۱- زکریا علیه السلام فرشتگان او را ندا کردند در حالی که به نماز ایستاده بود.
فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي‏ الْمِحْرابِ‏ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ (آل عمران ۳: ۳۹)  

پس در حالى كه وى ايستاده [و] در محراب [خود] دعا مى‏كرد، فرشتگان، او را ندا دردادند كه: خداوند تو را به [ولادت‏] يحيى – كه تصديق كننده [حقانيت‏] كلمة الله [=عيسى‏] است، و بزرگوار و خويشتندار [=پرهيزنده از زنان‏] و پيامبرى از شايستگان است- مژده مى‏دهد.
حضرت قائم علیه السلام نیز خداوند او را مورد خطاب قرار داده و همچنین فرشتگان در هر شب قدر او را ندا می کنند و جبرئیل هم هنگامی که در زمان ظهور با آن حضرت بیعت می کند دست بر دست آن حضرت می نهد و می گوید: «البیعة لله = بیعت برای خدا» این روایت در خرایج راوندی از حضرت باقر علیه السلام روایت شده است. نیز در حدیث مفصّل مفضّل بن عمر حضرت صادق علیه السلام فرمودند:«جبرئیل به آن حضرت عرض می کند: آقای من سخن تو را پذیرفتم و فرمانت جایز است.» (بحارالانوار ۵۳ : ۷ )
۲- زکریا علیه السلام در مصیبت حضرت اباعبد الله الحسین سه روز گریست. چنان که در خبر احمد بن اسحاق قمی در تشرّف به حضور حضرت عسکری آمده است و این سخن را حضرت امام زمان در سنین ۳ یا ۴ سالگی به سعد بن عبدالله اشعری فرمودند .
شیخ صدوق، در کتاب کمال الدین، از محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم نوفلی، معروف به کرمانی، و او از ابوالعباس احمد بن عیسی و شّاء بغدادی، از احمد بن طاهر قمی، و او از محمد بن بحر بن سهل شیبانی، و او از احمد بن مسرور از سعد بن عبدالله قمی، روایت کرده که گفت: من، شوق زیادی به گردآوری کتاب هایی داشتم که در آن ها، امور صعب و مشکل علوم و ظرایف و دقایق آن درج شده باشد. با اشتیاق کامل آن ها را مطالعه می کردم تا حقایق شیعه را آشکار سازم. من، مشتاق حفظ موارد اشتباه و نامفهوم آن ها بودم. بر آن چه از معضلات و مشکلات علمی دست می یافتم، به آن ها حریص بودم و در اختیار همه کس قرار نمی دادم. نسبت به مذهب امامیه، متعصب بودم. هنگام مناظرات، نه تنها از تأمین جانی و سلامتی خود چشم پوشی می کردم، بلکه در انتظار تنازع و دشمنی و کینه ورزی و بدگویی بودم. بدون ترس، عیب فرقه های مخالف شیعه را بازگو می کردم و پرده از نقاط ضعف پیشوایان آنان بر می داشتم و نسبت به آنان پرده دری می کردم، تا آن که گرفتار یک ناصبی شدم که در منازعهِ اعتقادی، سخت گیرتر و در دشمنی، کینه توزتر و در جَدَل و پیروی از باطل، تندتر و در پرسش، بدزبان تر و در پیروی از باطل ثابت قدم تر بود.
سعد گوید: یک روز که با ناصبی مزبور مناظره می کردم،  … سعد گوید: من، در ردّ او پاسخ های مختلفی دادم، امّا او، پیوسته و بلافاصله، هر یک از آن ها را نقض و ردّ می کرد…  سعد گوید: من، با شگردی خاص، از او روی گردانیدم و دیگر با او سخن نگفتم، در حالی که تمام اعضای بدن ام از شدّت غضب ورم و آماس کرده بود و نزدیک بود از غصه، جگرم پاره پاره شود.
