آنچه در زبان و رفتار بعضي از صوفيان متداول و متعارف است که بيعت کردن با شيخ (به معني مصطلح بين صوفيان) و دست به او دادن را واجب دانند، نادرست است، اينان پنداشته ‏اند که بيعت کردن با شيخ واجب است و آن جزء ايمان است، و ايمان بدون آن تحقق نمي ‏يابد، و اين بيعت را «بيعت ولويه» و «بيعت خاصّه ايمانيه» ناميده‏ اند، و بيعت گرفتن را از ويژگي‏ها و مناصب مشايخ صوفيان برشمرده، و گفته‏اند: بيعت گرفتن جايز نيست مگر براي کسي که از مشايخ آن‏ها اجازه داشته باشد با طرقي که نزد آن‏ها مقرَّر و ثبت گرديده،

و اين مطلب از اصول کار آنان است که آن را پايه‏ اي براي رياست و دامي براي شکار عوام … برگرفته‏ اند. و ياد اين بيعت و وجوب آن و اين‏که ايمان بدون آن تحقق نمي ‏يابد در سخنان يکي از رؤساي ايشان تکرار شده، در تفسيرش که آن را بيان السعادة ناميده است، بد نيست قسمتي از سخنانش را نقل کنيم، سپس آنچه به تأييد خداوند – عزّ و جلّ – به نظرمان آمده درباره آن بگوييم تا خوانندگان نسبت به آنان بينشي داشته باشند. وي در تفسير سوره يونس، درباره جايز نبودن بيعت گرفتن بدون اجازه از مشايخ چنين گويد: «همچنان که تشبُّه کنندگان به صوفيان – از روي باطل – جرئت کرده و در اين کار وارد شده‏اند بدون اجازه از مشايخ معصومين. [۱] تا آنجا که گويد: و همچنين صوفيان بر حق، در امر و نهي و بيان احکام و استغفار براي خلق و بيعت گرفتن از آنان داخل نمي ‏شوند مگر اين‏که اجازه داشته باشند، و سلسله‏هاي اجازاتشان نزد خودشان ضبط است. [۲]
و در تفسير سوره توبه پس از سخناني درباره وجوب بيعت در تمام زمان‏ها و لزوم تماس داشتن با دست شيخ گويد: «و اين بيعت سنتي پايدار بوده از زمان آدم تا هنگام ظهور دولت خاتم‏ صلي الله عليه و آله، به طوري که اهل دين کسي را اهل آن نمي ‏شمردند، مگر با بيعت کردن با صاحب آن دين يا با کسي که او را براي بيعت گرفتن از مردم نصب کرده بود، و براي آن شرايط و آدابي بوده مقرَّر و نزد آن‏ها مخفي و به خاطر شرافت آن بيعت و جلوگيري از ابتذال آن نزد کسي که اهليّت آن را ندارد، در هر ديني پس از قوّت گرفتن رحلت صاحب آن مخفي مي‏ شده است. [۳] پايان آنچه از سخنان او خواستم نقل کنم، مي‏گويم: آنچه او ذکر کرده ادّعايي بدون دليل و شاهد از عقل و نقل مي‏ باشد، و اگر وجه ضعيفي هم براي آن بود آن را مي‏ آورد، چون حريص است که لزوم بيعت با شيخ را اثبات نمايد، زيرا که مدار رياست ايشان بر آن است و اضافه بر مناقشه‏ هایي در مورد بيعت با غير معصومين است، بر او ايراد مي‏ شود:
اوّل: اين‏که اگر بيعت کردن به گونه دست دادن در اسلام يا ايمان واجب بود، مي‏ بايست بر پيغمبر و امام و اصحابشان بلکه هر مؤمني واجب بوده باشد که هر کس در اسلام و يا تشيّع وارد مي‏ شود او را امر کنند آن بيعت را انجام دهد، بلکه بر آنان لازم بود که پيش از دستور دادن او به نماز و ساير فرايض، به اين بيعت امر کنند، چون – به گمان اين شخص – اين‏گونه بيعت جزء ايمان است، و در همه اوقات لازم است، و وقت معيّني ندارد و با همه کاوش و تتبّع در اخبار و روايات که در حدّ توانمان به کار برديم، به چنين چيزي دست نيافتيم، بلکه واضح است که خود اين مدّعي نيز به آن برنخورده، وگرنه آن را در ضمن سخنان خود مي‏آورد به جهت اين‏که اصرار مي ‏ورزد که مقصودش را اثبات نمايد.
دوم: اين‏که بنابر طريقه اين مدّعي لازم است که تمام مؤمنين از زمان معصومين ‏عليهم السلام تا زمان ما از عالم و عامي همگي از شمار اهل ايمان بيرون باشند، زيرا که چنين بيعتي در هيچ زماني بين آن‏ها متداول نبوده است.
