شيخيّه پيروان شيخ احمد احسائى‏ (۱۱۶۶ – ۱۲۴۱ ق.) هستند كه سه دسته شده‏ اند
شيخيّه كرمان پیروان حاج كريم خانی ‏هايند.
شيخيّه تبريز پيروان حاج ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى هستند.
شيخيّه بصره و احقاقی های کویت پيروان میرزا حسن گوهر می ‏باشند.
شيخ احمد احسائى رییس شیخیان در هوای خشک حجاز داروهای حاد و کندر می خورد و ریاضت می کشد، لذا مغز او خشک شد و سخنانی بیهود و خالی از واقعیّت گفت . او در رساله رَشْتيّه ‏اش سخنى گفته است كه مبدأ بابيگرى، از يك جهت، همين مطلب شد. در رساله رَشْتيّه صفحه ۱۰۳ – كه جزء رسالات جوامع الكلم است – می نگارد: إنَّ سَيِّدَنَا الْمَهْدِىَّ لَمَّا خافَ مِنْ أعْدائِهِ فَرَّ إلى‏ عالَمِ الْهُورِ الْقَلْيا و يَظْهَرُ في جَسَدِ مَنْ يَشاءُ.

آقاي ما مهدى چون از دشمنانش ترسيد، به عالم هور قليا گریخت، و در جسد هر كه بخواهد ظاهر می ‏شود. يعنى حضرت مهدى در اين عالم نيست و هر وقت در جسد هر كه دلش خواست، ظاهر می ‏شود. بعد سيّد علی ‏محمّد شيرازى آمد و گفت: من همان مهدى هستم! مهدى در من ظاهر شده ‏است. شيخ احمد راه خرابى را باز كرد و سيّد على‏محمّد هم آمد و به آن مطلب متمسّك شد، و آن خرابى را راه انداخت. خلاصه شيخ احمد مى‏گويد: امام دوازدهم، محمّد بن حسن عسكرى، وجود دارد؛ ولى روى اين كره نيست. مى‏گويد: در اقليم هشتم، در هُور قَلْياست.[۱]
“هورقليا” از كلمه عبرى “هبل قرنئيم” گرفته شده ‏است. (“هبل” به معنى هواى گرم و بخار و “قرنئيم” به معنى درخشش و شعاع است و روى ‏هم به معنى تشعشع بخار است). نخستين كسى كه پس از اسلام اين كلمه را استعمال كرد، شيخ اشراق، سهروردى (۴۵۹ – ۵۸۷ ق) است كه در حكمة الاشراق بكار برده است. شهروزى و قطب الدّين شيرازى نيز در شرح حكمة الاشراق كلمه فوق را توضيح داده ‏اند. شيخ احمد احسائى (۱۱۶۶ – ۱۲۴۱ ق) در مؤلّفات خود بارها اين كلمه را بكار برده، از جمله در جوامع الكلم در چند جا اين كلمه بكار رفته است. حاج كريم‏خان كرمانى و حاج ملّاهادى اسرار نيز اين كلمه را در مصنّفات خود بكار برده ‏اند و مراد از عالم هورقليا اجمالاً عالم امثال است، يعنى عالم صور كه عالمى است بين عالم جسمانيّات و عالم مجردّات. گاهى نيز عالم هشتم گفته‏ اند كه مافوق عوالم سبعه (اقاليم هفتگانه) است.[۲]
شیخ احمد در كتاب شرح عرشيّه می نگارد:
عالمى است در اقليم هشتم به نام هور قليا. دو شهر دارد: يك شهر در مشرق به نام “جابُلْقا” و يكى در مغرب به نام “جابُرْسا” و در اين عالم چهار نهر است كه در حوض وسيعى می ‏ريزد؛ اگر بخواهى ريزش آب‏ها را در آن حوض بشنوى با دو انگشت گوش‏هايت را محكم بگير تا هيچ صداى خارجى به گوشت نرسد؛ در اين حالت از داخل گوش صداهايى مى‏شنوى، آن‏ها ريزش آب‏هاى انهار به ميان حوض است، و اين حوض هيچ وقت پر نمى‏شود؛ زيرا كه ملائكه از او دائماً آب بر می ‏دارند. امّا دو شهر جابُْرسا و جابُلْقا مردم زيادى دارند كه به لغت‏ هاى مختلف سخن می ‏گويند و اين‏ها از اين شهرها خارج مى ‏شوند و داخل مى ‏شوند. اهل جابُرسا مسافرت به طرف مشرق مى‏ كنند و اهل جابُلقا به طرف مغرب، و اين‏ها با يكديگر بين زمين و آسمان ملاقات مى ‏كنند، و با هم حرف مى ‏زنند و سخن گفتن آن‏ها با هم مانند وز وز زنبور عسل است. اگر بخواهى صداى آن‏ها و حرف زدنشان را بشنوى، بايد در نيمه شب كه سر و صداى خارجى نيست در مكان خلوت و بى صدايى كه حتّى موج هوا هم نباشد، بايستى و گوش بدهى از داخل صداى وز وز آهسته به گوش‏ات مى‏رسد؛ آن صداهاى مردمان جابُرسا و جابُلقا است كه در عالم هورقَليا با هم حرف مى‏زنند.
