سيد حميرى (۱۷۳ ه. ق)
ابو عامر اسماعيل بن محمد بن يزيد بن وداع، اهل حمير و ملقب به” سيّد” است. وى در سال (۱۰۵ ه ق.) در عمّان متولد شد و در بصره تحت سرپرستى پدر و مادر اباضى مذهب خود پرورش يافت تا به عقل و شعور رسيد و پس از آن، از پدر و مادر خود دورى گزيد و به عقبة بن مسلم، فرماندار بصره، پيوست و در پيش
وى تقرّب يافت. سپس از بصره به كوفه آمد و در آنجا، از اعمش حديث فراگرفت و با رفتوآمد در ميان اين دو شهر، زندگى كرد تا اينكه سرانجام در رميله بغداد در گذشت.
سيّد در صف مقدّم سخنپردازان خوب قرار دارد و يكى از سه تن شاعرى است كه آنها را در شمار پرشعرترين شاعران جاهليّت و اسلام آوردهاند و آن سه؛ سيّد، بشار و ابو العتاهيهاند. مرزبانى گفته است: شنيده نشده كه كسى غيراز سيّد، شعر خوب و بسيار، گفته باشد.
سيّد روزگار درازى بر آيين كيسانى گذراند و قائل به امامت محمد بن حنفيه و غيبت او بود. او را در اينباره اشعارى است؛ سپس به بركت امام صادق- صلوات اللّه عليه- سعادت به وى روى آورد و از آن امام، حجّتهاى قوى ديد و حق را باز شناخت و در مدح اهل بيت عصمت و طهارت، قصايد فراوانى را سرود و امام صادق- عليه السّلام- هم، خواهان خواندن شعر او بود و بدان اعتنا داشت.
سيّد با آنكه ۸۲ سال قبل از ولادت امام زمان- عجل اللّه فرجه الشّريف- در گذشته؛ ولى اشعار متعدّدى راجع به امام منتظر- عليه السّلام- سروده است. وى در قصيدهاى امام صادق- عليه السّلام- را مخاطب قرار داده، مىگويد:
أيا راكبا نحو المدينة جسرة | عذافرة يطوى بها كلّ سبسب | |
إذا ما هداك اللّه و عاينت جعفرا | فقل لولىّ اللّه و ابن المهذّب | |
ألا يا أمين اللّه و ابن أمينه | أتوب إلى الرّحمن ثمّ تأوّبي | |
إليك من الأمر الّذي كنت مطنبا | أحارب فيه جاهدا كلّ معرب | |
و ما كان قولي في ابن خولة مبطنا | معاندة منّي لنسل المطيّب | |
و لكن روينا عن وصيّ محمّد | و ما كان فيما قال بالمتكذّب | |
بأنّ وليّ الأمر يفقد لا يرى | ستيرا كفعل الخائف المترقّب | |
فتقسم أموال الفقيد كانّما | تغيبه بين الصّفيح المنصّب | |
فيمكث حينا ثمّ ينبع نبعة | كنبعة جدي من الأفق كوكب | |
يسير بنصر اللّه من بيت ربّه | على سودد منه و أمر مسبّب | |
يسير إلى أعدائه بلوائه | فيقتلهم قتلا كحرّان مغضب | |
فلمّا روي إنّ ابن خولة غائب | صرفنا إليه قولنا لم نكذّب | |
و قلنا هو المهديّ و القائم الّذي | يعيش به من عدله كلّ مجدب | |
فإن قلت لا فالحقّ قولك و الّذي | أمرت فحتم غير ما متعصّب | |
و أشهد ربّي أنّ قولك حجّة | على الخلق طرّا من مطيع و مذنب | |
بأنّ وليّ الأمرو و القائم الّذي | تطلّع نفسى نحوه بتطرّب | |
له غيبة لا بدّ من أن يغيبها | فصلّى عليه اللّه من متغيّب | |
فيمكث حينا ثمّ يظهر حينه | فيملأ عدلا كلّ شرق و مغرب | |
بذاك أدين اللّه سرّا و جهرة | و لست و إن عوتبت فيه بمعتب | |
اين ابيات بهطور واضح و آشكار بيانگر اين است كه در زمان سيّد حميرى، يكى از مسايل مسلّم و غيرقابلترديد اين بوده كه يكى از فرزندان رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- غيبتى طولانى و غيرقابلاجتنابى خواهد داشت. آنگاه به امر خدا ظهور و دنيا را از عدلوداد پر خواهد كرد. سيّد نخست در پيدا كردن اين مصلح جهانى اشتباه مىكند و ابن خوله (محمد بن حنفيه) را به جاى مهدى- عليه السّلام- برمىگزيند. ولى طولى نمىكشد كه با راهنمايى امام صادق- عليه السّلام- به اشتباه خود پى برده، به منجى واقعى رهنمون مىشود. ابيات زير مىتواند دليل ديگر بر اثبات اين مدّعا باشد:
على آل الرّسول و أقربيه | سلام كلّما سجع الحمام | |
أ ليسوا في السّماء هم نجوم؟ | و هم أعلام عزّ لا يرام | |
فيا من قد تحيّر في ضلال | أمير المؤمنين هو الإمام | |
رسول اللّه يوم [غدير خمّ] | أناف به و قد حضر الأنام | |
و ثاني أمره الحسن المرجّى | له بيت المشاعر و المقام | |
و ثالثه الحسين فليس يخفى | سنابدر إذا اختلط الظّلام | |
و رابعهم عليّ ذو المساعي | به للدّين و الدّنيا قوام | |
و خامسهم محمّد ارتضاه | له في المأثرات إذن مقام | |
و جعفر سادس النّجباء بدر | ببهجته زها البدر التّمام | |
و موسى سابع و له مقام | تقاصر عن أدانيه الكرام | |
عليّ ثامن و القبر منه | بأرض الطّوس إن قحطوا رهام | |
و تاسعهم طريد بنيّ البغايا | محمّد الزّكيّ له حسام | |
و عاشرهم عليّ و هو حصن | يحنّ لفقده البلد الحرام | |
و حادى العشر مصباح المعالي | منير الضّوء ألحسن الهمام | |
و ثاني العشر حان له القيام | محمّد الزّكيّ به اعتصام | |
أولئك في الجنان بهم مساغي | و جيرتي الخوامس و السّلام | |
اى آنكه بر شتر بزرگ قوىهيكل سوارى و در حركت به سوى مدينه راه بيابانها را مىسپرى.
