مخفي داشتن راز از اغيار از وظایف عصر غیبت امام زمان علیه السلام است.

در کافي به سند صحيحي از حضرت ابي‏ عبداللَّه امام صادق ‏عليه السلام آمده که درباره فرموده خداي – عزّ و جلّ -: «أُولئِکَ يُؤْتُوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا»؛[۱] آنان به خاطر صبري که کردند پاداششان را دو برابر گيرند. فرمود: به خاطر صبري که بر تقيّه کردند «وَ يَدْرَؤُونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ»؛ و با حسنه بدي را دفع مي‏نمايند. فرمود: حسنه، تقيّه است و بدي فاش ساختن.[۲]
و در همان کتاب در خبر صحيحي از آن حضرت‏ عليه السلام آمده که فرمود: تقيّه سپر مؤمن و تقيّه پناهگاه مؤمن است و هرکس را که تقيّه نيست ايمان ندارد، همانا حديثي از احاديث ما به بنده ‏اي مي ‏رسد پس خداي عزّ و جلّ را بين خود و خدا با آن حديث دينداري مي‏ نمايد، و مايه عزّت او در دنيا و نور او در آخرت مي ‏گردد. و بنده ديگر حديثي از احاديث ما به او مي ‏رسد، پس او آن حديث را فاش مي ‏سازد، و مايه خواري او در دنيا مي ‏شود، و خداي عزّ و جلّ آن نور را از او مي ‏گيرد.[۳]
و نيز در خبر صحيحي از هشام کندي[۴] آمده که گفت: شنيدم حضرت ابو عبداللَّه امام صادق‏ عليه السلام مي ‏فرمود: مبادا کاري کنيد که ما را بدان سرزنش نمايند، زيرا که به خاطر کردار فرزند بد، پدرش سرزنش مي‏ گردد، شما براي کسي که به او دل سپرده‏ايد [امام بر حق] زينت باشيد و بر او مايه ننگ و عيب مباشيد. در جماعت ‏هاي آنان [عامّه] نماز بخوانيد و بيمارانشان را عيادت کنيد و در مراسم امواتشان حضور يابيد و در هيچ کار خيري بر شما پيشي نگيرند، که شما به آن [خير] از آنان سزاوارتريد. به خدا سوگند! که خداوند به چيزي که محبوب‏تر از “خباء” باشد عبادت نشده. عرض کردم: “خباء” چيست؟ فرمود: تقيّه. [۵]
و در همان کتاب در حديث ديگري از آن حضرت ‏عليه السلام است که فرمود: نفس کشيدن کسي که به خاطر ما اندوهگين و براي ظلمي که بر ما رفته غمگين است، تسبيح مي‏باشد، و اهتمام او به جهت امر ما عبادت و مخفي داشتنش راز ما را، جهاد در راه خدا است.[۶]
محمد بن سعيد – يکي از روايان اين حديث – گويد: اين حديث را با آب طلا بنويس که من چيزي بهتر از اين ننوشته‏ام.
و در کتاب کمال الدين از امام صادق ‏عليه السلام روايت آمده که از آن حضرت سؤال شد از بهترين عملي که مؤمن در آن زمان – يعني زمان غيبت امام‏ عليه السلام – به کار بندد. حضرت فرمودند: نگهداري زبان و خانه‏نشيني.[۷]
و در تفسير نيشابوري آمده که فرموده خداي تعالي: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا يَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ»؛ [۸] اي کساني که ايمان آورده‏ايد بر شما باد خودهاي‏ تان که اگر ديگران گمراه باشند هرگاه شما هدايت شده باشيد به شما زياني ندارد. نزد ابن مسعود خوانده شد. وي گفت: اين در آخر الزمان خواهد بود.
و روايات در اين باب بسيار است که براي پرهيز از اطاله گفتار از آوردن آن‏ها خودداري کرديم. در اين‏جا لازم است آنچه ممکن است بعضي پندارند که در اخباري که از ائمّه اطهار عليهم السلام روايت آمده اختلافي هست را دفع کنيم، و اين پندار به ذهن کسي مي‏آيد که در آن اخبار خوب دقّت و تدبّر ندارد و در آغاز چنين گمان مي ‏کند که بين اين روايات تناقضي هست، از جهت آن‏که در قسمتي از آن‏ها امر فرموده ‏اند به دعوت و آشکار کردن مطالب، و در بخشي ديگر به مخفي داشتن و استتار و تقيّه دستور داده‏اند. توضيح اين مطلب بر حسب آنچه به برکت ائمّه اطهار عليهم السلام از اخبار استفاده کرده‏ ايم اين‏که، مردم بر دو گونه ‏اند:
يا عالِم و عارف به حق هستند، و يا غير عالم.
