در مورد آغاز ظهور امام زمان ‏عليه السلام روايات چنين گزارش مى‏كنند: حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم به امير المؤمنين ‏عليه السلام فرمود:
«يا على … آن‏گاه كه وقت قيام (قائم ما) نزديك شود، او شمشيرى در نيام دارد. شمشيرش او را مى‏خواند: قُمْ يا وَلِيَّ اللَّهِ فَاقْتُلْ أعْداءَ اللَّهِ (= اى ولىّ خدا، به پا خيز و دشمنان خدا را به قتل رسان).» پس از جا حركت مى‏كند و وارد مكّه‏ى معظّمه مى‏شود.

حضرت سجادعليه السلام فرمودند:
«اودر خارج مكّه زير درخت بزرگ خار دار (يا درخت موز)ى مى‏نشيند. ناگاه جبرئيل به صورت مردى از قبيله‏ى كَلْب به نزد او مى‏آيد و عرض مى‏كند: يا عبدَاللَّه! چرا اين جا نشسته‏اى؟ مى‏فرمايد: اى بنده‏ى خدا! خوش ندارم در گرمى هوا به مكّه روم؛ انتظار آن دارم كه آخر شب شود تا داخل شوم. جبرئيل مى‏خندد و آن حضرت او را مى‏شناسد. جبرئيل دست امام‏عليه السلام را مى‏گيرد و با حضرتش سلام و مصافحه مى‏كند و اسبى به نام بُراق حاضر مى‏سازد و آن حضرت را سوار مى‏كند.
پس بر كوه رَضْوى‏ آيد. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و على‏عليه السلام در آن‏جا حاضر شوند و براى آن حضرت عهد نامه نويسند تا بر خلايق بخواند. آن‏گاه به سوى مكّه رود؛ در وقتى كه مردم در آن‏جا جمع شوند. پس مردى بر مى‏خيزد و به بانگ بلند مى‏گويد: “اى مردم! مطلب و مقصود شما اين بزرگوار است. اينك او شما را به آن‏چه رسول خدا دعوت كرده است، مى‏خواند”. آن هنگام حضرتش برمى‏خيزد و مى‏گويد: “اى مردم! من فلان فرزند فلان (محمّد فرزند حسن) ام. من فرزند پيغمبر خدايم. شما را به آن چه پيغمبر خداصلى الله عليه وآله وسلم دعوت كرد، دعوت مى‏كنم”.
(منافقان) براى قتل آن حضرت برخيزند. ۳۱۳ تَن شرّ آن جماعت (منافق) را دفع مى‏كنند. (از اين ۳۱۳ تن) ۵۰ نفرشان از اهل كوفه‏اند و باقى از ساير بلاد؛ به نوعى كه يك‏ديگر را نمى‏شناسند و در غير موسم حج در آن جا جمع شده باشند.»
حضرت باقرعليه السلام در اين باره فرمودند:
«قائم‏ عليه السلام به ياران خود مى‏فرمايد: اى ياران! اهل مكّه مرا نمى‏خواهند؛ ليكن خدا مرا به سوى ايشان فرستاده است تا بر ايشان حجّت آورم؛ آن سان كه شايسته‏ى چون منى است. پس يكى از اصحاب خود را مى‏خواند و به او مى‏گويد: نزد اهل مكّه برو و به ايشان بگو: من فرستاده‏ى امام به سوى شمايم و او مى‏گويد: ما اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافت و فرزندان محمّد و بازماندگان پيامبران‏ايم. از زمان درگذشت پيغمبرمان تا به امروز مورد ستم قرار گرفته و مغلوب و مقهور شده‏ايم و حقّ ما را از ما گرفته‏اند. اين است كه از شما يارى مى‏خواهيم؛ ما را يارى كنيد.
