صوفيّه ی مولویه و جمعی از عرفا، مهدويّت را نوعی مى دانند نه شخصی. دلیل آن که فقها و محدّثان شیعه صف صوفيّه را از خود جدا کرده اند، اشتباهات فراوان این جماعت است. بزرگانی چون احمد بن محمّد اردبيلى ملقّب به مقدّس اردبیلی (م. ۹۹۳ ق.) – كه در دین داری چون سلمان فارسی بود – و شیح حرّ عاملی (۱۰۳۳ – ۱۱۰۴) نگارنده وسایل الشیعه و … عرفان ستیز نبودند و با شاه نعمة اللَّه ولىّ، نورعليشاه، مهرعليشاه، سرمست عليشاه، معصوم عليشاه و … ستیز شخصی نداشتند. بلکه با نگارش “حدیقه الشیعه” و “الاثنی عشریّه” و … سخنان بزرگان صوفیّه را در ترازوی علم و خرد قرار داده و سره از ناسره آن را روشن کرده اند و با استناد به احکام خرد و احاديث پیامبر و اهل البيت خنان آنان را بررسی کرده و گزاف گویی آنان را آشکار کرده اند و شيعه را از اين جمعیّت تبرّى داده اند.
از ارکان شریعت اسلام و موضوعات بنیادین آن، اصل مهدویت و مشخّص بودن مهدی است و این که مولودی جسمانى است. باید هر مسلمانی اقرار کند که مهدی زاده شده و روى كره زمین زندگی می کند، و ولايت الاهی از وی در خلق جاری می شود. یعنی او قطب است؛ غوث است؛ ركن دنيا و دين است؛ دستگير همه بشر در همه حال به اجازه خداوندگار جهان اوست؛ و وی فرزند برومند امام حسن عسکری است که در سال ۲۵۵ یا ۲۵۶ ق. در سامرّا از بانویی بزرگ زاده و رومی تبار متولّد شده است.
صوفیّه و اغلب عرفا به چنين شخصى – كه زنده و مركز ولايت باشد – قائل نيستند. جمعی از افراد سرآمد در عرفان و تصوّف مى گويند:
امامِ زمانِ هر كس شيخ ارشادى است كه با او بيعت ولايتى كرده است.
صوفیّه مى گويند:
تا كسی با ولىّ، يا با آن كسى كه با ولىّ بيعت كرده، بيعت خاصّه نكند؛ اسلام دارد، ولی ايمان ندارد. عموم شیعه در نظر صوفیان بسان سنّى ها هستند؛ چون به بيعت خاصّه مشرّف نشده و با چنين یک شیخ ارشادی بيعت نكرده اند. در نظر آنان زمانی یک فرد مؤمن مى شود كه با سر سلسله، يا با كسى كه به سر سلسله متّصل است، بيعت كند؛ مثل معصوم عليشاه دَكَنى، گرچه او سر سلسله نيست؛ ولى رشته تصوّف وی به معروف كرخى متّصل می باشد كه سر سلسله است و يا از طريق كميل بن زیاد به على عليه السلام متّصل شود. وقتى با چنين فردى بيعت كند، مسلمان واقعى و مومن مى شود.