شيخ احمد در رساله رَشْتيّه صفحه ۱۰۳، امام زمان را با جسد هور قليايى در آنجا سُكنا مى‏دهد. جسد هور قليايى هم نمونه ‏اش چند چيز است:
يكى آن جسدى كه توى آب است. وقتى انسان كنار آب مى‏ايستد، عكس وی در آب مى‏افتد كه وقتى توى آب برود با او يكى مى‏شوى.
يك مثال، جسد انسان خواب هست.
يك مثال، جسد قائم به آيينه، همين طور مثال‏هاى ديگر.
خود اين كلمات بر اين دلالت دارد كه شيخ احمد تعادل روانی نداشته است. او از اين سخنان بیهوده زياد دارد. جزيره ‏اى پيدا كرده به ‏نام جزيره زن‏ها! شاگردش سيّد كاظم رشتى هم جزيره واق واق درست كرده. شاگرد شاگردش حاج كريم خان كرمانى هم يك آيينه‏اى پيدا كرده! سيّد على ‏محمّد شيرازى هم كوهى از ياقوت و دوربينى پيدا كرده است! اين چهار تا واقعاً لعبتى هستند!!
شيخ احمد احسائى در جواب اين سؤال كه چگونه حضرت عيسى ‏عليه السلام بى پدر متولّد شد، در رساله قَطيفيّه، صفحه ۱۵۱ مى‏نويسد: جهت اين‏ كه عيساى مسيح بى پدر به دنيا آمده اهمّيّت ندارد، اين امر تازه‏اى نيست. شهرى است به نام شهر زن‏ها. آنجا هيچ مرد وجود ندارد.
[آن وقت مشتى مزخرفات در مورد باردارى زنان بدون همسر مى‏ نويسد و مى افزاید كه‏] اولادهاى آنان دختر است و چون خدا مى ‏خواست قدرت نمايى در خلقت عيسى‏ عليه السلام كند، جبرئيل را فرستاد كه در گريبان يا در دهان مريم دميد، هوايى را كه داراى همان بوى منی بود … پس مريم‏ عليها السلام به حضرت عيسى‏ عليه السلام حامله شد و اين كار امر خلاف عادت نبوده است، بلكه امر عادى است …!!
سيّد كاظم رشتى هم جزيره واق واق را از خود درآورده است. او در رساله ملّا مهدى – كه جزء مجموعة الرسائل است – مى‏ نویسد: جزيره ‏اى است به نام جزيره واق واق. درخت‏هاى اين جزيره مانند زن‏هاى آبستن، دختر مى‏زايند؛ لكن آن‏ها اعتدال طبيعى و نضج مادّى كامل ندارند و لهذا تا اين دخترها از مادرشان جدا مى‏شوند، مى‏ميرند [و سپس مهملاتى در طريقه استمتاع از اين دختران مى‏ نگارد]!!
حاج کریم ‏خان هم آيينه‏اى دارد. سيّد على‏ محمّد باب هم دوربينى درست كرده است!! خلاصه اين‏ها مذهب را لجن مال كردند!
خير، امام زمان در هور قليا نيست. بلکه روى همين كره است. به ابراهيم بن مهزيار اهوازى فرمود: إنَّ أبي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ عَهِدَ إلَىَّ أنْ لَا أُوَطِّنَ مِنَ الْأرْضِ إلَّا أخْفَاها و أقْصاهَا إسْرَاراً ِلأَمْري و تَحْصِيناً لَِمحَلّي مِنْ مَكائِدِ أهْلِ الضِّلالِ و الْمَرَدَةِ مِنْ أحْدَاثِ الْأُمَمِ الضَّوَالِّ.[۳]
همانا پدرم صلّى اللَّه عليه مرا امر كرده كه جز در امكنه پنهان و دور از آبادى بسر نبرم، تا از كيد و مكر گمراهان مصون و محفوظ باشم.