سوم: اين‏که در تعدادي از اخبار آمده که: جمعي از اصحاب شايسته ائمه اطهار عليهم السلام ايمان و واجباتي که براساس ايمان حقيقي بر آنان هست را بر امامان‏ عليهم السلام عرضه داشته‏اند و امامان آنان را بر معتقداتشان تأييد و عملشان را امضاء نموده‏اند، و ايمان آن‏ها را تمام دانسته ‏اند، و در اين موارد نه در سخنان سؤال کنندگان و نه در فرمايش امام ‏عليه السلام اصلاً يادي از بيعت به ميان نيامده، و اگر بيعت کردن در تحقُّق يافتن ايمان يا تماميّت آن تأثيري داشت آن را گوشزد مي‏ نمودند، چنان‏که پوشيده نيست، و بعضي از اين روايات در اصول کافي ذکر گرديده است.
چهارم: اين‏که اخبار بسياري از امامان ما عليهم السلام در بيان صفات و آداب و اخلاق مؤمنين و بيان نشانه‏هاي ايمان و علائم تحقُّق يافتن و کمال آن رسيده است، و در هيچ يک از آن اخبار به بيعت تصريح يا تلويحي نيست.
پنجم: اين‏که گويد: به جهت شرافت اين بيعت…» بر او اعتراض مي ‏کنيم و مي ‏گوييم: کدام مفسده بر اين جهت مترتّب مي ‏شود که مؤمنين براي يکديگر بازگو نمايند که با رئيس خود به عنوان بيعت دست داده ‏اند؟ و کدام مفسده بر آن بيعت مترتّب مي ‏بود؟ و بدون شک دست دادن در نظر افراد بشر آسان‏ تر و ساده‏ تر از نثار مال است، و ما آشکارا مي ‏بينيم که افراد صالح از اهل ايمان از پرداخت سهم امام – روحي فداه – به علماي اعلام در زمان غيبت آن حضرت مضايقه‏ اي ندارند، پس چگونه از دست دادن به آن‏ها مضايقه مي‏ کردند اگر مي‏ دانستند که از نظر شرع بيعت به اين کيفيّت نيز بر آنان واجب يا مستحب است! و اين مانند همان مصافحه ‏اي است که بين آن‏ها شايع و متداول است، و فقط نيّت و عنوان آن‏ها متفاوت مي‏ باشد.
ششم: اين‏که اظهار خلافت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بسي بزرگ‏ تر و ترس و خطرش بيشتر بوده است، چنان‏که از آيه و روايات و تواريخ بر مي‏آيد، با اين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله مأموريت يافت که آن را إظهار کند، چون که بخشي از ايمان است، و اگر بيعت کردن با غير آن حضرت ‏عليه السلام نيز بخشي از ايمان بود – چنان‏که اين مدعي پنداشته – پيغمبر اکرم و خلفاي برحق او عليهم السلام آن را بيان مي‏ کردند.
هفتم: چگونه اين عمل واجب بزرگي که ادعا کنند کسي جز به آن مؤمن نشود، بر همه مؤمنين و عموم اهل اين دين مخفي مانده جز بر طائفه صوفيه! اين نيست مگر تهمتي آشکار، از ايشان مي‏ پرسيم و مي‏ گوييم: آيا اين – العياذ باللَّه – تقصير پيغمبر و خلفاي آن حضرت‏ عليهم السلام بوده که همه مردم را از بيان اين حکم محروم ساخته‏ اند، يا تقصير همه مؤمنين بوده که حکم خداوند را از ظالمين مخفي داشته‏ اند؟ با همه اهتمام و کوششي که به نشر و بيان احکام داشته ‏اند! به خداي تعالي از فتنه‏ هاي گمراه کننده و دچار شدن به گرفتاري‏ ها و محنت ‏ها پناه مي ‏بريم.
هشتم: اگر اين امر واجب بود و در تحقق يافتن ايمان تأثيري داشت، مي ‏بايست در کتاب‏هاي علما نقل و ياد مي‏ گرديد، و در بين آن‏ها عنوان مي ‏شد، پس چگونه چنين چيزي ادّعا مي ‏شود با اين‏که در هيچ يک از اخبار و آثار ياد نگرديده، و اگر اين مدعي قائل است که در يکي از کتاب‏هاي دانشمندان موجود است بر او باد که بيان نمايد.
نهم: شما صوفيان ادعا داريد که اين از اسرار مخفي است که اهتمام مي ‏شده تا پوشيده بماند، پس چگونه – با اين پندار – بر خلاف رويه گذشتگان عمل مي‏ کنيد و اين سرّ مگو را افشا مي ‏نماييد و آن را در کتاب‏ها و زبان ‏هايتان آشکار مي ‏سازيد؟!