وقتى آن جوان اين سخنان را بيان مى‏كند، اهل مكّه بر او شورش كنند و سر او را در ميان ركن و مقام از تن جدا كنند! او نفس زكيّه (= پاكيزه روان) است. چون اين خبر با آن سرور رسد، به ياران خود فرمايد: آيا به شما نگفتم كه اهالى مكّه ما را نمى‏خواهند؟ ايشان (مردم مكّه) آن حضرت را (به حال خود) رها نمى‏كنند تا اين كه بر آن‏ها خروج كند. پس از بالاى كوه ذى طُوى همراه ۳۱۳ نفر – به تعداد ياران بدر – به زير آيد و داخل مسجد الحرام شود. پس آن حضرت در مقام ابراهيم چهار ركعت نماز كند و پشت به حجر اَسود، حمد و ثناى خدا گويد و پيغمبر اسلام را ياد كند و بر او درود فرستد و به نوعى تكلّم كند كه هيچ كس آن گونه تكلّم نكرده باشد.
نخستين كسى كه دست به دست او دهد جبرئيل و ميكائيل باشند. همراه آن دو، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و امير المؤمنين‏ عليه السلام نيز به پا مى‏خيزند و به آن حضرت كتاب جديدى را مى‏دهند كه مُهر آن تازه است و جملگى به آن سرور گويند: بدان چه در اين كتاب است، عمل كن. آن كتاب بر عربان سخت خواهد بود.
سپس آن ۳۱۳ تن همراه اندكى از اهل مكّه با آن حضرت بيعت كنند. پس آن حضرت … همراه ده هزار نفر از مكّه خارج مى‏شود؛ در حالى كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از سوى چپ او حركت كنند. پس آن حضرت بيْرق درهم پيچيده را بجنباند و پرچم را بگشايد و آن عَلَم رسول خدا باشد – كه “سَحابة” نام دارد – و زره رسول خدا را – كه “سابغة” نام دارد – به تن كند و شمشير رسول خدا را – كه “ذوالفَقار” باشد – حمايل كند.» به همراه امام ‏عليه السلام «شمشير رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و پيراهن (جنگ) آن حضرت و بُرْد و دستار ايشان و چوبْ‏دست آن بزرگوار و پرچم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و زره آن حضرت و زين (اسبِ) ايشان است تا اين كه به مكّه فرود مى‏آيد و شمشير را از غلاف خود بيرون مى‏آورد و لباس (جنگ) مى‏پوشد و پرچم و بُرد و عِمامه‏ى آن حضرت را به اهتزاز در مى‏آورد و چوبْ‏دست را در دست خود مى‏گرداند و خداوند اجازه‏ى ظهور به آن حضرت مى‏دهد …». آن گاه بين ركن و مقام بايستد و پنج ندا كند:
«ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! أنَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! أنَا الصَّمْصامُ الْمُنْتَقِمُ، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! إِنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ قَتَلُوهُ عَطْشاناً، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! إنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ طَرَحُوهُ عُرْياناً، ألا يا أهْلَ الْعالَمِ! إنَّ جَدِّيَ الْحُسَيْنَ سَحَقُوهُ عُدْواناً.» «اى جهانيان! من آن قيامگر انتظار كشيده شده‏ام. اى جهانيان! من آن شمشير انتقام‏كش‏ام، اى جهانيان! همانا جدّ من حسين را تشنه كشتند. اى جهانيان! همانا جدّ من حسين را بى تن‏پوش (در بيابان كربلا) رها كردند. اى جهانيان! همانا (پيكر) جدّ من حسين را به ستم لگدكوب كردند.»برپايى دولت حق‏
آن حضرت پس از قيام، دعوت خويش را آغار مى‏كند و مردم را به آيين الاهى – كه هزاران سال است بشر آن را پشت سر انداخته است – دعوت مى‏كند.