من، پیش از این واقعه، طوماری تهیه کرده بودم که در آن، تقریباً، بیش از چهل مسئلهِ دشوار را نوشته بودم و کسی را نیافته بودم تا پاسخگوی آن مسائل باشد. آن ها را نگه داشته بودم تا از عالم شهر خود احمد بن اسحاق (قمی) که مصاحب و از خواص مولایمان ابومحمد علیه السلام امام حسن عسکری بود سؤال کنم. پس به دنبال او رفتم. در آن وقت، او، به قصد سُرمن رای و برای شرف یابی حضور امام زمان علیه السلام بیرون رفته بود. من هم پشت سر او راه افتادم تا در یکی از منازل راه، به او رسیدم. چون با او مصافحه کردم؛ گفت: «آمدنت پیش من خیر است!» عرض کردم: «اوّلاً، مشتاق دیدار شما بودم و ثانیاً، طبق معمول و عادت همیشگی، سؤال هایی از شما دارم.». گفت: «در این مورد، با هم برابر هستیم و من نیز مشتاق ملاقات مولایمان ابو محمد علیه السام هستم و می خواهم مشکلاتی در تأویل و معضلاتی در تنزیل را از ایشان بپرسم. این مصاحبت و رفاقت، میمون و مبارک است، زیرا، به وسیلهِ آن، به دریایی خواهی رسید که عجایب اش تمام و غرایب اش، فانی نمی شود. او، امام، است.».سعد در ادامه گوید: ما، وارد سامرا شدیم. به در خانهِ مولا و آقایمان رسیدیم. اجازهِ ورود خواستیم. برای ما، اذن ورود صادر شد. بر دوش احمد بن اسحاق انبانی بود که آن را زیر عبای طبری پنهان کرده بود و در آن، یکصد و شصت کیسه دینار و درهم بود و سر هر کیسه ای، با مهر صاحب اش بسته شده بود.
سعد گوید: من نمی توانم مولای خودم، ابومحمد (امام حسن عسکری) علیه السلام را در آن لحظه که دیدار کردم و نور سیمایش ما را فرا گرفته بود، به چیزی جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوی راست اش، کودکی نشسته بود که در خلقت و منظر، مانند ستارهِ مشتری بود و موی سرش از دو سوی تا به گوش اش می رسید و میان آن (فرق سرش) باز بود، همچون الفی که در بین دو واو قرار گیرد. در پیش روی مولای ما، اناری طلایی، که نقش های بدیع اش در میان دانه های قیمتی آن می درخشید، بود. آن را یکی از روِ سای بصره تقدیم کرده بود.
در دست اش قلمی بود. تا می خواست بر صفحهِ کاغذ، چیزی بنویسد، آن کودک، انگشتان حضرت را می گرفت و مولای ما، آن انار طلایی را در پیش او می انداخت و او را به آوردن آن سرگرم می کرد تا او را از نوشتن باز ندارد.
به حضرت سلام کردیم. امام هم با ملاطفت جواب سلام فرمود. اشاره کرد تا بنشینیم. هنگامی که حضرت از نوشتن نامه فارغ شد. احمد بن اسحاق، انبان اش را از زیر عبایش بیرون آورد و در پیش حضرت گذاشت. حضرت، به آن کودک نگریست و فرمود: «فرزندم! مُهر از هدایای شیعیان و دوستان ات بردار.». او گفت: «ای مولای من! آیا سزاوار و جایز است که دست طاهر و پاک، به هدایای نجس و اموال پلیدی که حلال و حرام اش با هم مخلوط گشته، وارد شود؟».
مولایم به احمد بن اسحاق فرمود: «ای پسر اسحاق! آن چه در انبان است، بیرون بیاور تا فرزندم حلال و حرام آن را از هم جدا کند. همین که احمد بن اسحاق نخستین کیسه را در آورد، آقا زاده فرمود: «این، کیسهِ فلانی پسر فلان، از محلهِ فلان قم است. شصت و دو دینار در آن است که چهل و پنج دینار آن، مربوط به بهای فروش بنایی است که صاحب اش آن را از پدر خود به ارث برده و چهارده دینار آن، مربوط به بهای نُه طاق پارچه است و سه دینار آن، مربوط به اجارهِ دکان ها است.». آن گاه مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی! اکنون حرام آن ها را به این مرد نشان بده.». ایشان فرمود: «وارسی کن! یک دینار رازی که در فلان تاریخ ضرب شده و نقش یک روی آن محو شده و قطعه طلای آملی که وزن آن رُبع دینار است! کجا است. آن را در آور… سبب حرمت اش این است که صاحب این دینارها، در فلان ماه، از فلان سال، یک من و یک چارک نخ به همسایهِ بافندهِ خود داد تا آن را ببافد و مدّتی بعد، دزدی، آن نخ ها را ربود. آن بافنده، به صاحب اش خبر داده که نخ ها را دزد ربوده است، امّا صاحب نخ ها، وی را تکذیب کرد و به جای آن، یک من و نیم نخ باریک تر، از وی بازستانده و از آن، جامه ای بافت که این دینار رازی و آن قطعه طلای آملی، بهای آن است.».
