امام عصر – عجّل اللَّه فرجه الشريف – با دعا کردن براي مؤمنين به طور عموم از آن‏ها بدي ‏ها و ناراحتي ‏ها را دور مي‏سازد، و به‏طور خصوص نيز افرادي که به آن حضرت توسّل جسته و به آن بزرگوار پناهنده شده‏ اند و از شرّ بدي‏ها و تلخي‏ها رهايي يافته‏ اند، بيش از شماره‏اند. از جمله:

جريان اوّل: مجلسي ‏رحمه الله در بحار به چند طريق از ابوالوفاء شيرازي نقل کرده که گفت: در کرمان به دست ابن الياس اسير بودم، او مرا به زنجير کشيده بود که خبردار شديم تصميم گرفته مرا به دار آويزد، پس امام زين العابدين علي بن الحسين‏ عليهما السلام را به درگاه خداوند – عزّ و جلّ – شفيع بردم. به خواب رفتم، رسول خدا صلي الله عليه وآله را در خواب ديدم که به من فرمود: در هيچ کدام از رويدادهاي دنيا به من و دخترم و فرزندانم متوسّل مشو، بلکه براي آخرت و آنچه از ثواب از درگاه خداوند مي ‏خواهي به ما متوسّل شو، امّا برادرم ابوالحسن براي تو انتقام مي‏گيرد از کسي که به تو ظلم کرده.
عرض کردم: ای رسول خدا! مگر نه اين است که به فاطمه ظلم شد و او صبر کرد و حقّ خودش را نيز غصب کردند صبر کرد، پس چطور براي من از کسي که به من ظلم کرده انتقام مي‏گيرد؟
فرمود: اين پيماني بود که من با او عهد کرده بودم و دستور من بود که به ناچار آن را مي‏ بايست عمل مي‏ کرد که حقّ آن را هم ادا نمود ولي حالا، واي بر کسي که به دوستانش متعرض شود، و امّا علي بن الحسين؛ براي نجات از چنگال پادشاهان و سلاطين و مفسده شياطين. و محمد بن علي و جعفر بن محمد؛ براي آخرت. و موسي بن جعفر؛ عافيت را از او بخواه. و علي بن موسي؛ براي ايمن بودن در سفرهاي دريا و خشکي به او متوسّل شو. و محمد بن علي؛ روزي را به وسيله او از درگاه خداوند متعال بخواه. و علي بن محمد؛ براي انجام دادن مستحبّات و نيکي به برادران ايماني. و حسن بن علي؛ براي آخرت. و امّاحضرت حجّت؛ هنگامي که شمشير دم حلقت رسيد – در اين هنگام آن حضرت ‏صلي الله عليه و آله به گلوي خود اشاره کرد – پس به او استغاثه کن و پناهنده شو که او به فريادت مي ‏رسد، و او پناهگاه است براي کسي که به او پناهنده شود.
پس گفتم: اي مولاي من! اي صاحب زمان من! به تو پناهنده‏ام، ناگاه شخصي را ديدم از آسمان فرود آمد بر اسبي سوار و به دستش حربه‏ اي آهنين (يا نوراني) بود، عرض کردم: اي مولاي من! شرّ کسي که مرا اذيّت مي ‏کند از من دفع فرماي. فرمود: دفع کردم، من درباره تو به درگاه خداوند – عزّ و جلّ – دعا نمودم و خداوند دعايم را مستجاب کرد. چون صبح فرارسيد، ابن الياس مرا فراخواند و زنجير از من برداشت و خلعت عطا کرد و گفت: به چه کسي توسّل جستي؟ گفتم: به کسي استغاثه کردم که پناه پناهندگان است، تا اين‏که او از پروردگارش براي من درخواست خلاصي کرد، والحمد للَّه ربّ العالمين. [۱]
جريان ديگر: در بحار از پدرش عالم عادل مولانا محمدتقي معروف به مجلسي اوّل نقل کرده که گفت: در زمان ما مرد شريف صالحي بود که امير اسحاق استرآبادي نام داشت. او چهل حج را پياده بجاي آورده بود، و در مردم شهرت داشت که زمين براي او درنورِديده مي‏ شود. در يکي از سال‏ها به شهر اصفهان وارد شد، من نزد او رفتم و از شهرتي که درباره او بود از وي سؤال کردم. به من گفت: سبب اين شايعه آن است که يکي از سال‏ها که من با حاجيان به سمت بيت اللَّه الحرام در حرکت بودم، وقتي به جايي رسيديم که از آن‏جا تا مکه هفت يا نُه منزل راه بود، من براي بعضي امور از قافله عقب افتادم تا اين‏که کاروان از نظرم ناپديد شد، راه را گم کردم حيرت‏ زده، تشنگي هم بر من غالب گشت تا جايي که از زندگي دست شستم، فرياد زدم: «يا صالِحُ؛ يا أَباصالِحِ! أَرْشِدُونا إِلَي الطَّرِيق يَرْحَمُکُمُ اللَّهُ»؛ اي صالح؛ اي اباصالح! ما را راهنمايي کنيد خداوند شما را رحمت کند.
ناگهان در آخر صحرا شبحي نمودار شد تا دقّت کردم در مدّت کوتاهي کنارم رسيد، ديدم جواني خوش صورت، پاکيزه لباس، گندمگون، در قيافه شريفان است، سوار شتر بود و ظرف آبي در دست داشت. بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و فرمود: تو تشنه ‏اي؟