و گونه دوم از آن‏ها بر هشت دسته مي‏ باشند:
دسته اول: افراد عامي جاهلي که چنانچه حق را بشناسند از پذيرش آن سرباز نمي‏ زنند.
دسته دوم: کساني هستند که در شبهه و سرگرداني افتاده ‏اند، که در صدد تحقيق و شناختن حق مي ‏باشند، ولي به جهت و سببي در شبهه و حيرت گرفتار شده ‏اند.
دسته سوم: اهل ضلالت و گمراهي؛ که به خاطر همنشيني با افراد گمراه کننده، يا خطاکردن در راه تحصيل علم و معرفت و يا مانند اين‏ ها، به گمراهي افتاده ‏اند. و بر شخص عالم، به حکم عقل و نقل واجب است اين سه دسته را ارشاد کند و آنان را هدايت و دعوت نمايد. و از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايتي آمده که حاصلش اين است: اگر خداوند به وسيله تو يک نفر را هدايت کند، از آنچه آفتاب بر آن مي‏ تابد براي تو بهتر است.
دسته چهارم: منکران و معاندان با حق؛ کساني که اگر حق نزد آنان ياد شود آن را استهزا کرده، و امام‏ عليه السلام و دعوت کننده به حق را مسخره مي‏ نمايند.
دسته پنجم: منکران و معانداني که اظهار کردن حق نزد آنان سبب ضرر و زيان بر جان يا آبرو يا مال مي‏ باشد.
و از اين دو دسته بايد تقيّه کرد، و به حکم عقل و نقل واجب است زبان از گفتگو با آنان بست، چنان‏که بر صاحبانش بينش پوشيده نيست، که در کافي به سند صحيحي از عبدالاعلي آمده که گفت: شنيدم حضرت ابو عبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام مي ‏فرمود: همانا تحمُّل امر ما تنها به تصديق و قبول کردن آن نيست، از جمله تحمل امر ما پوشانيدن و حفظ کردن آن از غير اهلش مي ‏باشد، پس سلام مرا به آنان (شيعيان) برسان و به ايشان بگو: خداي رحمت کند بنده ‏اي را که مودت و دوستي مردم را به سوي خود جلب نمايد، با آنان (مخالفين) به آنچه مي‏ شناسند سخن بگوييد و آنچه را انکار مي‏ دارند از آن‏ها بپوشانيد. سپس آن حضرت‏ عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! آن کسي که به جنگ با ما برخاسته، زحمتش بر ما بيشتر نيست از کسي که آنچه را اکراه داريم از قول ما مي‏ گويد… .[۹]
و در همان کتاب در حديث ديگري از آن حضرت ‏عليه السلام آمده که فرمود: فاش کننده امر ما همچون انکار کننده آن است. [۱۰]
نيز از آن حضرت ‏عليه السلام است که فرمود: همانا نُه دهم دين در تقيّه کردن است و هر کس تقيّه ندارد دين ندارد… .[۱۱]
و در همين معني روايات بسياري است.
دسته ششم: کساني هستند که عقل و معرفتشان ضعيف است، مؤمناني که نمي ‏توانند اسرار را تحمّل و قبول يا حفظ و مخفي کنند، از اين دسته نيز به حکم عقل و نقل بايد اسرار و رازها را نهفته داشت، چنان‏که در احاديث گذشته ياد گرديد.