طریق بیعت نیز اين است كه تماس و ملامسه اى بين سالک و ولىّ يا آن كس كه به ولىّ متّصل است، پيدا شود. سالک باید با ولیّ تماس حاصل کند، و از او اثری به اين فرد برسد. عدّها ى تماس را به شكم مى دانند، و بايد ناف شيخ به ناف مبتدى متّصل شود. يك عدّه مى گويند: اثرِ لمسى در انگشت ابهام (= شصت) بيشتر است. از آن جايى كه «إنَّ لِكُلِّ ظاهِرٍ باطِناً عَلى مِثالِهِ»[۱]،
به نظر صوفیان بايد صورت درست شود، تا معنا طبق صورت پديد آید. وقتى فرد با ولىّ يا متّصل به ولىّ پيوند گرفت، ميوه هايش شيرين مى شود. ثمره وجودی پیدا می کند. او بايد پنج غسل كند: غسل اسلام، غسل توبه، غسل دخول در باب ولايت، غسل استغفار و … سپس جامه پاكيزه اى بپوشد و اگر بخواهد به تمام شرايط رفتار كند، بايد دليل راه، دستمالى به گردن سالک بيندازد، و او را در کمند خود قرار دهد و بكِشد و نزد شيخ ارشاد ببرد. ملاقات سالک با شیخ ارشاد بايد در اتاق خلوت باشد؛ شيخ ارشاد باید پيراهن خود را بالا بزند؛ سالك بايد تمام دكمه ها را باز كند، و شكم به شكم و ناف به ناف شیخ ارشاد بگذارد. وقتى بين شيخ ارشاد و سالك ملامسه شد، اين سالكِ مبتدى با آن مرشد پيوند گرفته است. سالک زن باشد يا مرد فرق ندارد؛ چون شيخ ارشاد باباست و اين ها دختران و پسران وی هستند!! گروهی اتّصال را از طریق انگشت ابهام (= شصت) انجام می دهند. سالك بايد در زمان تشرّف به سلسله فقر سكّه (ليره) و جوز بُوا و شاخه نباتی را همراه خود ببرد، اگر دستمالى هم باشد بهتر است؛ پس از تشرّف به سلسله فقر، صفاى درويشى مى كنند. باید انگشت ابهام سالک به انگشت ابهام شیخ ارشاد وصل شود؛ سپس سالک انگشت ابهام شیخ ارشاد را ببوسد و شیخ ارشاد هم ابهام سالک را. دو ناف یا دو انگشت ابهام كه بهم وصل شد، سالک با مرشد پيوند می گیرد و چيزى از مرشد در سالك وارد می شود. اين دخول ظاهرى – كه از طريق لامسه است – نشانه دخول معنوى است؛ يعنى صورت ملكوتى شيخ ارشاد و روحانيّت او در كشور روح سالك وارد شده است. آن وقت سالك بنده خدا و مسلمان واقعى و مومن گشته است!! و الّا «و لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمَانُ في قُلُوبِكُمْ»
(= هنوز ایمان در دل های شما داخل نشده است). در اين حالت است که ايمان در قلب سالک داخل می شود «دَخَلَ الْإيمَانُ في قَلْبِهِ».
بعد شیخ مى گويد: فرزندم! فردا صبح صد و ده نوبت ذکر «لَا فَتى إلَّا عَلِيٌّ لَا سَيْفَ إلَّا ذُوالْفَقَارِ»
یا ذکر دیگری را بگو. به مرور او را از ذكر به فكر مى كشد، و از فكر او را به تفكّر در فكر (كه مراقبه باشد) مى كشد. مى گويند: به اين اتّصال (كه نامش بيعت خاصّه است)، صورت ملكوتى شيخ در كشور جان سالك وارد مى شود. اين صورت ملكوتى همان امام زمان اوست. اين امام زمان نهفته است. ایمان همین است. سكينه همين است. «نَزَلَ السَّكِينَةُ في قُلُوبِهِمْ» (= آرامش در دل های ایشان فرود آمده است.) همين است. «رَبُّ الْأرْضِ» (= خداوندگار زمین) كه «أشْرَقَتِ الْأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» [۲] همين است. می گویند: شيخ در میان رعيّت بسان نبى در امّتش است. حديثى را هم از پیامبر خدا نقل مى كنند كه «الشَّيْخُ في قَوْمِهِ كَالنَّبِيِّ في أُمَّتِهِ» (= پیر در میان قوم خود بسان پیامبر میان امّت خویش است.) می گویند مرشد همان نبىّ واقعى و امام زمان سالک است. اين امام زمان پنهان است و بايد آشكار شود. برای آشكار شدن امام زمان به مرید حالى مى كنند كه باید وجهه همّت تو شيخ ارشاد باشد.