هرگاه خدا هدايت كرد و جعفر بن محمّد را ديدى( يعنى هرگاه خداوند توفيق زيارت آن حضرت را به تو مرحمت فرمود). پس به ولىّ خدا و فرزند پاك( پيغمبر) بگو.
هان! اى امين خدا و فرزند امين خدا! من از كارى كه در راه آن بسيار پيكار نمودهام و با انسانهاى فصيح و سخنور به مبارزه برخاستهام، به سوى خداى رحمان تائبم و به سوى شما نيز برمىگردم.
و گفتار من درباره( غيبت) ابن خوله، از سر دشمنى با آن دودمان پاك نبوده است.
ليكن از وصى راستگوى محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- روايتى به ما رسيده است.
به اينكه امام، همچون خائف مترقّب روزگارى را در غيبت و پنهانى مىگذراند.
و اموالش چون شخص فقيدى كه در زير آسمان برافراشته، پنهان شده باشد، تقسيم مىشود.
مدتى درنگ مىكند( و چون مدت غيبت به سرآيد)؛ چون ستاره جدى كه از افق مىدرخشد، ظهور مىكند.
به يارى خدا از خانه پروردگارش با رياستى الهى و اسبابى مهيّا به راه مىافتد.
و پرچم به دست، همچون خشمگينى كه تشنه خون دشمنان باشد، به سوى دشمن مىتازد و آنها را مىكشد.
چون روايت شده كه ابن خوله غايب است، ما صادقانه به او گرويديم.
و گفتيم كه وى همان مهدى قائمى است كه با عدل خويش به زندگى انسانهاى قحطىزده، رونق و صفا مىبخشد.
-( اى امام صادق) اگر بگويى چنين نيست؛ سخنت، حق و فرمانت، قطعى و خالى از تعصّب است.
من پروردگارم را گواه مىگيرم كه قول تو بر همه خلق، اعم از فرمانبر و نافرمان، حجت است.
بدرستى آن ولىّ امر و قائمى كه روح من با نشاط و اشتياق بدو خيره شده.
براى او غيبتى است كه از آن گريزى نيست؛ پس بر چنين غايبى درود مدام خدا باد.
وى روزگارى را در غيبت مىگذارند و چون ظهور كند؛ شرق و غرب را از عدلوداد پر مىكند.
دان بالإسلام أو غيره: اسلام يا جز آن را، دين خود گرفت؛ به اسلام درآمد. عاتبه: او را سرزنش كرد. أعتب عنه و منه: از آن بازگشت.
در نهان و آشكار بدان معتقدم و هرچند بر اين عقيده سرزنش شوم؛ ولى از آن بازنمىگردم.
)- تا كبوتران آواز مىخوانند، بر پيغمبر و دودمان او درود باد.
آيا آنان ستارگان آسمان و اعلام بىنظير عزّت نيستند؟
اى سرگشته در گمراهى! امير مؤمنان امام است.
پيغمبر خدا، در روز غدير خم، در حضور خلق او را بالا برد( و امامتش را اعلام فرمود).
و دومين پيشواى امر ولايت، حسن است. آن كسى كه مايه اميد است و خانه خدا و مشاعر و مقام، متعلّق به اوست.
و سوّمين پيشوا، حسين است كه هرچند تاريكيها بهم آميزد، نور ماه وجودش پنهان نمىماند.
و امام چهارم على است؛ آن كوشايى كه قوام دين و دنيا به اوست.
پنجمين امام، محمّد است، آنكه خدا از او خشنود و در كارهاى نيك صاحب مقام است.
جعفر، ششمين امام اين خاندان نجيب، همچو ماهى است كه درخشش ماه شب چهارده به نور اوست.
موسى، هفتمين امام است و او را مقامى است كه بزرگواران روزگار را، توانايى نزديك شدن به آن نيست.
على، هشتمين امام است و قبر او در سرزمين طوس خواهد بود و چنانچه اهل طوس در خشكسالى قرار گيرند؛ او همچون باران رحمت است.
محمّد زكى، آن مرد صاحب شمشير، اما مطرود زنازادگان، امام نهم است.
دهمين امام، على، آن دژ محكمى است كه بلد حرام( مكّه) از فقدانش ناليد.
يازدهمين پيشوا، چراغ راه قلّههاى اوج كمال و وجودى نوربخش، امام همام، حسن( عسكرى) است.
محمّد زكى، آن پناهگاه خلق دوازدهمين پيشوايى است كه قيام او فراخواهد رسيد.
اينان در بهشت مايه آسايش منند و همسايگان من( در بهشت) پنج تن( آل عبايند)- و السّلام
آخرین دیدگاهها