و در کافي در خبر صحيحي از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آمده که فرمود: به خدا سوگند محبوب ‏ترين اصحابم نزد من پرهيزکارترين و فقيه‏ ترين و رازدارترين آن‏هاست، و بدترين و ناخوشايندترين آنان کسي است که هرگاه بشنود حديثي به ما نسبت داده مي‏ شود و از ما روايت مي ‏گردد آن را نپذيرد و از آن بدش بيايد و آن را انکار نمايد، و کسي را که به آن عقيده دارد تکفير کند، و حال آن‏که او نمي ‏داند شايد که آن حديث از سوي ما صادر شده و به ما منسوب گرديده، و او با اين انکار از ولايت ما خارج مي‏شود.[۱۲]
و در بصائر الدرجات به سند خود از حضرت ابي عبداللَّه امام صادق ‏عليه السلام آمده که فرمود: با مردم به آنچه مي ‏شناسند رفتار کنيد و از آنچه منکرند واگذاريد، و بر خودتان و ما حمله‏ها را متوجه نسازيد، به درستي که امر ما سخت دشوار است که آن را متحمل نمي ‏شود جز فرشته مقرب، و يا پيغمبر مرسل، يا بنده مؤمني که خداوند دلش را براي ايمان آزموده باشد. [۱۳]
و به سند خود از امام صادق ‏عليه السلام از پدرش‏ عليه السلام آورده که فرمود: روزي در محضر امام علي بن الحسين ‏عليهما السلام سخن از تقيّه به ميان آمد. آن حضرت فرمود: به خدا اگر ابوذر مي‏ دانست در دل سلمان چيست او را مي‏ کشت، و حال آن‏که رسول خدا صلي الله عليه و آله ميان آن دو، برادري برقرار کرده بود. پس درباره ساير مردم چه گمان داريد؟ همانا علم علما صعب مستصعب (سخت دشوار) است، آن را تحمل نمي ‏کند مگر پيغمبر مرسل يا فرشته مقرّب و يا بنده مؤمني که خداوند دلش را به جهت ايمان آزموده باشد. حضرت فرمود: و بدين جهت سلمان از علما شد که او مردي از ما اهل البيت است، از اين روي به ما منسوب شد.[۱۴]
و به سند خود از امام باقر عليه السلام آورده که فرمود: حديث ما صعب مستصعب است، آن را تحمل ندارد مگر فرشته مقرَّب يا پيغمبر مرسل يا مؤمني آزموده شده، يا شهري که دژ محکمي داشته باشد. پس هر گاه امر ما واقع گشت و مهدي ما آمد هر مرد از شيعيان ما از شير جري‏ تر و از نيزه نافذتر خواهد بود، دشمن ما را با پاهايش لگد خواهد کرد و او را با کف دستش خواهد زد، و اين هنگامي است که رحمت و گشايش خداوند بر بندگانش نازل شود. [۱۵]
دسته هفتم: کساني هستند که به سبب روي گرداندنشان از حق و برگزيدن باطل، خداوند بر دل‏ها و گوش‏ هاي‏شان مهر زده است، که دعوت به حق در آن‏ها مؤثّر نمي‏افتد، و نصيحت براي‏شان سودي نمي ‏بخشد، هر چند که ضرري به شخص نمي ‏رسانند، ولي دعوت کردنشان رجحان ندارد، و اظهار حق نزد آنان پسنديده نيست، بلکه بهتر است از دعوت چنين کساني خودداري شده و حق براي آن‏ها اظهار نگردد، چون فايده‏ اي در اين کار نيست (يکسان است بر آن‏ها خواه آنان را هشدار دهي يا هشدار ندهي ايمان نمي ‏آورند). [۱۶] لذا در روايات امر شده که دعوت کردن آن‏ها ترک گردد، چنان‏که در کافي به سند خود از ثابت ابي سعيد آورده که گفت: حضرت ابو عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام فرمود: اي ثابت! شما را با مردم چه کار؟ از آن‏ها دست بداريد و هيچ کس را به امرتان دعوت ننماييد که به خدا سوگند اگر اهل آسمان و زمين جمع شوند تا بنده ‏اي را که خدا خواسته هدايت شود گمراه سازند نخواهند توانست، از مردم دست بکشيد و مبادا کسي از شما بگويد: برادرم و پسر عمويم و همسايه‏ام [و از روي دلسوزي براي هدايتشان خود را به زحمت اندازد]، زيرا که خداي – عزّ و جلّ – هرگاه خير بنده ‏اي را بخواهد روحش را پاکيزه مي‏گرداند که هر خوبي را بشنود، آن را بشناسد و هر بدي را بشنود آن را انکار نمايد. آن‏گاه خداوند در دل او کلمه ‏اي افکند که به وسيله آن کارش فراهم آيد [و با شناختن امر امامت انديشه‏ اش سامان يابد].[۱۷]
و در کتاب تحف العقول در سفارش‏هاي امام صادق‏ عليه السلام به مؤمن الطاق نظير اين سخن آمده است.[۱۸]
و نيز در کافي در خبر صحيحي از فضيل آمده که گويد: به حضرت ابو عبداللَّه امام صادق‏ عليه السلام عرضه داشتم: آيا مردم را به اين امر دعوت کنيم؟ فرمود: اي فضيل! هرگاه خداوند خير بنده ‏اي را بخواهد فرشته‏اي را فرمان دهد که گردن آن بنده را بگيرد و او را خواه ناخواه به اين امر داخل نمايد.[۱۹]
و در همان کتاب در حديث ديگري از امام صادق‏ عليه السلام آمده که فرمود: به خاطر دين خود با مردم مخاصمه مکنيد، زيرا که ستيزه‏ جويي دل را بيمار مي‏ نمايد، خداي – عزّ و جلّ – به پيغمبرش‏ صلي الله عليه و آله فرمود: «إِنَّکَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشآءُ»؛ [۲۰] تو هر کس را دوست بداري هدايت نکني ولي خداوند هر که را خواهد هدايت کند. و فرموده: «أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّي يَکُونُوا مُؤْمِنِينَ»؛ [۲۱] آيا تو مردم را وادار تواني کرد تا مؤمن باشند.
