اسرائیل از شهر بیرون رفتند دیدند که ایشان همه مرده اند، پس عجبى در نفس حزقیل بهم رسید و در خاطر گذرانید که: چه فرق است میان من و سلیمان علیه السلام؟ به این سبب قرحه اى در کبد آن حضرت بهم رسید براى تنبیه او و بسیار او را آزار کرد، پس خشوع و تذلّل نمود به درگاه حق تعالى و بر روى خاکستر نشست و استغاثه کرد براى دفع آن مرض، پس حق تعالى به او وحى فرمود: شیر درخت انجیر را بگیر و به سینه خود بمال، چون چنین کرد آن مرض برطرف شد.  (حیاة القلوب ۱ : ۳۰۵)
مجلسی در ادامه این حدیث گوید: از این حدیث و حدیث سابق بر این چنان ظاهر مى شود که حزقیل بعد از حضرت سلیمان علیه السلام بوده است برخلاف آنچه مشهور است میان مفسران که نزدیک به زمان حضرت موسى علیه السلام بوده و خلیفه سوم آن حضرت بوده است. (حیاة القلوب ۱ : ۳۰۵ و ۳۰۶)
مجلسی گوید: به سند حسن از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حق تعالى وحى نمود حزقیل پیغمبر که خبر ده فلان پادشاه را که: من تو را در فلان روز مى میرانم، پس حزقیل به نزد آن پادشاه رفت و رسالت حق تعالى را به او رسانید، پس پادشاه دعا کرد بر روى تخت و تضرع و تذلل به درگاه خدا نمود تا از تخت خود به زیر افتاد، عرض کرد: پروردگارا! آنقدر مرگ مرا پس ‍ انداز که فرزند من بزرگ شود و او را جانشین خود گردانم. حق تعالى وحى فرمود بسوى حزقیل که: برو به نزد پادشاه بگو که عمرش را پانزده سال زیاد کردم. حزقیل گفت: خداوندا! هرگز قوم من از من دروغ نشنیده اند، چون این را بگویم بر دروغ حمل خواهند کرد. حق تعالى به او وحى کرد که: تو بنده منى و آنچه مى گویم باید بشنوى، برو و تبلیغ رسالت من به او بکن.
از بعضى روایات استفاده مى شود که اصل آمدن بیمارى مزبور در این سرزمین به عنوان مجازات بود، زیرا پیشوا و رهبر آنان از آنان خواست که خود را براى مبارزه آماده کنند و از شهر خارج گردند آنها به بهانه اینکه در محیط جنگ مرض طاعون است از رفتن به میدان جنگ خوددارى کردند پروردگار آنها را به همان چیزى که از آن هراس داشتند و بهانه فرار قرار داده بودند مبتلا ساخت و بیمارى طاعون در آنها شایع شد آنها خانه هاى خود را خالى کرده و براى نجات از طاعون فرار کردند و در بیابان همگى از بین رفتند مدتها از این جریان گذشت و حزقیل که یکى از پیامبران بنى اسرائیل بود از آنجا عبور نمود و از خدا خواست که آنها را زنده کند خداوند دعاى او را اجابت نمود و آنها به زندگى بازگشتند. ”حزقیل” طبق بعضى از روایات سومین پیشواى بنى اسرائیل بعد از موسى علیه السلام بود. بسیارى از مفسّران در تفسیر این آیه گفته اند این آیه راجع به قوم حزقیل است و اشاره به داستان آن هاست و سرگذشت آن ها را با مقدارى اختلاف ذکر کرده اند. و طبق حدیثى که کلینى در روضه کافى در تفسیر همین آیه از امام باقر علیه السلام روایت کرده، داستانشان این گونه بوده است: «اینان مردم یکى از شهرهاى شام بودند و تعدادشان هفتاد هزار نفر بود که هر چند یک بار طاعون به سراغشان مى آمد و توانگران که نیرویى داشتند به مجرّد این که احساس مى کردند طاعون آمده از شهر خارج مى شدند و مستمندان به دلیل ناتوانى و فقر در شهر مى ماندند و به همین سبب بیشتر آن ها مى مردند و آن ها که خارج شده بودند، کمتر به مرگ مبتلا مى شدند. تا این که تصمیم گرفتند هرگاه طاعون آمد، همگى یک باره از شهر خارج شوند. پس این بار طاعون آمد، همگى از شهر بیرون رفتند