همین مفاهیم را مولوی در مثنوى معنوی در قالب اشعار بیان می کند:
يا تبر بر گير و مردانه بزن – تو على وار اين در خيبر بكن
يا به گلبُن وصل كن اين خار را – وصل كن با نار، نور يار را
تا كه نور او كُشد نار ترا – وصل او گلشن كند، خار ترا[۳]
مرشد به سالك ذكر تلقين مى كند و مى گويد «بايد همّتت همان ذکر باشد». کم کم كار به جايى مى رسد كه فقير مولا، توحيدى مى نشيند؛ خصوصاً اگر ذكرهاى قلبى اش را چهار ضرب و سه ضرب كرد، بر اثر تلقيناتى كه در او شده است، تا ذکر «لا إله الّا اللَّه» مى گويد، شيخ ظاهر مى شود! اوّل صورت مُلكى شيخ ارشاد روشن مى شود، بعد صورت ملكوتى اش. مى بيند همان شيخ ارشاد از در بسته وارد شد! ظهور امام زمان اين است كه شيخ را ببيند و ملكوت او در دل سالك صورت بيندازد. می گویند: اين همان سكينه پنهانى است كه آشكار شده است؛ اين كشتى سيّار عشق است كه در هفت درياى معرفت، انسان را سير مى دهد؛ اين همان نوحِ وقت و غوثِ وقت است كه اگر کسی به او دست انداخت از امواج و طوفان هاى اميال عبور خواهد كرد!! سالك بايد تمام توجّهش به شیخ ارشاد باشد تا حالت حضور پيدا كند. این را صوفیان تفكّر در فكر می نامند. اگر اين حال حضور دوام پيدا كرد؛ ظهور كلّى مهدى در انسانِ صغيرِ او شده است، و سالك ديگر راحت می شود. اگر ظهور، كمى بشود، نشود، ظهور كلّى مهدويّت نشده است.
اين خلاصه سخنان صوفيّه و جمعی از عرفا در مهدويّت است؛ پس در نظر آنها مهدويّت نوعي است و شيخ ارشاد هر سالك، مهدى اوست. سالك باید ابتدا صورت مُلكى شيخ ارشاد را در نظر بگيرد و «لا إله إلَّا اللَّه» بگويد. گروهی در موقع نماز عكس مرشد را جلو سجّاده مى گذارند، براى اين كه هنگام نماز به صورت شیخ توجّه داشته باشند. مولوی در مثنوى معنوی مى گويد:
چون خليل آمد خيالِ يار من – صورتش بت، معنى او بت شكن[۴]
ملّا سلطانعلى گنابادى در “تفسير بيان السّعادة” در ذيل آيه اى، اين شعر را چنین معنى مى كند: چون با صورت شيخ خودت طلسم هاى خيالات را شكسته اى.
صوفیه و اين دسته از عرفا، به امام زمان خارجى – كه ولایت الاهی به او منتهی است، و اکنون از ديدگان پنهان است و روزى ظاهر می شود و دنيا را از عدل و داد پر می كند – معتقد نيستند.
مولوی در مثنوى معنوی مى گويد:
پس به هر دورى وليّى قائم است – تا قيامت آزمايش دائم است
پس امام حىّ غائب آن ولىّ است – خواه از نسل عمر خواه از على است
مهدى و هادى وى است اى راه جو – هم نهان و هم نشسته پيش رو[۵]
«پس به هر دورى وليّى قائم است» یعنی باید در هر دور و زمانى يك وليّى از جانب خدا باشد. اين سخن او صحیح است. قرآن مى فرمايد: «و لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»[۶]
اين آيه به “سخن تكوينى” و “كلمه ولايتى الاهى” تفسير شده است، یعنی حجج الاهى تا قيام قيامت به يكديگر متّصل هستند. سپس مى گويد: «تا قيامت آزمايش دائم است».
اين مصرع نیز صحیح است. خداوند تا قيامت مردم را می آزماید تا مؤمن از کافر و پاک از ناپاک جدا شود. به دنبال اين بيت مى گويد:
پس امام حىّ غائب آن ولىّ است – خواه از نسل عمر خواه از على است
به نظر مولوی آن ولىّ چه سنّى باشد، چه شيعه؛ و خواه عمر بن خطّاب باشد یا على بن ابی طالب فرق نمى كند. لذا خود مولوی نیز در كرسى نامه خویش برخی سنّی ها استاد اويند.
