قبر ایوب نبی در کوهستان صلاله عمان
نیز مقبره ای منسوب به حضرت ایّوب در کشور لبنان وجود دارد
مقبره ای هم در ترکیه به ایّوب نبی منسوب است.
سرگذشت
نسب: ایّوب فرزند افرص از نوادگان حضرت اسحاق و نوه ابراهیم علیه السلام بود.
مادر : مادرش دختر حضرت لوط بود.
همسر: همسرش رحیمه ختر افرایم فرزند یوسف فرزند یعقوب بود.
ایوب (عبری: אִיּוֹב به معنی بازگشت کرده به سوی خدا) یکی از پیامبران ادیان ابراهیمی است که شخصیت اصلی کتاب ایوب یکی از کتب عهد عتیق به شمار میرود. کتاب ایوب، از مجموعه کتبی است در عهد عتیق که از نوشتههای مقدّس مسیحیان و یهودیان است.
کتاب ایّوب: این کتاب مشتمل بر ۴۲ باب است و موضوع اصلی آن رنج است. این کتاب شاعرانهترین و خیالانگیزترین بیان در عهد عتیق را داراست و از نخستین تلاشها برای هماهنگ جلوه دادن عقیده شر و عقیده به خدا به شمار میرود. شخصیت شیطان که در نوشتههای قدیمتر عهد عتیق نامی از او نیست، در این کتاب برای نخستین بار آمده است.
نام ایّوب در کتاب حزقیال و کتاب یعقوب عهد عتیق و نیز در قرآن کریم آمده است. بر اساس عهد عتیق و قرآن، خدا ایوب را مورد آزمایش قرار میدهد؛ اموالش ربوده میشوند، پشتش میشکند و پسرانش کشته میشوند؛ اما ایوب از عبادت خدا برنمیگردد. سرانجام ایوب، برکت از دست رفته خود را دو باره به دست میآورد.
حضرت ایوب مردی خوش سیما، خوشخو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. خداوند او را به پیامبری برگزید و به وی دارایی و فرزندان بسیار داد. او مردم را به سوی خداوند فرا خواند ولی تنها چند نفر به او ایمان آوردند. شیطان بر سپاسگزاری ایوب رشک برد و آن را نتیجه رفاه و نعمت قلمداد کرد؛ گفت سپاسگزاری او به دلیل سلامتی و دارایی اوست. خداوند نیز نخست ایوب را به از دست دادن اموال و آنگاه به مصائب جسمی و بیماری آزمود ولی ایوب همچنان صابر و شکیبا و سپاسگزار ماند. شیطان وقتی از فریفتن ایوب ناامید شد، بر آن شد تا همسر ایوب را همانند حواء بفریبد تا از این راه بر ایوب دست یابد. پس از این ماجرا بود که حضرت ایوب با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگار خود را میخواند و میگفت: «خدایا به سختی و رنج گرفتار آمدم و جز تو فریادرسی ندارم.» خداوند بزرگ دعای او را پذیرفت و دردها و بیماری های او را درمان بخشید و آنچه را از دست داده بود به وی بازگردانید. درباره چگونگی و انواع مصائب حضرت ایوب سخنهای ناروا و افسانههای زیادی گفته شده که از ساحت قدس آن پیامبر الهی به دور است.
”’داستان ایوب از نظر قرآن”’
در قرآن کریم از داستان آن جناب به جز این نیامده که: خدای تعالی او را به ناراحتی جسمی و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس، هم عافیتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وی برگردانید و این کار را به مقتضای رحمت خود کرد، و به این منظور کرد تا سرگذشت او مایه تذکر عابدان باشد. (۱)
خدای تعالی ایوب علیه السلام را در زمره انبیا و از ذرّیه ابراهیم شمرده، و نهایت درجه ثنا را بر او خوانده (۲) و درسوره”ص” او را صابر، بهترین عبد، و اوّاب خوانده است. (۳)
”’داستان آن جناب از نظر روایات”’
در تفسیر قمی آمده است که پدرم از ابن فضّال، از عبد الله بن بحر، از ابن مسکان، از ابی بصیر، از امام صادق علیه السلام چنین حدیث کرد که ابو بصیر گفت: از آن جناب پرسیدم گرفتاری هایی که خدای تعالی ایوب (علیه السلام) را در دنیا بدان ها مبتلا کرد چه بود، و چرا مبتلایش کرد؟ در جوابم فرمود: خدای تعالی نعمتی به ایوب ارزانی داشت، و ایوب (علیه السلام) همواره شکر آن را به جای می آورد، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زیر عرش بالا می رفت. روزی از آسمان متوجّه شکر ایّوب شد و به وی حسد ورزید و عرضه داشت: پروردگارا! ایّوب شکر این نعمت که تو به وی ارزانی داشته ای به جای نیاورده است، زیرا هر جور که بخواهد شکر این نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده، از دنیایی که تو به وی داده ای انفاق کرده، شاهدش هم این است که: اگر دنیا را از او بگیری خواهی دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گذاشت. پس مرا بر دنیای او مسلّط بفرما تا همه را از دستش بگیرم، آن وقت خواهی دید چگونه لب از شکر فرو می بندد، و دیگر عملی از باب شکر انجام نمی دهد. از ناحیه عرش به وی خطاب شد که من تو را بر مال و اولاد او مسلّط کردم، هر چه می خواهی بکن.
