محمدعلی بن ابوطالب متخلّص به حَزین و معروف به شیخ علی حزین در سال ۱۱۰۳ قمری در اصفهان زاده شد. نام پدرش ابی طلب و نام جدّش عبدالله است و نسب او تا ۱۶ پشت به شیخ زاهد گیلانی می رسد که متوفّای سال ۷۰۰ هجری بوده است. زندگی حزین از حیث سفرهای بسیار و دیدن گوشه و کنار ایران و هند و عراق و حجاز دارای اهمیّت است و حوادثی که در زندگی او بوده در دیگر شاعران ایران کمتر دیده شده است. وی در ۷۷ سالگی به سال ۱۱۸۰ هجری در بنارس زندگی را بدرود می گوید. از استادان حزین می‌ توان به امیر سیّد حسین طالقانی اشاره کرد.
او از آخرین شاعران بزرگ سبک هندی بود. از آثار او می‌ توان به تذکره شعرا، دیوان اشعار، صفیر دل و حدیقه ثانی در برابر حدیقه سنایی و تذکارات العاشقین در برابر لیلی و مجنون اشاره کرد. تذکره حزین لاهیجی با سبکی ساده و پخته به نگارش درآمده‌ است. وی در مدح امام زمان سلام الله علیه گوید:
نی خامه دارد سر خوش نوایی * کند بلبل، آهنگ دستان سرایی
بیا مطرب امشب ره تازه سرکن * ملولیم از رندی و پارسایی

شکستند عهد وفا دوستداران * همین غم بود غم درست آشنایی
غباری که برخیزد از کوی حرمان * به چشمِ امیدم کند توتیایی
ز تأثیر غمهای آتش عذاران * کند گونهء کاهیم کیمیایی
دهد ارمغان کلک معنی نگارم * به صورت طرازان چین و ختایی
نشسته است بر تخت یونان فطرت * فلاطون دانش به خاقان ستایی
امام امم، صاحب عصر، مهدی * که نامش علم شد به مشکل گشایی
فلک کرده هر صبح با کاسهء مهر * ز دربار دردی کشانش گدایی
درین خاکدان بر سر افتادگان را * کند سایهء صعوهء او همایی
در اندیشه چون بگذرد پای بوسس * سخن آید از خامه بیرون حنایی
ز تشریف ابر کفش در بهاران * کند شاهد غنچه گلگون قبایی
ز گرد سم دشت پیما، سمندش * برد دیدهء مهر و مه روشنایی
گهی پویه مجنون به صحرانوردی * گهی جلوه لیلی به شیرین ادایی
تکاور نهادی که از چستی آن * فرمانده گردون ز بی دست و پایی
خدیوا به طور سخن آن کلیمم * که کلکم علم شد به معجز نمایی
به بلبل چه نسبت نوا سنجیم را * منم شهری عشق و او روستایی
ز خورشید تابان داغ دل من * بود بزم افلاک را روشنایی
به وصفت فرومانده غوّاص فکرم * که بار آرد اندیشه حیرت فزایی
فلک شش جهت چار نوبت * به نام تو کوس مظفّر لوایی
شکم چرخ دزدد کمر کوه بازد * کند گر شکوه تو تیغ آزمایی
جدایی ز خاک درت نیست ممکن * کزو دیده ام جذبهء کهربایی
لبم چون صدف پیش فیض تو بازست * ز ابر کفت قطره دارم گدایی
نباشد به درد تو گر آشنا دل * میان تن و جان مباد آشنایی
مرا عشق سرکش زند شعله در دل * مرادی ندارم ز مدحت سرایی
به وصفت که اندیشه کوتاه از آنست * به جاهت که باشد جلال خدایی
که در کلبه ام نیست نقش تعلّق * کند پهلوی خشک من بوریایی
نگردد به هم آشنا حاش لله * خراباتی رند و حرف ریایی
غم من بود منّت غمگساران * شکست استخوان مرا مومیایی
عجب دارم از پستی طالع خود * که کردست در نارسایی رسایی
حزین خامه سرکن که وقت دعا شد * درین پرده عیب است خارج نوایی
بود شهره جودت به مسکین نوازی * نشان آستانست به حاجت روایی
سمر نام نیکت به گیتی سراسر * علم دست و تیغت به کشور گشایی