دسته هشتم: وضعشان مشخص نيست، يعني: نمي ‏داني که اهل دعوت و پذيرش حق هست يا نه؟ وظيفه عالم نسبت به چنين کسي همان روايتي است که شيخ اقدم محمد بن الحسن صفّار در بصائر الدرجات به سند خود از اصبغ بن نباته از امير مؤمنان علي‏ عليه السلام آورده که گفت: شنيدم آن حضرت مي‏ فرمود: همانا حديث ما صعب مستصعب [۲۲] است، خشن و مخشوش است. پس اندکي به سوي مردم برافکنيد هر کس آن را شناخت، او را بيفزاييد، و هر که انکار کرد خودداري نماييد. آن را تحمل نکند مگر سه طايفه: فرشته ‏اي مقرّب، يا پيغمبري مرسل، يا بنده مؤمني که خداوند دلش را براي ايمان آزموده باشد.[۲۳]
و به سند خود از فرات بن احمد آورده که گفت: امير مؤمنان علي‏ عليه السلام فرمود: همانا اين حديث ما به گونه ‏اي است که دل‏ها به سختي آن را مي ‏پذيرد، پس هر کس [آن را] شناخت، او را بيفزاييد و آنان را که روي گردانند، واگذاريد.[۲۴]
و در حديث مرفوعي از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آورده که فرمود: همانا دل‏هاي مردم، اين حديث ما را به سختي پذيرا مي‏ شود، پس هر که به آن اقرار کرد او را بيفزاييد، و هر کس روي گردانيد رهايش کنيد. به تحقيق که به ناچار فتنه ‏اي پيش خواهد آمد که هر پشتيبان و برگزيده‏ اي نيز در آن سقوط کند، تا آنجا که آن کس که [به خاطر کمال دقت] يک دانه مو را دو تا کند هم سقوط مي‏ نمايد، به حدّي که جز ما و شيعيانمان باقي نماند.[۲۵]
نعماني نيز همين حديث را در کتاب الغيبة روايت آورده، و در آن پس از جمله: دل‏هاي مردم اين حديث ما را به سختي پذيرا مي‏ شود» آمده: پس اندکي به سوي آنان برافکنيد هر کس به آن اقرار کرد او را بيفزاييد، و هر کس آن را انکار کرد او را واگذاريد.[۲۶]

(رک: مکیال المکارم؛ محمد تقی موسوی اصفهانی؛ جلد ۲)
—————————————————————————————
[۱] سوره قصص، آيه ۵۴.
[۲] اصول کافي ۲۱۷:۲.
[۳] اصول کافي ۲۲۱:۲.
[۴] مي‏گويم: ظاهر او هشام بن الحکم است که ثقه مي‏باشد چنانکه در کتب رجال آمده. (مؤلف).
[۵] اصول کافي ۲۱۹:۲.
[۶] اصول کافي ۲۲۶:۲.
[۷] کمال الدين ۳۳۰:۱.
[۸] سوره مائده، آيه ۱۰۵.
[۹] اصول کافي ۲۲۲:۲.
[۱۰] اصول کافي ۲۲۴:۲.
[۱۱] اصول کافي ۲۱۷:۲.
[۱۲] اصول کافي ۲۲۳:۲.
[۱۳] بصائرالدرجات ۲۶:۱.
[۱۴] بصائرالدرجات ۲۵:۱.
[۱۵] بصائر الدرجات ۲۴:۱.
[۱۶] مضمون آيه ۶ سوره بقره.
[۱۷] اصول کافي ۲۱۳:۲.
[۱۸] تحف العقول: ۲۲۹.
[۱۹] اصول کافي ۲۱۳:۲، ح ۳.
[۲۰] سوره قصص، آيه ۵۶.
[۲۱] سوره يونس، آيه ۹۹ و اصول کافي ۱۶۶:۱ و نيز ۲۱۳:۲.
[۲۲] صعب: دشوار، و مستصعب آن است که شنونده آن را دشوار مي‏ بيند و خشن: ضد ليِّن و نرم است، چون تحمل آن براي کساني که آزموده نشده ‏اند دشوار مي‏باشد، و مخشوش: شتري است که در بيني ‏اش خشاش – به کسر – قرار مي ‏دهند تا بيشتر رام گردد.(مترجم)
[۲۳] بصائر الدرجات: ۲۱، باب ۱۱، ح ۵.
[۲۴] بصائر الدرجات: ۲۳، باب ۱۱، ح ۱۲.
[۲۵] بصائرالدرجات: ۲۳، باب ۱۱، ح ۱۴.
[۲۶] غيبت نعماني: ۱۰۷.