”’شباهت امام زمان به سلیمان نبی”’
۱ – خداوند به ولادت اسماعیل بشارت داد چنان که فرموده است:
فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ «صافات (۳۷) :۱۰۱»
پس او را به پسرى بردبار مژده داديم.
خداوند به ولادت و قیام قائم نیز بشارت داده است. در این مورد روایات فراوانی ذیل آیات کریمه قرآن و نیز به صورت مستقل از پیامبر خدا و امامان معصوم رسیده است. به عنوان نمونه اسماعیل بن علی نوبختی گوید: روزی در زمان مرض فوت امام حسن عسکری علیه السلام در خدمت ایشان بودم. آن حضرت به خادم خود “عقید” که غلام سیاهی از اهالی نوبه (واقع در آفریقا) بود و نیز خدمتگزار حضرت هادی نیز بوده است و امام حسن عسکری را بزرگ کرده بود فرمود: ای عقید! قدری آب مصطلکی برای من بجوشان. عقید اطاعت کرد و پس از فراهم شدن آب مصطکی صقیل مادر امام زمان آن را به خدمت آن حضرت آورد. حضرت ظرف آب را گرفت و خواست بیاشامد ولی دست مبارکش لرزید و به دندان نازنینش خورد. آنگاه آن را به زمین نهاد و به عقید فرمود: داخل خانه شو کودکی را خواهی دید که در سجده است. او را نزد من بیاور. ابو سهل گوید: عقید گفت : هنگامی که برای آوردن آن کودک به اندرون خانه رفتم دیدم کودکی در حال سجده است و انگشت سبّابه خود را به سوی آسمان کرفته است. من سلام کردم. او نمازش را کوتاه کرد . عرض کردم آقا شما را می طلبد که به خدمتش درآیی. در این موقع مادرش صقیل آمد و دستش را گرفت و او را نزد پدرش آورد. ابو سهل گوید: موقعی که خدمت آن حضرت رسید سالم کرد. دیدم رنگش بسان درّ سفید و موهای سرش کوتاه و میان دندانهایش باز بود. چون چشم امام حسن عسکری علیه السلام بر او افتاد گریست و گفت: ای اقای خاندانم! این آب را به من بده که به سوی خداوندگارم می روم. آقازاده اطاعت کرد و ظرف آب مصطلکی را برداشت و به دهان پدرش نزدیک کرد تا آن را نوشید. سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: مرا برای نماز آماده سازید . آن کودک حوله ای در دامان امام پهن کرد سپس پدر را وضو داد و آن حضرت سر و دو پایش را مسح کشید آنگاه فرمود: ای فرزند! به تو بشارت می دهم که صاحب الزمان و حجّت خدا در روی زمین تویی تو فرزند و جانشین من هستی از من متولّد شده ای و تو محمد فرزند حسن فرزند علی فرزند محمد فرزند علی فرزند موسی فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالب می باشی و از نسل پیغمبر صلی الله علیه و آله و خاتم امامان پاکیزه هستی و پیغمبر خدا به تو بشارت داده و نان و کنیه تو را گفته است این مطلب را پدرم از پدران طاهر تو که درود خدا بر اهل البیت باد به من خبر داده است ربنا انه حمید مجید . این سخن را فرمود و همان موقع امام حسن عسکری علیهما السلام بدرود حیات گفت صلوات الله علیهم اجمعین. (بحار الانوار ۵۲ : ۱۶ )
۲ – برای اسماعیل علیه السلام چشمه زمزم از زمین جوشید.
قائم علیه السلام نیز برایش آب از سنگ سخت خواهد جوشید. علی بن ابراهیم قمی به سند خود نقل می کند:
پیر مردی رختشوی در کوفه بود که به زهد موصوف و به سیاحت و عبادت و عزلت شادان بود و پیوسته در پی آثار و اخبار خوب می رفت. در یکی از روزها که من در مجلس پدرم بودم دیدم این پیر مرد برای پدرم صحبت می کند و پدرم خوب گوش می دهد.
پیر مرد می گفت: شبی در مسجد جعفی – که مسجدی قدیمی . بیرون کوفه است – بودم . شب به نیمه رسیده بود و من در آنجا برای عبادت خلوت داشتم که ناگاه سه تن داخل مسجد شدند و چون به وسط حیاط مسجد رسیدند یکی از آن ها به زمین نشست سپس دست خود را به چپ و راست روی زمین کشید که آبی جوشید و از آنجا بیرون زد. آنگاه وضو گرفت و به آن دو تن هم اشاره کرد آنها نیز وضو گرفتند. سپس جلو ایستاد و آن دو تن به او اقتدا کردند ؛ من هم رفتم به او اقتدا کردم و نماز خواندم . پس از آن که نماز زا سلام داد و آن را بجای آورد وضع او مرا مبهوت کرد و آب بیرون آوردنش را بزرگ شمردم ؛ از آن کسی که از آن دو تن در سمت راست من بود پرسیدم : این کیست؟ به من گفت: این صاحب الامر فرزند امام حسن عسکری علیه السلام است. پیش رفتم و دستهای مبارک حضرت را بوسیدم و عرضه داشتم: یا بن رسول الله! در باره ی شریف عمر فرزند حمزه چه می فرمایی آیا او بر حق است؟ فرمود: نه ولی چه بسا که هدایت شود و پیش از مرگ مرا می بیند.