اگر بگوييد: – به پندار خودتان – شما صاحبان اسرار هستيد و اسرار از اهل خود پوشيده نمي ‏ماند. مي ‏گويم: آيا در بين همه مؤمنين و اصحاب پيغمبر و امامان برحق‏ عليهم السلام صاحب سرّي نبود که اين راز براي او بيان گردد؟ با اين‏که خواصّي در بين آنان بوده است، به طوري که هر کدام از معصومين‏ عليهم السلام جمعي از اهل سرّ و راز داشته‏ اند! و در حالات و گفته‏ها و رفتارشان اين امر نيامده است، پس به چه وسيله و از کدام راه اين امر به صوفيان رسيده و از ميان همه امّت به اين امر اختصاص يافتند!
دهم: با چشم ‏پوشي از تمامي آنچه يادآور شديم، مي ‏گويم: اين‏که ادّعا مي ‏کنيد که بيعت واجب است با دست شيخ انجام گردد و شخص معيّني را براي گرفتن بيعت اين‏گونه تعيين مي ‏نماييد، آيا از باب نيابت خاصّه است يا نيابت عامّه؟ اگر بگوييد: به سبب نيابت خاصّه است، مي‏ گويم: در مذهب اماميه اختلافي نيست که نيابت خاصّه در زمان غيبت کبري قطع گرديده. اضافه بر اين‏که اين قول – مانند ساير گفته‏ هاي اين شخص – بدون دليل است. و اگر بگوييد: به نيابت عامّه است، پس اختصاص دادن آن به شخص خاص براي چيست؟ و اگر تعيين شخص خاص با تعيين و اجازه شيخ نسبت به او انجام مي‏ شود، مي‏ گويم: ايراد ما بر شيخ مي ‏باشد به اين‏که،
اوّلاً: چرا شيخ تعيين کند؟
ثانياً: تعيين کردن شخص خاص از سوي او براي چيست؟ چون که هيچ گفتاري غير از گفتار معصوم سنديت ندارد، مگر اين‏که به معصوم منتهي گردد و قياس کردن اجازه‏ اي که در بين ايشان متداول است به اجازه‏ اي که در ميان فقها متداول است به خاطر متّصل شدن سند حديث به معصوم و حفظ آن از ارسال مي‏ باشد و اين اجازه منصب خاصّي را براي کسي اثبات نمي‏ کند، لذا اين اجازه به مجتهدين اختصاص ندارد و امّا تصديق اجتهاد چيزي است که با اجازه روايت ارتباط و تلازمي ندارد و فايده آن جواز رجوع غير مجتهد است به او، در مسايلي که برايش پيش مي ‏آيد و اين غير از اجازه ‏اي است که بين صوفيان متداول مي‏ باشد، چنان‏که از سخنان اين شخص دانستي. و بالاخره بر گفته او: «و هم‏چنين صوفيانِ بر حق در امر و نهي و بيان احکام و إستغفار براي خلق و بيعت گرفتن از آنان داخل نمي ‏شوند مگر اين‏که اجازه داشته باشند…» اشکال وارد است که اين برخلاف مقتضاي آيات و رواياتي است که از ائمّه اطهار عليهم السلام رسيده، زيرا که امر به معروف و نهي از منکر و بيان احکام وظيفه هر مسلماني است که عارف به حکم خداوند و آگاه به مورد امر و نهي باشد، و نيز از مفسده بر کنار باشد، و به شخص يا اشخاص معيني اختصاص ندارد، استغفار نيز همين طور است، چون از اقسام دعا مي‏ باشد. و ترغيب و امر به دعا براي عموم مؤمنين و مؤمنات و دعا کردن براي برادران ايماني در غياب آن‏ها، در روايتي آمده است، و دعا و استغفار براي اهل ايمان از وظايف همه مؤمنين و مؤمنات مي ‏باشد، و اين مطلب براي کسي که در آيات و روايات تتبّع نمايد روشن است، که اگر آن‏ها را ياد آورم مطلب طولاني مي‏ گردد. و امّا گرفتن بيعت از ويژگي‏ هاي پيغمبر و امام است يا کسي که به طور خاصّ از سوي ايشان نصب شده باشد و براي غير آن‏ها جايز نيست و آنچه ذکر کردم براي اهل اخلاص کفايت مي ‏کند.

(رک: مکیال المکارم؛ محمدتقی موسوی اصفهانی؛ ج ۲)
—————————————————————————————————-
[۱] بيان السعادة في مقامات العبادة ۲۹۲:۲. چاپ دانشگاه تهران ۱۳۴۴ ش.
[۲] بيان السعادة في مقامات العبادة ۲۹۲:۲.
[۳] بيان السعادة في مقامات العبادة ۲۸۰:۲.

Scroll upScroll down