چون سرکیسه را باز کرد، در آن، نامه ای بود که بر آن، نام صاحب آن دینارها و مقدار آن نوشته شده بود و آن دینارها و آن قطعه طلا به همان نشانه در آن بود.
آن گاه احمد بن اسحاق، کیسهِ دیگری بیرون آورد و ایشان فرمود: «این، از فلان فرزند فلان، ساکن فلان محلّهِ قم است و در آن، پنجاه دینار است که دست زدن به آن، بر ما حلال نیست.». آن حضرت فرمود: «برای چه؟». فرمود: «برای این که آن، از بهای گندمی است که صاحب اش بر زارع خود، در تقسیم آن، ستم کرده است؛ زیرا، سهم خود را با پیمانهِ تمام برداشته، امّا سهم زارع را با پیمانهِ ناقص داده است.». مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی!».
سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «ای احمد بن اسحاق! همهِ مال ها را بردار و به صاحبان شان برگردان و یا سفارش کن تا به صاحبان اش مسترد سازند که، احتیاجی به آن ها نداریم و فقط پارچهِ آن پیرزن را بیاور.».
احمد گوید: آن پارچه را در جامه دان و در خورجین گذاشته بودم و کُلّاً آن را فراموش کرده بودم.
وقتی احمد بن اسحاق رفت تا آن جامه را بیاورد، ابومحمد (امام عسکری) علیه السلام به من نظر کرد و فرمود: «ای سعد! تو برای چه آمده ای؟». عرض کردم: «احمد بن اسحاق، مرا تشویق به زیارت و دیدار مولایمان کرد.». فرمود: «مسائلی را که خواستی بپرسی چه کردی؟». عرض کردم: «آقای من! همچنان بلاجواب مانده است.». فرمود: «از نور چشم ام بپرس!»، و با دست مبارک، اشاره به همان آقا زاده کرد.
ایشان به من فرمود: «از هر چه می خواهی، بپرس!». …
… عرض کردم: «یا بن رسول الله! تأویل «کهیعص» چیست؟».
حضرت فرمود: «این حروف، از اخبار غیبی است که خداوند، بنده اش زکریّا را از آن مطلع کرد و بعد از آن، داستان آن را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله باز گفته است. داستان آن، به این قرار است که زکریّا، از پروردگارش درخواست کرد که اسمای خمسه (پنج تن) را به او بیاموزد، خدای تعالی، جبرییل را بر او فرو فرستاد و آن نام ها را به او تعلیم داد. زکریّا، هر وقت محمد (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و حسن (علیه السلام) را یاد می کرد، اندوه اش برطرف می شد و گرفتاری اش زایل می گشت، ولی همین که حسین را یاد می کرد، بغض و غصّه، گلویش را می گرفت و چندان می گریست که گلویش می گرفت و نفس اش قطع می شد.
روزی گفت: بارالها! چرا وقتی آن چهار نفر را یاد می کنم، غم و غصه هایم تسکین می یابد، ولی وقتی حسین را یاد می کنم، اشک ام جاری می شود و ناله ام بلند می شود؟ خدای تعالی، او را از این داستان آگاه کرد و فرمود: کاف، اسم کربلا است و هاء، رمز هلاک عترت است، و یاء، نام یزید ظالم بر حسین (ع) است، و عین، اشاره به عطش، و صاد، نشان صبر آن حضرت بر این بلاها است.