راوی می گوید: این حدیث جالب را نگاشتم و مدّتی از این قضیه گذشت تا این که شریف عمر فرزند حمزه وفات یافت و شنیده نشد که او امام زمان علیع السلام را دیده باشد. روزی با آن پیر مرد زاهد در جایی ملاقات نمودم و جریانی که گفته بود بیادش انداختم و از او – به طور ایراد – پرسیدم: مگر شما نگفتید شریف قبل از مرگش حضرت صاحب الامر را – که به او اشاره نمودی – خواهد دید؟ پیر مرد گفت: از کجا دانستی که او آن حضرت را ندیده است؟! بعد از آن روز شریف ابو المنافب پسر شریف عمر فرزند حمزه را دیدم و در باره ی پدرش با او گفتگو کردم. شریف ابوالمناقب گفت: در یکی از شبهایی که پدرم در بستر مرض قرار داشت نزد او بودم؛ آخر شب بود. نیروی بدنی پدرم تحلیل رفته و صدایش ضعیف شده و درهای به روی ما بسته بود که ناگهان مردی بر ما وارد شد که هیبت او ما را گرفت و آمدنش را با وجود بسته بودن درها مهم تلقّی کردیم ولی توجّهی نداشتیم که از وی سوال کنیم. آن مرد در کنار پدرم نشت و مدّتی آهسته با وی گفتگو کرد و پدرم می گریست. سپس برخاست و رفت . چون از دیدگان ما غائب شد پدرم به سختی تکان خورد و گفت: مرا بنشانید! ما هم او را نشاندیم. چشمهای خود را باز کرد و گفت: دنبالش بروید! رفتیم ولی او را دیگر نیافتیم، درها بسته بود. نزد پدر بازگشتیم و جریان را به او گفتیم سپس از او پرسیدیم این شخث که بود؟ گفت : این صاحب الامر علیه السلام بود؛ سپس از آن سختی ، بیماری عود کرد و بیهوش شد. (بحار الانوار ۵۳ : ۶)
۲ – اسماعیل علیه السلام تسلیم امر خدای عز و جل بود . او گفت:
قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ . «صافات (۳۷) : ۱۰۲»
(گفت: «اى پدر من! آنچه را مأمورى بكن. ان شاء اللّه مرا از شكيبايان خواهى يافت.»)
قائم علیه السلام نیز تسلیم امر الاهی است.
(رک. ترجمه مکیال المکارم اثر سید محمد تقی موسوی ترجمه مهدی حائری قزوینی ۱ : ۲۰۸ – ۲۱۱ )
سرگذشت:(برگرفته از مقاله آقای محمد خراسانی در سایت راسخون)
اسماعيل (عليه السلام): فرزند بزرگ ابراهيم (عليه السلام)، نياى عرب حجاز[۱] و جدّ اعلاى پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله) [۲] ، از پيامبران الهى و ملقّب به ذبيح اللّه اسماعيل واژهاى غير عربى و معرّبِ «اشمائيل» در سريانى است و از همين راه به عربى وارد شده[۳] و اصل آن واژه عبرى «يشمَع» <[به معناى يَسمَع] و «أيل» [به معناى اللّه ] بوده و بر اساس لغت مصريان «اسماعين» خوانده شدهاست.[۴] در سبب اين نامگذارى گفتهاند: ابراهيم هنگام درخواست فرزند از خدا دو كلمه اشمع و ايل به معناى «خدايا دعايم را اجابت كن» را به كار برد و چون خداوند به او فرزند داد او را به همان جمله ناميد.[۵] مطيع خدا، يا هديه الهى نيز معانى ديگرى است كه براى آن گفتهاند; ولى اين دو معنا دور از حقيقت دانسته شده است.[۶] بر پايه نقل تورات فرشتهاى به هاجر گفت: بهزودى داراى پسر مىشوى. نام او را اسماعيل بگذار، زيرا خداوند دعاى تو را شنيد.[۷] . جدّ نهم اسماعيل نوح (عليه السلام)[۸]، مادرش هاجر، بانويى مصرى[۹] و كنيز ساره همسر ديگر ابراهيم بود. چون ساره نازا بود هاجر را به همسرى ابراهيم داد تا از او داراى فرزند شود.[۱۰] ابراهيم هنگام ولادت اسماعيل ۸۶، ۸۷، ۹۰، ۹۹ يا ۱۱۷ سال داشت.[۱۱] برخى اسماعيل را نياى همه عرب دانستهاند[۱۲]; ولى مشهور نسب شناسان او را پدر عرب حجاز مىدانند كه عرب «مُسْتَعْرِبَه» گفته مىشوند، زيرا عرب «عاربه» كه عمالقه و جُرْهُم از آنان بودند پيش از اسماعيل مىزيستند.[۱۳] اسماعيل ابتدا با دخترى از جُرْهُم ازدواج كرد و پس از مدتى وى را به سفارش ابراهيم كه رفتار او را نپسنديده بود طلاق داد و دختر مضاضِ جُرهُمى را به ازدواج خود درآورد و از او داراى ۱۲ يا ۱۳ پسر شد.[۱۴] وى ۴ زن ديگر را به همسرى گرفت و از هر يك داراى ۴ پسر شد. فرزندان اسماعيل تا زمان عدنان بن ادد پيوسته از بزرگان و واليان امر و حافظان[۱۵] كعبه بودند، امور دينى و حجّ را براى مردم اقامه مىكردند و هرگز بت نپرستيدند.[۱۶] به گزارش روايات و تاريخ، اسماعيل داراى شانههايى پهن، قامتى بلند، انگشتانى نيرومند و بينى كشيدهاى بود، با دشمنان خدا به شدّت مىجنگيد، در راه خدا از سرزنش ديگران هراسى نداشت و به وعده خود عمل مىكرد[۱۷]، طبعى كريم و خلقى نيكو داشت[۱۸]، بر كعبه پرده آويخت، عمامه بر سر نهاد و حاجيان را طعام داد[۱۹] و ابتدا زبان عربى را از قبايل جُرْهُم آموخت; ولى اوّل كسى بود كه به عربى فصيح سخن گفت.[۲۰] از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در فضيلت وى نقل شده كه خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل رابرگزيد.[۲۱]