خلاصه شیخ ارشاد هر سالکی؛ همو امام وی نیز مى باشد. پس امام حىّ غائب آن ولىّ است – خواه از نسل عمر خواه از على است مهدىِ هادى، وى است اى راه جو – هم نهفته، هم نشسته پيش رو[۷]
مولوی بر طبق نظریّه جمعی از عرفا و صوفيّه، بر اين عقيده است كه مهدى شخص معیّن و خارجى نيست كه صاحب ولايت مطلقه كليّه و دستگير از پا افتادگان و به قول صوفيان قطب وقت باشد؛ او شخص خارجى مانند امام حسن عسكرى و امام هادى تا على بن ابى طالب عليهم السلام نيست كه بعد از پدرش امام عسكرى عليه السلام به دنيا آمده باشد. به عقيده مولوی، مهدى موعود اسلام عبارت است از تجلّى شيخ در قلب سالك. هر صوفی ای که شيخ ارشاد و پير دليل و استاد طريقتى اش بر او تجلّى كند؛ آن تجلّى ملكوتى، ظهور مهدى بر اوست. اين شيخ ارشاد و پير طريقت و قطب وقت مى خواهد از نسل عمر بن خطّاب باشد يا از نسل على بن ابی طالب! مى گويد: مهدى در درون توست، و در موقع تفكّرِ در فكر حضور پيدا مى كند.
وی در ابیات ديگرى مى گويد:
هست اشارات محمّد المراد – كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
صد هزاران آفرين بر جان او – بر قدوم و دور فرزندان او
آن خليفه زادگان مقبلش – زاده اند از عنصر جان و دلش
گر ز بغداد و هَرِى يا از رى اند – بى مزاج آب و گِل نسل وى اند[۸]
نيز مى گويد:
شاخ گُل هر جا كه مى رويد گل است – خُم مُل هر جا كه مى جوشد مُل است[۹]
«صد هزاران آفرين بر جان او» يعنى درود بر جان پيغمبر. «بر قدوم و دور فرزندان او » به نظر مولوی جُنَيدِ بغدادى، ابراهیم ادهم، معروف کرخی و … فرزندان پيغمبر هستند! به عقیده صوفیه، مشايخ بزرگ طريقت، اولاد پيغمبرند!
وادى عرفان وادى شگفتی است. آسمان را به ريسمان و ماست را به راست و …. تأويل مى كنند و در اين تأويل و توجيه ها پایبند هیچ قانون عقل و خرد نیستند. مطالب را به هم مى بافند و فرد مبتدی را گيج مى كنند.
خلاصه عموم صوفيّه به مهدىِ فرزند امام عسکری و از فرزندان علىّ بن ابى طالب عليهم السلام قائل نيستند! و اگر گروهی نیز به مهدی موعود قائل باشند، به مراشد خود – كه صاحب تخت اند – بیشتر از مهدی موعود اهمّيّت می دهند. زیرا اگر كرسى نامه های آنان بنگریم، نام حجت بن حسن عسكرى عليهما السلام در ميان نيست و ولايت را از او جارى نمى دانند. ولايت از فلان مرشد شاه به شاه تا معروف كرخى، يا كميل بن زياد نخعى، يا ديگرى می رسانند. اصلاً از وصىّ دوازدهم پيغمبر خاتم در روى زمين سخنی به میان نمی آورند.
خير، صوفیان اشتباه کرده اند. مهدى، تجلّى ملكوتى شيخ بر قلب سالك نيست. مهدى، فرزند ارجمند امام حسن عسكرى عليهما السلام است. جسم و پوست دارد؛ گوشت و استخوان دارد.
شبى كه امام زمان عليه السلام متولّد شد، حضرت عسكرى دستور داد به مستحبّات اسلام رفتار شود. اسلام مى گويد: فرزندى كه به دنيا آمد او را شستشو دهيد؛ سرش را با خُلوق – كه عطر خاصى است – بماليد؛ برايش عقيقه كنيد[۱۰]؛ به چشمش سُرمه بكشيد؛ ختنه اش كنيد.