امام سپس فرمود: ابلیس از آسمان سرازیر شد، چیزی نگذشت که تمام اموال و اولاد ایّوب از بین رفتند، ولی به جای اینکه ایوب از شکر بازایستد، شکر بیشتری کرد، و حمد خدا زیاده بگفت. ابلیس به خدای تعالی عرضه داشت: حال مرا بر زراعتش مسلّط گردان. خدای تعالی فرمود: مسلّط ات کردم. ابلیس با همه شیطان های زیر فرمانش بیامد، و به زراعت ایّوب بدمیدند، همه طعمه حریق گشت. باز دیدند که شکر و حمد ایوب زیادت یافت. عرضه داشت: پروردگارا! مرا بر گوسفندانش مسلّط کن تا همه را هلاک سازم، خدای تعالی مسلّطش کرد. گوسفندان هم که از بین رفتند باز شکر و حمد ایّوب بیشتر شد.
ابلیس عرضه داشت: خدایا! مرا بر بدنش مسلّط کن. فرمود: مسلّط کردم که در بدن او به جز عقل و دو دیدگانش، هر تصرّفی بخواهی بکنی. ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد. مدّتی طولانی بدین حال بماند، در همه مدّت گرم شکر خدا و حمد او بود، حتی از طول مدّت جراحات کرم در زخم هایش افتاد، و او از شکر و حمد خدا باز نمی ایستاد، … این بار بوی تعفّن به بدنش افتاد، و مردم قریه از بوی او متاذّی شدند، او را به خارج قریه بردند و در مزبله ای افکندند.
در این میان خدمتی که از همسر او – که نامش”رحمت” دختر افراییم فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهما السلام بود – سرزد این که دست به کار گدایی زده، هر چه از مردم صدقه می گرفت نزد ایّوب می آورد، و از این راه از او پرستاری و پذیرایی می کرد.
امام سپس فرمود: چون مدّت بلا بر ایّوب به درازا کشیده شد، و ابلیس صبر او را بدید، نزد عدّه ای از اصحاب ایّوب – که راهبان بودند، و در کوهها زندگی می کردند – برفت، و به ایشان گفت: بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالی از او بپرسیم، و عیادتی از او بکنیم. اصحاب بر قاطرانی سفید سوار شدند، نزد ایوب آمدند، همین که به نزدیکی وی رسیدند، قاطران از بوی تعفّن آن جناب نفرت کرده، رمیدند. بعضی از آنان به یکدیگر نگریستند آنگاه پیاده به نزدش رفتند، و در میان آنان جوانی نورس بود. همگی نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگویی که چه گناهی مرتکب شدی؟ شاید ما از خدا آمرزش آن را مسألت کنیم، و ما گمان می کنیم این بلایی که تو بدان مبتلا شده ای، و احدی به چنین بلایی مبتلا نشده، به خاطر امری است که تو تا کنون از ما پوشیده می داری.
ایوب علیه السلام گفت: به مقرّبان پروردگارم سوگند که خود او می داند تا کنون هیچ طعامی نخورده ام، مگر آنکه یتیم و یا ضعیفی با من بوده، و از آن طعام خورده است، و برسر هیچ دو راهی که هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام، مگر آن که آن راهی را انتخاب کرده ام که طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است. از بین اصحاب، آن جوان نورس رو به سایرین کرد و گفت: وای بر شما! آیا مردی را که پیغمبر خداست سرزنش کردید تا مجبور شد از عبادتهایش که تا کنون پوشیده می داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار کند؟!