واژه اسماعيل ۱۲ بار در قرآن آمده و به نظر بيشتر مفسران، چون طبرسى، و مفسران عامه چون طبری و فخر رازى و سيوطى[۲۲] گفته اند اسماعيل صادق الوعد در آيات ۵۴ـ۵۵ مريم/۱۹ مانند ساير موارد همان اسماعيل پسر ابراهيم(عليهما السلام) است:«واذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ وكانَ رَسولاً نَبيـّا * وكانَ يَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ والزَّكوةِ وكانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضيـّا» (=>اسماعيل صادق الوعد); همچنين در آيه «واِسمـعيلَ واِدريسَ وذَا الكِفلِ كُلٌّ مِنَ الصّـبِرين» (انبياء/۲۱،۸۵) از اسماعيل فرزند ابراهيم با وصف «صابر» ياد شده است كه به نظر برخى مقصود صبر بر ذبح است.[۲۳] افزون بر اين آيات، به نظر بيشتر مفسران، آيات ۱۰۱ـ۱۰۷ صافّات/۳۷ كه به داستان ذبح فرزند ابراهيم(عليه السلام)پرداخته نيز درباره اسماعيل(عليه السلام)است.[۲۴] ولی بنابر روایات اهل البیت اسماعیل صادق الوعد پیامبری غیر از جناب اسماعیل بن ابراهیم بوده است.
”’اسماعيل در تورات”’
تورات ماجراى اسماعيل را چنين گزارش كرده است: چون ابراهيم از سارا صاحب فرزندى نشد به پيشنهاد او با كنيزش هاجر ازدواج كرد و خداوند در سن ۸۶ سالگى از هاجر فرزندى به او عطا كرد و او را اسماعيل نام نهادند. به سبب تولد اسماعيل سارا به كنيز خود حسد ورزيد و از ابراهيم خواست هاجر و فرزندش را از خود دور كند. هاجر فرزند خود را برداشت و روانه مصر گرديد در ميان راه گرفتار گرما و تشنگى شديدى شدند و فرزند خود را در حال مرگ ديد; ولى به صورت معجزه آسايى نجات يافتند و در بيابانى به نام «پاران» سكونت يافتند. پس از مدّتى اسماعيل صيادى قوى بازو گرديد و با دخترى مصرى ازدواج كرد و از او داراى ۱۲ پسر شد كه هر يك رئيس يكى از طوايف عرب گرديد; همچنين خداوند به اسماعيل دخترى داد كه به همسرى پسر عموى خود «عيصو» درآمد.[۲۵]
”’هاجر و اسماعيل در مكه”’
با ولادت اسماعيل، ساره سخت اندوهگين شد.[۲۶] گفتهاند: اسحاق در سه سالگى كنار پدر بود، كه اسماعيل نزد آنان آمد و ابراهيم او را به جاى اسحاق نشاند.[۲۷] نيز نقل شده است كه اسماعيل در دويدن از اسحاق پيشى گرفت. ابراهيم او را در آغوش فشرد و اسحاق را در كنار خود جاى داد. ساره ناراحت شد و گفت: هاجر و فرزندش را از من دور كن.[۲۸] ابراهيم، اسماعيل و مادرش را به فرمان خدا با راهنمايى جبرئيل در مكه ساكن ساخت.[۲۹] در بازگشت، كنار كوه «كداء» (در ذى طوى) به آنان روكرد و خطاب به خداوند گفت: پروردگارا برخى از فرزندان خود را در درّهاى بى كشت، سكونت دادم تا نماز را بر پا دارند. از تو مىخواهم تا دلهاى مردم را به سوى آنان گرايش داده، از محصولات، آنان را روزى دهى: «رَبَّنا اِنّى اَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتى بِواد غَيرِ ذى زَرع عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوةَ فَاجعَل اَفـِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَيهِم وارزُقهُم مِنَ الثَّمَرتِ لَعَلَّهُم يَشكُرون» (ابراهيم/۱۴،۳۷)[۳۰] و در بازگشت[۳۱] با خداوند مناجات كرد و او را به پنهان و آشكار خود آگاه دانست: «رَبَّنا اِنَّكَ تَعلَمُ ما نُخفى و ما نُعلِنُ و ما يَخفى عَلَى اللّهِ مِن شَىء فِى الاَرضِ و لا فِى السَّماء». (ابراهيم/۱۴،۳۸)
بعضى روايات انگيزه اين هجرت را ذبح اسماعيل مىداند.[۳۲] بعدها نيز ابراهيم بر اقامت اسماعيل در كنار بيت سفارش كرد تا به مردم حجّ و مناسكشان را بياموزد و وى را از فزونى و نيكى نسلش خبر داد.[۳۳] طبق برخى روايات انتقال اسماعيل به مكه در سن دو سالگى بوده است.[۳۴]