و از ترس مرگ فرار کردند. مدّتى در شهرها گردش نمودند تا به شهر ویرانى رسیدند که طاعون مردم آن شهر ار نابود کرده بود. آن ها در آن شهر ساکن شدند، امّا وقتى بارهاى خود را باز کردند دستور مرگ آن ها از جانب خداى تعالى صادر شد و همه شان با هم مردند و بدن هایشان پوسید و استخوان هایشان آشکار گردید. رهگذرانى که از آن جا عبور مى کردند، کم کم استخوان هاى آن ها را در جایى جمع کردند و پیغمبرى از پیغمبران بنى اسرائیل که نامش حزقیل بود بر آن ها گذشت و چون نگاهش به آن استخوان ها افتاد گریست و به درگاه خداى تعالى رو کرد و گفت: اگر اراده فرمایى، هم اکنون این ها را زنده مى کنى، چنان که آن ها را میراندى تا شهرهایت را آباد کنند و از بندگانت فرزند آرند و با بندگان دیگرت به پرستش تو مشغول شوند. خداى تعالى بدو وحى فرمود: آیا دوست دارى که آن ها زنده شوند؟ حزقیل عرض کرد: آرى پروردگارا آن ها را زنده کن. خداوند کلماتى را به حزقیل تعلیم فرمود تا آن ها را بخواند . هنگامى که حزقیل آن کلمات را بر زبان جارى کرد، دید که استخوان ها به یک دیگر متصل شده و همگى زنده شدند و به تسبیح، تکبیر و تهلیل خداوند مشغول گشتند. حزقیل که آن منظره را دید گفت: گواهى مى دهم که خداوند بر همه چیز تواناست.»
امام صادق علیه السلام فرمود: آن کلمات اسم اعظم بود. (روضه کافی ۸: ۱۹۸)
مجلسی در حیاة القلوب گوید: به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: این جماعت در روز نوروز زنده شدند و خدا وحى فرستاد به سوى آن پیغمبرى که براى ایشان دعا کرد که: آب بریز بر استخوانهاى ایشان، چون بر ایشان آب ریخت زنده شدند و ایشان سى هزار کس بودند، به این سبب در میان عجم شایع شده است که در روز نوروز بر یکدیگر آب مى پاشند و سببش را نمى دانند. (حیاة القلوب ۱ : ۳۰۴ و ۳۰۵)
نیز گوید: در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: در ضمن حجّت ها که بر یکى از زنادقه تمام کرد و او را به اسلام درآورد این حدیث بود و فرمود که: جماعتى از وطن هاى خود بیرون آمدند و از طاعون گریختند و عدد ایشان را احصا نمى توانست کرد از بسیارى ایشان، پس خدا ایشان را هلاک کرد و آنقدر ماندند که استخوانهاى ایشان پوسید و بندهاى بدن ایشان گسیخته شد و خاک شدند. پس خدا در وقتى که خواست قدرت خود را بر خلق ظاهر گرداند، پیغمبرى را برانگیخت که او را حزقیل مى گفتند، پس دعا کرد و ایشان را ندا کرد، پس ‍ بدن هاى ایشان جمع شد و روح هاى ایشان به بدن ها برگشت و به هیئت روزى که مرده بودند زنده شدند و یک کس از ایشان کم نیامد، بعد از آن مدّت بسیار زندگانى کردند. (حیاة القلوب ۱ : ۳۰۵)
نیز گوید: در داستان احتجاج حضرت رضا علیه السلام منقول است که در حضور مأمون با جاثلیق (رئیس مذهب نصارى) در ابطال گمان خدایی حضرت عیسی نزد نصاری فرمود: حزقیل پیغمبر نیز همان کارى را که عیسى بن مریم علیه السلام کرد انجام داد، زیرا سى و پنج هزار مرد را پس از آن که شصت سال از مرگشان گذشته بود زنده کرد.  (حیاة القلوب ۱ : ۳۰۵)
در لغت نامه دهخدا آمده است: از چگونگی زمان مرگ او هیچ اطلاعی نداریم جز اینکه برحسب تقلید مقتول و در مقبره ای که در حوالی بغداد است مدفون میباشد. حسن بصری گوید: ذوالکفل که در قرآن آمده است. هم اوست و مدفن او میان حله و کوفه است و او معاصر اسارت بنی اسرائیل به بابل بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی).