چون زکریا، این مطلب را شنید، تا سه روز از مسجدش خارج نشد و مانع شد که مردم نزد او بیایند. در این مدّت، مرتّب گریه و زاری می کرد و نوحهِ او چنین بود: بارالها! از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود تقدیر کرده ای، دردمندم. خدایا! آیا این مصیبت بر آستان اش فرو می آید؟ آیا جامهِ این مصیبت را بر تن علی و فاطمه می پوشانی؟ آیا غم و اندوه آن را به دل آنان می اندازی؟
بعد از آن می گفت: «بارالها: فرزندی به من عطا کن تا در پیری، چشم ام به او روشن گردد و او را وارث و جانشین من کن و منزلت او را در نزد من، مانند منزلت حسین قرار بده و چون او را به من ارزانی داشتی، مرا شیفتهِ، او گردان. آن گاه مرا دردمند او کن، همچنان که حبیب ات محمد را دردمند فرزندش می سازی.»
خداوند، یحیی را به او داد و او را دردمند وی ساخت. مدّت حمل یحیی، شش ماه بود. مدّت حمل حسین (ع) نیز چنین بود. این، خود، داستانی طولانی دارد.»
حضرت قائم علیه السلام نیز تمام عمر و در همه زمانهای بر حضرت سید الشهدا می گرید. خودش در زیارت ناحیه فرمود:  «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً، وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ‏ الدُّمُوعِ‏ دَم» یعنی شب و روز بر تو ندبه می کنم و به جای اشک بر تو خون می گریم.

سرگذشت:
نام: در زبان عبری به معنای کسی که خدا او را یاد می کند
پدر: برخیاء
ظهور: ۵۵۰۰ سال بعد از هبوط آدم
مدت عمر : ۱۱۵ سال
بعثت: در فلسطین مبعوث شد
محل دفن: آن حضرت در بیت المقدس مدفون است
نسب آن پیامبر: به روایتی زکریا بن برخیاء بن شو بن نحراییل بن سهلون بن ارسوا بن شویل بن یعود بن موسی بن عمران بود
تعداد فرزندان: آن حضرت فرزندی به نام یحیی داشت.
حضرت زکریا علیه‌ السلام یکی از پیامبران الاهی است، که نام مبارکش هفت بار در کلام الله مجید آمده است،[۱] وی پنج هزار و پانصد سال بعد از هبوط آدم متولّد شد.
نام پدرش “برخیا” است که سلسله نسبش به حضرت داوود علیه ‌السلام می‌رسد. او رئیس عبّاد و علمای بنی اسرائیل بود،[۲] و مردم را به شریعت حضرت موسی علیه‌ السلام دعوت می‌کرد، عمر با برکت خویش را در راه دعوت به خداپرستی و خدمت در بیت‌ المقدس سپری نمود.
سرانجام در صد و پانزده سالگی به شهادت رسید،[۳] و مرقد او در داخل شبستان مسجد جامع الکبیر حلب و در سمت چپ محراب واقع شده است، قبر او داخل ایوانی به وسیله ضریح محصور شده و در آن تابوتی چوبین با پوشش سبز دیده می‌شود.
ابتدا در این مکان صندوقی بوده و نام زکریا بر آن ثبت شده، بعدها در این مکان، مقبره مذکور را ساخته‌اند، که امروز زائرین بی‌ شماری در مسیر زیارت حضرت زینب سلام ‌الله ‌علیها آن حضرت را نیز در این مکان زیارت می‌نمایند.[۴]
ازدواج زکریا علیه ‌السلام با “اشیاع”:
در میان بنی اسرائیل دو خواهر برجسته و بزرگ زاده وجود داشتند، یکی به نام «حنه» و دیگری به نام اشیاع،[۵] (یا حنانه)[۶] که نام پدرشان “فاقوذا” فرزند “فتیل” از اولاد سلیمان بن داوود علیهماالسلام و از خاندان “یهودا” فرزند حضرت یعقوب علیه ‌السلام و نام مادرشان “مرتا” که به عربی “وهیبه” (یعنی بخشیده شده) می‌باشد.[۷]
“حنه” و “اشیاع” هر دو از یک پدر و مادر بودند و هر دو به افتخار همسری پیامبری درآمدند، اولی به همسری “عمران”[۸] که از شخصیت‌های برجسته بنی اسرائیل بود درآمد،[۹] و دومی را “زکریا” علیه ‌السلام به همسری انتخاب کرد.
