داستانک فلسفی (موادّ فلسفی)
پلیس ماشین اش را متوقّف کرد و شروع کرد به وارسی کردن! سگ های تازه به کار گرفته شده، بو برده بودند. بالاخره بسته ی مواد را یافتند. کمک راننده بارها و بارها مواد جابجا کرده بود؛ امّا این بار گیر افتاد. سین جیم شروع شد.
او به پلیس گفت: این قدر بی جهت تلاش می کنید؟ شما پلیس اید و من هم همین کاره! نه شما دست از نقش خود در خلقت می کشید و نه من از کارم دست بر می دارم. اصلا ما را با کارهایمان با هم آفریده اند و اگر صد بار دیگر هم این نظام آفرینش را جمع و پهن کنند همین می شود که هست. حلا زودتر بگویید جزای نقدی من چقدر شده که زودتر خلاص شوم.
کمک راننده شاگرد مکتب فلسفه ارسطویی بود که به موادّ رو آورده بود. او به اتهام حمل مواد به حبس و جزای نقدی محکوم شد امّا چون بار اوّلش بود که گیر می افتاد حبس اش هم به جزای نقدی تبدیل و تخفیف یافت. ولی او هرگز از شغل و عقیده نادرست و غلط خود دست نکشید!