حضرت صادق‏عليه السلام فرمودند:
«در آن هنگام، آقاى ما قائم‏عليه السلام به خانه‏ى خدا تكيه مى‏كند و مى‏فرمايد: اى مردم! هر كه مى‏خواهد “آدم” و “شيْث” را ببيند، بداند من “آدم” و “شيْث”ام (و تجسّم آنان‏ام). و هر كه مى‏خواهد “نوح” و فرزندش “سام” را ببيند، بداند من همان “نوح” و “سام” ام. هر كه مى‏خواهد “ابراهيم” و “اسماعيل” را ببيند، بداند من همان “ابراهيم” و “اسماعيل”ام. هر كه مى‏خواهد “موسى” و “يُوشَع” را ببيند، بداند من همان “موسى” و “يُوشَع” ام. هر كه مى‏خواهد “عيسى” و “شَمْعُون” را ببيند، بداند من همان “عيسى” و “شَمْعُون”ام. هر كه مى‏خواهد “پيامبر” و “امير المؤمنين” را – كه درود خدا بر هر دوى ايشان باد – ببيند، بداند من همان “محمّد”صلى الله عليه وآله وسلم و “على”عليه السلام ام. هر كه مى‏خواهد “حسن” و “حسين”عليهما السلام را ببيند، بداند من همان “حسن” و “حسين”عليهما السلام ام. هر كه مى‏خواهد امامان از ذريّه حسين‏عليهم السلام را ببيند، بداند كه من همان (وارث) امامان‏ام. دعوتم را بپذيريد و نزد من جمع شويد؛ هر چه (آنان) گفته و هر چه را نگفته‏اند، به شما خبر مى‏دهم.» آن حضرت اقدامات عدل‏گسترى خويش را از مسجد الحرام آغاز مى‏كند. امام صادق‏عليه السلام فرمودند:
«اوّلين عدالتى كه قائم (عليه السلام) آشكار مى‏كند اين است كه منادى او ندا مى‏دهد: كسى كه (طواف) مستحب مى‏كند، حجر اَسود و مَطاف را براى (طواف كنندگان) واجب واگذارد.» پس از آن، اداره‏ى شهر مكّه را به دست مى‏گيرد و يكى از ياران خود را بر مكّه مى‏گمارد. مفضّل بن عمر از امام صادق پرسيد: چون قائم آل محمّد قيام كند، آيا در مكّه مقيم مى‏شود؟ آن حضرت فرمودند:
«نه، مفضّل! او مردى از خاندان خود را در آن جا جانشين خود مى‏كند. هرگاه از مكّه حركت كند، (مردم) به آن مرد حمله مى‏كنند و او را مى‏كشند. پس آن حضرت باز مى‏گردد و آن‏ها به خدمتش مى‏آيند؛ در حالى كه ترسان و سر به زير افكنده باشند و گريه و تضرّع مى‏كنند و عرضه مى‏دارند: اى مهدى آل محمّد، توبه! پس آن حضرت آن‏ها را موعظه كرده هشدار مى‏دهد و بر آن‏ها والى مى‏گمارد و دو باره حركت مى‏كند؛ ولى باز بر او نيز يورش مى‏برند و او را مى‏كشند. آن گاه ياران خود از پَرِيان و نُقبا را به سوى اهل مكّه مى‏فرستد و (به ايشان) فرمان مى‏دهد: به سوى آن‏ها باز گرديد و كسى را باقى نگذاريد مگر آن كس كه ايمان بياورد … پس به سوى آن‏ها مراجعت مى‏كنند و به خدا سوگند، از صد نفر يكى باقى نمى‏ماند و به خدا سوگند، از هزار نفر يكى باقى نمى‏ماند …» آن حضرت از مكّه به سوى كوفه رهسپار مى‏شوند و كوفه پايتخت آن حضرت خواهد بود. اين كه آيا ابتدا به مدينه رفته آن‏جا را مى‏گشايند يا به كوفه مى‏روند و از آن‏جا به سوى شهر پيامبر خدا رهسپار مى‏شوند، در روايات، مختلف بيان شده است. بنابر دسته‏اى از روايات، آن حضرت مكّه را به سوى مدينه ترك مى‏كنند و در مدينه جانيان در طول تاريخ اسلام را به كيفر جنايت‏هايشان مى‏رسانند؛ خواه زنده باشند يا به قدرت خداوند دوباره زنده شوند و تاوان كارهاى زشت خود را در دنيا ببينند.