“اشیاع” از بانوان مجلله دنیا و خواهر حضرت مریم علیها‌السلام است، مقام عفت، و عصمت، نجابت، صبر و تحمل این بانوی معظمه، مشهور و معروف است. وی از جمله زنانی است که در قرآن مجید به وی اشاره شده است.[۱۰]
سرپرستی زکریا علیه ‌السلام از مریم علیهاالسلام:
سال‌ها از زندگی عمران و همسرش “حنه”[۱۱] گذشت، امّا دارای فرزند نشدند، “حنه” در غم و اندوه فرو رفت، از سوی دیگر خواهرش “اشیاع” که با حضرت زکریا علیه ‌السلام ازدواج کرده بود، عقیم بود و بچه‌دار نمی شد. در حالی که در سنین بالا به سر برده و دوران بارداری او گذشته بود.
روزی “حنه” زیر درختی نشسته بود، ناگاه چشمش به پرنده‌ای افتاد که به جوجه‌های خود غذا می‌دهد، مشاهده این محبت مادرانه، آتش شوق به فرزند را در دل او شعله‌ور ساخت و از صمیم دل، از درگاه خدا تقاضای فرزندی کرد و چیزی نگذشت که این دعای خالصانه به هدف اجابت رسید و باردار شد.[۱۲]
در این گیر و دار عمران به رحمت الاهی واصل گشته و از دنیا رفت و “حنه” به صف بیوگان پیوست، با خدا نذر کرد نوزادش را خادم خانه خدا کند.[۱۳]
بدین سان در انتظار تولّد فرزند بود و فکر می‌کرد که جنین همان پسر بچه‌ای است که خداوند به عمران خبر داده است. سرانجام لحظه زایمان فرا رسید، به هنگام تولد مشاهده کرد که فرزندش دختر است، در این موقع نگران شد که چه کند، زیرا خدمتگزاران مسجد از میان پسران انتخاب می‌کردند، از این رو گفت: پسر، همانند دختر نیست،[۱۴] یعنی دختر نمی‌تواند وظیفه خدمتگزاری مسجد را همانند پسر انجام دهد.
سپس افزود: خدایا من نام این دختر را مریم،[۱۵] می‌‌گذارم و او و فرزندانش را از وسوسه‌های شیطان رانده شده در پناه تو قرار می‌دهم.[۱۶]
چون مریم علیهاالسلام برای خدمت به خانه خدا نذر شده بود پس از تولد او، مادرش وی را به بیت المقدس به حضور متولّیان آورد و گفت: این کودک هدیه به بیت المقدس است، سرپرستی او را یک تن از شما بر عهده بگیرد.
چون آثار عظمت از چهره مریم علیهاالسلام دیده می‌شد، آنان در کفالت وی به نزاع پرداختند و هر کدام خواهان این افتخار بودند، سرانجام تصمیم گرفتند قرعه کشی کنند. به کنار نهری آمدند.
حضرت زکریا علیه ‌السلام نیز جزء آنان بود، قلم‌ها و چوب‌هایی – که به وسیله آن‌ها قرعه می‌زدند – حاضر کردند، نام هر یک از داوطلبان سرپرستی حضرت مریم علیهاالسلام را روی آن‌ چوب‌ها نوشتند و آن قلم‌ها را در میان آب انداختند، هر قلمی که در میان آب فرو می‌رفت بازنده بود. و تنها قلمی که روی آب ماند قلمی بود که نام زکریا علیه ‌السلام روی آن نوشته شده بود.
به این ترتیب سرپرستی زکریا علیه ‌السلام نسبت به مریم علیهاالسلام قطعی شد و در واقع حضرت زکریا علیه ‌السلام از همه شایسته‌تر به سرپرستی مریم علیهاالسلام بود. زیرا علاوه بر مقام نبوت، شوهر خاله مریم علیهاالسلام نیز بود.
حضرت زکریا علیه ‌السلام همچنان سرپرستی مریم علیهاالسلام را بر عهده گرفت تا مریم علیهاالسلام بزرگ شد و به خدمتگزاری مسجد بیت المقدس مشغول شد و خداوند او را برای این مقام پذیرفت.[۱۷]
مریم علیهاالسلام آن چنان به عبادت مشغول بود که روزها روزه می‌گرفت و شب‌ها به عبادت می‌پرداخت و در بنی اسرائیل کسی به مقام او نمی‌رسید و همگان منزلت او را آرزو می‌کردند.