مهدى‏ عليه السلام در روى اين كره است. مثل دیگر مردم و میان مردم هم همين الآن رفت و آمد مى‏كند؛ عليرغم آن كسى كه نمى‏خواهد بفهمد. آن وقت شيخ احمد احسائى آن حضرت را به عالم هور قليا انداخته است! «چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند». خير آن حضرت روى همين زمين است؛ در زيارتش مى‏خوانيم: «الْغَائِبِ عَنِ الْأبْصَارِ و الْحاضِرِ في الْأمْصَارِ»[۴].
در طول دوران غیبت آن حضرت بزرگان زیادی به حضور آن حضرت شرف یاب شده اند و از ایشان بهره های مادی و معنوی دریافت کرده اند همچون سید علی بن طاووس ( ۵۸۹ – ۶۶۴ ق.)، سید محمّدمهدی بحر العلوم طباطبایی (۱۱۵۵ – ۱۲۱۲ ق.) و … . این ماجرا به مرحوم آية اللَّه آقا ميرزا محمّدمهدى اصفهانى (۱۳۰۳- ۱۳۶۵ ق.) قدّس اللَّه سرّه اختصاص دارد. او مردى فقيه، اصولى، داراى معارف، خدا شناس و خدا ترس بود؛ مردى بود كه غالباً مراقب خدا بود. خودش را در محضر خدا مى‏ ديد. پای درس او بزرگان حوزه خراسان شرکت می کردند. در جلسات درس شاگردان را از خدا می ترساند و آنان متغيّر نكند؛ اصلا او حوزه خراسان را تغییر اساسی داده است و هنوز آثار آن در حوزه خراسان موجود است. جلسه‏اى نمى‏گذشت كه او در آن جلسه باشد و حضّار را به خدا متوجّه نكند و از خدا نترساند و يا به خدا اميدوار نكند و پيوند بندگان را با خدا محكم نكند.
درياى علم بود و زير دست بزرگانى هم تربيت شده بود. اين بزرگوار به شاگردان خود گفت:
زمانى در اضطراب فكرى افتاده بودم، چه كنم؟ جمعى از حِكَمى‏ها و فلسفى‏ها او را به جانب فلسفه مى‏كشاندند. جمعى از عرفا و صوفى مسلك‏ ها او را به طريق عرفان و تصوّف مى ‏كشاندند. جمعى در سير و سلوك خاصّ ديگرى او را مى ‏كشاندند. او گيج شده بود كه چكار كند؟ خدايا راه چيست؟ اين راه را بروم؟! آن راه را بروم؟! بزرگى ديگر هم او را به متن شرع، متن فقاهت، همينى كه الآن بزرگان فقا بر آن راه مى‏روند، به اين راه دعوت مى‏كرد. او گيج شده بود.
فرموده بود: من در حيرت افتادم كه چكار كنم؟ هر كس مرا به سويى مى‏كشاند. يكى مى ‏گويد: “بيا زير عبا”. يكى مى ‏گويد: “بيا توى محراب”. من گيج شدم. روزى در وادى السّلام نجف اشرف سر قبر حضرت هود و صالح متوسّل شدم: خدا بيچاره‏ ام! خدا عاجز و حيرانم! خدا نمى ‏دانم به كدام راه بروم؟ اِهْدِنَا الصّراطَ المُستقِيمَ. راه راست را به من بنمايان! خدا گم شده ‏ام. وقتى اين ‏ها را براى آن شاگرد خاص خود می گفته اشك در چشمش جاری می شده است. در همان حال هم به خدا ملتجى ‏شده و مى‏گفته است: خدا ملجأ خوبى است. خدا را خواندم! خدا مرجع خوبى است.