حضرت عسکری فرمود: به چشمش سُرمه بكشيد. ميلى آوردند و با آن به چشم امام زمان عليه السلام سُرمه كشيدند. اين ميل سُرمه در خانه امام حسن عسكرى عليه السلام موجود بود. چند روز بعد فرزند يكى از خانواده هايى كه با فاميل حضرت عسكرى عليه السلام ارتباط داشتند و از شعیان خاص بودند، بيمارى چشمی پيدا كرد. فردی را نزد حكيمه خاتون (عمّه حضرت عسکری) فرستادند كه فرزند ما بیمار شده است، عنايتى بفرماييد. حكيمه خاتون آن ميل را – كه به چشم حضرت كشيده شده بود – به آنان دادند و گفتند: ببريد و به چشم کودک بكشيد تا خوب شود. ميل را آوردند به چشمان اين کودک كشيدند، درد چشم او با كشيدن ميلِ خالى خوب شد و کودک بهبود یافت. دیگر شعیان فهميدند چنين ميلى در خانه امام حسن عسكرى موجود است كه اگر آن را به چشم بيمار بكشند، بهبود مى يابد. شیعیان می آمدند و آن میل را می گرفتند و با آن بیماران خود را درمان می کردند. يكى از مردم سامرّا فرستاد و گفت: در منزل یک بیماری داریم، ميل را مرحمت کنید. ميل را گرفت و پس نداد و گفت: گم شده است! و تصادفاً هم گم شد!! اين آقا به دنيا آمده است؛ با ميل سرمه دان چشمهايش را سرمه كشيده اند؛ آن وقت مولوی به تقلید از صوفیّه مى گويد:
مهدى تجلّى شيخ بر قلب سالك است! مهدى عليه السلام يك موجود خارجى است، نهايت، بدنش چون بدن حضرت عیسای مسیح خاصیّت ویژه ای دارد. ميلى كه به آن بدن شریف مى خورد، بيماران را شفا مىدهد. در روايات دارد:
امام زمان عليه السلام كه ظهور مى كند، شیعیان آن حضرت وقتى بيمار شوند، به صورت آن حضرت نگاه مى كنند و بيماريشان برطرف مى شود.[۱۱]
خلاصه آن حضرت بدن دارد؛ از مادرش نرجس خاتون، نواده جناب سنت پیتر (= شمعون بن صفا ، پطرس) جانشین حصرت عیسی متولّد شده است؛ برايش عقيقه كرده اند. حضرت عسكرى سلام اللَّه عليه ده هزار رطل (= یک واحد محاسبه در آن تاریخ) نان، ده هزار رطل گوشت، مژدگانى ولادت امام زمان عليه السلام را دادند و شيعيان نوش جان كردند!
خير، عرفا و صوفيّه اشتباه كرده اند. مهدى نوعى نيست؛ تجلّى شيخ بر قلب سالك نيست. مهدى فرزند ارجمند امام حسن عسكرى عليهما السلام است كه از بانو نرجس خاتون در نيمه شعبان در سامرّا متولّد شده و الآن هم زنده است و روى همين زمين راه مى رود. شبى كه متولّد شد، كُلْفتهاى خانه حضرت عسكرى عليه السلام فهميدند كه او به دنيا آمده است؛ خواصّ شيعه دانستند كه مهدی موعود زاده شده است. روز سوم ولادت در گهواره بود، فردى نزد او آمد و عطسه زد، حضرت به او فرمود: «يَرْحَمَكَ اللَّهُ» (خدا به تو رحمت ارزانی کند.) در گهواره بوده، حرف مى زده و «يَرْحَمَكَ اللَّهُ» مى گفته است. خود آن حضرت فرمود: زَعَمَتِ الظَّلَمَةُ أنَّ حُجَّةَ اللَّهِ داحِضَةٌ و لَوْ أُذِنَ لَنا فِي الْكَلامِ لَزالَ الشَّكُّ.[۱۲] ستمگران خيال كردند كه حجّت خدا كوبيده شده و از بين رفته است. (خيال كردند بعد از حضرت عسكرى كسى نيست)، اگر خدا اذن بدهد كه من سخنرانى كنم، شك از همه برداشته مىشود.
آن حضرت در عصر غیبت صغری در مکّه میان دو کوه صفا و مروه، كتاب مناسك يكى از شيعيان را ديدند[۱۳]. به او فرمودند: مناسكت را بده! کتاب مناسك او را گرفتند و بعضى قسمتهايش را تصحيح فرمودند.[۱۴]
خلاصه مهدى در خارج موجود است. مهدى شخصى است به قیافه دیگر مردم؛ البتّه خيلى زیباترو با نمك تر. تفاوت عصر غیبت صغری و غیبت کبری این است: در عصر غيبت صغرى خواص هر وقت كه مى خواستند خدمت حضرت مى رسيدند، و این کار به اختيار خودشان بود؛ ولى در عصر غيبت كبرى هر كس ادّعا كند كه به اختيار خودش مى تواند خدمت حضرت برسد، بسیار دروغگو است. حضرت صاحب الزمان در نامه ای که به علی بن محمد سمری (آخرین سفیر) نگاشتند در ضمن آن فرمودند: «مَنْ يَدَّعِي الْمُشاهِدَةَ … هُوَ كَذَّابٌ مُفْتِرٌ»[۱۵]
هر که ادّعای مشاهده کند بسیار دروغگو و افترا زننده است.