هر وقت که زکریا علیه ‌السلام برای دیدار او می‌آمد و در کنار محراب او قرار می‌گرفت، غذاهای مخصوصی در کنار محراب او مشاهده می‌کرد که شگفت زده می‌شد. وی روزی به او گفت: «ای مریم! این غذاها و میوه ‌های غیر فصل را از کجا آوردی؟»
مریم علیهاالسلام در جواب فرمود: این از طرف خداست و اوست که هر کس را بخواهد، بی حساب روزی می‌دهد.[۱۸]
آری به این ترتیب خداوند غذاهای بهشتی غیر فصل،[۱۹] را به مریم (علیهاالسلام) می‌رسانید.[۲۰]
دعای زکریا و بشارت تولّد یحیی علیه ‌السلام:
سالها بود که حضرت زکریا علیه ‌السلام و همسرش “اشیاع” عقیم و بی‌بچه زندگی می‌کردند، در حالی که در دوران پیری به سر برده و همسرش ایّام باردار شدن را پشت سر گذاشته بود. [۲۱]
زکریا علیه ‌السلام بارها تقاضای فرزندی از خداوند نموده بود تا پس از او وارث او گردد،[۲۲] ولی نتیجه نگرفته بود، بنابراین انتظار بچه دار شدن را نداشت، چون خودش و همسرش در نهایت پیری رسیده بودند.[۲۳]
او روزی وارد اتاق مریم علیهاالسلام شد که در محرابش مشغول عبادت بود و انواع نعمت‌ های آسمانی در برابرش، زکریا علیه ‌السلام از دیدن چنین وضع معجزه آسا دگرگون شد و با دیدن منظره میوه‌ های بهشتی تابستانی در فصل زمستان و به عکس، دریافت که می‌تواند در فصل پیری دارای میوه فرزند شود، چنان که مریم علیهاالسلام در غیر فصل میوه، دارای میوه ‌های گوناگون شده است.
در همین جا بود که با قلبی لبریز از امید، دست به سوی خدا بر داشت و عرض کرد: «خداوندا! از طرف خود فرزند پاکیزه‌ای نیز به من عطا فرما، که تو دعا را می‌شنوی».[۲۴]
طولی نکشید بر زکریا علیه ‌السلام – که در محراب عبادت مشغول مناجات بود – جبرئیل علیه السلام نازل شد و بشارت تولّد یحیی علیه ‌السلام را به اطّلاع او رسانید و سیمای درونی و امتیازات فرزندش را که رسالت و نبوت از جمله آن‌ها بود بیان داشت.[۲۵]
زکریا علیه ‌السلام از شنیدن این خبر مسرت آمیز غرق شادی گردید و آن چنان دگرگون شد که در اثر ندای غیبی مبهوت و مدهوش افتاد.[۲۶]
لحظه‌ای گذشت، به خود آمد و اظهار داشت: «ای خدا، چگونه من بچه‌دار می‌گردم، در حالی که پیر و فرتوت گشته ‌ام و همسرم نازاست؟
خطاب رسید: خداوند هر کاری را بخوهد میسور است.»[۲۷]
وی که می‌خواست قلبش سرشار از یقین گردد عرض کرد: «پروردگارا! نشانه‌ای برای من قرار ده!
خداوند فرمود: نشانه تو آن است که سه روز جز به اشاره و رمز با مردم سخن نخواهی گفت (و زبانت بدون علت ظاهری از کار می‌افتد)، پروردگارت را به شکرانه این نعمت بسیار یاد کن، و به هنگام صبح و شام او را تسبیح بگو.[۲۸]
زکریا علیه ‌السلام از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آن‌ها گفت: صبح و شام به شکرانه این نعمت خدا را تسبیح گویید.[۲۹]
آری این علامت آشکار شد، زکریا علیه‌ السلام دید بدون علت زبانش بسته شد، ولی هنگام ذکر خدا زبانش گشوده می‌شد، او از همین راه دریافت و یقین کرد همان خدایی که زبان بسته را برای ذکرش می‌گشاید، قادر است که رحم بسته (بر اثر نازایی) را بگشاید و از آن فرزندی به وجود آورد.