هاجر و اسماعيل در آن سرزمين بىآب و كشت و وحشتزا ماندند. هاجر در پى آب متوجه كوهصفا و سپس كوه مروه شد. اين آمد و شد ۷ بار تكرار شد و در هر بار در وادى صفا سرابى مىديد[۳۵] و صدايى از سوى صفا و مروه مىشنيد.[۳۶] بار هفتم كه به سوى فرزندش بازگشت در محل كنونى چاه زمزم آبى در زير پا[۳۷] يا دست[۳۸] كودكش جارى ديد و به نقلى در كنار اسماعيل پرندهاى باپايش زمين را كنكاش مىكرد كه ناگاه آب بيرون آمد.[۳۹] پس از مدتى به بركت جوشش آب گروهى جُرْهُمى كه از نزديكى آنجا مىگذشتند پس از آگاهى از وجود چشمه، با اجازه از هاجر در آن مكان اقامت گزيدند.[۴۰]
ابراهيم كه براى ديدار همسر و فرزندش پيوسته به آنجا مىرفت[۴۱]، در سومين بار با ديدن جمعيت انبوه در اطراف آنان بسيار شادمان شد.[۴۲] به نقلى هنگامى كه ابراهيم آمد هاجر از دنيا رفته بود. عمر اسماعيل را هنگام وفات مادرش ۲۰ سال ذكر كردهاند.[۴۳]
”’نقش اسماعيل در بناى كعبه”’
خداوند به ابراهيم فرمان داد تا كعبه را بنا كند و از اسماعيل يارى گيرد. به وسيله جبرئيل، سكينه [۴۴] كه باد نيكويى است يا ابرى كه سايه افكنده بود، محدوده بيت را مشخص كرد: «و اِذ بَوَّأنا لاِِبرهيمَ مَكانَ البَيتِ» (حجّ/۲۲،۲۶) ابراهيم و اسماعيل به ساختن كعبه پرداختند. اسماعيل سنگ مىآورد و ابراهيم بنا مىكرد.[۴۵] هنگام بالا بردن پايههاى خانه دست به دعا برداشته از خدا خواستند اين عمل را از آنان بپذيرد و آنان را تسليم خود سازد و از نسل آنها امتى فرمانبردار خدا پديد آورد; همچنين از ميان آنها پيامبرى برانگيزد تا آيات خدا را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكشان سازد: «رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا اِنَّكَ اَنتَ السَّميعُ العَليم * رَبَّنا و اجعَلنا مُسلِمَينِ لَكَ و مِن ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ و اَرِنا مَناسِكَنا و تُب عَلَينا اِنَّكَ اَنتَ التَّوّابُ الرَّحيم * رَبَّنا و ابعَث فيهِم رَسولاً مِنهُم يَتلوا عَلَيهِم ءايـتِكَ و يُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ و الحِكمَةَ و يُزَكّيهِم اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الحَكيم» (بقره/۲، ۱۲۷ـ۱۲۹) مقصود از بعثت پيامبرى از فرزندان ابراهيم در آيه، پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) است و بر همين اساس، به نقلى رسول اكرم وجود خود را اجابت خواسته پدرش ابراهيم مىدانست.[۴۶]
خداوند افزون بر بناى كعبه، ابراهيم و اسماعيل را به تطهير آن نيز فرمان داده است. مقصود از تطهير ممكن است پاك كردن از بتان، شرك و نجاسات يا بنياد نهادن آن بر طهارت و پاكى باشد.[۴۷]
چون ديوار كعبه را تا جايگاه حَجَر بالا بردند، ابراهيم از اسماعيل خواست سنگ زيبايى پيدا كند تا در آنجا قرار دهد. پس از آنكه اسماعيل دو بار سنگى آورد و ابراهيم آن را نپسنديد، جبرئيل سنگى سياه فرود آورد و در جايگاهش قرار داد.[۴۸] بر پايه روايات، خداوند به پاداش بناى كعبه، اسب را به ابراهيم و اسماعيل عطا كرد.[۴۹] تا آن زمان اسبان عربى وحشى بودند. خداوند به او فرمود: به تو گنجى دادهام كه به هيچ كس ندادهام، پس ابراهيم و اسماعيل به منطقه اجياد رفته و اسبان را طلبيدند. در سرزمين عرب همه اسبان حاضر و رام آنان شدند.[۵۰]
”’ذبح اسماعيل”’
خداوند ابراهيم را به داشتن فرزندى بردبار مژده داد. پس از آنكه فرزند به حدّ كار و تلاش رسيد، ابراهيم او را از رؤياى خود درباره ذبح وى خبر داد و نظرش را جويا شد. فرزند بىدرنگ پدر را به امتثال فرمان ذبح فراخواند. هنگامى كه هر دو براى امتثال آن آماده شدند و فرزند را براى ذبح بر پيشانى افكند از سوى خدا ندا آمد: اى ابراهيم به رؤياى خود حقيقت دادى و آن آزمايشى روشن براى تو بود و فرزند تو را به ذبحى بزرگ باز خريديم: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَليم * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ قالَ يـبُنَىَّ اِنّى اَرى فِى المَنامِ اَنّى اَذبَحُكَ فَانظُر ماذا تَرى قالَ يـاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّـبِرين * فَلَمّا اَسلَما و تَلَّهُ لِلجَبين * و نـادَينـهُ اَن يـا اِبرهيم * قَد صَدَّقتَ الرُّءيا اِنّا كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين * اِنَّ هـذا لَهُوَ البَلـؤُا المُبين * و فَدَينـهُ بِذِبح عَظيم». (صافّات/۳۷، ۱۰۱ـ۱۰۷)
