افسوس که عمری پی اغیار دویدیم – از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم – جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
ای بسته به زنجیر تو دل های محبّان – رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
شاها! ز فقیران درت روی مگردان – بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم
آری ای عزیز! همه ی مجمع ها، شوراها، نشست های ما به امید نشست لبخندی ست رضایت مندانه بر سیمای آن امامی که موعود روزگاران است و نقطه ی امید همه درماندگان؛ یعنی آن غریب تنهای دور از وطن؛ غایب از دیدگان کسان خویش که هنوز خون مظلومانه نیایش حضرت سیّد الشهدا همچنان می جوشد.
دل نوشته ای که به دیده شما عزیزان می رسد، سوز دل یتیمی از ایتام آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم است که روزگار سخت غیبت را پشت سر می گذارد و ظلمات غیبت او را دور تا دور او را گرفته است.
آری آن امام عزیز تر از جان در همسایگی من و شماست! چه کسی باید به نجات برخیزد؟!
مولای من! آرزو داشتم مرا مهدی می نامیدند.
دوست داشتم از همان ابتدا، اذان محبّت تو را در گوشم زمزمه می کردند!
ای کاش از ابتدا مرا نذر سلامتی و اسایش تو می کردند، حلقه ی غلامی ات را بر گوشم می افکنند!
کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و حرز نام پر آوازه تو را همراهم می کردند.
مهدی جان! دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم.
ای کاش آن اوایلی که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن “یا مهدی” وا می داشتند!
ای کاش مهد کودکم مهد آشنایی با تو بود!
ای کاش در کلاس اوّل دبستان، آموزگارم الفبای محبّت تو را برایم هجّی می کرد و نام زیبای تو را سرمشق دفترچه ی تکلیفم قرار می داد.
در دوره ی راهنمایی، هیچ کس مرا به خیمه ی سبز تو راه ننمود.
در سال های دبیرستان کسی مرا با تو _ که مدیر عالم امکان هستی _ پیوند نزد.
در کتاب جغرافی صحبتی از “ذی طوی” و “رضوی” و مسکن تو نبود!
در کلاس تاریخ، کسی مرا با غیبت و غربت و تنهایی تو آشنا نساخت!
در درس دینی به ما نگفتند “بقیة الله” و “دیّان دین” (نگهبان دین) تو هستي!
دریغ که در کلاس ادبیّات، آداب مهرورزی به ساحت قدس تو را گوش زد نکردند!
افسوس که در کلاس نقّاشی، مناظر زیبا عصر ظهورت را به تصویر نکشیدند! و در کلاس خطّ براي نوشتن مهر نامه برایت قلمی تراشیده نشد!
چرا موضوع انشای ما به جای “علم بهتر است یا ثروت”، از تو و از ظهور تو و روش های رسيدن به خشنودی تو _ که همان خشنودی خداست _ نبود!؟ مگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت!
کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفت و گو با تو را نیز _ که آشناترین و دیرین ترین مونس فطرتهای بشر پاک نهاد است _ به ما می آموختند!
ای کاش وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم به من می گفتند که تو تمام زبان ها و گویش ها و لهجه ها و حتّی زبان پرندگان را می دانی و می شناسی!
در زنگ شیمی وقتی سخن از چرخش الکترون ها به دور هسته ی اتم به میان می آمد، اشارتی کافی بود تا بفهمم تمام عالم هستی به گرد وجود تو می گردد!
ای کاش در کنار انواع فرمولهای پیچید ی ریاضی، فیزیک و شیمی، فرمول ساده ی ارتباط با تو را نیز به من می آموختند!
درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم “نور خدا” تویی که جهان را روشن خواهی کرد.
وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبّت امام زمان _ عجلّ الله فرجه _ تشویق نکرد، و کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیّت یا مهد کودک خویش درجا می زنند و سوزناک تر از آن کسانی هستند که با تشنگی معرفت امام، در دریای جاهلیّت به کام مرگ فرو می روند!
مولای من! در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخنی نگفت و پرچمی به نام تو نیافراشت و به سوی تو دعوت نکرد!
کارکرد درس معارف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدّل دانشجویی بود!
نه در تبلیغات مذهبی، نه در نشستهای فرهنگی، نه در نماز جماعت، و نه در اردوهای سیاحتی زیارتی و مسابقات قرآنی خبری از تو داده نشد. تو در همین عرصه ها نیز تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم و از یاد رفته بودی، حتّی در میان شیعیان! و دشمنانت چه ناجوانمردانه از تو یاد می کردند!
پس از فراغت از تحصیل نیز اداره ی زندگی و دغدغه ی معاش، مجالی برای فکر کردن، راجع به تو برایم باقی نگذاشت تا آن روز!
تا آن روز که لطف تو شامل حالم شد و مرا در مسیر یکی از ارادتمندان به ساحت مقدّست قرار داد و می دانم چگونه در رگ و پوستم ریشه دواندی که شب و روزم را از آن خود نمودی!
اینک در عمق ضمیر خود، تو را یافته ام، چندیست که با دیده ی دل تو را پیدا کرده ام! تویی که به بیماریم بیماری می شوی و از شادیم شاد! و به وجود توست که خداوند بلا را از من دور می گرداند.
در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می کنم و در جایگاه خرد اعتقاد به تو از اعتقاد به هستی خودم استوارتر است. گویی دو باره متولّد شده ام. زندگی بدون تو ای امام عصر و ای پدر زمانه چون مردگی است! و چه بسیارند کسانی که با بی معرفتی تو را در محبس غیبت رها کرده اند و اگر کسی چون من، پس از عمری غفلت به تو رسیدم حق دارم احساس تولّدی دو باره کنم. حق دارم از تو بخواهم از این پس مرا رها نکنی و در فتنه ها و ابتلائات آخر الزمان از من دست گیری کنی . حق دارم به شکرانه ی این نعمت پیشانی ادب بر خاک بسایم و با خود زمزمه کنم:
که خدا را سپاس چون او پدری مهربان را نصیب ما کرده است و مشکل گشایی شیعیانش را به دست با کفایت او نهاده است.
جا دارد صبحگاهان و شامگاهان و همه زمان و همه مکان خدای را بخوانیم از او فرج این یوسف مصر وجود را درخواست کنیم تا او به پا خیزید و این آشفتگی را در سرتاسر جهان درمان کند و سعادت و نور، و شور و سرور را در گیتی پایدار نماید.
آمین یا ربّ العالمین.
آخرین دیدگاهها