در بازار شهر حلّه مقامی معروف به مقام صاحب الزمان (عج) هست که عاشقان امام زمان (عج) برای زیارت و خواندن نماز به آن جا می روند و دعای ویژه زیارت امام زمان (عج) را می خوانند. این مکان خانه یکی از عالمان حله به نام شیخ علی حلاوی (ره) بوده است.
قدیمی ترین سندی که بر وجود این مقام دلالت دارد نوشته شیخ ابن هیکل حلّی است که در حوادث سال ۶۳۶ ه ق ساخت مدرس هایی در کنار این مقام توسط “ابن نما” را نگاشته و نشان می دهد که این مقام سالیانی قبل از آن نیز وجود داشته است. (تاریخ مقام الامام المهدی فی الحله، ص ۶۲)
ساخته شدن این مقام در این شهر، داستان معروفی دارد که در بسیاری از کتاب های شیعه بیان شده است:
مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی از مرحوم آقا سید علی اکبر موسوی خوئی پدر بزرگوار مرجع عالیقدر شیعه آیه الله العظمی سیدابوالقاسم خویی نقل کرده اند:
زمانی از نجف اشرف به حله سفر کردم. هنگام عبور از میان بازار، چشمم به قبه مسجد مانندی افتاد که بر سر در آن نوشته شده بود: “هذا مقام صاحب الزمان”. از اهالی حله علت نامگذاری آن را جویا شدم.
همگی به اتفاق آرا گفتند این جا ، خانه عالمی با تقوا به نام شیخ علی حلّی بوده که همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) به سر می برده است. او پیوسته نسبت به امام زمان (علیه السلام) عتاب و خطاب می کرد و می گفت: این غیبت از انظار در این زمان، برای چیست؟ در حالی که مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم همچون برگ درختان و قطره های باران فراوان هستند. در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از ۱۰۰۰ نفرند. پس چرا ظهور نمی فرمایید تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایید؟ تا آن که روزی شیخ علی با همان حال سر به بیابان نهاد و همین سخنان را آغاز کرد که ناگهان دید عربی بیابانگرد نزد او حاضر است و به او فرمود:
جناب شیخ، به چه کسی این همه عتاب و خطاب می کنی؟
عرض کرد: خطابم به امام زمان (ع) است.
آقا فرمودند: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم؛ با من این همه عتاب و خطاب نکن! اگر ۳۱۳ نفر اصحاب موجود بودند، من ظاهر می شدم. در همین شهر حله که می گویی، جز تو و فلان شخص قصاب، کسی دوست با اخلاص من نیست. حال اگر می خواهی صورت واقع برایت روشن شود، برو مخلصین مرا که می شناسی، در شب جمعه به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط، مجلسی آماده ساز. آن قصاب را هم بگو بیاید و دو بزغاله هم روی بام خانه ات ببند. آن گاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم.
چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، امام از نظر شیخ غایب شدند. شیخ علی حلی، مسرور از این ماجرا با خوشحالی فراوان به حله برگشت. نزد قصاب رفت و قضیه را با او در میان گذاشت. آن دو با کمک یکدیگر ۴۰ نفر را از بین ۱۰۰۰ نفری که آنها را از ابرار و منتظران حقیقی حضرت صاحب الزمان(علیه السلام) می پنداشت، انتخاب کردند و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل شیخ بیایند تا به ملاقات امام عصر (علیه السلام) مشرّف شوند.
شب جمعه موعود فرا رسید. مرد قصاب با آن ۴۰ نفر برگزیده به خانه شیخ علی حلی آمدند و در صحن حیاط نشستند. همه با وضو، رو به قبله، در حال ذکر و صلوات و دعا در انتظار قدوم قائم منتظر (علیه السلام) لحظه شماری می کردند. شیخ علی نیز طبق فرمان حضرت، قبلاً دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود و خود در صحن حیاط، در حضور میهمانان، تشریف فرمایی مولا را انتظار می کشید.
پاسی از شب که گذشت، به ناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید درخشنده تر بود، در آسمان ظاهر شد و همه جا را روشن کرد. سپس آن نور به طرف خانه شیخ علی آمد تا آن که بر پشت بام منزل قرار گرفت. دقایقی بیش نگذشت که صدایی از پشت بام، آن مرد قصاب را فراخواند. مرد قصاب امتثال امر کرده، برخاست و روی بام رفت و به خدمت حضرت شرفیاب شد.
امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر و در صحن خانه جاری شود. مرد قصّاب فرمان امام را اطاعت کرد. وقتی خون، در حیاط جاری شد، آن ۴۰ نفر گمان کردند که حضرت مهدی (علیه السلام) مرد قصّاب را گردن زده و این خون اوست که از ناودان می ریزد. پس از اندکی صدایی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلی را احضار فرمود. شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند. دید مرد قصاب صحیح و سالم روی بام در محضر امام ایستاده، امّا یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده است. در این هنگام، قصّاب به امر حضرت بزغاله دوم را نیز نزدیک ناودان سر برید و بار دوم خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد.
وقتی آن ۴۰ نفر دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد و همگی قطع پیدا کردند که حجت بن الحسن ارواحنا فداه، مرد قصّاب و شیخ علی حلی را به قتل رسانده و زود است که نوبت یک یک آنها فرا رسد و ملاقات با امام زمان (علیه السلام) به قیمت جانشان تمام شود. از این رو بی درنگ از جا برخاستند و از منزل شیخ علی حلی گریختند. حضرت اینجا رو به شیخ علی کرده فرمودند:
اینک به حیاط برو و به آنان بگو که به پشت بام بیایند و با من دیدار کنند. شیخ علی به صحن حیاط که رسید، حتی یک نفر از آن ۴۰ برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده اند. به سرعت به پشت بام برگشت و گریختن آن ۴۰ نفر را به عرض مبارک حضرت رسانید.
حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب و خطاب نکن! این شهر حله بود که می گفتی بیش از ۱۰۰۰ نفر از یاران و مخلصان ما فقط در این شهر هستند. پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب شده، کسی جز تو و این مرد قصّاب باقی نمانده است؟ اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن! این جمله را فرمود و از نظر آن دو ناپدید گشت.
پس از این ماجرا شیخ علی حلی منزلش را به صورت بقعه ای مرمت کرد و به «مقام صاحب الزمان» موسوم نمود.
از آن زمان تا کنون آن مقام شریف، زیارتگاه عام و خاص است.
(العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، علی اکبر نهاوندی، ج۲، ص ۷۷- ۸۷)
آخرین دیدگاهها