در قرآن از اسماعيل به ذبيح ياد نشده است. يهوديان بر پايه نقل تورات برآن اند كه ذبيح، اسحاق بوده است. برخى از مفسران و مورخان مسلمان نيز بر پايه رواياتى اسحاق را ذبيح دانسته و آن را به چند تن از صحابه و تابعان نسبت دادهاند[۵۱]; اما بيشتر آنان ادّعاى يهود را به سبب حسادت نسبت به عرب و پيامبر اكرم دانسته و با تمسك به دلايل ذيل بر آناند كه ذبيح اسماعيل است: خداوند پس از بشارتِ همسر ابراهيم به داشتن فرزندى به نام اسحاق وى را به آمدن يعقوب پس از اسحاق بشارت داد: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ و مِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب» (هود/۱۱،۷۱) و بشارت به آمدن يعقوب پس از اسحاق نشان از زنده ماندن و صاحب نسل شدن اسحاق است و اين با فرمان ذبح او در كودكى سازگار نيست. بشارت به اسحاق در آيه ۱۱۲ صافّات/۳۷ كه پس از بيان داستان ذبح آمده نيز تأييدى است بر اينكه مراد از ذبيح همان «غلامحليم» در آيه «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَليم» (صافّات/۳۷،۱۰۱) است كه بر اسماعيل منطبق است.[۵۲] سكونت دادن اسماعيل در سرزمين تهامه و بناى كعبه و تشريع اعمال حجّ (طواف، سعى، قربانى) كه حاكى از رنجهاى اسماعيل و مادرش در راه خداست، تأييدى ديگر بر مطلب است.[۵۳] از سويى وصف كردن اسماعيل به صبر: «و اِسمـعيلَ و اِدريسَ و ذَاالكِفلِ كُلٌّ مِنَ الصّـبِرين» (انبياء/۲۱،۸۵) نشان شكيبايى اسماعيل بر ذبح دانسته شده است[۵۴]; همچنين وصف «صادق الوعد» براى او: «اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ» (مريم/۱۹،۵۴)[۵۵] ممكن است به سبب وعده او به صبر بر ذبح باشد. از سويى اگر فرمان ذبح در حجاز باشد ذبيح اسماعيل است، چون اسحاق به حجاز نيامد، و اگر در شام باشد ذبيح اسحاق است، چون اسماعيل پس از انتقال به مكه به شام نرفت[۵۶] و وجود قربانگاه در حجاز و نه شام ذبيح بودن اسماعيل را تأييد مىكند.[۵۷] ابنكثير برخى از مسلمانان همرأى يهود را متأثر از روايات تحريف شده آنان مىداند و مىگويد: در روايتى يهودى، ابراهيم مأمور به ذبح فرزند وحيد (يگانه) خود شد و نسخهاى از تورات او را مأمور به ذبح فرزند بكر (اولين) خود مىداند; ولى مصداق آن را به سبب تحريف، اسحاق گفته است.[۵۸] از سويى تورات ولادت اسماعيل را در ۸۶ سالگى و ولادت اسحاق را در ۱۰۰ سالگى ابراهيم مىداند، بنابراين، اسماعيل پيش از اسحاق يگانه فرزند و هم اوّلين فرزند بوده; نهاسحاق.[۵۹]
مفسران شیعه رواياتى كه سخن کسانی را که ذبيح را اسحاق مىداندّ، مردود دانسته است.[۶۰] برخى مفسران هيچ يك از دو قول را ترجيح نداده و برخى در جمع بين روايات احتمال دادهاند ابراهيم يك بار به ذبح اسحاق و بار ديگر به ذبح اسماعيل تقرّب جسته است[۶۱] يا آنكه چون اسحاق آرزو مىكرد ذبيح باشد تا به مرتبه ثواب اسماعيل برسد، خداوند كه صدق او را مىدانست در ميان فرشتگان وى را ذبيح ناميد.[۶۲]
سرّ فرمان خداوند به ذبح اسماعيل را علاقه فراوان ابراهيم به وى دانستهاند كه خدا از اين راه او را آزمود تا موانع خلّت را از ميان خود و خليلش بردارد و نيز گفتهاند: ابراهيم پس از بشارت به فرزند نذر كرد او را براى خدا قربانى كند. چون فرزندش به حد «سعى» (۱۳ سال) [۶۳] رسيد، خدا در رؤيا به او فرمان داد تا به نذر خود وفا كند [۶۴] و با اين فرمان مرتبه فرمانبرى ابراهيم را نشان داد و او را الگويى براى تقرب به خدا قرار داد [۶۵] و چون آمادگى او و فرزندش را در اين آزمون بزرگ ديد، گوسفندى را فداى اسماعيل كرد.[۶۶] در اين حال جبرئيل، ابراهيم و اسماعيل تكبير گفتند و تكبيرات روز عيد سنتى از آن است.[۶۷] در برخى روايات نقل شده كه خداوند ابراهيم را به جاى جزع بر ذبح فرزند خود به جزع بر شهادت امام حسين(عليه السلام) فرا خواند و اگر حيوانى گرامى تر از گوسفند بود خداوند آن را فداى اسماعيل مىكرد.[۶۸]
مكان و زمان قربانى را سرزمين منا و روز دهم ذيحجه نزديك جمره وُسْطا مىدانند.[۶۹] اسماعيل به هنگام قربانى پيراهنى سفيد بر تن داشت[۷۰] و شيطان چندين بار ظاهر شد و بسيار تلاش كرد تا او و ابراهيم و هاجر را از امتثال فرمان خدا باز دارد; اما با ايمان و پايدارى آنان روبهرو شد و ابراهيم هر بار او را با ۷ سنگ از خود راند.[۷۱]
صفات و مقام اسماعيل(عليه السلام):
در قرآن كريم هم اوصاف ويژه اسماعيل (عليه السلام) و هم اوصاف مشترك آن حضرت با ديگر پيامبران چنين بازگو شدهاست:
۱. موهبت خاص الاهى:
ابراهيم پس از اجابت درخواست موهبت فرزند: «رَبِّ هَب لى مِنَ الصّــلِحين» (صافّات/۳۷،۱۰۰)، خدا را كه با وجود سالخوردگى، اسماعيل و اسحاق را به وى بخشيد، سپاس مىگويد: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الكِبَرِ اِسمـعيلَ و اِسحـقَ اِنَّ رَبّى لَسَميعُ الدُّعاء» (ابراهيم/۱۴،۳۹)
۲. بردبارى:
ويژگى حلم تنها براى اسماعيل و ابراهيم به كار رفته است: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَليم» (صافّات/۳۷،۱۰۱)، «اِنَّ اِبرهيمَ لَحَليمٌ اَوّاهٌ مُنيب» (هود/۱۱،۷۵)
روايات فراوانى بشارت به غلام حليم را مژده به تولد اسماعيل دانسته است. همراه شدن دو ويژگى حلم با جوانى در اسماعيل از امتيازات برجسته وى دانسته شده است، زيرا اين دو معمولا با هم جمع نمىشوند.[۷۲]
۳. صبر و شكيبايى:
در آيه ۸۵ انبياء/۲۱ از اسماعيل و ذوالكفل با صفت صبر و شكيبايى يادشده است[۷۳]: «و اِسمـعيلَ و اِدريسَ و ذَاالكِفلِ كُلٌّ مِنَ الصّـبِرين». به گفته برخى مراد از صابر بودن اسماعيل، بردبارى او بر ذبح [۷۴] يا استقامت او در سرزمينى بدون كشت و پرداختن به بناى كعبه است.[۷۵]
۴. نيكى و نيكوكارى:
«و اذكُر اِسمـعيلَ و اليَسَعَ و ذَاالكِفلِ كُلٌّ مِنَ الاَخيار= و اسماعيل و يسع و ذوالكفل را يادآور [كه] همه از نيكاناند». (ص/۳۸،۴۸)
۵. وفا كننده به وعده:
«و اذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ= و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، زيرا او درست وعده بود». (مريم/۱۹،۵۴) مقصود وعده ميان اسماعيل و خدا، يا وعده به صبر بر ذبح (صافّات/۳۷،۱۰۲) است.[۷۶] نيز گفتهاند: وى براى شخصى كه وعده ديدار داده بود مدتى طولانى صبر كرد.[۷۷]
۶. امر كننده به نماز و زكات:
«و كانَ يَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ و الزَّكوة ِ = و خاندان خود را به نماز و زكات فرمان مىداد».(مريم/۱۹،۵۵)
۷. مرضىّ پروردگار:
«و كانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضيـّا= و همواره نزد پروردگارش پسنديده بود». (مريم/۱۹،۵۵) به نظر مىرسد اين جمله نهايت مدح باشد، زيرا كسى «مرضىّ» خداست كه در هر طاعتى به بالاترين درجه آن نايل شود.
۸. مشمول نعمت ويژه:
«و اذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ … اُولـئِكَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبيّينَ= و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن … آنان <[از جمله اسماعيل] كسانى از پيامبران بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانىداشت». (مريم/۱۹،۵۴ـ۵۸) مقصود از نعمت، نبوت، ثواب و ساير نعمتهاى دينى و دنيوى است.[۷۸]
۹. خاضع در برابر آيات خدا:
«و اذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ … اِذا تُتلى عَلَيهِم ءايـتُ الرَّحمـنِ خَرّوا سُجَّدًا و بُكيـّا…= و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن … و هرگاه آيات خداى رحمان بر ايشان خوانده مىشد سجده كنان و گريان به خاك مىافتادند». (مريم/۱۹،۵۴ـ۵۸)
۱۰. برخودار از رحمت خاص الهى:
«و اِسمـعيلَ و اِدريسَ و ذَاالكِفلِ … و اَدخَلنـهُم فى رَحمَتِنا= و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل … آنان را در رحمت [خاص] خود داخل كرديم». (انبياء/۲۱،۸۵ـ۸۶)
۱۱. شايسته:
«و اِسمـعيلَ و اِدريسَ و ذَاالكِفلِ … اِنَّهُم مِنَ الصّــلِحين= و اسماعيل و ادريس و ذوالكفلايشان از شايستگان بودند». (انبياء/۲۱،۸۵ـ۸۶)
۱۲. هدايت يافته و الگوى هدايت:
«و اِسمـعيلَ و اليَسَعَ و يونُسَ و لوطـًا … اُولـئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ= و اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط … اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، پس به هدايت آنان اقتداكن». (انعام/۶،۸۶ـ۹۰) خداوند آنان را به توحيد [۷۹] يا به صبر هدايت كرده [۸۰] و اقتداى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به هدايت پيامبران پيشين در توحيد و تنزيه پروردگار، اخلاق نيكو و برجسته، از جمله صبر بر اذيت جاهلان يا اقتدا به شرايع آنان به جز احكامِ ويژه شريعت اسلام است.[۸۱]
۱۳. پيامبرى و دريافت وحى:
«و اَوحَينا اِلى اِبرهيمَ و اِسمـعِيلَ و …= و به ابراهيم و اسماعيل و… وحى كرديم» (نساء/۴،۱۶۳)،«اُولـئِكَ الَّذينَ ءاتَينـهُمُ الكِتـبَ= آنان [از جمله اسماعيل] كسانى بودند كه به ايش ان كتاب داديم». (انعام/۶،۸۹) به نظر علامه طباطبايى، مراد از كتاب تنها نوشتار نيست، بلكه در قرآن بر وحى به پيامبران، به ويژه اگر در بردارنده شريعت باشد، كتاب اطلاق شده است[۸۲]; نيز گفتهاند: مراد از كتاب دانش گسترده است.[۸۳]
۱۴. داورى:
«اُولـئِكَ الَّذينَ ءاتَينـهُمُ الكِتـابَ و الحُكمَ…». (انعام/۶،۸۹) خداوند آنان را حاكم بر مردم و حكمشان را نافذ قرار داد.[۸۴]
۱۵. برترى بر جهانيان:
«و اِسمـعيلَ و اليَسَعَ و يونُسَ و لوطـًا و كُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العــلَمين» (انعام/۶،۸۶); يعنى خداوند آنان را براساس مقام دريافت بى واسطه هدايت ويژه الاهى، بر مردم عصر خويش مقدم داشته است.[۸۵]
۱۶. وصىّابراهيم:
بر پايه برخى روايات هنگام وفات ابراهيم (عليه السلام) خداوند به او فرمان داد نور و حكمت الهى و ميراث پيامبران را به اسماعيل بسپارد و او اسماعيل را وصىّ خود قرار داد.[۸۶] طبق برخى روايات، اسماعيل خود را در موسم حجّ براى پذيرايى از ابراهيم آماده مىساخت كه جبرئيل او را به وفات پدر تعزيت گفت.[۸۷] در روايتى نيز مرگ اسماعيل قبل از وفات ابراهيم دانسته شده; ولى اين گفته با عمر ۱۲۰ سال و وصيت ابراهيم به او كه روايات و تاريخ گزارش مىكند سازگار نيست.[۸۸] بنا به گزارش تورات پيش از تولد اسحاق، ابراهيم گمان مىكرد كه جانشين او اسماعيل خواهد بود; ولى با تولّد اسحاق خداوند به او خبر داد كه عهد خود را با اسحاق كامل خواهد كرد و در پاسخ به درخواست ابراهيم نسل اسماعيل را گسترده كرده و امتى عظيم از او پديد خواهد آمد.[۸۹] عمر اسماعيل را ۱۲۰، ۱۳۰ و ۱۳۷ سال ذكر كردهاند.[۹۰] مدفن او و مادرش هاجر در كنار كعبه در حِجْر اسماعيل است.[۹۱] بنا به نقلى اسماعيل از گرماى مكه به خداوند شكايت كرد و خداوند به او فرمود: به زودى از مكانى كه در آن مدفون مىشوى درى به بهشت مىگشايم كه تا روز قيامت از نسيم آن برتو بوزد.[۹۲]
————————————————————————————————————————————–
[۱]. جمهرة انساب العرب، ص۷; البداية و النهايه، ج۱، ص۱۷۸.
[۲]. مجمع البيان، ج۸، ص۷۰۷; السيرة النبويه، ج۱، ص۴; المعرب، ص۱۰۵.
[۳]. المزهر، ج۱، ص۱۳۸; واژههاى دخيل، ص۱۲۲.
[۴]. المعرب، ص۱۰۵.
[۵]. المعرب، ص۱۰۵.
[۶]. المعرب، ص۱۰۵; روح المعانى، ج۱، ص۵۹۸.
[۷]. كتاب مقدس، پيدايش ۱۶: ۱۱.
[۸]. السيرة النبويه، ج۱، ص۴.
[۹]. همان; مجمع البيان، ج۸، ص۷۱۰; تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۵.
[۱۰]. تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۵; قاموس كتاب مقدس، ص۷۳.
[۱۱]. تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۵; مروج الذهب، ج۱، ص۴۲; مجمع البيان، ج۶، ص۴۹۱.
[۱۲]. السيرة النبويه، ج۱، ص۷.
[۱۳]. جمهرة انسابالعرب، ص۷; البدايه والنهايه، ص۱۲۲.
[۱۴]. تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۶; تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۵.
[۱۵]. تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۲۲; مروج الذهب، ج۱، ص۵۸ـ۶۰.
[۱۶]. بحارالانوار، ج۳، ص۲۵۲; حياة القلوب، ج۱، ص۱۳۹ـ۱۴۰.
[۱۷]. الدرالمنثور، ج۵، ص۵۱۶; المستدرك، ج۲، ص۵۵۳.
[۱۸]. كشف الاسرار، ج۱، ص۳۰۰.
[۱۹]. اثبات الوصيه، ص۴۵.
[۲۰]. البداية و النهايه، ج۱، ص۱۷۷; تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۵; روض الجنان، ج۲، ص۱۶۸.
[۲۱]. الدرالمنثور، ج۵، ص۵۱۶.
[۲۲]. جامعالبيان، مج۵، ج۹، ص۱۲۰; مجمعالبيان، ج۶، ص۸۰۰; التفسير الكبير، ج۲۱، ص۲۳۲; الدرالمنثور، ج۵، ص۵۱۶.
[۲۳]. تفسير قرطبى، ج۱۵، ص۶۸.
[۲۴]. مجمع البيان، ج۸، ص۷۰۷; تفسير ابنكثير، ج۴، ص۲۰.
[۲۵]. كتاب مقدس، پيدايش ۱۶: ۱ـ۱۶; ۲۵: ۱۳ـ۱۶; قاموس كتاب مقدس، ص۶۰ـ۶۱.
[۲۶]. تفسيرقمى، ج۱، ص۸۷; تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۵.
[۲۷]. اثبات الوصيه، ص۴۲.
[۲۸]. بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۳۶.
[۲۹]. تفسيرقمى، ج۱، ص۸۷; تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۵.
[۳۰]. تفسير قمى، ج۱، ص۸۸; تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۵; جامع البيان، مج۱، ج۱، ص۷۶۲.
[۳۱]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۵.