مراد از نفی مشاهده در عصر غیبت کبری اينگونه مشاهده است.
_______________
[۱] بحار الانوار ۷۱: ۳۷۱، به نقل از نهج البلاغة.
[۲] سوره زمر (۳۹): ۷۰. و طَبرسى، مجمع البيان، (مُتَرْجَم) ۲۱: ۲۱۴ «زمين به نور پروردگارش درخشید
[۳] محمّد مولوى، مثنوى معنوى.
[۴] همو، مثنوى معنوى.
[۵] همو، مثنوى معنوى، دفتر دوم، بيت ۸۱۵ تا ۸۱۸ از نسخه نيكلسُن.
[۶] سوره قصص (۲۸): ۵۱.
[۷] محمد مولوی، مثنوى معنوى، دفتر دوم، بيت ۸۱۶ و ۸۱۷ از نسخه نيكلسُن.
[۸] همو، مثنوى معنوى، دفتر ششم، بيت ۱۷۴ تا ۱۷۸: در وصف پيغمبرصلى الله عليه وآله و فرزندان حضرتش مى گويد: جُنَيد بغدادى از بغداد، ابراهيم اَدْهم از هرات، بَايَزيد بَسطامى از رى و … اولاد و جانشينان پيغمبر صلى الله عليه و آله مى باشند!! مولوی اين حديث پيغمبر را كه به تواتر نقل شده و پيغمبرصلى الله عليه وآله امّت را به دو ثقل سپردند: يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيت خود – كه همان اولاد صُلبى او هستند – به فرزندان مكتب منقلب كرده است.
[۹] همو، مثنوى معنوى، دفتر ششم، بيت ۱۷۴ تا ۱۷۸ از نسخه نيكلسُن.
[۱۰] مستدرك الوسائل ۱۵: ۱۵۴، ح ۱۷۸۳۸ – ۲. الْحُسَيْنُ بْنُ حَمْدانَ الْحُضَيْنِيُّ في كِتابِ الْهِدايَةِ، عَنْ صاحِبِ نَفَقَةِ أبي مُحَمَّدٍعليه السلام أنَّهُ قالَ: وَجَّهَ مَوْلايَ أبُومُحَمَّدٍعليه السلام بِأرْبَعَةِ أكْبُشٍ و كَتَبَ إلَيَّ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ عُقَّ هَذَا عَنِ ابْني مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيِّ و كُلْ هَنَّأَكَ اللَّهُ و أطْعِمْ مَنْ وَجَدْتَ مِنْ شِيعَتِنا.
[۱۱] الخرائج و الجرائح ۲: ۸۳۹ و بحارالأنوار ۵۲: ۳۳۵. عن أبي بَكْرٍ الْحَضْرَميِّ، عن أبي جَعْفَرٍعليه السلام قالَ: «مَنْ أدْرَكَ قائِمَ أهْلِ بَيْتي مِنْ ذِي عاهَةٍ بَرِئَ و مِنْ ذِي ضَعْفٍ قَوِيَ.»
[۱۲] بحار الانوار ۵۱: ۴ به نقل از الكافى.
[۱۳] حجّاج كتاب مناسك دارند كه وظايف و اعمالشان آنجا نوشته است.
[۱۴] الكافي ۱: ۳۳۱، ح ۶. عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شاذانَ بْنِ نُعَيْمٍ، عَنْ خادِمٍ ِلإِبْراهِيمَ بْنِ عَبْدَةَ النَّيْسابُورِيِّ أنَّها قَالَتْ: كُنْتُ واقِفَةً مَعَ إبْرَاهِيمَ عَلَى الصَّفا فَجاءَعليه السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَى إبْراهِيمَ و قَبَضَ عَلَى كِتابِ مَناسِكِهِ و حَدَّثَهُ بِأشْياءَ.
[۱۵] شيخ طوسى، الغيبة: ۲۵۷ و كمال الدّين ۲: ۱۹۳ و بحار الانوار ۵۱: ۳۶۱.
آخرین دیدگاهها