و در تاریخ طبری مسطور است که ایوب در اواخر عمر از جمله اولاد خود حزقیل را وصی ساخت و حزقیل به مرتبه نبوت رسید و ذوالکفل لقب یافت. (حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۷۸). زمره ای گمان برده اند که ذوالکفل لقب الیسع بوده و فرقه ای را عقیده آنکه حزقیل را ذوالکفل می خوانده اند. (حبیب السیر چ خیام ج ۱ ص ۱۱۰). پدر او [حزقیل] به روایت متون الاخبار «بورا» نام داشت و مستوفی گوید: نسب حزقیل به لاوی بن یعقوب می پیوست. و چون مادرش پیر بود او را ابن العجوز گویند. (حبیب السیر چ خیام ۱: ۱۰۶).
کتاب نبوتی حزقیال شعرگونه است، و در آن وزن و آهنگ وجود دارد. این کتاب شامل چهار رویا و پنج پیغام اصلی کتاب به شکل مثل ارائه شده است. کتاب نبوت آن جناب بدو قسم منقسم گشته: یکى به خرابى اورشلیم از دست بختنصّر منتهى میگردد و دیگرى از آن انتها شروع میکند- وى بیش از صد بار به لقب «پسر آدم» ملقب گشته در حالتى که هیچ یک از پیغمبران بدین لقب ملقب نگردیده اند جز دانیال که یکدفعه پسر آدم خوانده شده است و خود شاهد معزز و مکرم بودن اوست. و کتاب نبوت آن حضرت بطور نیکو و طرز پسندیده تاریخى ترتیب یافته و شامل رؤیاهاى مختلفه و رموز متعدده و امثال و تشبیهات و اشارات و نبوات است.
زمان فوت و محل دفن حزقیل:
از چگونگى زمان موت او به هیچ وجه اطلاعى نداریم جز اینکه بر حسب نقل حزقیال در روستای کفل در بین النهرین (حوالی بغداد) مدفون شد. یهودیان و مسلمانان عراق قبر او را زیارت می کنند.
ابن اثیر و طبرى گفته اند که حزقیل را ابن العجوز گویند، زیرا مادرش پیرزنى عقیم بود که صاحب فرزندى نمى شد تا عافبت در سن پیرى از خدا فرزندى درخواست کرد و خداوند حزقیل را به او داد. طبرسى از حسن نقل کرده که همان ذوالکفل است و علت موسوم شدنش به این نام آن بود که هفتاد پیغمبر را از قتل نجات داد و به آن ها گفت: شما با آسایش خاطر بروید، زیرا اگر من یک نفر کشته شوم، بهتر از آن است که همه  ی شما کشته شوید. چون یهودیان به نزد حزقیل آمدند و در مورد هفتاد پیغمبر از او سوال کردند، به آن ها گفت: از آن جا رفتند و من نمى دانم کجا هستند. خداى تعالى ذوالکفل را نیز از شرّ آن ها حفظ فرمود.

مقبره حضرت حزقیل در کفل عراق


مقبره منسوب به حضرت حزقیل در ذزفول مردم آنجا ایشان را جدّ دانیال نبی می شناسند


کلید واژه ها: مهدی موعود، صاحب الزمان، حزقیل نبی

از ویژگی های مشترک حضرت حزقیل نبی با مهدی موعود زنده کردن مردگان پس مرگ ایشان است.