[۳۲]. حياة القلوب، ج۱، ص۱۴۸.
[۳۳]. تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۸.
[۳۴]. الطبقات، ج۱، ص۴۲.
[۳۵]. تفسير قمى، ج۱، ص۸۸.
[۳۶]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۴.
[۳۷]. تفسير قمى، ج۱، ص۸۸.
[۳۸]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۴.
[۳۹]. تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۵.
[۴۰]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۴.
[۴۱]. تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۶.
[۴۲]. تفسيرقمى، ج۱، ص۸۸; مجمعالبيان، ج۱، ص۳۹۱.
[۴۳]. الطبقات، ج۱، ص۴۴; تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۵.
[۴۴]. جامعالبيان، مج۱، ج۱، ص۷۶۴ـ۷۶۵; مجمعالبيان، ج۱، ص۳۹۱; تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۳.
[۴۵]. جامع البيان، مج۱، ج۱، ص۷۶۵; مجمع البيان، ج۱، ص۳۸۹.
[۴۶]. جامع البيان، مج۱، ج۱، ص۷۷۳.
[۴۷]. تفسير قمى، ج۱، ص۵۹; مجمع البيان، ج۱، ص۳۸۵; التفسيرالكبير، ج۴، ص۵۷.
[۴۸]. جامع البيان، مج۱، ج۱، ص۷۶۴; الدرالمنثور، ج۱، ص۳۰۷.
[۴۹]. تفسير قرطبى، ج۲، ص۸۴.
[۵۰]. حياة القلوب، ج۱، ص۳۹۲.
[۵۱]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۵۸ـ۱۶۰; جامعالبيان، مج۱۲، ج۲۳، ص۹۶.
[۵۲]. التبيان، ج۸، ص۵۱۷ـ۵۱۸.
[۵۳]. الميزان، ج۷، ص۲۳۱.
[۵۴]. التفسير الكبير، ج۲۶، ص۱۵۳ـ۱۵۴; تفسير قرطبى، ج۱۵، ص۶۸.
[۵۵]. التفسير الكبير، ج۲۶، ص۱۵۴; تفسير قرطبى، ج۱۵، ص۶۷.
[۵۶]. مروج الذهب، ج۱، ص۴۳.
[۵۷]. بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۳۲.
[۵۸]. البداية والنهايه، ج۱، ص۱۵۰.
[۵۹]. همان، ص۱۷۷.
[۶۰]. الميزان، ج۱۷، ص۱۵۵.
[۶۱]. البدء و التاريخ، ج۳، ص۶۴.
[۶۲]. نورالثقلين، ج۴، ص۴۲۴.
[۶۳]. مجمع البيان، ج۸، ص۷۰۶.
[۶۴]. البدء والتاريخ، ج۳، ص۶۴; كامل، ج۱، ص۸۶; تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۶۷.
[۶۵]. كشف الاسرار، ج۸، ص۳۰۰.
[۶۶]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۶۵; مجمع البيان، ج۷، ص۷۱۱.
[۶۷]. كشف الاسرار، ج۸، ص۲۹۳.
[۶۸]. بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۲۶; حياة القلوب، ج۱، ص۴۰۷ـ۴۰۸.
[۶۹]. مجمعالبيان، ج۸، ص۷۰۹; بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۳۶; تاريخطبرى، ج۱، ص۱۶۶.
[۷۰]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۶۶; الدرالمنثور، ج۷، ص۱۰۵.
[۷۱]. تاريخ طبرى، ج۱، ص۱۶۶; روضالجنان، ج۱۶، ص۲۱۹; الدرالمنثور، ج۷، ص۱۰۵.
[۷۲]. روح المعانى، مج۱۳، ج۲۳، ص۱۸۶.
[۷۳]. جامع البيان، مج۱۰، ج۱۷، ص۱۰۰.
[۷۴]. تفسير قرطبى، ج۱۵، ص۶۷.
[۷۵]. مجمع البيان، ج۷، ص۹۴ـ۹۵.
[۷۶]. التفسير الكبير، ج۲۱، ص۲۳۲.
[۷۷]. جامع البيان، مج۹، ج۱۶، ص۱۲۰.
[۷۸]. مجمعالبيان، ج۶، ص۸۰۲.
[۷۹]. التفسير الكبير، ج۱۳، ص۷۰.
[۸۰]. مجمع البيان، ج۴، ص۵۱۳.
[۸۱]. التفسير الكبير، ج۱۳، ص۶۹.
[۸۲]. الميزان، ج۷، ص۲۵۲.
[۸۳]. التفسير الكبير، ج۱۳، ص۶۸.
[۸۴]. مجمع البيان، ج۴، ص۵۱۳; التفسير الكبير، ج۱۳، ص۶۸.
[۸۵]. الميزان، ج۷، ص۲۴۳.
[۸۶]. اثباتالوصيه، ص۴۵; بحارالانوار، ج۱۷، ص۱۴۸.
[۸۷]. بحارالانوار، ج۱۲، ص۹۶; علل الشرايع، ج۲، ص۳۱۳.
[۸۸]. بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۳۷.
[۸۹]. كتاب مقدس، پيدايش ۱۸: ۲۰ـ۲۳.
[۹۰]. اثبات الوصيه، ص۴۵; بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۱۳; كتاب مقدس، پيدايش ۲۵: ۱۷; البداية و النهايه، ج۱، ص۱۷۸.
[۹۱]. السيرة النبويه، ج۱، ص۵; تاريخ يعقوبى، ج۱، ص۲۲۲.
[۹۲]. البداية و النهايه، ج۱، ص۱۷۸.
آخرین دیدگاهها