عرض کردم: آري. ظرف آب را به من داد آشاميدم، سپس فرمود: مي ‏خواهي به کاروانت برسي؟ عرض کردم: آري. پشت سر خودش سوارم کرد و به سوي مکّه حرکت فرمود، عادت من اين بود که هر روز حرز يماني را مي‏ خواندم، آن وقت هم به خواندن آن پرداختم، در بعضي جاها مي ‏فرمود: چنين بخوان.
ديري نگذشت که به من فرمود: اين‏جا را مي ‏شناسي؟ نگاه کردم، ديدم در ابطح هستم، فرمود: پياده شو، چون پياده شدم پشت کردم، او از نظرم غايب شد، در آن هنگام دانستم که او قائم ‏عليه السلام بوده، بر مفارقتش تأسّف خوردم و از اين‏که او را نشناختم متأثّر شدم پس چون هفت روز گذشت، کاروان ما به مکّه رسيد مرا آن ‏جا ديدند – با اين‏که از زنده بودنم ناميد شده بودند – لذا به داشتن «طيّ الارض» مشهور شدم.
مجلسي در بحار مي‏گويد: پدرم فرمود: حرز يماني را نزد او خواندم و آن را تصحيح کردم، و شکر خداي را که به من اجازه هم داد. [۲]
جريان ديگر: عالم عامل ميرزا حسين نور در کتاب جنّة المأوي به نقل از کتاب کنوز النجاح شيخ جليل امين الاسلام فضل بن الحسن طبرسي روايت کرده که گفت: دعايي است که حضرت صاحب الزمان – عليه صلوات اللَّه الملک المنّان – به ابوالحسن محمد بن احمد بن ابي ليث ‏رحمه الله تعليم فرموده، ابوالحسن از ترس کشته شدن به قبرستان قريش در بغداد فرار کرده بود که به برکت اين دعا نجات يافت. ابوالحسن مي‏گويد: آن حضرت – صلوات اللَّه عليه – به من آموخت که چنين بگويم:
«اَللَّهُمَّ عَظُمَ البَلاءُ، وَ بَرِحَ الخَفاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَ انْکَشَفَ الغِطاءُ، وَ ضاقَتِ الأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ، وَ أَنْتَ المُسْتَعانُ وَ إِلَيْکَ المُشْتَکي، وَ عَلَيْکَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخاءِ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، أُولِي الأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً، کَلَمْحِ البَصَرِ، أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِکْفِيانِي فَإِنَّکُما کافِيانِ، وَ انْصُرانِي فَإِنَّکُما ناصِرانِ. يا مَوْلايَ، يا صاحِبَ الزَّمانِ، اَلغَوْثَ اَلغَوْثَ اَلغَوْثَ، أَدْرِکْنِي أَدْرِکْنِي أَدْرِکْنِي، اَلسَّاعَةَ اَلسَّاعَةَ اَلسَّاعَةَ، اَلعَجَلَ اَلعَجَلَ اَلعَجَلَ …»؛ (پروردگارا! بلا و گرفتاري بزرگ شد، و [با آزمايش‏هايي که پيش آمد] امور مخفي آشکار گشت، و اميد قطع گرديد، و پرده‏ها بالا رفت، و زمين بر ما تنگ شد، و آسمان رحمتش را بريد، و شکوه به درگاه تو داريم اي پروردگار، و در سختي‏ها و آساني‏ها تکيه بر تو است. بار الها! پس بر محمد و آل محمد درود بفرست، اولوالامر [و سرپرستاني] که اطاعتشان را واجب ساخته ‏اي، و بدين وسيله مقام و منزلتشان را به ما شناسانده‏ اي، پس تو را به حقّ آنان که ما را گشايشي عطا کني، گشايش سريع و زودرسي همچون يک چشم برهم زدن يا نزديک‏تر، اي محمد، اي علي؛ اي علي، اي محمد؛ مرا کفايت کنيد که شما کفايت کننده هستيد، و مرا ياري کنيد که شما ياري کننده‏ايد. اي آقاي من، اي صاحب الزمان پناه، پناه، پناه، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، همين ساعت، همين ساعت، همين ساعت، به زودي، به زودي، به زودي …)
راوي گويد: آن حضرت ‏عليه السلام هنگامي که مي‏ گفت: «يا صاحب الزمان» به سينه خود اشاره مي‏کرد. [۳]
مي‏گويم: اگر خواسته باشيد گوشه‏ اي از اين مطالب را دريابيد کتاب «النجم الثاقب» را مطالعه کنيد، خداي تعالي مؤلفش را بهترين پاداش دهد.

(رک: مکیال المکارم؛ محمدتقی موسوی اصفهانی؛ مترجم: مهدی حائری قزوینی)
—————————————————————————————
[۱] بحار الانوار ۳۵:۹۴.
[۲] بحار الانوار ۱۷۵:۵۲.
[۳] جنة المأوي: ۲۷۵، حکايت چهلم.