و در این سه روز، با اشاره لب‌ها و تکان دادن سر، با مردم سخن می‌گفت و بقیّه را به ذکر خدا و سپاسگزاری پروردگار به خاطر بشارت داشتن فرزند اشتغال داشت.[۳۰]
طولی نکشید که همسر زکریا علیه ‌السلام احساس بارداری کرد و پس از شش ماه یحیی علیه ‌السلام متولّد گردید، ملائکه آسمانی وی را به آسمان بردند و طبق فرمایش امام باقر علیه ‌السلام نخستین غذای او را از آب ‌های بهشتی به وی خورانده و سپس به ‎آغوش پدرش زکریا علیه ‌السلام برگرداندند، در حالی که خانه نبوت از جمال دل آرای او فوق‌العاده روشن بود.[۳۱] در این حال صدای صلوات و درود از سوی خداوند به این نوزاد طنین انداز شد.[۳۲]
و نوزاد زکریا (علیه ‌السلام) ضمن گزینش به رسالت الاهی، مورد عنایت خاص پروردگار قرار گرفت.[۳۳]
شهادت حضرت زکریا علیه ‌السلام:
هنگامی که حضرت مریم علیهاالسلام به قدرت الاهی بدون شوهر حامله شد، شیطان به میان بنی اسرائیل رفت و این تهمت بسیار زشت را به مردم القا کرد، که اگر مریم باردار شده، کار زکریا علیه ‌السلام است!!
همین باعث شد تا آن که بنی اسرائیل به زکریا علیه ‌السلام شوریدند و تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند، او از دست آن ‌ها گریخت، در بیابان به نزدیکی درختی رسید، آن درخت به زبان آمد و گفت: «ای پیامبر خدا نزد من بیا».
زکریا علیه ‌السلام نزد آن درخت رفت، درخت شکافته شد، و او به داخل تنه درخت رفت، سپس شکاف درخت بهم آمد و آن حضرت از نظر آن‌ها پنهان شد.
شیطان به آن‌ جا رسید و گوشه ‌ای از عبای زکریا علیه ‌السلام را گرفت و در بیرون درخت نگه داشت، سپس دید گروهی در جستجوی کسی هستند از آن‌ها پرسید: در جستجوی چه کسی هستید؟‌
گفتند: زکریا!
شیطان گفت: او کنار این درخت آمد و جادو کرد بر اثر سحر و جادوی او، تنه این درخت شکافته شد، و به درون ا ین درخت رفت، نشانه ‌اش همین قسمت عبای اوست که در بیرون درخت مانده است!!
سپس شیطان به آن ‌ها امر کرد ایشان را که ارّه آورند و آن موضع را با ارّه بریدند و آن حضرت را در میان درخت بدو نیم کردند و او را به آن حال گذاشتند و برگشتند.
به این ترتیب حضرت زکریا علیه‌ السلام مظلومانه به شهادت رسید، پس از شهادت وی، خداوند ملائکه را فرستاد آن حضرت را غسل دادند و کفن کردند و سه روز بر او نماز خواندند، سپس او را به خاک سپردند.[۳۴]

———————————————————————————————————————————————————-
[۱] – قاموس قرآن ۳: ۱۶۴ سور و آیاتی که نام زکریا علیه ‌السلام در آن ‌ها ذکر شده است عبارتند از: آل عمران، آیات ۳۷ و ۳۸ انعام، آیه ۸۵ مریم،‌ آیات ۲ و ۷ انبیاء، آیه ۸۹.
[۲] – تفسیر نورالثقلین ۳: ۳۲۲ و تاریخ یعقوبی: ۸۳.
[۳] – قصص الانبیاء: ۱۸۷.
[۴] – تاریخ و اماکن زیارتی سوریه : ۲۶۴ – گرچه بعضی می‌گویند در بیت المقدس مدفون است (قصص قرآن یا تاریخ انبیاء ۲: ۲۹۷).
[۵] – در بعضی از نسخه‌ها “ایشاع” ضبط شده است.
[۶] – بحارالانوار ۱۴: ۲۰۲.
[۷] – تفسیر مجمع البیان ۶: ‌ذیل آیه ۶ سوره مریم، ریاحین الشریعه ۲: ۲۷۵ ، سیمای زنان در اسلام: ۵۸.
[۸] – عمران بن ماثان از فرزندان حضرت ابراهیم علیه ‌السلام و پدر حضرت مریم علیهاالسلام است. (تفسیر المیزان ۳: ۱۸۰).