ایّوب در اینجا متوّجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا! اگر روزی در محکمه عدل تو راه یابم، و قرار شود که نسبت به خودم اقامه حجّت کنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهایم را فاش می گویم.
ناگهان متوّجه ابری شد که تا بالای سرش بالا آمد، و از آن ابر صدایی برخاست: ای ایوب! تو هم اکنون در برابر محکمه منی، حجّت های خود را بیاور که من اینک به تو نزدیکم هر چند که همیشه نزدیک بوده ام.
ایوب (علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! تو می دانی که هیچ گاه دو امر برایم پیش نیامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکی از دیگری دشوارتر، مگر آن که من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب کرده ام، پروردگارا! آیا تو را حمد و شکر نگفتم؟ و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم؟!
بار دیگر از ابر صدا برخاست، صدایی که با ده هزار زبان سخن می گفت، بدین مضمون که ای ایّوب! چه کسی تو را به این پایه از بندگی خدا رسانید؟ در حالی که سایر مردم از آن غافل و محرومند؟ چه کسی زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جاری ساخت، در حالی که سایر مردم از آن غافلند. ای ایوب! آیا بر خدا منّت می نهی، به چیزی که خودش منّت خداست بر تو؟ امام می فرماید: در اینجا ایّوب مشتی خاک برداشت و در دهان خود ریخت، و عرضه داشت: پروردگارا! منّت همگی از توست و تو بودی که مرا توفیق بندگی دادی.
پس خدای عزّ و جلّ فرشته ای بر او نازل کرد، و آن فرشته با پای خود زمین را خراشی داد، و چشمه آبی جاری شد، و ایّوب را با آن آب بشست، و تمامی زخم هایش بهبودی یافت و دارای بدنی شاداب تر و زیباتر از حدّ تصوّر شد، و خدا متعال پیرامونش باغی سبز و خرم برویانید، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وی برگردانید، و آن فرشته را مونس او کرد تا با او بنشیند و گفتگو کند.
در این میان همسرش از راه رسید، در حالی که پاره نانی همراه داشت، از دور نظر به مزبله ایّوب افکند، دید وضع آن محلّ دگرگون شده و به جای یک نفر دو نفر در آنجا نشسته اند، از همان دور بگریست که ای ایّوب چه بر سرت آمد و تو را کجا بردند؟ ایّوب صدا زد، این منم، نزدیک بیا، همسرش نزدیک آمد، و چون او را دید که خدا همه چیز را به او برگردانیده، به سجده شکر افتاد. در سجده نظر ایّوب به گیسوان همسرش افتاد که بریده شده است، و جریان از این قرار بود که او نزد مردم می رفت تا صدقه ای بگیرد، و طعامی برای ایّوب تحصیل کند و چون گیسوانی زیبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو می دهیم به شرطی که گیسوانت را به ما بفروشی. “رحمت” از روی اضطرار و ناچاری و به منظور این که همسرش ایّوب گرسنه نماند، گیسوان خود را بفروخت.
ایّوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از این که از جریان بپرسد، سوگند خورد که صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش علّت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب علیه السلام در اندوه شد که این چه سوگندی بود که من خوردم، پس خدای عزّ و جلّ بدو وحی کرد: “و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث – یک مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تا سوگند خود را نشکسته باشی. او نیز یک مشت شاخه که مشتمل بر صد ترکه بود گرفته چنین کرد و از عهده سوگند برآمد”. (۴)
مؤلّف تفسیر المیزان گوید: … این روایت ابتلای ایّوب را به نحوی بیان کرد که مایه نفرت طبع هر کسی است، و البتّه روایات دیگری هم مؤیّد این روایات هست، ولی از سوی دیگر از ائمه اهل بیت علیهم السلام روایاتی رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار می کند … و از خصال صدوق نقل شده که از قطان از سکری، از جوهری، از ابن عماره، از پدرش از امام صادق، از پدرش (امام باقر علیهما السلام) روایت کرده که فرمود: ایوب علیه السلام هفت سال مبتلا شد، بدون اینکه گناهی کرده باشد، چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتی که دارند، گناه نمی کنند، و حتّی به سوی گناه – هر چند صغیره باشد – متمایل نمی شوند.