با خدا راز و نياز مى‏كردم، خدا چه كنم؟ حيرانم! نمى ‏دانم! در همين حال بودم، ناگاه ديدم حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه تشريف فرما شدند؛ توى جسد جسمانى، كه با همين چشم‏هاى مادّى جسمى ديده مى‏شوند، با فاصله بيست قدم مقابل من ايستادند؛ نوار سبزى جلوى سينه، بالاى شكم حضرت نمايان شد. به من رسيدند و توجّه كردند مثل اين ‏كه نگاه كن! نگاه كردم آن نوار را ديدم كه با خطّ نور، مثل اين چراغ ‏هاى نورى كه از پشت روشن مى‏شود، همين طور خطّ نورانى، با خطّ روشن عالى ديدم نوشته است:
«طَلَبُ الْمَعارِفِ مِنْ غَيْرِ طَرِيقِنا أهْلَ الْبَيْتِ یُسَاوِقُ لِإنْكَارِنَا و قَدْ أقَامَنِيَ اللَّهُ و أنَا الحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ» «الحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ» مثل امضايى كه مى ‏كنند، امضا كرده بود. دلم باز شد، خواندم، نگاه كردم، رفتند؛ ديگر اجازه حرف زدن ندادند. خوب كه اين را ديدم و نقشِ خاطرم شد، حضرت از نظرم دور شدند. «طَلَبُ الْمَعارِفِ مِنْ غَيْرِ طَرِيقِنَا أهْلَ الْبَيْتِ یُسَاوِقُ لِإنْكَارِنَا»
يعنى اگر كسى معارف علمى، معارف مبدئى، معادى، انفسى، آفاقى، طبيعى و الاهى، اين معارف را از غير راه ما بگيرد، ما را انكار كرده است. اگر قبول داريد كه ما عالِم هستيم، اگر قبول داريد ما از ناحيه خداييم، بايد از در خانه ما علم را ياد بگيريد. امام باقر عليه السلام در خطاب به سَلَمَة بن كُهَيْل و حَكَم بن عُتَيْبَه فرمودند:
شَرِّقَا و غَرِّبَا فَلا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أهْلَ الْبَيْتِ.[۵] چند روزى از صفا شاگردى احمد كنيم ‏ _ پس به خوبى طعنه بر سقراط و افلاطون زنيم‏ خيز تا زين خيمه تنگ جهان بيرون زنيم‏ _ خيمه بر بالاى هفت اقليم و نُه گردون زنيم‏
«طَلَبُ الْمَعارِفِ مِنْ غَيْرِ طَرِيقِنا أهْلَ الْبَيْتِ یُساوِقُ لِإنْكارِنا» «طلب معارف از غير در خانه اهل البيت برابر انكار ماست». هر كه هر چه مى‏خواهد از ما بخواهد. علم را از ما بخواهيد و در دنباله نوشته بود: «و قَدْ أقامَنِىَ اللَّهُ و أنَا الحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ». خدا امروز مرا بر پاى داشته است. برپاى دارنده علم خدا من هستم؛ من سبب متّصل بين ارض و سما هستم «وجهُ اللَّهِ الّذِى إلَيهِ يَتَوَجَّهُ الْأَولِياء» منم، هر كس مى‏خواهد راه خدا برود، صراط مستقيم خدا من هستم. هر كس مى‏خواهد به كعبه توحيد برود، بايد از باب اللَّه برود. باب اللَّه، امام زمان، فرزند امام حسن عسكرى ‏عليهما السلام است.
به هر حالت وجود مسعود آن حضرت روى همين زمين است، می ‏آيد، او را می ‏بينند و نمی ‏شناسند يا او را نمی ‏بينند. گاه‏ گاهى هم دلى را شاد می ‏كند، خودش را به او می ‏شناساند و حاجتش را هم روا می ‏ كند.

________________
[۱] شيخ احمد احسائى، جوامع الكلم، رسالة رشتيّة، ص ۱۰۳ِ. إنّ مَوْلانا الْحُجَّةَ عَلَيْهِ السّلامُ في هُورِ قَلْيا و إنَّ ظُهُورَهُ و رَجْعَتَهُ في عالَمِ المِثالِ.
[۲]. دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج ۶، ذيل هور قليا
[۳] كمال الدّين ۲: ۴۴۶، بحار الانوار ۵۲: ۳۴ – ۳۵.
[۴] .بحار الأنوار ۹۲: ۳۸۵ و مهج الدّعوات: ۳۴۵
[۵] الكافي ۱: ۳۹۹، ح ۳: عِدَّةٌ مِنْ أصْحَابِنا، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ابْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ أبي مَرْيَمَ قالَ: قالَ أبو جَعْفَرٍعليه السلام لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ و الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ: شَرِّقَا و غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنا أهْلَ الْبَيْتِ. همين وسائل الشيعة ۲۱: ۴۷۷، ح ۲۷۶۳۲ و بحار الأنوار ۴۶: ۳۳۵، ح ۲۱.