[۹] – از پاره‌ای روایات، استفاده می‌شود که “عمران” نیز پیامبر بود و به او وحی فرستاده می‌شد و باید توجه داشت که این عمران غیر از عمران پدر موسی علیه ‌السلام است و در میان آن‌ها هزار و هشتصد سال فاصله است (تفسیر نمونه ۲: ۳۹۴ و سفینه البحار ۲: ۲۷۴).
[۱۰] – سوره‌های آل عمران، آیه ۴۰ – مریم، آیات ۵، ۸ – انبیاء، آیه ۹۰.
[۱۱] – “حنه” جز زنانی است که در قرآن به صراحت مورد توجه واقع شده (آل عمران، آیات ۳۵و۴۶).
[۱۲] – از بعضی روایات استفاده می‌شود که خداوند به عمران (همسر حنه) وحی فرستاده بود که به وی پسری خواهد داد، که به مقام پیامبری می‌رسد و با تفضل الاهی مردگان را زنده و بیماران غیر قابل علاج را شفا دهد! عمران این جریان را با همسر خود “حنه” در میان گذاشت، لذا هنگامی که او باردار شد تصوّر می‌کرد، آنچه در رحم دارد همان پسری است که خداوند بشارت آن داده است. بی‌خبر از این که کسی که در رحم اوست، مادر آن فرزند می‌باشد (یعنی مریم مادر عیسی علیه ‌السلام)، به همین دلیل نذر کرد که پسر را خدمتگزار خانه خدا “بیت المقدس” نماید. (سفینه البحار ۱: ۵۴۱ – تفسیر نمونه ۲: ۳۹۴).
[۱۳] – سوره آل عمران،‌ آیه ۳۵.
[۱۴] – سوره آل عمران، آیه ۳۶.
[۱۵] – مریم یعنی زن عبادتکار.
[۱۶] – سوره آل عمران‌، آیه ۳۶.
[۱۷] – سوره آل عمران، آیه ۳۷.
[۱۸] – سوره آل عمران،‌ آیه ۳۷.
[۱۹] – سفینه البحار ۱: ۵۴۱.
[۲۰] – مجمع البیان: ج ۱و۲ (ذیل آیه ۳۷ آل عمران).
[۲۱] – زکریا علیه ‌السلام صد و بیست ساله بود و همسرش “اشیاع” نود و هشت ساله بود، که به یحیی علیه السلام حامله گشت و شش ماه بعد او را به دنیا آورد (ریاحین الشریعه ۵: ۱۳۷ – مجمع البیان ۱، و ۲: ۴۳۹).
[۲۲] – سوره مریم، آیه ۶ – تفسیر قمی ۲: ۴۸.
[۲۳] – سوره مریم، آیه ۸ . «زکریا پیرمردی خشک و فرتوت و همسرش نیز پیرزنی نازا و افتاده بود.»
[۲۴] – سوره‌های آل عمران‌، آیه ۳۸ – انبیاء، آیه ۹۸ از حضرت امام رضا علیه ‌السلام منقول است: روز اول محرم روزی است که زکریا علیه ‌السلام از خدا فرزند طلبید و دعای او مستجاب شد، هر که آن روز را روزه بدارد و دعا کند خدا دعای او را مستجاب می‌گرداند. (حیوه القلوب : ۳۸۶ – عیون الاخبار الرضا ۱: ۲۶۸).
[۲۵] – سوره‌های آل عمران، آیه ۳۹ – مریم، آیه ۷.
[۲۶] – قصص قرآن: ۲۲۷.
[۲۷] – سوره‌های آل عمران، آیه ۴۰ – مریم، آیه ۹و ۸.
[۲۸] – سوره‌های آل عمران، آیه ۴۱ – مریم، آیه ۱۰.
[۲۹] – سوره مریم،‌ آیه ۱۱.
[۳۰] – حیوه القلوب ۱: ۳۸۰.
[۳۱] – بحارالانوار ۱۴: ۱۸۰ – حیوه القلوب ۱: ۳۸۶.
[۳۲] – سوره مریم، آیه ۱۵.
[۳۳] – همان، آیه ۱۲ و ۱۳.
[۳۴] – حیاة القلوب ۱: ۳۸۲-۳۸۶ و بحارالانوار ۱۴: ۱۷۹ و علل الشرایع : ۸۰.