و نیز فرمود: هیچ یک از ابتلائات ایوب علیه السلام عفونت پیدا نکرد، و بدبو نشد، و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتّی ذرّه ای خون و یا چرک از بدنش بیرون نیامد، و احدی از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهده اش وحشت نکرد، و هیچ جای بدنش کرم نینداخت، چه، رفتار خدای عز و جل در باره انبیا و اولیای مکرمش که مورد ابتلایشان قرار می دهد، این چنین است. و اگر مردم از او دوری کردند، به خاطر بی پولی و ضعف ظاهری او بود، چون مردم نسبت به مقامی که او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نمی دانستند که خدای تعالی او را تایید کرده، و به زودی فرجی در کارش ایجاد می کند و لذا می بینیم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: گرفتارترین مردم از جهت بلاء انبیا و بعد از آنان هر کسی است که مقامی نزدیک تر به مقام انبیا داشته باشد. و اگر خدای تعالی او را به بلایی عظیم گرفتار کرد، بلایی که با آن در نظر تمامی مردم خوار و بی مقدار گردید، برای این بود که مردم در باره اش دعوی ربوبیّت نکنند، و از مشاهده نعمت های عظیمی که خدا به وی ارزانی داشته، او را خدا نخوانند. و نیز برای این بود که مردم از دیدن وضع او استدلال کنند بر اینکه ثواب های خدایی دو نوع است، چون خداوند بعضی را به خاطر استحقاقشان ثواب می دهد، و بعضی دیگر را بدون استحقاق به نعمت هایی اختصاص می دهد. و نیز از دیدن وضع او عبرت گرفته، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضی را به خاطرضعف و فقر و مرضش تحقیر نکنند، چون ممکن است خدا فرجی در کار آنان داده، ضعیف را قوی، و فقیر را توانگر کند، و مریض را بهبود بخشد. و نیز بدانند که این خداست که هر کس را بخواهد مریض می کند، هر چند که پیغمبرش باشد، و هر که را بخواهد شفا می دهد به هر گونه و به هر سببی که بخواهد، و نیز همین صحنه را مایه عبرت کسانی قرار می دهد، که باز مشیتش به عبرت گیری آنان تعلّق گرفته باشد، همچنان که همین صحنه را مایه شقاوت کسی قرار می دهد که خود خواسته باشد و مایه سعادت کسی قرار می دهد که خود اراه کرده باشد، و در عین حال او در همه این مشیت ها عادل در قضا، و حَکَم در افعالش است و با بندگانش هیچ عملی نمی کند مگر آن که صالح تر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوّتی که داشته باشند از او دارند” .(۵)
و در تفسیر قمی در ذیل جمله “و وهبنا له اهله و مثلهم معهم…” آمده که خدای تعالی آن افرادی را هم که از اهل خانه ایّوب قبل از ایّام بلا مرده بودند به وی برگردانید، و نیز آن افرادی را که بعد از دوران بلا مرده بودند همه را زنده کرد و با ایّوب زندگی کردند. و وقتی از ایّوب بعد از عافیت یافتنش پرسیدند: از انواع بلاها که بدان مبتلا شدی کدامیک بر تو شدیدتر بود؟ فرمود: شماتت دشمنان”.(۶)
و در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله “انی مسنی الشیطان…” گفته: بعضی ها گفته اند دخالت شیطان در کار ایّوب بدین قرار بود، که وقتی مرض او شدّت یافت به طوری که مردم از او دوری گزیدند، شیطان در دل آنان وسوسه کرد که آن جناب را پلید پنداشته، و از او بدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت که او را از شهر و از بین خود بیرون کنند، و حتّی اجازه ندهند که همسرش – که یگانه پرستار او بود – بر آنان درآید، و ایّوب از این بابت سخت متأذّی شد، به طوری که در مناجاتش هیچ شکوه ای از دردها که خدا بر او مسلّط کرده بود نکرد. بلکه تنها از شیطنت شیطان شکوه کرد که او را از نظر مردم انداخت.
”’شباهب امام زمان به ایّوب نبی”’
۱- ایّوب علیه السلام هفت سال بر بلا صبر کرد چنان که از امام صادق علیه السلام روایت شده است.(۷) ولی حضرت صاحب الزمان از هنگام وفات پدر گرامیش تا کنون صبر کرده است و نمی دانیم این صبر تا کی ادامه خواهد داشت.
۲- جناب ایّوب یک یا دو چشمه برایش از زمین رویید. خداوند متعال می فرماید: (ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ) ([به او گفتيم:] «با پاى خود [به زمين] بكوب، اينك اين چشمهسارى است سرد و آشاميدنى.) حضرت قائم عليه السلام نيز برايش از زمين چشمه جوشید که بعضی از روایات و حکایات وارد شده چنان که قطب راوندی در کتاب الخرائج و الجرائح و علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب غیبت شیخ طوسی نقل کرده اند که شیخ طوسی به سند خود از ابو سوره روایت کرده است که وی حضرت صاحب الزمان علیه السلام را هنگام مراجعت از زیارت کربلا به مناسبت روز عرفه ملاقات کرده است . ابو سوره گوید: آن شب راه رفتیم ناگاه بر قبرهای مسجد سهله رسیدیم. فرمود: این منزل من است. سپس فرمود تو به نزد ابن الرازی علی بن یحیی می روی و می گویی آن مالی که چنین و چنان علام دارد و در … قرار دارد و با … پوشانده شده به تو بدهد. عرض کردم: تو کیستی؟ فرمود: من محمد بن الحسن هستم. سپس راه رفتیم تا هنگام سحر به نواویس رسیدیم. نشست و با دست زمین را کند ناگاه آب بیرون آمد، وضو گرفت و سیزده رکعت نماز خواند.
پس من به نزد ابن الرازی رفتم در را کوبیدم. گفت: تو کیستی؟ گفتم ابو سوره هستم. شنیدم با خود می گفت: مرا با ابو سوره چه کار؟ وقتی بیرون آمد جریان را برایش گفتم. با من روبوسی کرد و صورتم را بوسید و دستم را بر صورتش کشید. سپس مرا داخل منزل خود برد و از پایین پای تخت کیسه را بیرون آورد. و ابو سوره حق را شناخت و بعد از آن جریان شیعه شد. زیرا او زیدی بود.(۹)
۳- جناب ایّوب خداوند عز و جل برایش مردگانی را زنده کرد. قرآن چنین می فرمواید: (وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدينَ (۱۰) (و كسان او و نظيرشان را همراه با آنان [مجدداً] به وى عطا كرديم [تا] رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادتكنندگان [باشد].)
حضرت حجّت علیه السلام نیز خداوند مردگانی را برایش زنده می کند چنان که صاحب مکیال المکارم از امام صادق علیه السلام نقل می کند: هرگاه قائم علیه السلام ظهور کند مردی از آذربایجان به خدمتش می رسد و در حالی که استخوان پوسیده ای در دست دارد، می گوید: اگر تو حجّت خدا هستی دستور بده این استخوان به نطق در آید. پس به دستور حضرت استخوان حرف می زند و می گوید: من هزار سال است که در عذاب هستم و امیدوارم با دعای تو خداوند متعال مرا از عذاب خلاص فرماید. پس آن مرد خواهد گفت: این سحر است. ان گاه به فرمان آن حضرت به دار آویخته می شود و تا هفت روز بالای دار فریاد می زند: این جزای کسی است که معجزه ی امام را به سحر نسبت دهد …
(رک: تفسیر المیزان، علّامه طباطبایی ، ترجمه، ج ۱۷ و مکیال المکارم؛ محمدتقی موسوی اصفهانی؛ ترجمه مهدی حائری یزدی؛ ج ۱)
———————————————————————————————————————–
۱) سوره انبیا / ۸۳ و ۸۴ و سوره ص / ۴۱ و ۴۴.
۲) سوره انعام / ۹۰.
۳) سوره ص / ۴۴.
۴) تفسیر قمی ۲: ۲۴۱ – ۲۳۹.
۵) شیخ صدوق؛ خصال : ۳۹۹، ح ۱۰۷.
۶) تفسیر قمی ۲: ۲۴۲.
۷) مجمع البیان ۸: ۴۷۸ و بحارالانوار ۱۲: ۳۴۷.
۸) سوره ص (۳۸) : ۴۲
۹) الحرائج و الجرائح : ۷۰
۱۰) سوره انبیا (۲۱): ۸۴
آخرین دیدگاهها